به گزارش صراط، اگر بر تاریخ هزاره های بشری نظر افکنیم خواهیم دید که تاریخ، هماره تاریخ
اصلاح بوده و آدمیان پیوسته در پی بهبود وضع خویش و در طریق «از وضعی به در
آمدن و در وضعی دگر داخل شدن» بوده اند. روزگار ما نیز از این قاعده بیرون
نیست و جهان همچنان نیازمند تغییر و اصلاح است تا آن که در نقطه ای، کمال
مطلوب خویش را دریابد و مصداق آیت شریف « خلقَ کلَّ شیءِِ فقدَّرَه
تقدیراً» گردد.
آن چه در این نوشتار مورد توجه و تامل است؛ جایگاه اندیشه و صاحبان آن در تغییرات و تحولات زمانه ها و دوران های مختلف است. سیاست، مدعی ترین در این وادی است و این پرادعایی، آن گاه که در قامتی مدرن متجلی می شود، آن همه پرهیبت می نماید که عرصه ها را بر دیگر مدعیان تنگ می کند و بستگی می زاید و مستوری می خورد!
در مقام نظر اگر چه برخی بر این باورند – و در واقع این باور را دوست می دارند – که سیاست از فلسفه زاده شده است و نشانه های این زایش و جدایی را در عهد یونان باستان می جویند و مویه سر می دهند که «یاد پدر نمی کنند این پسران ناخلف!» اما در مقام عمل، آن چه می یابیم صورت دیگری دارد و روزگار پیش از آن که فلسفه به معنای رسمی اش را به یاد داشته باشد، هم آغوش سیاست بوده است. چرا که تدبیر امور و مدیریت یک نیاز علنی، فوری و اجرایی است و این تقدم عملی، خود عرصه را بیش از تصور بر اندیشه، تنگ ساخته است.
نیک که نظر کنیم در می یابیم؛ اکثر آنان که سودای سیاست در سر داشته اند و دارند، اندیشه ای آنان را به سیاست کشانده و گام هایشان را استوار ساخته است. از این رو ادعای این مقالت بی نسبت بودن صاحبان سیاست و اندیشه نیست، بلکه سخن در کیفیت این نسبت است.
وقتی سخن از صاحبان خرد و اندیشه می گویم، گروهی را در نظر دارم که در اندیشه و فکرت پیشگام هستند و لحظه های عمر خویش را نه به سیاست بازی که به اندیشه گذرانده اند. پیشه آنان خردورزی است و جهان را از دریچه اندیشه می یابند.
با این شرح، معلوم می گردد که متفکران و اندیشمندان در طول تاریخ، مهجور بوده و در سرزمین غربت باورهایشان به سر برده اند و کمتر مجال حضور و ظهور عملی در اصلاح وضع جمعیت های انسانی داشته اند. این بی مهری سیاست از یک سو، سیاست ورزی را از بنیان های فکری مستحکم دور ساخته و توجیه گرایی را جایگزین آن نموده است و از سویی دیگر، اگر مجال حضوری یافت شده است، اندیشه در دام سیاست افتاده و کام آن را چونان شکّر کرده است!
سیاست در مقام تدبیر امور است. او در این تدبیر، فرقی میان اندیشه و دیگر امور نمی نهد. اندیشه را نیز امری چون دیگر امور می انگارد که می بایست متعلق تدبیر او قرار گیرد. از این رو آن سان که می خواهد در شکل دهی و هدایت آن، چنگ می زند و به بیانی دیگر، ساز اندیشه را، آن گونه و آن اندازه که به کارش می آید کوک می کند و اندیشمندان و دیگر مردمان را در یک لعب و لهو فکری فرو می برد. بدین امید که در این طریق، نیاز اندیشه برآورده گردد و مخالفت های صاحبان خرد و مردمانی که گوش در دهان اهل فکر داده اند، فروکش کند.
برخی از اندیشمندان، از آن روی که در تکمیل و تحویل فرآیند تاریخی انسان تامل داشته اند و بازه های زمانی بسیار، خود را بدان مشغول دیده اند، بی دست بودن در عمل را خوش نمی دارند و در می یابند که «می بایست کاری کرد!». اما مساله این جاست که نقطه ورود این اندیشمندان در عمل، کارزار سیاست است و سیاست مداران در آن خبره تر و پرتجربه تر هستند و این کارزار در ید سیاست مدار است و به آئین او راست می گردد! به بیانی دیگر نهایه تصمیم یک متفکر در مقام ورود به سیاست، بدایه راه یک سیاست مدار است! از این روست که در این وادی، پای متفکر می لغزد و با نیت خیر تحویل در عالم انسانی و بر پا داشتن عالم و آدمی دیگر، در چنگال سیاست گرفتار می آید و بیش و پیش از آن که در جهان، مقلِّب باشد، خویشتنی را می یابد «تقلّب یافته و دیگرگون شده»، «بنیان های فکری خویش بر باد سیاست داده»، «جهد سال های متمادی را در چنبره حیلت چند سیاست مدار ریخته»، «از مقام فکرت به در آمده و بر سریر توجیه نشسته»، «نام و نشان شریف داشته و از شرافت اندیشه دور گشته»!
او در این وضع دوگانه از یک روی هنوز بغضی ناشکفته دارد و دستی به سوی آرمان هایش می گشاید و در تمنایش مویه می کند و از سویی دیگر پای در منجلاب سیاست برده و وضع موجود را با وصف موکّد «در شرایط کنونی» بهترین وضعیت ممکن می داند که البته می بایست از آن گذر کرد! «دوران گذار» عنوان مسکّنی است که می تواند آرام بخش و بر خواب برنده متفکر گرفتار در سیاست باشد! تاریخ نیز تا به یاد دارد، ندای دوران گذار را هماره بر مناره رفته می بیند و پرچم داران آن را اغلب کسانی می یابد که ضعف، عجز و ناتوانی خویش در اصلاح امور را ذیل بیرق دوران گذار، پنهان نموده اند. تشخیص دوران گذار تنها در قامت یک فیلسوف است که عریان بر جهان نظر می کند و جامه سیاست، فرهنگ، هنر و حتی اندیشه را دریده، خرق حجاب کرده، در «مفهوم هستن و بودن» غور نموده و هستی را آن گونه که هست می فهمد و این فهم بر دیگران سنگین می آید! اما صدق فهم، سخن و گفتار او آن همه روشن است که گاه سیاست مداران برای موجه جلوه دادن خویشتن، در قامت فیلسوف از پرده برون می آیند؛ آن چنان که گویی هزاره ها فلسفه خورده اند و سطرها در کیفیت وجود، قلم زده اند! سیاست مدار در این فیلسوف نمایی می تواند آن همه متبحر باشد که به اراده ای بر جایگاه هایدگر نشیند و «هستی و زمان» بنگارد یا آن همه زبردست باشد که ملاصدرا گردد و اسفار بنویسد. اما واقع آن است که هایدگر و ملاصدرای سیاست، پوشالین، ژورنالیستی، گذرا و منتظر بادی است که بیاید و شاید مورچه ای که عصای این جنازه مرده را بجود تا قامت سرد او بر زمین افتد و مرگ و نیستی و هستی نمایی اش هویدا گردد!
آن چه در مذمت سیاست در این نوشتار و دیگر یادداشت های نویسنده این سطور آمده است نه در مقام نفی کلی سیاست و نه بر ایده جدایی دین از سیاست است، بلکه هشداری و تذکر است که سیاست پا را از گلیم خود فراتر نهاده و همه کاره شده است!
مدیریت، ذاتی سیاست است. او اگر اندیشمندان را هم مدیریت کند طبیعی است. ایراد اصلی از متفکری است که در نسبتی حقیقی با جهان هستی وارد نشده است. جدایی باور، فکر و اندیشه از عمل هماره ابتلای جهان اندیشه بوده است. هر قدر متفکران با عمل و جهان واقع، از ابتدای تلاش فکری، در آمیخته باشند به همان نسبت اصابت به واقع برای آنان مهیا خواهد گشت. در قرآن کریم، ایمان و عمل صالح قریب هم آمده و در روایات بسیار، عالمان بی عمل نکوهیده شده اند. جدایی علم از عمل، مصدر و منشائی است که بحران های بسیاری می آفریند و در موضوع مورد اشاره این نوشتار، اندیشه را در دام سیاست برده و فکرت را ذبح می کند!
کاری اگر باید کرد، از ابتدای فکرت باید کرد! اندیشه از عمل جدا نیست و سالیان دراز اندیشه غیر متناظر به عمل و پس از آن ورود در عرصه عمل، نتیجه ای جز آن چه گفته شده نخواهد داشت! فیلسوف و اندیشمند اگر چه در طول تاریخ مهجور بوده است اما قرار گرفتن او در بازی سیاست مداران، نه تنها او را از هجر بیرون نخواهد آورد بلکه قبای فکرت را نیز از تن او به در کرده و چیزی از او خواهد ساخت «در قامت یک میرزا بنویس فیلسوف نما» که در خدمت افکار کوتاه چند سیاست مدار نا آشنا با مکانت فکرت در آمده است!
بیشتر باید مراقب بود! به خصوص در گاهه ای که آدمی گمان دارد کاری باید کرد!
آن چه در این نوشتار مورد توجه و تامل است؛ جایگاه اندیشه و صاحبان آن در تغییرات و تحولات زمانه ها و دوران های مختلف است. سیاست، مدعی ترین در این وادی است و این پرادعایی، آن گاه که در قامتی مدرن متجلی می شود، آن همه پرهیبت می نماید که عرصه ها را بر دیگر مدعیان تنگ می کند و بستگی می زاید و مستوری می خورد!
در مقام نظر اگر چه برخی بر این باورند – و در واقع این باور را دوست می دارند – که سیاست از فلسفه زاده شده است و نشانه های این زایش و جدایی را در عهد یونان باستان می جویند و مویه سر می دهند که «یاد پدر نمی کنند این پسران ناخلف!» اما در مقام عمل، آن چه می یابیم صورت دیگری دارد و روزگار پیش از آن که فلسفه به معنای رسمی اش را به یاد داشته باشد، هم آغوش سیاست بوده است. چرا که تدبیر امور و مدیریت یک نیاز علنی، فوری و اجرایی است و این تقدم عملی، خود عرصه را بیش از تصور بر اندیشه، تنگ ساخته است.
نیک که نظر کنیم در می یابیم؛ اکثر آنان که سودای سیاست در سر داشته اند و دارند، اندیشه ای آنان را به سیاست کشانده و گام هایشان را استوار ساخته است. از این رو ادعای این مقالت بی نسبت بودن صاحبان سیاست و اندیشه نیست، بلکه سخن در کیفیت این نسبت است.
وقتی سخن از صاحبان خرد و اندیشه می گویم، گروهی را در نظر دارم که در اندیشه و فکرت پیشگام هستند و لحظه های عمر خویش را نه به سیاست بازی که به اندیشه گذرانده اند. پیشه آنان خردورزی است و جهان را از دریچه اندیشه می یابند.
با این شرح، معلوم می گردد که متفکران و اندیشمندان در طول تاریخ، مهجور بوده و در سرزمین غربت باورهایشان به سر برده اند و کمتر مجال حضور و ظهور عملی در اصلاح وضع جمعیت های انسانی داشته اند. این بی مهری سیاست از یک سو، سیاست ورزی را از بنیان های فکری مستحکم دور ساخته و توجیه گرایی را جایگزین آن نموده است و از سویی دیگر، اگر مجال حضوری یافت شده است، اندیشه در دام سیاست افتاده و کام آن را چونان شکّر کرده است!
سیاست در مقام تدبیر امور است. او در این تدبیر، فرقی میان اندیشه و دیگر امور نمی نهد. اندیشه را نیز امری چون دیگر امور می انگارد که می بایست متعلق تدبیر او قرار گیرد. از این رو آن سان که می خواهد در شکل دهی و هدایت آن، چنگ می زند و به بیانی دیگر، ساز اندیشه را، آن گونه و آن اندازه که به کارش می آید کوک می کند و اندیشمندان و دیگر مردمان را در یک لعب و لهو فکری فرو می برد. بدین امید که در این طریق، نیاز اندیشه برآورده گردد و مخالفت های صاحبان خرد و مردمانی که گوش در دهان اهل فکر داده اند، فروکش کند.
برخی از اندیشمندان، از آن روی که در تکمیل و تحویل فرآیند تاریخی انسان تامل داشته اند و بازه های زمانی بسیار، خود را بدان مشغول دیده اند، بی دست بودن در عمل را خوش نمی دارند و در می یابند که «می بایست کاری کرد!». اما مساله این جاست که نقطه ورود این اندیشمندان در عمل، کارزار سیاست است و سیاست مداران در آن خبره تر و پرتجربه تر هستند و این کارزار در ید سیاست مدار است و به آئین او راست می گردد! به بیانی دیگر نهایه تصمیم یک متفکر در مقام ورود به سیاست، بدایه راه یک سیاست مدار است! از این روست که در این وادی، پای متفکر می لغزد و با نیت خیر تحویل در عالم انسانی و بر پا داشتن عالم و آدمی دیگر، در چنگال سیاست گرفتار می آید و بیش و پیش از آن که در جهان، مقلِّب باشد، خویشتنی را می یابد «تقلّب یافته و دیگرگون شده»، «بنیان های فکری خویش بر باد سیاست داده»، «جهد سال های متمادی را در چنبره حیلت چند سیاست مدار ریخته»، «از مقام فکرت به در آمده و بر سریر توجیه نشسته»، «نام و نشان شریف داشته و از شرافت اندیشه دور گشته»!
او در این وضع دوگانه از یک روی هنوز بغضی ناشکفته دارد و دستی به سوی آرمان هایش می گشاید و در تمنایش مویه می کند و از سویی دیگر پای در منجلاب سیاست برده و وضع موجود را با وصف موکّد «در شرایط کنونی» بهترین وضعیت ممکن می داند که البته می بایست از آن گذر کرد! «دوران گذار» عنوان مسکّنی است که می تواند آرام بخش و بر خواب برنده متفکر گرفتار در سیاست باشد! تاریخ نیز تا به یاد دارد، ندای دوران گذار را هماره بر مناره رفته می بیند و پرچم داران آن را اغلب کسانی می یابد که ضعف، عجز و ناتوانی خویش در اصلاح امور را ذیل بیرق دوران گذار، پنهان نموده اند. تشخیص دوران گذار تنها در قامت یک فیلسوف است که عریان بر جهان نظر می کند و جامه سیاست، فرهنگ، هنر و حتی اندیشه را دریده، خرق حجاب کرده، در «مفهوم هستن و بودن» غور نموده و هستی را آن گونه که هست می فهمد و این فهم بر دیگران سنگین می آید! اما صدق فهم، سخن و گفتار او آن همه روشن است که گاه سیاست مداران برای موجه جلوه دادن خویشتن، در قامت فیلسوف از پرده برون می آیند؛ آن چنان که گویی هزاره ها فلسفه خورده اند و سطرها در کیفیت وجود، قلم زده اند! سیاست مدار در این فیلسوف نمایی می تواند آن همه متبحر باشد که به اراده ای بر جایگاه هایدگر نشیند و «هستی و زمان» بنگارد یا آن همه زبردست باشد که ملاصدرا گردد و اسفار بنویسد. اما واقع آن است که هایدگر و ملاصدرای سیاست، پوشالین، ژورنالیستی، گذرا و منتظر بادی است که بیاید و شاید مورچه ای که عصای این جنازه مرده را بجود تا قامت سرد او بر زمین افتد و مرگ و نیستی و هستی نمایی اش هویدا گردد!
آن چه در مذمت سیاست در این نوشتار و دیگر یادداشت های نویسنده این سطور آمده است نه در مقام نفی کلی سیاست و نه بر ایده جدایی دین از سیاست است، بلکه هشداری و تذکر است که سیاست پا را از گلیم خود فراتر نهاده و همه کاره شده است!
مدیریت، ذاتی سیاست است. او اگر اندیشمندان را هم مدیریت کند طبیعی است. ایراد اصلی از متفکری است که در نسبتی حقیقی با جهان هستی وارد نشده است. جدایی باور، فکر و اندیشه از عمل هماره ابتلای جهان اندیشه بوده است. هر قدر متفکران با عمل و جهان واقع، از ابتدای تلاش فکری، در آمیخته باشند به همان نسبت اصابت به واقع برای آنان مهیا خواهد گشت. در قرآن کریم، ایمان و عمل صالح قریب هم آمده و در روایات بسیار، عالمان بی عمل نکوهیده شده اند. جدایی علم از عمل، مصدر و منشائی است که بحران های بسیاری می آفریند و در موضوع مورد اشاره این نوشتار، اندیشه را در دام سیاست برده و فکرت را ذبح می کند!
کاری اگر باید کرد، از ابتدای فکرت باید کرد! اندیشه از عمل جدا نیست و سالیان دراز اندیشه غیر متناظر به عمل و پس از آن ورود در عرصه عمل، نتیجه ای جز آن چه گفته شده نخواهد داشت! فیلسوف و اندیشمند اگر چه در طول تاریخ مهجور بوده است اما قرار گرفتن او در بازی سیاست مداران، نه تنها او را از هجر بیرون نخواهد آورد بلکه قبای فکرت را نیز از تن او به در کرده و چیزی از او خواهد ساخت «در قامت یک میرزا بنویس فیلسوف نما» که در خدمت افکار کوتاه چند سیاست مدار نا آشنا با مکانت فکرت در آمده است!
بیشتر باید مراقب بود! به خصوص در گاهه ای که آدمی گمان دارد کاری باید کرد!