******************
آورده اند که مریدی که دل به آرای جریان انحرافی داده بود، خود را پیش مولانا عطار نیشابوری - رحمه الله - رساند و نظر و رای وی در مورد شعار انتخاباتی زنده باد بهار و آرای خرق عادت جریان انحرافی خواست و تلویحا خواست که مولانا عطار را به درون حلقه مریدان و رندان داخل آورد.
مولانا فریدالدین عطار نیشابوری تا این پرسش شنید سرشک از چشمانش جاری گشت و سینه چاک کرد و گریبان درید و نعره زنان سرود:
پیش زرگر رو مرو با اهل عار
مس جدا از زر کند صاحب عیار
زر که او گردید دور از هر مشاء!!
پاک تر گردد چو بیند آتشا!!
نعره و فریاد من عالم گرفت
سوزش من در دل عالم گرفت!!
گاه با چاوز وی همراه آمدی!!
گاهی اندر خرقه با شاه آمدی!
گاه بودی در درون و گه برون
تا بکردی عالمی را سرنگون!!
تو که گویی زنده بادا ای بهار!!
رو تو اول نزد یک آموزگار!!
ای برادر بشنو از من پند نیک
چند باشی اون پائین همچو ته دیگ!!
باش روشن همچو آب و بر سر آی
راه حق گیر از چَهِ ظلمت در آی!
از حیا نبود که ناپاک آمدی
در ره ناحق تو چالاک آمدی!
رو نظر کن تو بحال ظالمان
تا چه سان کردند نا حق درجهان
منحرف گشته ز رای مردمان !!
جای خود کردند جای حاکمان!
تو ز ملحد لفظ خواندی در جهان
اصل او را خود نمی دانی عیان
ملحد آن کس دان که راه بد گرفت
راه حق بگذاشت راه خود گرفت
سخن که به اینجا رسید مرید به زبان خود سرود:
« ای که در کوی خرابات مقامی داری
اگر از یار بهاری تو پیامی داری
خال سرسبز تو خوش دانه عیشیست ولی
بر کنار چمنش وه که چه دامی داری
بوی گند! از لب خندان قدحت میشنوم
بشنو ای خواجه اگر رو به مشائی داری!!»
پس مولانا عطار در پاسخش اینگونه سرود که:
«خون دلهای عزیزان است در دل سوخته
آن همه سرخی که میبینی ز روی لالهزار
این همه گلهای رنگارنگ از بیرون نکوست
کز درون خاک میجوشند چون خون در تغار
لاجرم هر گل که میخندد به ظاهر در جهان
زار میگرید بَرو چون خونیان ابر بهار!!
مرغ میزارد به زاری بر سر این خفتگان
خاک کن بر خفتگان خاک یارب مرغزار»
مرید که این شنید حرارتش در میان گرفت و به طریق کنایت عطار را گفت: «که این اکابر مکتب ایرانی از پس خبر آورند و از غیب ما را بی بهره نگزارند. چنانکه فرموده اند: که مولانا چاوز با حضرت مسیح باز همی گردد!! یا شیخ نظر شما در این باره چیست؟ که عطار فرمود:«آری ما نیز شنیده ایم!! این شایعات به گوش خود چاوز نیز رسیده است و حیران و پریشان گشته است و چند باری در برزخ ابروان در هم کشیده و این ادعا تکذیب نموده است!!» و فریدالدین با پوزخندی سرود:
آه میترسم که چاوز تا ابد
برنخیزد آخر از زیر لحد