بیم آن داشتیم که قهرمان هم دیگر تاب نیاورد و بخواهد برود. وقتی همسرش از قول پزشک معالج هشدار داد که محسن تا یک ماه دیگر بیشتر زنده نیست، دستمان لرزید که نکند راست باشد و قهرمان عزم رفتن کرده است.
تکذیب شاید اینبار دلپذیر میشد اگر میگفتند دکتر گفته که محسن تا یک ماه دیگر خوب میشود، میگفتند این قهرمان 35 ساله که آرزوهای زیادی داشت و دلش میخواست داشتههایش را به نسلهای بعدی کشتی فرنگی منتقل کند، خوب شده، شاید هم در سرش سودای بازگشت به کشتی را میپروراند و به این فکر میکرد که با قانون جدید جدول، او هم میتوانست مدالدار باشد که دیگر صندوق حمایت از قهرمانان نگوید که چون مدالی در مسابقات رسمی و مورد تایید آنها نگرفته، حقوقی به او تعلق نمیگیرد و بابت آن مبلغ در نظر گرفته شده، منتی هم سرش گذاشته نمیشد.
آخر او هم عمرش را در کشتی گذاشته و در سالهایی که کشتی فرنگی ایران جایگاه خوبی در دنیا نداشت و هر چه میکرد به در بسته میخورد به خاطر عدم همخوانی قوانین فرنگی با سبک کشتی و تکنیک فرنگیکاران ایران، مدالی نگرفت.
حتم دارم که او هم به همین فکر میکرد که کاش کمی دیرتر متولد شده بود که شاید به بهانه کسب مدال هم که شده، کمکی از سوی مسئولان برای درمان دریافت میکرد و در 35 سالگی همسایه خاک نمیشد و شک ندارم که به این فکر میکرد: «آخر این همه تلاش و وزن کم کردن و سختی مبارزه، این شد که در بستر چشم به راه مسئولان و کمکشان باشم، چشم به راه کسی باشم که در خانهام را بزند و احوالی بپرسد.»
و به آن گوشی فکر میکرد که یک روز دلش میخواست زودتر بشکند تا نشانی از کشتی و پهلوانی در ظاهرش پدیدار شود و حالا همین گوشِ شکسته قاتل جانش شد.
محسن پودنکی این قهرمان قمی کشتی فرنگی بعد از تحمل چند سال درد و رنج ناشی از بیماری شب گذشته درگذشت.
مرگ حق است اما شاید میشد جلوی این اتفاق را گرفت.
او سال 88 متوجه وجود غدهای در گوشش شد و این غده مورد عمل جراحی قرار گرفت. پزشک 15 جلسه رادیوگرافی را برای تکمیل درمان و عدم عود کردن دوباره تجویز کرد.
اینطور که از سوی خانواده پودنکی عنوان شده، حال وی در حین درمان بدتر شده و دلیل آن نیز خراب بودن دستگاه رادیوگرافی عنوان شده است.
سوال این است که چرا برای درمان یک قهرمان ملی که سالها دوبنده تیم ملی را بر تن داشته و برای مملکتش تلاش کرده نباید امکانات بهتری در نظر گرفته میشد؟
پودنکی در طول یکسال با مشکلات عمدهای از جمله عدم تعادل، مشکل در تکلم و بلع مواجه بود که در نهایت این وضعیت به ضایعه مغزی و خانهنشینی او منجر شد.
یعنی میشد جلوی بدتر و وخیمتر شدن وضعیت او را گرفت اما اقدامی صورت نگرفت.
خانواده پودنکی در این راه به حمایت مسئولان احتیاج داشتند تا از پس درمانهای سنگین وی برآیند.
حتی عنوان هم شده بود که وی در صورت اعزام به خارج از کشور میتواند سلامتیاش را بازیابد و همسر پودنکی که همواره دلسوزانه پیگیر وضعیت او بود و در راه بهبودش، از هیچ تلاش و درخواستی به مسئولان دریغ نمیکرد، بارها در مصاحبهها و در گفتوگو با مسئولان ورزش اعلام کرده بود زمانی برای از دست دادن وجود ندارد و او باید هر چه زودتر اقدامات درمانی را انجام دهد.
نامه اختصاص ارز مرجع برای اعزام وی به خارج از کشور در بین راهروهای این دستگاه و آن دستگاه، این مسئول و آن مسئول میگشت و یکی آن را به دیگری پاس میداد و کسی نبود که به شکسته شدن آرام و بیصدای شیشه عمر قهرمان توجه کند.
اسفند ماه خبری رسید که با اختصاص ارز مرجع برای درمان وی موافقت نسبی شده اما تا بخواهد این پول در اختیار خانواده پودنکی قرار گیرد، او دیگر این همه بیتوجهی را تاب نیاورد و بدرود حیات گفت تا بار دیگر ورزش ایران یکی دیگر از قهرمانانش را در خود ببلعد و شرمنده تلاشهای شبانهروزی و عرق ریختنهای بیوقفهاش شود.
و تاریخ دوباره تکرار شد، همین چند سال پیش بود که کشتی شرمنده فیروز علیزادهای (اولین قهرمان کشتی فرنگی ایران در مسابقات جهانی 1969 ماردل پلاتا) شد که برای زندگی کردن و حیات فقط لنگ دو میلیون و پانصد هزار تومان بود.
میشد امروز محسن کنار همسرش باشد و به مربیگری فکر کند. میشد که او را حداقل به خاطر تلاشهایش حفظ کرد، میشد که...
حالا همسر پودنکی تمام آدمهایی که فقط وعده دادهاند را به چوب خدا واگذار کرده است، چوب و تنبیه خدا که صدایی ندارد اما بد میشکند.