صراط:مهمترین شاخصه نظام دموکراسیمدار، وجود آزادی احزاب و جریانهای سیاسی در چهارچوب قانون میباشد. شواهد گویای این حقیقت بزرگ است که این ویژگی در جمهوری اسلامی به طور کامل بروز یافته است. حضور تمام احزاب و جریانهایی که در پرتو ارزشها انقلاب و نظام جمهوری اسلامی فعالیت میکنند در صحنههای سیاسی، مهر تاییدی بر این ادعا است.
در جمهوری اسلامی ایران صرف حضور مساوی احزاب و جریانها، نشان از تصاحب یکسان جایگاههای سیاسی کشور نیست، بلکه این ملت هستند که حرف آخر را می زنند و بر اساس گفتمانهای هریک از جریان ها تصمیم به انتخاب میگیرند.
در کشورهایی که مردم سالاری حاکم است و دولت ها با انتخاب مردم بر سر کار می آیند، همخوانی گفتمان جریان های سیاسی با تفکرات و بافت فرهنگی اجتماعی مردم آن جامعه، در اقبال مردم آن کشور به جریان سیاسی نقش موثری دارد. اگر گفتمان یک جریان سیاسی با بافت فرهنگی و اجتماعی مردم آن جامعه همخوان نباشد، به احتمال زیاد مردم به این جریان اقبالی نشان نخواهند داد و اصطلاحاً با پدیدهای به نام «غریبگی و تعارض گفتمانی» مواجه می شویم.[1]
هفتمین انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران در سال 1376 از ابعاد گوناگونی قابل تأمل و بررسی است. آنچه در این مقطع اتفاق افتاد، کاملاً دور از انتظار و غیرقابل پیش بینی، حتی برای صاحب نظران و تحلیل گران سیاسی بود. در حقیقت این رویداد دارای نتایج مثبت و منفی متعددی بود که البته بررسی همه آنها از حوصله این نوشتار خارج است.
این حادثه به دلیل شکوه و عظمتی که در اعماق خود داشت، موجب گردید تا رهبر معظم انقلاب نام«حماسه بزرگ» را بر آن نهد. اما در دل این حماسه ملی اتفاقی ناگوار افتاد و آن برآمدن گفتمان تجدیدنظرطلبی بود. در این جا بایستی به نکتهای توجه شود و آن این که در انتخابات 76 ، سیدمحمد خاتمی نگاهی متفاوت و سلیقهای خاص از مقوله دین، فرهنگ و سیاست را در معرض افکار عموم به ویژه نسل سوم انقلاب قرار داد. او با طرح و تبلیغ قرائتی نو از دین و دینداری، کوشید تا نگاهی تجدید نظرطلبانه را در این گستره پدید آورد. انعطاف حداکثری و کاهش غلظت احکام دینی و ایجاد جذابیتهای کاذب اما فریبنده برای جذب اقشار مختلف مردم به ویژه جوانان به سوی دین، مهمترین عامل برای توجیه این رویکرد به شمار میرفت. او در حوزه فرهنگ و سیاست نیز معتقد به اصل تسامح و تساهل و بازگذاشتن میدان برای ورود اندیشهها و آرأ گوناگون سیاسی و فرهنگی، گسترش فعالیت احزاب و نهادهای مدنی بود.
از سوی دیگر، ظهور بسیاری از ناهنجاریهای اجتماعی و اقتصادی که مولود نگرش افراطی دولتمردان و کارگزاران دولت سازندگی، نسبت به مسئله توسعه و رونق اقتصادی و محصول غفلت از مقوله فرهنگ دینی بود، زمینهای را برای ظهور یک حرکت اصلاحی در جامعه پدید آورد.در واقع آن چه که در ذهن بیشتر مردم از اصلاحات بود چیزی فراتر از حرکتی که خواهان برچیده شدن بساط پارهای از تبعیضها، بی عدالتیها و رانتخواریهای دولتی، مدیریت اشرافی و فساد اقتصادی بود که موریانه وار در بدنه این نظام الهی رخنه کرده بود و مردم صالح و ناظران مصلح و عدالت خواه را به شدت، رنج میداد، نبود.
اما متأسفانه در عمل تفسیر ناروا و انحرافی از این تحول خواهی و اصلاح طلبی و برابر دانستن آن با تجدیدنظرطلبی، به انحراف این حرکت تکاملی انقلاب انجامید و موجب غفلت از این امور و بلکه ریشه دار تر شدن آنها گردید. به اعتراف خود جریان موسوم به اصلاح طلبان، بین خواست آن 20 میلیون رأی و آنچه قریب به یک دهه، تحت عنوان اصلاحات انجام گرفت، به اندازه یک دره عمیق شکاف وجود داشت.
در سال های پایانی دولت اصلاحات با طرح «لوایح دوقلو» قصد سلطه بلامنازع بر قوای مقننه و قضاییه را داشت، با وجود همه تسلیم پذیری ها در برابر غرب و تعطیلی مراکز هستهای و سکوت در برابر سیاست های جنگ طلبانه و اشغالگرانه آمریکا در منطقه، آمریکایی ها با گستاخی تمام در سال «گفت و گوی تمدن ها»ی خاتمی، ایران را به محاصره نظامی درآورده و آن را «محور شرارت» نامیدند و سیاست مداران آن دوره با انتشار نامه های سرگشاده، علنا رهبری نظام را به تسلیم شدن در برابر زورگویی های آمریکا فراخواندند و گستاخی را به آنجا رساندند که رهبر معظم انقلاب در ملاءعام از آنها پرسیدند که «حدٌ یَقِف»شان در پذیرش اراده آمریکا و غرب تا کجاست!؟[2]
فتنه 88 و وقایعی که در خلال آن رخ داد باعث تجدید نظر عدهای از مردم گشت که تا به آن روز یا از عملکرد اصلاح طلبان بی اطلاع بودند یا به هر نحوی وابستگی و تعصب به این جریان آنها را به حمایت وادار نموده بود.از یک سو رهبران این فتنه دو اصلاح طلب بودند و از سوی دیگر عدم تفکیک خطوط این جریان با خط اپوزیسیون توسط این افراد، بی فروغی شدید نسبت به جریان اصلاح طلبی را در اذهان به وجود آورد.
اصلاحات به دلیل اینکه نتوانست خود را بر اساس مبانی گفتمان بومی تعریف کند، یک جریان وابسته به نظریههای جامعهشناختی غربی تلقی میگردد و از این رو است که دچار عدم بازتعریف از خود بر اساس مقتضیات فضای سیاسی کشور شده و در تعیین اهداف پیش رو دچار واگرایی و حالت ایستایی گردیده است، چرا که در شکافهای اجتماعی نمیتواند تحلیلی درست بر اساس واقعیتهای جامعه اتخاذ کند. نکتهی حائز اهمیت دیگری که باید به آن توجه کرد این است که این جریان اساساً از درک نیازهای عامهی مردم عاجز بوده و هست و باید آن را طرفدار حاکمیت نخبگان دانست.[3]
جریان موسوم به دوم خرداد، به دلیل این امر که هیچ گاه از خود تعریفی ارائه نداده، با بحرانهای مدیریتی مختلفی روبهرو بوده است. نباید فراموش کرد که قدرت یک جریان سیاسی در تعریف ساختارهایی است که راندمان کاری خود را به جلو ببرد تا در صورت ضعف و اشکال در آن، با شناسایی نقاط ضعف خود، به آسیبشناسی دست زند و بتواند مجدداً خود را در فضای سیاسی تعریف کند.
اینها و بسیاری از دلایل دیگر پرده از پشت صحنه عقیم شدن اصلاحطلبان در میانه تودههای جامعه دارد و همین امر بهترین دلیل در ارتجاع در انتخاب گزینه کاندیداتوری سابق این جریان می باشد. امروز تمام تفکر و امید اصلاحطلبان تنها روی کار آمدن سیدمحمد خاتمی است که گفتمانش برای همیشه در پستوخانه گفتمانهای منقضی شده، خاک میخورد و برزخی را برای حضور مجدد این حزب در صحنه سیاسی کشور فراهم نموده است.این تذبذب گفتمانی سالهای 76 تا 84 باعث این تزلزل حضور در عرصه سیاسی امروز دوم خردادیها گردیده که به نوعی به عقیم شدن همیشگی آنها ختم گشته است.
این تزلزل حضور و عقیم شدن اصلاحات را در ترس از عدم تایید شورای نگهبان نمی توان دید بلکه ترس از مقبولیت عمومی بیشترین لرزه را بر اندام لیدرهای اصلاحات جاری ساخته است. در سال 88 ارزیابی خاتمی از آمدن به صحنه به خاطر عدم استقبال منفی بود لذا گزینه دیگری جزء میرحسین باقی نماند و وی را به عنوان کاندیدا معرفی کردند. امروز سکوت و انفعال برای بقای اصلاحات از آمدن و رای نیاوردن بهتر است. هرچند که شکست و عدم مقبولیت در سال 88 با مغلطه بزرگ "تقلب" سرپوش نهاده شد ولی امروز دست پشت صحنه این قبیل تحرکات برای عامه مردم رو شده است و تنها نیامدن و عقیم بودن بهتر از سرافکندگی و قبول واقعیت شکست خواهد بود
از سوی دیگر امروز گفتمانی با زایش و رویش فوق العادهای را در اصولگرایان شاهدیم که نوید میدان داری آنها در عرصه سیاسی جامعه را می دهد. اگر چه به تعبیری انشقاق بین این حزب به صلاح نیست ولی شاید وجود همین شقوق مختلف از گفتمان اصول گرایی پوست اندازی عظیمی را در ساختار رقابتی احزاب و جریان ها ایجاد کند و رقابت را به ورطه شکستن از حالت سنتی(اصول گرایی-اصلاح طلبی) به (اصول گرایی-اصول گرایی) کشانده است. با روی کار آمدن جریان اصولگرایی با مولفه های گفتمانی چون: ولایت مداری، ساده زیستی، سیاست خارجی انقلابی، حل مشکلات معیشتی مردم، مردم سالاری دینی، عدالت و... این مولفه ها که بر آمده از کلیت گفتمان انقلاب اسلامی بود مورد اقبال مردم قرار گرفت و توانست در لایه های عمیق جامعه ایران اسلامی نفوذ کند و مهمتر از آن نهادینه شود.
نتیجه اینکه جریان اصلاحات با پایان دولت خاتمی نازایی در گفتمان و اشخاص را به طور محسوسی تجربه کرده است و عدم اجماع بر سر گزینه انتخاباتی و متمرکز شدن دیدها به سمت سید محمد خاتمی این مورد را بیشتر تجلی مینماید و از سویی زایش بسیار و در کنار آن رویش عظیم در بدنه اصول گرایی حکایت از مقبولیت این جریان در لایههای عمیق اجتماع دارد و نهایتاً اینکه ملاک این قضاوت و تحلیل عامه مردم می باشد و برایند آن از دل جامعه اسلامی و آن هم در انتخابات نهمین دوره مجلس شورای اسلامی بدست آمد.
پی نوشت:
[1]. رامین شمسایی نیا،اصلاح طلبان و پدیده «تعارض گفتمانی» در جامعه ایران، روزنامه ایران، 28آبان 1391،ص2
[2]. محمدجواد اخوان، سراب اصلاحات: بازخوانی عملکرد اصلاحطلبان در سالهای 1376 تا 1384. انتشارات بسیج دانشجویی، زمستان 91.
[3]. http://borhan.ir/NSite/FullStory/News/?Id=4129
فرهاد نظریان سامانی
منبع:دانا