صراط:سخن
گفتن در خصوص سیاستمدار شاخص و مهمی همانند مارگارت تاچر بسیار دشوار است.
چرا که وی در عرصه داخلی، منطقه ای و بین المللی دوستان و دشمنان پرشوری
داشته و دارد. او فردی بود که قضاوت ها نسبت به او بسیار متضاد و متفاوت
است و هر کدام از این قضاوت ها نیز دلایل قابل اعتنایی برای تایید خود به
همراه دارند.
بی
گمان، مارگارت تاچر یکی از تاثیرگذارترین سیاست ورزان تاریخ معاصر جهان
است. در بریتانیا نیز اگر نگوییم تاثیرگذارترین، حداقل می توان گفت که تاچر
در حد دو یا سه نفر از تاثیرگذاران سیاسی همانند وینستون چرچیل در تاریخ
معاصر آن کشور نقش سرنوشت سازی داشته است. تاچر در دوره ای وارد عرصه سیاسی
کلان بریتانیا شد که هیچ زنی در سطح بالای این عرصه حضور فعال و جدی
نداشته و سیاست بریتانیا عمدتا تحت کنترل مردان میانسال سفید پوست بود.
تاچر
ابتدا با عضویت در حزب محافظه کار و سپس نمایندگی مجلس عوام فعالیت خود را
آغاز کرد. او سپس به مقام وزیر آموزش و پرورش، رهبری حزب محافظه کار و در
نهایت به نخست وزیری کشورش رسید. طبیعتا تاچر در این راه طولانی با موانع
زیادی از سوی مخالفان و حتی هم حزبی های خود مواجه بوده و بریتانیا نیز
دوره بسیار سختی را سپری می کرده است.
اساس
برنامه سیاسی این نخست وزیر زن، در عرصه داخلی بر مبنای محکم تر کردن
کمربندها، کاهش شدید مزایا و خدمات رایگان آموزش و بهداشت عمومی، ریاضت
اقتصادی و خلاصه، گذار بریتانیا از بحران شدید اجتماعی و اقتصادی به دوران
شکوفایی و ثبات نسبی پس از آن بوده است.
امروزه
حتی افرادی که مخالف جدی سیاست های مارگارت تاچر هستند نیز کم و بیش قبول
دارند که سیاست های سخت گیرانه و محدود کننده اقتصادی وی هرچند با تلخی،
دشواری و موانع زیادی نسبت به فرودستان توام بود، ولی نهایتا کمک کرد تا به
تدریج این کشور از سقوط به عنوان یک کشور عقب افتاده و جهان سومی نجات
پیدا کند و همچنان به عنوان یکی از قدرت های برتر دنیا باقی بماند.
بنابراین اگرچه سیاست تاچر مورد اعتراض بسیاری است اما میراث وی را در
دوران مختلف حیات سیاسی او را نمی توان کتمان کرد.
اساس
برنامه سیاسی این نخست وزیر زن، در عرصه داخلی بر مبنای محکم تر کردن
کمربندها، کاهش شدید مزایا و خدمات رایگان آموزش و بهداشت عمومی، ریاضت
اقتصادی و خلاصه، گذار بریتانیا از بحران شدید اجتماعی و اقتصادی به دوران
شکوفایی و ثبات نسبی پس از آن بوده است
مارگارت تاچر در دوران نخست وزیری خود با چند چالش مواجه بود:
الف:
اولین چالش بین المللی و منطقه ای تاچر با رقبای خود در اتحادیه اروپا
بود. این نخست وزیر محافظه کار هیچ گاه رضایت صد در صدی به الحاق کامل و بی
قید و شرط بریتانیا به اتحادیه اروپا نداشت. باور نهایی تاچر این بود که
اتحادیه اروپا عمدتا باشگاهی منطقه ای برای تلاش در جهت برتری دادن فرانسه و
آلمان در مقابل قدرت سیاسی تاریخی و سنتی بریتانیا در منطقه است. تاچر
همواره اتحاد با واشنگتن را از همگرایی اروپایی مهمتر می دانست. بنابراین
همیشه تلاش می کرد تا در اتحادیه اروپا مشارکت حداقلی داشته باشد. بر همین
اساس بود در دورانی که صحبت از بازار مشترک و مقدمات تاسیس اتحادیه اروپا
مطرح شد سعی می کرد تا بیشترین امتیاز را برای بریتانیا بگیرد که یکی از
نمونه های بارز آن معافیت های مالی بریتانیا و سهمی که این کشور باید در
اتحادیه اروپا پرداخت می کرد، بوده است که تا چندی پیش نیز برقرار بود اما
در نهایت اتحادیه اروپا توانست این نوع حقوق و امتیازها را کم کرده از
بریتانیا بگیرد.
ب: در
عرصه منطقه ای به دلیل آنکه روابط ویژه و نزدیکی در دوران مارگارت تاچر
میان بریتانیا و ایالات متحده ایجاد شد، در نتیجه تاچر همیشه از موضع
بالاتری نسبت به دیگر رهبران اروپایی در مذاکرات منطقه ای وارد می شد. وی
در دورانی که نخست وزیر بود به طور عمده به جز چند ماه اول به قدرت رسیدنش
که با دوران ریاست جمهوری جیمی کارتر همزمان بود بیشتر دوران نخست وزیری وی
با حکومت هشت ساله رونالد ریگان و نهایتا اوایل حکومت جرج بوش پدر بود.
بنابراین در دوران این سه رئیس جمهور و به ویژه ریگان، بهترین مناسبات
سیاسی و دیپلماتیک میان دو کشور وجود داشت که حتی گاه در اصطلاح رسانه ای
از دوستی عمیق بین تاچر و ریگان با عنوان ازدواج سیاسی یاد می کردند.
در
دوره تاچر، پس از یک دوره طولانی اختلاف نظر میان واشنگتن و لندن در
موضوعات مختلف، بهترین روابط در آن دوران میان دو کشور شکل گرفت و همچنین
درمسائل بین المللی بریتانیا بار دیگر با کاهش یا حل کردن مشکلات داخلی خود
توانست به مرور در منطقه و دنیا سیاست های کلاسیک توسعه طلبانه و
تجاوزطبانه خود را مجددا آغاز کند. نمونه آن را در جنگ فالکلند یا مالویناس
شاهد بودیم که بریتانیا تلاش کرد منطقه ای را که آرژانتینی ها آن را اشغال
کرده بود و یا به عبارتی از اشغال بریتانیا رها کرده بودند را با توسل به
زور و یک جنگ تمام عیار به قلمرو خود ملحق کند.
ایران و بریتانیا در دوران تاچر
در
عرصه روابط میان لندن با واشنگتن وضعیت مناسبات اقتصادی و دیپلماتیک
همانطور که گفته شد، روابط عمیق و گسترده ای وجود داشت. یکی از نمونه های
بروز این روابط گسترده، در مساله مواجه و تقابل با انقلاب اسلامی ایران و
تبعات آن بود. در زمان پیروزی انقلاب ایران در بهمن 1357/ فوریه 1979،
مارگارت تاچر نخست وزیر بریتانیا نبود. او سه ماه پس از پیروزی انقلاب به
قدرت رسید و برای یک دوره طولانی یعنی کل دهه آغازین انقلاب، حوادث ایران و
بریتانیا در دولت تاچر به یکدیگر گره خورد. چند حادثه در این روند پیش آمد
که به برخی از آن ها اشاره خواهم کرد:
سوای
اعمال محدودیت و خاتمه دادن یک جانبه به بسیاری از قراردادها و تعهدات
گوناگون نظامی بریتانیا نسبت به ایران از ابتدای پیروزی انقلاب، اولین
مساله جدی برخورد لندن با تهران، در موضوع گروگانگیری و اشغال سفارت امریکا
در تهران بود. این موضوع تاچر را نیز با بحرانی مواجه کرد که اگرچه در
ابتدا بین المللی نبود اما پس از مدتی با دولتی شدن مسئولیت گروگانگیری در
ایران، فراگیر و بین المللی شد و مجموعه جهان غرب را درگیر و مواجه با
ایران کرد. در این جریان بریتانیا خواسته یا ناخواسته در خط مقدم قرار گرفت
و به دلیل تعطیل شدن سفارت امریکا، سفارت بریتانیا در دوره ای طولانی عملا
به صورت فعال نقش سفارت امریکا را نیز بازی می کرد. به عبارت دیگر، به شکل
مستقیم سر جان گراهام سفیر بریتانیا در تهران مستقیم با وزارت خارجه و گاه
شخص نخست وزیر وزیر در ارتباط بود.
از
سوی دیگر، بروس لینگن کاردار وقت سفارت آمریکا و چند دیپلمات امریکایی
دیگر که سوای دیگر گروگان ها، در محل وزارت خارجه ایران محترمانه محبوس
بودند نیز به طور مرتب و سیستماتیک از طریق سفارت بریتانیا با وزارت خارجه
امریکا در تماس بودند. بنابراین هم به شکل مستقیم میان جیمی کارتر و
مارگارت تاچر در خصوص مساله ایران هم اندیشی و تعامل وجود داشته و هم اطلاع
رسانی و رابط دیپلمات های امریکایی در ایران از طریق بریتانیا صورت می
گرفت. موضوع دیگری که از اهمیت برخوردار بوده، این است که سفارت بریتانیا
در تهران نقش ریاست دیپلمات ها و سفارت خانه های خارجی و به ویژه اروپایی،
در اتخاذ سیاست واحد و هماهنگ علیه ایران را بر عهده داشت و به طور مرتب
جلسات آشکار و پنهانی متعددی را برای تسریع در آزادی گروگان ها و رفع این
بحران برگزار می کرد و تمامی خواسته ها، اهداف و برنامه های امریکا در
ایران از طریق سفارت بریتانیا و با دستور تاچر پیگیری می شد.
مساله
دوم بحث اشغال سفارت ایران در لندن در بهار 1980 است که در فاصله آغاز
گروگانگیری و قبل از شروع جنگ عراق علیه ایران اتفاق افتاد. در خصوص اشغال
سفارت ایران در لندن بحث های مکتوم و ناگفته ای وجود دارد که وهله اول
مساله حضور گروگانگیرانی است که سفارت ایران را اشغال کردند که آنها در
واقع اصالتا تبعه ایرانی و عرب بودند، اما با کارگردانی مستقیم حزب بعث و
با پاسپورت جعلی عراقی وارد بریتانیا شده بودند. در اسنادی که امروزه آزاد
شده نشان می دهد که بریتانیا از ابتدا از این مساله آگاه بوده اما عامدانه
این خبر را به ایران نرسانده است. در طول دوران اشغال سفارت که در روزهای
آخرماه آوریل و اوایل می ۱۹۸۰ بود به نظر می رسد نکاتی وجود دارد که هنوز
فاش نشده است.
مهم
ترین مساله موضوع تاکید و دستور شخص تاچر به کشتن تمامی گروگان گیرها
علیرغم آنکه تسلیم و دستگیر شده و سلاح های خود را تحویل داده بودند، بوده
است که هنوز هم مشخص نشده که دلیل این تاکید و اصرار بر کشتن آنها در محل
چه بوده است. این مساله می تواند کلید رمز بسیاری از سوالاتی باشد که در
خصوص اشغال سفارت ایران در لندن وجود دارد. همچنین در مساله محاکمه فوزی
بداوی نژاد تنها گروگانگیری که تصادفا زنده مانده بود، به گروگانها و
مسئولان ایرانی در لندن اجازه داده نشد تا به عنوان شاهد یا شاکی در دادگاه
حاضر شوند. حال آن که دادگاه رسما علنی اعلام شده بود. ولی در عمل کاملا
سری برگزار شد. تمامی این مسائل سوالاتی را به ذهن متبادر می کند و نشان
دهنده آن است که بریتانیا به دستور مارگارت تاچر در اشغال سفارت ایران در
لندن پنهان کاری هایی داشته و یا اتهاماتی به او وارد شده که بر آن سرپوش
گذاشته شده است.
مساله
سومی که در مناسبات ایران و بریتانیا در دوران نخست وزیری مارگارت تاچر
بسیار مهم بوده مساله آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است که در این دوره
با چند مساله مواجه هستیم:
پیش
از شروع جنگ و در اوایل حکومت تاچر، به طرز عجیب و جالب توجهی مناسبات
عراقی که به شکل سنتی طرفدار شوروی محسوب می شد، با غرب و به ویژه بریتانیا
بهبود پیدا کرد. یعنی شخص صدام حسین که در ابتدا نخست وزیر و سپس رئیس
جمهور عراق شد، مناسبات بسیار خوبی را با بریتانیا آغاز کرده بود که در
دوران مارگارت تاچر به اوج خود رسید. این روند همزمان با فاصله گرفتن
تدریجی عراق از اتحاد شوروی صورت می گرفت.
از
سوی دیگر، در آستانه جنگ و آغاز تجاوز عراق به ایران، سفارت بریتانیا به
طرزی ناگهانی و عجیب تعطیل و کل دیپلماتهای آن کشور خاک ایران را ترک
کردند. در زمانی که جنگ ایران و عراق شروع شد نیز روابط نظامی و دیپلماتیک
عراق و بریتانیا به طور ناگهانی جهش و رشد پیدا کرد و همین مساله سبب شد تا
در آغاز جنگ زمانی که از سوی سازمان ملل متحد و جوامع بین المللی تحریم
نظامی برای ایران و عراق همزمان اعمال می شد، بر خلاف سیاست اعلام شده
لندن، دولت بریتانیا به طور مخفیانه و حتی در برخی موارد به شکل آشکار به
نقض این تحریم ها به سود عراق وارد عمل شد.
این
مساله تا حدی پیش رفت که با دستور وزارت دفاع و شخص مارگارت تاچر، در دوره
هایی حتی بریتانیا به تعهدات قطعی خود نسبت به ایران عمل نکرد. در این
مورد می توان به ماجرای عدم تحویل ناوبالگرد خارک به مدت شش سال و همچنین
خودداری از تحویل تانک های چیفتن به ایران بود که چند سال پیش از آن پول آن
را کامل دریافت کرده بود و پرونده مطالبات مالی ایران از بابت تانکهای
چیفتن پس از چهل سال همچنان مفتوح است. تمامی این مسائل به دستور مارگارت
تاچر متوقف شده بود. و در کمال تعجب همزمان با بحث ممانعت از دادن تانک ها
به ایران که از سوی بریتانیا نادیده گرفته شد، به طور کاملا غیرقانونی و
غیراخلاقی به شکل مستقیم و یا غیرمستقیم از طریق اردن، تانکها و قطعات و
سرویس خدماتی آن را در اختیار عراق قرار دادند.
موضوع
دیگری که در اواخر دوران نخست وزیری مارگارت تاچر در روابط ایران و
بریتانیا مطرح شد مساله صدور حکم ارتداد سلمان رشدی نویسنده کتاب آیه های
شیطانی بود که آن نیز در دوره ای سبب شد تا روابط میان دو کشور قطع شود.
باید
توجه داشت که مارگارت تاچر سیاستمداری بود که در طول دوران صدارتش در هیچ
انتخابات عمومی از رقبای سیاسی خود شکست نخورد و در آخر این دوستان و
متحدان نزدیک خود او بودند که به عنوان مصلحت اندیشی و یا بلندپروازی های
شخصی با خلع او از رهبری حزب محافظه کار، به نخست وزیری او نیز خاتمه دادند
و از پشت به او خنجر زدند.
نکته
ای که باید در پایان در قضاوت درباره خصوص مارگارت تاچر گفت این است که او
در دوران یازده سال و نیم نخست وزیری خودش دوستان و دشمنان زیادی را برای
خود جمع کرد. اما کمتر کسی با این نکته مخالف است که سیاست های تاچر لزوما
با نیت محض دشمن تراشی و یا دوست یابی نبوده است. سیاست های تاچر بر اساس
درک او از حفظ و تحکیم منافع ملی بریتانیا شکل گرفته بود و اگر با ایران یا
عراق و هر کشور دیگری دوستی و یا دشمنی داشت بر اساس منافع ملی کشورش بوده
است. بنابراین ما نباید توقع داشته باشیم تا قضاوت خود در قبال تاچر را بر
اساس منافع و استانداردهای خود بنا کنیم.
از
این منظر باید بررسی کارنامه تاچر را در چارچوب فکری و نظری منافع ملی
بریتانیا انجام داده و ارزیابی کنیم که آیا در این زمینه موفق عمل کرده است
یا خیر. طبیعی است که از سیاستمداری مثل تاچر نمی توان و نباید توقع داشت
که منافع دیگر کشورها از جمله ایران را به منافع بریتانیا ترجیح دهد. این
ما هستیم که در این عرصه باید بیش از هر کس دیگری، دغدغه و دلواپسی منافع
راهبردی ملی خود را داشته باشیم.