وقتی میخواستم اسم و شماره موبایلش را روی کاغذ بنویسم تا قرار مصاحبه بگذارم، بیاختیار جلوی شمارهاش نوشتم: ارسطو عامل! مهرانفر به قدری ماهرانه ارسطو شده است که تقریبا تفکیک او از این شخصیت ماندگار غیرممکن است، طوری که اگر احمد مهرانفر را ستاره سریالهای نوروزی 92 بدانیم، بیراه نرفتهایم.
در حالی که صدای قهقهه خندههای محسن تنابنده، سیروس مقدم و عوامل «پایتخت» از اتاق مجاور و در حین تدوین پشت صحنههای سریال پایتخت به گوش میرسید، با احمد مهرانفر به گفتوگو نشستیم؛ مهرانفری که برخلاف ارسطو، کم حرف و کمی خجالتی به نظر میرسد و مثل سیاستمدارها، حساب هر کلمه و حرفش را دارد.
آخر این گفتوگو که تقریبا همهاش حول محور شخصیت ارسطو عامل شکل گرفت، مهرانفر با خنده گفت: ارسطو خود تویی، نه من! از بس که شتابزدهای و هنوز جواب سوال قبلی را نگرفتی، سراغ سوال بعدی میروی، متن این گفتوگو را از نظر میگذرانید:
«ارسطو عامل» یا «احمد مهرانفر»؟
الان دیگه احمد مهرانفر. ارسطو عامل نقشی بود که به احمد مهرانفر بازیگر سپرده شد و مهرانفر آن را بازی کرد. نقشی که الان دیگر تمام شده است.
یعنی ارسطو عامل برای شما تمام شده تا اینکه نقش دیگری شروع شود؟
بله! البته صحبتهایی هست «پایتخت 3» ساخته شود.
ظاهرا قرار است داستان آن در تاجیکستان اتفاق بیفتد؟
اینکه قرار است در تاجیکستان ساخته شود، شایعه است و درست نیست. البته این را بگویم من خودم شخصا ویژگیهایی که برای نقش ارسطو در نظر گرفته بودم در پایتخت 1 و 2 عملی کردم و الان دیگر چیزی برای این نقش در ذهن ندارم. به عبارتی ارسطو برای من تمام شده و راستش چندان تمایل ندارم پایتخت 3 ساخته شود که لازم باشد برای بار سوم من نقش ارسطو را بازی کنم. بیشتر دوست دارم روی نقش دیگری کار کنم و یک شخصیت دیگر با ویژگیهای جدیدتری بسازم، چون معتقدم بازیگری هم مثل نوشتن و مثل کارگردانی است. وقتی شما یک کار را کارگردانی میکنی، دیگر آن کار از تو جدا میشود و تو باید به سراغ کار دیگری بروی.
این حس را در زمان پایتخت 2 هم داشتید؟
نه! در سری دوم پایتخت چنین حسی را نداشتیم، نه من و نه آقای تنابنده و نه دیگر عوامل. هنوز اشباع نشده بودیم. احساس میکردیم آدمهایی که ساختهایم، فضا و روابطی که ایجاد شده، هنوز ظرفیت این را دارد که به آنها پرداخته شود. احساس میکردیم این شخصیتها ظرفیت این را دارند که داستان یک سریال 90 شبی را هم پیش ببرند.
طرح موضوع هم شده بود که این کار انجام شود؟ یعنی سریال نود شبی بسازید؟
بله! بخصوص زمانی که بازخوردها را گرفتیم و دیدیم که مردم هنوز سراغ شخصیتهای پایتخت را میگیرند و دوست دارند که این سریال ادامه پیدا کند. همه اینها باعث شد خود ما به این باور برسیم که پایتخت 2 باید ساخته شود. قرار بود سال گذشته این سریال تولید شود که نشد و افتاد به امسال. شوق ساخت پایتخت 2 هم در ما و هم در مردم وجود داشت. الان هم این شوق برای ساخت سری سوم پایتخت وجود دارد، اما من از ارسطو خالی هستم و فعلا برایش چیزی ندارم. همه لحظات حسی را که باید یک بازیگر برای یک نقش تجربه کند؛ افت و خیزها، روابط، ریز کاریها، دیالوگها و... همه استفاده شده و ذهن من کاملا از خلق و پرورش ارسطو خالی است. فکر میکنم بقیه اعضای گروه هم همینطور هستند، برای همین الان به پایتخت 3 فکر نمیکنیم.
آقای تنابنده در مصاحبهای گفتهاند که نام ارسطو به این خاطر انتخاب شده که ارسطو مسئول خراب کردن اوضاع است و با وجود این کهاین نام،نماد افرادی است که هیچ فلسفهای در زندگیشان ندارند، آیا این موضوع را قبل از کار به شما گفته بودند؟
نه! من چیزی در این باره نشنیدهام.
خب به این نکته فکر نکردید که چرا نام ارسطو را برای شما انتخاب کردهاند؟
بیشتر فکر میکردم به خاطر زیباییاش و این که نام کمیابی است، انتخاب کردهاند. ضمن این که فکر میکنم اسم ارسطو در منطقه علیآباد وجود دارد به همین دلیل انتخاب شد. چون به همه چیز کار فکر میشد و نامها هم هوشمندانه انتخاب شده بودند. اما این تعبیری که شما میگویید آقای تنابنده گفتهاند شاید در ذهن خودش بوده شاید هم بعد به این نتیجه رسیده، اما من خبر نداشتم.
عجیبترین بازخوردی که تا حالا از پایتخت و نقش ارسطو داشتید، چه بود؟ هر چیزی که بتوان نام آن را بازخورد جالب مردمی گذاشت؛ تماس تلفنی، حرفی، چیزی که برای خود شما جالب و عجیب باشد؟
الان چیزی یادم نمیآید. بازخورد خیلی زیاد و خوب بود. در همه عمر کار حرفهایم اینقدر بازخورد از طرف مردم ندیدهام و جالب اینجاست که هیچ بازخورد منفی و بدی به ما نرسید.
اتفاق نیفتاد کسی نکتهای منفی بگوید؛ متلکی، چیزی؟
نه واقعا نبود. بیشترین بازخوردهای مثبت از طرف اطرافیان، خانواده و فامیلام بود. از همین بازخوردها بود که میفهمیدم کار گرفته و مردم آن را دوست دارند. مردم هم که الان خیلی به ما لطف دارند. در خیابان و مثلا زمانی که پشت فرمان هستیم، ابراز محبت میکنند...
معمولا مردم وقتی شما را میبینند چی میگویند؟
مثلا میگویند: عاشقتیم ارسطو! یا یک بار که داشتیم توی اتوبان میرفتیم، آقایی شیشه ماشین را پایین داد و گفت: آیا رانندگی با سرعت بالا کار خوبی است؟ از این موارد زیاد داشتیم که الان یادم نیست. البته از پایتخت 1 بازخوردهای عجیب و غریب زیادی به یاد دارم.
مثلا؟
مثلا آقای محسن تنابنده یک روز برای خرید به یک فروشگاه رفته بود، خانمی به او گفته بود که همسر من سرطان دارد و دکتر توصیه کرده که باید روحیهاش را بالا نگه دارد و او هر روز سریال پایتخت را تماشا میکند و همین باعث شده که حال خوبی داشته باشد. به خود من هم بارها ایمیل زدهاند و از تاثیرات مثبت سریال پایتخت و شخصیت ارسطو گفتهاند. به طور مثال یک نفر از خارج کشور برایم ایمیل زده بود- یادم نیست خانم بود یا آقا!- اما نوشته بود من و همسرم خیلی با هم دعوا میکنیم، اما از وقتی سریال شما را دیدهایم تا دعوایمان میشود بههم میگوییم: حساس نشو! وقتی این جمله را میگوییم خندهمان میگیرد و دعوا تمام میشود!
آقای مهرانفر، پیش آمده بود در زمان بازی، ارسطو، احمد مهرانفر را عصبانی کند؟ میخواهم بدانم در زمان بازی چه تضادهایی با ارسطو داشتید؟ مثلا ناراحت باشید از این که احمد مهرانفر قرار است کاری را به جای ارسطو انجام دهد؟
راستش من به این قضیه هم فکر میکردم هم فکر نمیکردم. فکر میکردم چون به این موضوع اعتقاد ندارم که شخصیتی که قرار است بازی کنم باید صد درصد سفید باشد به این فکر میکردم که ارسطو یک جاهایی میتواند اشتباه کند. درست است که میخواهیم یک شخصیت شیرین و مثبت ارائه کنیم، اما این را در نظر میگرفتیم که ارسطو میتواند یک جاهایی خطا هم بکند. من هنگام بازی در یک نقش به این نکته فکر میکنم که شخصیت داستان یا کاری را میکند یا نمیکند. اینطور نیست که بخشی از شخصیت را در درون خودم محبوس کنم. به نقش اجازه میدهم رفتارها و تجربههای مختلفی داشته باشد، رفتارهایی که شاید خودم آنها را انجام ندهم.
یعنی بعضی جاها ارسطو شبیه شما، شبیه احمد مهرانفر نبود؟
خیلی جاها بود، اما منظورم این است که خیلی با عقل این نقش را بازی نمیکردم. بیشتر با حسام بازی میکردم و تلاش میکردم نقشام روان باشد. حالا جدا از این که خودم چنین طراحی برای نقش داشتم بقیه اعضای گروه هم کمکم میکردند. سیروس مقدم عزیز هم واقعا طوری رفتار میکرد که همه بازیگران اعتماد به نفس داشته باشند تا بتوانند «لحظه خلاقانه» را به وجود بیاورند که این اعتماد به نفس برای ایجاد خلاقیت خیلی مهم است.
این را میگفتم که در زمان بازی در یک نقش به این نکته فکر میکنم که این شخصیت کاری را انجام میدهد یا نه. حتی اگر بیننده ناراحت شود. در زمان بازی در یک نقش نه محبوبیت برایم مهم است نه اینکه بیننده از رفتار شخصیت بدش بیاید. تنها چیزی که برایم مهم است این است که در آن لحظه، بازیگر و نقش باید کاری را که از او خواسته شده، به باورپذیرترین شکل ممکن اجرا کند.
باورپذیرترین کاری که ارسطو در طول سریال انجام داد. جدا از بازخوردهای مردمی. کاری که ارسطو کرد و شما خیلی لذت بردید؟
یادم نیست! اما یک سری برداشتها بود که خیلی خودم دوستشان داشتم اما به دلایلی مثل ایرادهای فنی قابل قبول نبود و در کار استفاده نشد.
یادتان نیست در چه حال و فضایی بود؟
مثلا یادم میآید سکانسی که ارسطو داشت یکی از کارتونهای دوست داشتنی زمان کودکیاش را تعریف میکرد که داستان بچهای است که پدرش او را با زنبیل این طرف و آن طرف میبرد. در یکی از برداشتها خیلی شیرین آن را تعریف کردم اما آن برداشت در زمان تدوین استفاده نشد.
از برداشتها و سکانسهایی که ما هم در سریال دیدهایم کدام را بیشتر از همه دوست دارید؟
یکی از سکانسهای دوست داشتنیام، صحنهای بود که روی پیامگیر موبایل خانم فدوی پیغام میگذاشتم؛ تندتند صحبت میکردم و میگفتم آیا ازدواج با یک مرد عنکبوتی کار خوبی است؟ آیا ازدواج با یک جلف عروسک باز کار خوبی است؟ این جملات را که پشت سر هم میگفتم خیلی زیبا شده بود. بیشتر از آن که طنز و خنده دار باشد خیلی جذاب و لذتبخش شده بود اما در زمان تدوین این دیالوگها پراکنده شده بود و شیرینی و جذابیت که در ذهن من بود از آن گرفته شده بود.اما خود من دیالوگهای آن سکانس را که پشت سر هم میگفتم خیلی دوست داشتم.
لوسترین نماهایی که ارسطو بازی کرد چه از نوع بازی خودتان و چه از دیالوگهایی که برایتان نوشته شده بود؟ صحنهای که خودتان را راضی نکرد؟ و به اصطلاح نگرفت؟
خیلی زیاد بود اما الان یادم نیست شاید اگر شما به صحنهای اشاره کنید یادم بیاید؛ اما از صحنههایی که دوست داشتم و یادم آمد. قسمت دوم سریال بود که به نقی شک کرده بودیم که با خانمی ارتباط دارد. ارسطو میآید توی آشپزخانه به خواهر نقی و هما میگوید شما یک جوری رفتید جلو که من فکر کردم الان شکم نقی را پاره میکنید اما شما که کاری نکردید.... اما همینکه نقی به آشپزخانه میآید، ارسطو خودش عقبنشینی میکند و شروع میکند به داد و بیداد که بابا من زن نمی خوام...!. اینقدر به من نگویید که زن بگیر... و از آشپزخانه خارج میشود. این سکانس را در یک برداشت گرفتیم که به نظرم خیلی خوب شده بود.
شما اهل کاشان هستید و ته لهجه کاشانی هم دارید؟ درست است؟
شاید! اگر شما احساس میکنید حتما دارم.
چقدر از خصلتهای کاشانیها را وارد شخصیت ارسطو کردید؟ چون ارسطو در حالی که ساده است، نماینده موقعیت و شخصیتهای مختلف هم هست.
بعضیها به من میگویند بگو چطوری به شخصیت ارسطو رسیدی؟ من واقعا نمیدانم چه جوابی به این سوال باید بدهم. ما یک سریال ساختیم و من هم یکی از نقشهای آن را بازی کردم. خودمان هم متوجه نشدیم، چکار کردیم. اگر شما متوجه میشوید این نکته را هم در بیاورید که چگونه این نقش را بازی کردم!
گویا آنقدر که مردم درگیر ارسطو عامل شدند خود شما نشدهاید؟
نه! خود من فکر میکنم اگر احمد مهرانفر پنج یا 9 کلاس سواد داشت و در شرایط ارسطو بزرگ شده بود و همان لهجه را داشت، شخصیتاش شبیه ارسطو میشد. البته من چیزیهایی به نقش اضافه کردم. مثلا برای پرت کردن حواس بیننده از لهجه که مردم زیاد متوجه آن نشوند که احمد مهرانفر دارد با لهجه مازندرانی صحبت میکند، نوعی خاص از صحبت کردن را برای ارسطو طراحی کردم.
تند صحبت کردن ابتکار خودتان بود؟
تند صحبت کردن ارسطو هم یکی از طراحیهای من برای این نقش بود. اما ارسطو یک جور خاص صحبت میکند. این خاص بودن بیشتر مدنظرم بود.
شما در فیلمهای سینمایی با کارگردانان مختلفی کاری کردهاید مثل اصغر فرهادی، تهمینه میلانی، عبدالرضا کاهانی و... در آثار این کارگردانان نقشهای مختلفی هم بازی کردهاید. اما هیچکدام به اندازه ارسطو نگرفت و دیده نشد، فکر میکنید دلیلش چه بود؟
بله! اما شما به نقشهایی که من در این فیلمها بازی کردهام توجه کنید. مثلا در فیلم آتشبس کل بازی من دو دقیقه هم نمیشود. قبل از ارسطو نقشهای مهم به من محول نشده بود. اگر میشد از عهده آنها برمیآمدم. نقشهایی در سینما به من داده میشد که محوریت نداشت. در فیلم آقای راعی نقش فرعی داشتم. بیشتر نقشها به من اجازه عرضاندام نمیداد. در فیلم اسب حیوان نجیبی است نقش یک راننده تاکسی را بازی کردم که چند پلان بیشتر نبود. خب من برای دیده شدن این نقش چه کاری میتوانستم انجام دهم؟ در فیلم تسویه حساب هم نقشم خیلی کوتاه بود. هر چند برخی میگویند در فیلمهای خانم میلانی هر چند نقشهایم کوتاه بوده اما مردم آنها را به یاد دارند. این را هم بگویم که موفقیت برخی از نقشها به طراحی شخصیت در فیلمنامه بستگی دارد. برخی از نقشهایی که به بازیگر پیشنهاد میشود، نقشهایی بدون ویژگی است اما نقش ارسطو ویژگیهای زیادی داشت.
بعد از پایتخت آیا نقش متفاوتی به شما پیشنهاد شده است؟ از همین جنس نقشهایی که دوست دارید. نقشهایی با ویژگیهای منحصر به فرد؟
بله،چند باری نقش اول هم به من پیشنهاد شد که قبول نکردم.
این پیشنهادها بعد از سریال پایتخت بود؟
هم قبل از پایتخت و هم بعد از پایتخت.
نقش اصلی؟
بله نقش اول. اما در آن زمان فکر میکردم نباید با آن کارگردان کار کنم یا نباید در جمع بازیگران آن کار قرار بگیرم. این را هم بگویم یکی از دلایل دیگری که باعث شد ارسطو موفق شود، بازیگران نقش مقابل بود.جدا از بازیگردانی آقای تنابنده و کارگردانی آقای مقدم جمع بازیگرانی که با هم کار میکردیم و پاس کاریهایی که با هم داشتیم، خیلی به من در اجرای نقش ارسطو کمک کرد.
آقای مهرانفر شما تئاتری هستید، آموزههای شما از تئاتر چه بود که از آنها برای اجرای نقش ارسطو استفاده کردید؟
در بحث تیپسازی و در آوردن لهجه در تئاتر این را یاد گرفتهام بازیگری که میخواهد لهجه کار کند باید خرده رفتارها و جزئیاتی را به نقش اضافه کند تا حواس بیننده را از لهجه پرت کند. یادم هست در یک نمایش نقش یک پسر ارمنی را بازی میکردم که با لهجه صحبت میکرد. در آنجا یاد گرفتم باید چگونه لهجه را در بیاورم که تماشاگر اذیت نشود.
اضافه کردن خرده رفتارها و خردهگفتارها به نقش در این زمان مهم است؟
بله همه اینها خیلی موثر است که یک اثر شاخص شود.اگر اینها نباشد شاید بیننده با اثر ارتباط برقرار نکند و آن را پس بزند.
انتقادی که شاید به سری دوم پایتخت وارد باشد این است که در قسمتهای آخر و در لابهلای پلانها و نماها، تصاویری شبیه به کلیپ هم گنجانده شده بود و شوخیهای آقای تنابنده و شما بیشتر شبیه شوخیهای لورل و هاردی شده بود. این را قبول دارید؟
بخش اول گفتههای شما را قبول دارم که اتفاقات قسمتهای آخر پایتخت کم شده بود. اما بههر حال باید برای گنبد و گلدستهای که به جنوب میرساندیم مراسمی برگزار میشد و بیننده باید صبر میکرد و آن مراسم را هم تماشا میکرد.
این مراسم و تشریفات سفارشی بود؟
نه! سفارشی نبود.ما در طول سریال همهاش از گنبد و گلدسته و نصبش صحبت میکردیم. بنابراین نمیتوانستیم وقتی گنبد و گلدسته به جنوب و شهر مورد نظر میرسد، هیچ مراسمی را نشان ندهیم. این مراسم باید نشان داده میشد.بخصوص اینکه تصاویر زیبایی گرفته شده بود و هم موسیقی خیلی خوبی برای آن ساخته شده بود. شاید قشر روشنفکر در مقابل این قسمتها مقداری جبهه گرفت، اما مردم عادی این مراسم و این بخشها را دوست داشتند؛ هر چند به نظر من فاصلهای که این صحنهها با صحنههای شیرین قصه ایجاد کرد خیلی خوب بود. بیننده نماهای مراسم را میبیند در ذهنش فاصلهای ایجاد میشود و وقتی دوباره به قصه برمیگردد و صحنههای شیرین را میبیند از آنها لذت میبرد و به اتفاقات میخندد.
گفتید با بخش دوم سوال موافق نیستید؛ که شوخیهای ارسطو و نقی شبیه شوخیهای لورل و هاردی شده بود. ارسطو تبدیل به شخصیت خنگ ماجرا شده بود و نقی به اصطلاح خنگ باهوشتر! پاس کاری بین خنگ و خنگتر.
اگر مثال بزنید شاید بیشتر متوجه منظورتان شوم.
مثلا در قسمت اهدای کلیه که ارسطو کاملا تبدیل به شخصیتی خنگ و هالو شده بود.
اتفاقا یکی از قسمتهایی که من خیلی دوست داشتم همین قسمتهایی بود که ارسطو تصمیم گرفته بود کلیهاش را به برادر خانم فدوی بدهد. ماجراها چنان چیده شده بود که ارسطو کلیهاش را اهدا کند. در این قسمتها ما یک آدم باهوش نمیدیدیم، اما از طرفی ارسطو به دلیل وجه انسانی و بیشتر به دلیل عشقش میخواست کلیهاش را بدهد. قصه اهدای کلیه و دادن کلیه به یک نفر دیگر، قصه تلخی است. نویسندههای کار تلاش کرده بودند این تلخی را یکجوری شیرین بنویسند که آزاردهنده نباشد، ما هم در زمان کار تلاش کردیم تلخی آن را بگیریم. برای شیرین نشان دادن این رویداد تلخ باید اتفاقاتی بین من و نقی رخ میداد. نقی نمیخواست من کلیه را بدهم، اما اتفاقات ارسطو را به سمت دادن کلیه پیش میبرد. خیلی انسانی و واقعی این قضیه را پیش بردیم. نمیدانم شما چرا چنین برداشتی کردهاید.
ارسطو راننده کامیون هم بود. شما چقدر روی رفتار این گروه متمرکز شدید که نوع رفتار و گفتار آنها را در نقش در بیاورید؟
چهار، پنج روزی قبل از «پایتخت1» من و آقای مقدم سوار بر کامیون نقش ارسطو را تمرین میکردیم.
کجا؟ تهران؟
بله. بیشتر بلوار ارتش، آن هم شبها چون کامیونها شب حق تردد دارند. پشت فرمان مینشستم و تمرین میکردم. گاهی محسن تنابنده هم میآمد و ما درباره موقعیتهایی که میتوانستیم در کامیون طراحی کنیم صحبت میکردیم. در مدتی که تمرین میکردیم اطلاعاتی را هم درباره شخصیت راننده کامیونها از خود رانندگان اصلی کامیون میگرفتم. از همان اول که سوار کامیون شدم سعی کردم از خود کامیون و فضایی که دارد استفاده کنم و آن چیزهایی را که باید یک راننده کامیون بداند از رانندگان اصلی کامیون یاد بگیرم. دیالوگهایی که میگویند، واژههایی که استفاده میکنند و...
این تکیه کلام «از تسمشه» را از کجا آورید؟
این موضوع را آقای علیرضا خمسه برای ما تعریف کرد. خیلی جزئیات یادم نیست، اما گویا آقای خمسه به استرالیا سفر میکند، آنجا یک نفر پیش آقای خمسه میآید و میگوید: شما که مدعی هستی لهجهها را میدانید، بگو این جمله یعنی چی؟ شم به بدن... بعد آقای خمسه میگوید حالا من یک جمله میگویم تو بگو معنیاش چی میشه؛ تسمش...
آن روزی که آقای خمسه این خاطره را تعریف کرد همه ما به آن فکر میکردیم که چگونه از این واژه در کار استفاده کنیم. تا این که قرار شد کامیون خراب شود و بعد ماجرای کلاه نقی پیش بیاید و... اول فکر کردیم وقتی کامیون خراب میشود یکی از همکاران ارسطو کامیونش را نگه دارد و بیاید از ارسطو بپرسد چی شده و بعد ارسطو این جمله را بگوید. اما در ادامه به چیزی رسیدیم که در نهایت گرفته شد. نقی به ارسطو میگوید: این ماشین درست میشود و ما را به جنوب میرساند و میپرسد این ماشین چهاش شده؟ که ارسطو در جواب نقی میگوید: از تسمشه...
تکیهکلام «آیا کار خوبی است...؟» از کجا آمد؟
این را در پایتخت 1 استفاده کرده بودم که خیلی جواب داد، در سکانسی که مدارک صمد، برادر گلرخ را آتش زده بودیم که صمد همسرش را طلاق ندهد. آنجا بود که گفتم: آیا طلاق کار خوبی است؟ از همانجا این تکیهکلام جا افتاد و خیلیها دوستش داشتند. در مدت زمانی که بین پایتخت 1 و 2 فاصله بهوجود آمد من به بازخوردها توجه میکردم. متمرکز بودم که مردم از کدام قسمتها، دیالوگها و بازیهای پایتخت بیشتر خوششان آمده و به احساس خودم هم توجه میکردم که چه چیزهایی در پایتخت 1 بود که خودم آنها را دوست داشتم. این تکیه کلام از آنهایی بود که دوست داشتم در پایتخت 2 بیشتر استفاده کنم.
قضیه تصادف واقعی سریال چی بود؟ از چگونگی وقوع آن خبر دارید؟
شب عید بود و همه عجله داشتند از قشم به تهران برگردند. یک عده با هواپیما آمدند، یک عده با ماشین و... دو نفر از گروه تدارکات هم باید ماشین را از قشم میآورند که آن اتفاق افتاد و خیلی هم اتفاق بدی بود، همه ما را ناراحت کرد و یک روز هم کار را تعطیل کردیم و تصمیم گرفتیم که کار را ادامه ندهیم، اما موافقت نشد. روزی که این اتفاق افتاد من سر صحنه آمده بودم و حتی گریم هم شدم، اما نتوانستیم کار کنیم. روحیه همه ما بهم ریخته بود.
آقای مهرانفر! به نظر میآید آقای تنابنده یکجورهایی حکم پدرخوانده را برای شما پیدا کرده است و عملا سرپرستی تیم را برعهده گرفته، از طراح قصه تا طراحی دقیق شخصیتهای پایتخت و ایجاد موقعیتها و... ایده او بوده، باید از این به بعد منتظر باشیم که شما در این تیم دیده شوید؟ خودتان هم بعد از این دوست دارید با او کار کنید؟
نه به این شکل نیست. هر کدام از ما به عنوان کسانی که مدت زیادی است کار هنری انجام میدهیم، سبک و سیاق خاص خودمان را داریم. در نظر داشته باشید، بیشتر کارهای موفق حاصل کار گروهی است. سریال پایتخت هم اگر موفقشده نظر مخاطبان را جلب کند، حاصل کار جمعی است و اینطور نبود که یک نفر فقط فکر کند و به ما بگوید که چیکار کنیم. اما فیلمنامه پایتخت را تنابنده نوشته است و به نوعی صاحب کار محسوب میشود. من با کارگردانان دیگر هم که کار میکنم ارتباطم با صاحبکار و کار همینطوری است و در پایتخت شیوه کارم را تغییر ندادهام.
یعنی در سریال پایتخت اینطور نبود که ایدهها و راهنماییها فقط از طرف آقای تنابنده باشد؟
نه! اصلا آقای تنابنده چنین شخصیتی ندارد. وقتی انتخاب بازیگران و بازیگردانی کاری به او سپرده میشود فقط به این فکر میکند که چه نقشی برای چه بازیگری مناسب است.برای این که اثر هنری موفق شود همه چیز باید سر جای خودش باشد و مهمتر این که بازیگران سر جای خودشان قرار گرفته باشند.
پس قرار نیست بعد از این با هم کار کنید؟
نه اصلا اینجوری نیست. نه خود ما تصمیم داریم این اتفاق بیفتد و نه میخواهیم بعد از این فقط با هم کار کنیم. ما دوستان خوبی هستیم. با هم راحتیم. بیشتر جاها هم رای و هم عقیده هستیم. اما اینجوری نیست که در هم ذوب شویم و بعد از این قرار باشد فقط من در کارهایی بازی کنم که ایشان هم هستند. اصلا واژه پدرخوانده را مناسب نمیدانم.
شده سر کار شما نقش نقی را اصلاح کنید؟
بله. خیلی جاها بود که من نظراتم را درباره نقش نقی میگفتم.
خانم رامینفر هم درباره نقش شما نظر میداد؟
بله. خیلی جاها درباره ارسطو و نقی نظر خود را میگفت. البته در طول کار همه ما نسبت به نقشهای یکدیگر حساسیت داشتیم و برای بهتر شدن کار نظرمان را میگفتیم.
بحثی درباره سریال پایتخت مطرح است که شاید بیشتر به کارگردان و تهیهکننده مربوط باشد، اما من از شما هم سوال میکنم. این که حضور گنبد، گلدسته در کار و بردن آن از شمال کشور به جنوب به سفارش استانداری مازندان بوده که به نوعی حامی مالی کار هم هست ،درست است؟
نه! به هیج وجه این گفته درست نیست. ما برای ساخت پایتخت 2 خیلی تحقیق کردیم و چند بار به شمال سفر کردیم. در یکی از این سفرها داشتیم از جلوی گنبد و گلدستهسازیها رد میشدیم که آقای تنابنده گفت من شغل نقی را پیدا کردم. بهتر است نقی در گنبد و گلدستهسازی کار کند. بعد هم رفتیم و درباره این شغل تحقیق کردیم و از همان جا بود که گنبد و گلدسته وارد داستان شد. با این که میدانستیم خیلی حساسیت برانگیز است و نمیشود خیلی با آن شوخی کرد، اما باز هم پذیرفتیم که این اتفاق بیفتد.
و عملا یکی از جدیترین تصمیمات درباره پایتخت 2 گرفته شد.
بله! هم جدیترین و هم سختترین. چون باید در کنار یک وسیله مقدس کار طنز هم انجام میدادیم. باید جوری کار میکردیم که کسی ناراحت نشود و تقدس گنبد و گلدسته آسیب نبیند. اما این که گنبد و گلدسته به سفارش کسی یا نهاد و سازمانی وارد قصه شود، اصلا درست نیست.
آیا در پایتخت حذفی هم داشتید، سکانس، نما یا دیالوگی بود که حذف شده باشد؟
بله؛ اما خیلی کم در حد یک کلمه.البته برخی درباره کار نظر میدادند و میگفتند مثلا فلان بخش نباشد یا اصلاح شود اما آقای فرجی، مدیر شبکه یک و مدیر گروه فیلم و سریال از کار دفاع میکردند و مسئولیت را به عهده میگرفتند و این حمایت واقعا جای تشکر دارد.
البته شما با صداو سیما هم شوخی کردید؟
بله. اما مدیران شبکه با هوشمندی از پایتخت دفاع کردند.شاید اگر این حمایت نبود برخی لحظات شیرین کار حذف میشد.
بدترین خاطرهای که از کار داشتید یادتان نیامد؟
نه! اما یادم هست درباره کار و نقشها من و آقای تنابنده خیلی صحبت میکردیم. گاهی سر این بحثها و قانع کردن یکدیگر عصبی میشدیم و جاهایی این عصبیت روی بازیمان هم تاثیر میگذاشت. مثلا یک روز در پشت صحنه برای یک نما داشتیم با هم بحث میکردیم. دقیقا یادم نیست چی بود اما من مخالف نظر آقای تنابنده بودم و عصبانی شده بودم و با همین حس مقابل دوربین رفتم. یکی از سکانسهای مربوط به دادن کلیه بود. صحنهای که من سراغ نقی میرفتم و مدارکم را میخواستم اما او میگفت دست من نیست و من میگفتم به جان هما قسم بخور که دست تو نیست. او هم میگفت که چرا قسم بخورم؟ عاقبت هم به هما گفت که مدارک را به من بدهد و خودش هم گفت: مدارک را بگیر و برو کلیه را بده. من میخواستم بگویم: میروم و به تو هیچ ربطی نداره! این جمله به تو ربطی نداره. مال خودم بود که اصرار داشتم ارسطو آن را بگوید.
نقش دیگران، منظورم بچههای پشت صحنه در خلق هنرمندانه شخصیت ارسطو چه بود؟
بخش عمدهاش به پشت صحنه خوب و صمیمی ما برمیگشت، همه عوامل پشت صحنه که واقعا زحمت کشیدند. اگر ما مقابل دوربین توانستیم حسهای خوبی را به بیننده منتقل کنیم به این دلیل بود که در پشت صحنه خیلی زحمت میکشیدند، خیلی خوب از ما حمایت میکردند، حسهای خوبی را به ما منتقل میکردند و به اصطلاح نمیگذاشتند آب توی دل ما تکان بخورد. همه شرایط را فراهم میکردند که ما بتوانیم نقشمان را بازی کنیم، دیالوگ بگویم و یک اثر هنری خوب را به وجود بیاوریم. خانم الهام غفوری، تهیهکننده سریال هم که سنگتمام گذاشتند و همه شرایط را فراهم کردند که ما در یک زمان فشرده سه ماهه توانستیم سریالی بسازیم که هر قسمت آن به اندازه یک فیلم سینمایی است. 15 قسمت 60دقیقهای. از سیروس مقدم عزیز هم تشکر میکنم که شرایط را چنان فراهم میکرد که با اعتماد به نفس کامل مقابل دوربین میرفتیم.
بین پایتخت 1 و 2 کار دیگری هم به شما پیشنهاد شد یا نقش مهم دیگری بازی کردید؟
بله! چند تا سریال پیشنهاد شد که بازی در سریال میلیاردر به کارگردانی مسعود کرامتی را قبول کردم؛ اما از خوششانسی یا بدشانسی بعد از دو ماه کار تعطیل شد و در ادامه ساخت میلیاردر به کارگردان دیگری سپرده شد و گروه بازیگران هم تغییر کرد.
اگر نقشی شبیه ارسطو به شما پیشنهاد شود، قبول میکنید؟
نه! فعلا علاقه ندارم نه خود ارسطو را بازی کنم نه نقش شبیه ارسطو را.
حتی اگر کاری باشد که خوب بگیرد و مردم بازهم به شما توجه کنند؟
فعلا این تمایل را ندارم. بجز میلیاردر در فیلم «دربند» آقای شهبازی هم نقش کوتاهی بازی کردم. در فیلم بیخود و بیجهت به کارگردانی عبدالرضا کاهانی هم که بازی کردم.
در پایتخت 2 هم عاقبت موفق نشدید ازدواج کنید، در زندگی واقعی برخلاف ارسطو در همسریابی موفق بودهاید؟
الان که هنوز مجرد هستم! یعنی موفق نشدهام...
حرف پایانی؟
الان خیلی چیزها یادم نیست.
ظاهرا حافظه قوی هم ندارید!
نه! حافظهام هم خوب نیست.
یعنی برایتان خیلی چیزها مهم نیست که یادتان بماند؟
چرا برخی چیزها که به آنها دلبستگی پیدا میکنم در حافظهام میماند، اما آنهایی را که دغدغهام نیست فراموش میکنم.
وقتی میخواستم اسم و شماره موبایلش را روی کاغذ بنویسم تا قرار مصاحبه بگذارم، بیاختیار جلوی شمارهاش نوشتم: ارسطو عامل! مهرانفر به قدری ماهرانه ارسطو شده است که تقریبا تفکیک او از این شخصیت ماندگار غیرممکن است، طوری که اگر احمد مهرانفر را ستاره سریالهای نوروزی 92 بدانیم، بیراه نرفتهایم.
در حالی که صدای قهقهه خندههای محسن تنابنده، سیروس مقدم و عوامل «پایتخت» از اتاق مجاور و در حین تدوین پشت صحنههای سریال پایتخت به گوش میرسید، با احمد مهرانفر به گفتوگو نشستیم؛ مهرانفری که برخلاف ارسطو، کم حرف و کمی خجالتی به نظر میرسد و مثل سیاستمدارها، حساب هر کلمه و حرفش را دارد.
آخر این گفتوگو که تقریبا همهاش حول محور شخصیت ارسطو عامل شکل گرفت، مهرانفر با خنده گفت: ارسطو خود تویی، نه من! از بس که شتابزدهای و هنوز جواب سوال قبلی را نگرفتی، سراغ سوال بعدی میروی، متن این گفتوگو را از نظر میگذرانید:
«ارسطو عامل» یا «احمد مهرانفر»؟
الان دیگه احمد مهرانفر. ارسطو عامل نقشی بود که به احمد مهرانفر بازیگر سپرده شد و مهرانفر آن را بازی کرد. نقشی که الان دیگر تمام شده است.
یعنی ارسطو عامل برای شما تمام شده تا اینکه نقش دیگری شروع شود؟
بله! البته صحبتهایی هست «پایتخت 3» ساخته شود.
ظاهرا قرار است داستان آن در تاجیکستان اتفاق بیفتد؟
اینکه قرار است در تاجیکستان ساخته شود، شایعه است و درست نیست. البته این را بگویم من خودم شخصا ویژگیهایی که برای نقش ارسطو در نظر گرفته بودم در پایتخت 1 و 2 عملی کردم و الان دیگر چیزی برای این نقش در ذهن ندارم. به عبارتی ارسطو برای من تمام شده و راستش چندان تمایل ندارم پایتخت 3 ساخته شود که لازم باشد برای بار سوم من نقش ارسطو را بازی کنم. بیشتر دوست دارم روی نقش دیگری کار کنم و یک شخصیت دیگر با ویژگیهای جدیدتری بسازم، چون معتقدم بازیگری هم مثل نوشتن و مثل کارگردانی است. وقتی شما یک کار را کارگردانی میکنی، دیگر آن کار از تو جدا میشود و تو باید به سراغ کار دیگری بروی.
این حس را در زمان پایتخت 2 هم داشتید؟
نه! در سری دوم پایتخت چنین حسی را نداشتیم، نه من و نه آقای تنابنده و نه دیگر عوامل. هنوز اشباع نشده بودیم. احساس میکردیم آدمهایی که ساختهایم، فضا و روابطی که ایجاد شده، هنوز ظرفیت این را دارد که به آنها پرداخته شود. احساس میکردیم این شخصیتها ظرفیت این را دارند که داستان یک سریال 90 شبی را هم پیش ببرند.
طرح موضوع هم شده بود که این کار انجام شود؟ یعنی سریال نود شبی بسازید؟
بله! بخصوص زمانی که بازخوردها را گرفتیم و دیدیم که مردم هنوز سراغ شخصیتهای پایتخت را میگیرند و دوست دارند که این سریال ادامه پیدا کند. همه اینها باعث شد خود ما به این باور برسیم که پایتخت 2 باید ساخته شود. قرار بود سال گذشته این سریال تولید شود که نشد و افتاد به امسال. شوق ساخت پایتخت 2 هم در ما و هم در مردم وجود داشت. الان هم این شوق برای ساخت سری سوم پایتخت وجود دارد، اما من از ارسطو خالی هستم و فعلا برایش چیزی ندارم. همه لحظات حسی را که باید یک بازیگر برای یک نقش تجربه کند؛ افت و خیزها، روابط، ریز کاریها، دیالوگها و... همه استفاده شده و ذهن من کاملا از خلق و پرورش ارسطو خالی است. فکر میکنم بقیه اعضای گروه هم همینطور هستند، برای همین الان به پایتخت 3 فکر نمیکنیم.
آقای تنابنده در مصاحبهای گفتهاند که نام ارسطو به این خاطر انتخاب شده که ارسطو مسئول خراب کردن اوضاع است و با وجود این کهاین نام،نماد افرادی است که هیچ فلسفهای در زندگیشان ندارند، آیا این موضوع را قبل از کار به شما گفته بودند؟
نه! من چیزی در این باره نشنیدهام.
خب به این نکته فکر نکردید که چرا نام ارسطو را برای شما انتخاب کردهاند؟
بیشتر فکر میکردم به خاطر زیباییاش و این که نام کمیابی است، انتخاب کردهاند. ضمن این که فکر میکنم اسم ارسطو در منطقه علیآباد وجود دارد به همین دلیل انتخاب شد. چون به همه چیز کار فکر میشد و نامها هم هوشمندانه انتخاب شده بودند. اما این تعبیری که شما میگویید آقای تنابنده گفتهاند شاید در ذهن خودش بوده شاید هم بعد به این نتیجه رسیده، اما من خبر نداشتم.
عجیبترین بازخوردی که تا حالا از پایتخت و نقش ارسطو داشتید، چه بود؟ هر چیزی که بتوان نام آن را بازخورد جالب مردمی گذاشت؛ تماس تلفنی، حرفی، چیزی که برای خود شما جالب و عجیب باشد؟
الان چیزی یادم نمیآید. بازخورد خیلی زیاد و خوب بود. در همه عمر کار حرفهایم اینقدر بازخورد از طرف مردم ندیدهام و جالب اینجاست که هیچ بازخورد منفی و بدی به ما نرسید.
اتفاق نیفتاد کسی نکتهای منفی بگوید؛ متلکی، چیزی؟
نه واقعا نبود. بیشترین بازخوردهای مثبت از طرف اطرافیان، خانواده و فامیلام بود. از همین بازخوردها بود که میفهمیدم کار گرفته و مردم آن را دوست دارند. مردم هم که الان خیلی به ما لطف دارند. در خیابان و مثلا زمانی که پشت فرمان هستیم، ابراز محبت میکنند...
معمولا مردم وقتی شما را میبینند چی میگویند؟
مثلا میگویند: عاشقتیم ارسطو! یا یک بار که داشتیم توی اتوبان میرفتیم، آقایی شیشه ماشین را پایین داد و گفت: آیا رانندگی با سرعت بالا کار خوبی است؟ از این موارد زیاد داشتیم که الان یادم نیست. البته از پایتخت 1 بازخوردهای عجیب و غریب زیادی به یاد دارم.
مثلا؟
مثلا آقای محسن تنابنده یک روز برای خرید به یک فروشگاه رفته بود، خانمی به او گفته بود که همسر من سرطان دارد و دکتر توصیه کرده که باید روحیهاش را بالا نگه دارد و او هر روز سریال پایتخت را تماشا میکند و همین باعث شده که حال خوبی داشته باشد. به خود من هم بارها ایمیل زدهاند و از تاثیرات مثبت سریال پایتخت و شخصیت ارسطو گفتهاند. به طور مثال یک نفر از خارج کشور برایم ایمیل زده بود- یادم نیست خانم بود یا آقا!- اما نوشته بود من و همسرم خیلی با هم دعوا میکنیم، اما از وقتی سریال شما را دیدهایم تا دعوایمان میشود بههم میگوییم: حساس نشو! وقتی این جمله را میگوییم خندهمان میگیرد و دعوا تمام میشود!
آقای مهرانفر، پیش آمده بود در زمان بازی، ارسطو، احمد مهرانفر را عصبانی کند؟ میخواهم بدانم در زمان بازی چه تضادهایی با ارسطو داشتید؟ مثلا ناراحت باشید از این که احمد مهرانفر قرار است کاری را به جای ارسطو انجام دهد؟
راستش من به این قضیه هم فکر میکردم هم فکر نمیکردم. فکر میکردم چون به این موضوع اعتقاد ندارم که شخصیتی که قرار است بازی کنم باید صد درصد سفید باشد به این فکر میکردم که ارسطو یک جاهایی میتواند اشتباه کند. درست است که میخواهیم یک شخصیت شیرین و مثبت ارائه کنیم، اما این را در نظر میگرفتیم که ارسطو میتواند یک جاهایی خطا هم بکند. من هنگام بازی در یک نقش به این نکته فکر میکنم که شخصیت داستان یا کاری را میکند یا نمیکند. اینطور نیست که بخشی از شخصیت را در درون خودم محبوس کنم. به نقش اجازه میدهم رفتارها و تجربههای مختلفی داشته باشد، رفتارهایی که شاید خودم آنها را انجام ندهم.
یعنی بعضی جاها ارسطو شبیه شما، شبیه احمد مهرانفر نبود؟
خیلی جاها بود، اما منظورم این است که خیلی با عقل این نقش را بازی نمیکردم. بیشتر با حسام بازی میکردم و تلاش میکردم نقشام روان باشد. حالا جدا از این که خودم چنین طراحی برای نقش داشتم بقیه اعضای گروه هم کمکم میکردند. سیروس مقدم عزیز هم واقعا طوری رفتار میکرد که همه بازیگران اعتماد به نفس داشته باشند تا بتوانند «لحظه خلاقانه» را به وجود بیاورند که این اعتماد به نفس برای ایجاد خلاقیت خیلی مهم است.
این را میگفتم که در زمان بازی در یک نقش به این نکته فکر میکنم که این شخصیت کاری را انجام میدهد یا نه. حتی اگر بیننده ناراحت شود. در زمان بازی در یک نقش نه محبوبیت برایم مهم است نه اینکه بیننده از رفتار شخصیت بدش بیاید. تنها چیزی که برایم مهم است این است که در آن لحظه، بازیگر و نقش باید کاری را که از او خواسته شده، به باورپذیرترین شکل ممکن اجرا کند.
باورپذیرترین کاری که ارسطو در طول سریال انجام داد. جدا از بازخوردهای مردمی. کاری که ارسطو کرد و شما خیلی لذت بردید؟
یادم نیست! اما یک سری برداشتها بود که خیلی خودم دوستشان داشتم اما به دلایلی مثل ایرادهای فنی قابل قبول نبود و در کار استفاده نشد.
یادتان نیست در چه حال و فضایی بود؟
مثلا یادم میآید سکانسی که ارسطو داشت یکی از کارتونهای دوست داشتنی زمان کودکیاش را تعریف میکرد که داستان بچهای است که پدرش او را با زنبیل این طرف و آن طرف میبرد. در یکی از برداشتها خیلی شیرین آن را تعریف کردم اما آن برداشت در زمان تدوین استفاده نشد.
از برداشتها و سکانسهایی که ما هم در سریال دیدهایم کدام را بیشتر از همه دوست دارید؟
یکی از سکانسهای دوست داشتنیام، صحنهای بود که روی پیامگیر موبایل خانم فدوی پیغام میگذاشتم؛ تندتند صحبت میکردم و میگفتم آیا ازدواج با یک مرد عنکبوتی کار خوبی است؟ آیا ازدواج با یک جلف عروسک باز کار خوبی است؟ این جملات را که پشت سر هم میگفتم خیلی زیبا شده بود. بیشتر از آن که طنز و خنده دار باشد خیلی جذاب و لذتبخش شده بود اما در زمان تدوین این دیالوگها پراکنده شده بود و شیرینی و جذابیت که در ذهن من بود از آن گرفته شده بود.اما خود من دیالوگهای آن سکانس را که پشت سر هم میگفتم خیلی دوست داشتم.
لوسترین نماهایی که ارسطو بازی کرد چه از نوع بازی خودتان و چه از دیالوگهایی که برایتان نوشته شده بود؟ صحنهای که خودتان را راضی نکرد؟ و به اصطلاح نگرفت؟
خیلی زیاد بود اما الان یادم نیست شاید اگر شما به صحنهای اشاره کنید یادم بیاید؛ اما از صحنههایی که دوست داشتم و یادم آمد. قسمت دوم سریال بود که به نقی شک کرده بودیم که با خانمی ارتباط دارد. ارسطو میآید توی آشپزخانه به خواهر نقی و هما میگوید شما یک جوری رفتید جلو که من فکر کردم الان شکم نقی را پاره میکنید اما شما که کاری نکردید.... اما همینکه نقی به آشپزخانه میآید، ارسطو خودش عقبنشینی میکند و شروع میکند به داد و بیداد که بابا من زن نمی خوام...!. اینقدر به من نگویید که زن بگیر... و از آشپزخانه خارج میشود. این سکانس را در یک برداشت گرفتیم که به نظرم خیلی خوب شده بود.
شما اهل کاشان هستید و ته لهجه کاشانی هم دارید؟ درست است؟
شاید! اگر شما احساس میکنید حتما دارم.
چقدر از خصلتهای کاشانیها را وارد شخصیت ارسطو کردید؟ چون ارسطو در حالی که ساده است، نماینده موقعیت و شخصیتهای مختلف هم هست.
بعضیها به من میگویند بگو چطوری به شخصیت ارسطو رسیدی؟ من واقعا نمیدانم چه جوابی به این سوال باید بدهم. ما یک سریال ساختیم و من هم یکی از نقشهای آن را بازی کردم. خودمان هم متوجه نشدیم، چکار کردیم. اگر شما متوجه میشوید این نکته را هم در بیاورید که چگونه این نقش را بازی کردم!
گویا آنقدر که مردم درگیر ارسطو عامل شدند خود شما نشدهاید؟
نه! خود من فکر میکنم اگر احمد مهرانفر پنج یا 9 کلاس سواد داشت و در شرایط ارسطو بزرگ شده بود و همان لهجه را داشت، شخصیتاش شبیه ارسطو میشد. البته من چیزیهایی به نقش اضافه کردم. مثلا برای پرت کردن حواس بیننده از لهجه که مردم زیاد متوجه آن نشوند که احمد مهرانفر دارد با لهجه مازندرانی صحبت میکند، نوعی خاص از صحبت کردن را برای ارسطو طراحی کردم.
تند صحبت کردن ابتکار خودتان بود؟
تند صحبت کردن ارسطو هم یکی از طراحیهای من برای این نقش بود. اما ارسطو یک جور خاص صحبت میکند. این خاص بودن بیشتر مدنظرم بود.
شما در فیلمهای سینمایی با کارگردانان مختلفی کاری کردهاید مثل اصغر فرهادی، تهمینه میلانی، عبدالرضا کاهانی و... در آثار این کارگردانان نقشهای مختلفی هم بازی کردهاید. اما هیچکدام به اندازه ارسطو نگرفت و دیده نشد، فکر میکنید دلیلش چه بود؟
بله! اما شما به نقشهایی که من در این فیلمها بازی کردهام توجه کنید. مثلا در فیلم آتشبس کل بازی من دو دقیقه هم نمیشود. قبل از ارسطو نقشهای مهم به من محول نشده بود. اگر میشد از عهده آنها برمیآمدم. نقشهایی در سینما به من داده میشد که محوریت نداشت. در فیلم آقای راعی نقش فرعی داشتم. بیشتر نقشها به من اجازه عرضاندام نمیداد. در فیلم اسب حیوان نجیبی است نقش یک راننده تاکسی را بازی کردم که چند پلان بیشتر نبود. خب من برای دیده شدن این نقش چه کاری میتوانستم انجام دهم؟ در فیلم تسویه حساب هم نقشم خیلی کوتاه بود. هر چند برخی میگویند در فیلمهای خانم میلانی هر چند نقشهایم کوتاه بوده اما مردم آنها را به یاد دارند. این را هم بگویم که موفقیت برخی از نقشها به طراحی شخصیت در فیلمنامه بستگی دارد. برخی از نقشهایی که به بازیگر پیشنهاد میشود، نقشهایی بدون ویژگی است اما نقش ارسطو ویژگیهای زیادی داشت.
بعد از پایتخت آیا نقش متفاوتی به شما پیشنهاد شده است؟ از همین جنس نقشهایی که دوست دارید. نقشهایی با ویژگیهای منحصر به فرد؟
بله،چند باری نقش اول هم به من پیشنهاد شد که قبول نکردم.
این پیشنهادها بعد از سریال پایتخت بود؟
هم قبل از پایتخت و هم بعد از پایتخت.
نقش اصلی؟
بله نقش اول. اما در آن زمان فکر میکردم نباید با آن کارگردان کار کنم یا نباید در جمع بازیگران آن کار قرار بگیرم. این را هم بگویم یکی از دلایل دیگری که باعث شد ارسطو موفق شود، بازیگران نقش مقابل بود.جدا از بازیگردانی آقای تنابنده و کارگردانی آقای مقدم جمع بازیگرانی که با هم کار میکردیم و پاس کاریهایی که با هم داشتیم، خیلی به من در اجرای نقش ارسطو کمک کرد.
آقای مهرانفر شما تئاتری هستید، آموزههای شما از تئاتر چه بود که از آنها برای اجرای نقش ارسطو استفاده کردید؟
در بحث تیپسازی و در آوردن لهجه در تئاتر این را یاد گرفتهام بازیگری که میخواهد لهجه کار کند باید خرده رفتارها و جزئیاتی را به نقش اضافه کند تا حواس بیننده را از لهجه پرت کند. یادم هست در یک نمایش نقش یک پسر ارمنی را بازی میکردم که با لهجه صحبت میکرد. در آنجا یاد گرفتم باید چگونه لهجه را در بیاورم که تماشاگر اذیت نشود.
اضافه کردن خرده رفتارها و خردهگفتارها به نقش در این زمان مهم است؟
بله همه اینها خیلی موثر است که یک اثر شاخص شود.اگر اینها نباشد شاید بیننده با اثر ارتباط برقرار نکند و آن را پس بزند.
انتقادی که شاید به سری دوم پایتخت وارد باشد این است که در قسمتهای آخر و در لابهلای پلانها و نماها، تصاویری شبیه به کلیپ هم گنجانده شده بود و شوخیهای آقای تنابنده و شما بیشتر شبیه شوخیهای لورل و هاردی شده بود. این را قبول دارید؟
بخش اول گفتههای شما را قبول دارم که اتفاقات قسمتهای آخر پایتخت کم شده بود. اما بههر حال باید برای گنبد و گلدستهای که به جنوب میرساندیم مراسمی برگزار میشد و بیننده باید صبر میکرد و آن مراسم را هم تماشا میکرد.
این مراسم و تشریفات سفارشی بود؟
نه! سفارشی نبود.ما در طول سریال همهاش از گنبد و گلدسته و نصبش صحبت میکردیم. بنابراین نمیتوانستیم وقتی گنبد و گلدسته به جنوب و شهر مورد نظر میرسد، هیچ مراسمی را نشان ندهیم. این مراسم باید نشان داده میشد.بخصوص اینکه تصاویر زیبایی گرفته شده بود و هم موسیقی خیلی خوبی برای آن ساخته شده بود. شاید قشر روشنفکر در مقابل این قسمتها مقداری جبهه گرفت، اما مردم عادی این مراسم و این بخشها را دوست داشتند؛ هر چند به نظر من فاصلهای که این صحنهها با صحنههای شیرین قصه ایجاد کرد خیلی خوب بود. بیننده نماهای مراسم را میبیند در ذهنش فاصلهای ایجاد میشود و وقتی دوباره به قصه برمیگردد و صحنههای شیرین را میبیند از آنها لذت میبرد و به اتفاقات میخندد.
گفتید با بخش دوم سوال موافق نیستید؛ که شوخیهای ارسطو و نقی شبیه شوخیهای لورل و هاردی شده بود. ارسطو تبدیل به شخصیت خنگ ماجرا شده بود و نقی به اصطلاح خنگ باهوشتر! پاس کاری بین خنگ و خنگتر.
اگر مثال بزنید شاید بیشتر متوجه منظورتان شوم.
مثلا در قسمت اهدای کلیه که ارسطو کاملا تبدیل به شخصیتی خنگ و هالو شده بود.
اتفاقا یکی از قسمتهایی که من خیلی دوست داشتم همین قسمتهایی بود که ارسطو تصمیم گرفته بود کلیهاش را به برادر خانم فدوی بدهد. ماجراها چنان چیده شده بود که ارسطو کلیهاش را اهدا کند. در این قسمتها ما یک آدم باهوش نمیدیدیم، اما از طرفی ارسطو به دلیل وجه انسانی و بیشتر به دلیل عشقش میخواست کلیهاش را بدهد. قصه اهدای کلیه و دادن کلیه به یک نفر دیگر، قصه تلخی است. نویسندههای کار تلاش کرده بودند این تلخی را یکجوری شیرین بنویسند که آزاردهنده نباشد، ما هم در زمان کار تلاش کردیم تلخی آن را بگیریم. برای شیرین نشان دادن این رویداد تلخ باید اتفاقاتی بین من و نقی رخ میداد. نقی نمیخواست من کلیه را بدهم، اما اتفاقات ارسطو را به سمت دادن کلیه پیش میبرد. خیلی انسانی و واقعی این قضیه را پیش بردیم. نمیدانم شما چرا چنین برداشتی کردهاید.
ارسطو راننده کامیون هم بود. شما چقدر روی رفتار این گروه متمرکز شدید که نوع رفتار و گفتار آنها را در نقش در بیاورید؟
چهار، پنج روزی قبل از «پایتخت1» من و آقای مقدم سوار بر کامیون نقش ارسطو را تمرین میکردیم.
کجا؟ تهران؟
بله. بیشتر بلوار ارتش، آن هم شبها چون کامیونها شب حق تردد دارند. پشت فرمان مینشستم و تمرین میکردم. گاهی محسن تنابنده هم میآمد و ما درباره موقعیتهایی که میتوانستیم در کامیون طراحی کنیم صحبت میکردیم. در مدتی که تمرین میکردیم اطلاعاتی را هم درباره شخصیت راننده کامیونها از خود رانندگان اصلی کامیون میگرفتم. از همان اول که سوار کامیون شدم سعی کردم از خود کامیون و فضایی که دارد استفاده کنم و آن چیزهایی را که باید یک راننده کامیون بداند از رانندگان اصلی کامیون یاد بگیرم. دیالوگهایی که میگویند، واژههایی که استفاده میکنند و...
این تکیه کلام «از تسمشه» را از کجا آورید؟
این موضوع را آقای علیرضا خمسه برای ما تعریف کرد. خیلی جزئیات یادم نیست، اما گویا آقای خمسه به استرالیا سفر میکند، آنجا یک نفر پیش آقای خمسه میآید و میگوید: شما که مدعی هستی لهجهها را میدانید، بگو این جمله یعنی چی؟ شم به بدن... بعد آقای خمسه میگوید حالا من یک جمله میگویم تو بگو معنیاش چی میشه؛ تسمش...
آن روزی که آقای خمسه این خاطره را تعریف کرد همه ما به آن فکر میکردیم که چگونه از این واژه در کار استفاده کنیم. تا این که قرار شد کامیون خراب شود و بعد ماجرای کلاه نقی پیش بیاید و... اول فکر کردیم وقتی کامیون خراب میشود یکی از همکاران ارسطو کامیونش را نگه دارد و بیاید از ارسطو بپرسد چی شده و بعد ارسطو این جمله را بگوید. اما در ادامه به چیزی رسیدیم که در نهایت گرفته شد. نقی به ارسطو میگوید: این ماشین درست میشود و ما را به جنوب میرساند و میپرسد این ماشین چهاش شده؟ که ارسطو در جواب نقی میگوید: از تسمشه...
تکیهکلام «آیا کار خوبی است...؟» از کجا آمد؟
این را در پایتخت 1 استفاده کرده بودم که خیلی جواب داد، در سکانسی که مدارک صمد، برادر گلرخ را آتش زده بودیم که صمد همسرش را طلاق ندهد. آنجا بود که گفتم: آیا طلاق کار خوبی است؟ از همانجا این تکیهکلام جا افتاد و خیلیها دوستش داشتند. در مدت زمانی که بین پایتخت 1 و 2 فاصله بهوجود آمد من به بازخوردها توجه میکردم. متمرکز بودم که مردم از کدام قسمتها، دیالوگها و بازیهای پایتخت بیشتر خوششان آمده و به احساس خودم هم توجه میکردم که چه چیزهایی در پایتخت 1 بود که خودم آنها را دوست داشتم. این تکیه کلام از آنهایی بود که دوست داشتم در پایتخت 2 بیشتر استفاده کنم.
قضیه تصادف واقعی سریال چی بود؟ از چگونگی وقوع آن خبر دارید؟
شب عید بود و همه عجله داشتند از قشم به تهران برگردند. یک عده با هواپیما آمدند، یک عده با ماشین و... دو نفر از گروه تدارکات هم باید ماشین را از قشم میآورند که آن اتفاق افتاد و خیلی هم اتفاق بدی بود، همه ما را ناراحت کرد و یک روز هم کار را تعطیل کردیم و تصمیم گرفتیم که کار را ادامه ندهیم، اما موافقت نشد. روزی که این اتفاق افتاد من سر صحنه آمده بودم و حتی گریم هم شدم، اما نتوانستیم کار کنیم. روحیه همه ما بهم ریخته بود.
آقای مهرانفر! به نظر میآید آقای تنابنده یکجورهایی حکم پدرخوانده را برای شما پیدا کرده است و عملا سرپرستی تیم را برعهده گرفته، از طراح قصه تا طراحی دقیق شخصیتهای پایتخت و ایجاد موقعیتها و... ایده او بوده، باید از این به بعد منتظر باشیم که شما در این تیم دیده شوید؟ خودتان هم بعد از این دوست دارید با او کار کنید؟
نه به این شکل نیست. هر کدام از ما به عنوان کسانی که مدت زیادی است کار هنری انجام میدهیم، سبک و سیاق خاص خودمان را داریم. در نظر داشته باشید، بیشتر کارهای موفق حاصل کار گروهی است. سریال پایتخت هم اگر موفقشده نظر مخاطبان را جلب کند، حاصل کار جمعی است و اینطور نبود که یک نفر فقط فکر کند و به ما بگوید که چیکار کنیم. اما فیلمنامه پایتخت را تنابنده نوشته است و به نوعی صاحب کار محسوب میشود. من با کارگردانان دیگر هم که کار میکنم ارتباطم با صاحبکار و کار همینطوری است و در پایتخت شیوه کارم را تغییر ندادهام.
یعنی در سریال پایتخت اینطور نبود که ایدهها و راهنماییها فقط از طرف آقای تنابنده باشد؟
نه! اصلا آقای تنابنده چنین شخصیتی ندارد. وقتی انتخاب بازیگران و بازیگردانی کاری به او سپرده میشود فقط به این فکر میکند که چه نقشی برای چه بازیگری مناسب است.برای این که اثر هنری موفق شود همه چیز باید سر جای خودش باشد و مهمتر این که بازیگران سر جای خودشان قرار گرفته باشند.
پس قرار نیست بعد از این با هم کار کنید؟
نه اصلا اینجوری نیست. نه خود ما تصمیم داریم این اتفاق بیفتد و نه میخواهیم بعد از این فقط با هم کار کنیم. ما دوستان خوبی هستیم. با هم راحتیم. بیشتر جاها هم رای و هم عقیده هستیم. اما اینجوری نیست که در هم ذوب شویم و بعد از این قرار باشد فقط من در کارهایی بازی کنم که ایشان هم هستند. اصلا واژه پدرخوانده را مناسب نمیدانم.
شده سر کار شما نقش نقی را اصلاح کنید؟
بله. خیلی جاها بود که من نظراتم را درباره نقش نقی میگفتم.
خانم رامینفر هم درباره نقش شما نظر میداد؟
بله. خیلی جاها درباره ارسطو و نقی نظر خود را میگفت. البته در طول کار همه ما نسبت به نقشهای یکدیگر حساسیت داشتیم و برای بهتر شدن کار نظرمان را میگفتیم.
بحثی درباره سریال پایتخت مطرح است که شاید بیشتر به کارگردان و تهیهکننده مربوط باشد، اما من از شما هم سوال میکنم. این که حضور گنبد، گلدسته در کار و بردن آن از شمال کشور به جنوب به سفارش استانداری مازندان بوده که به نوعی حامی مالی کار هم هست ،درست است؟
نه! به هیج وجه این گفته درست نیست. ما برای ساخت پایتخت 2 خیلی تحقیق کردیم و چند بار به شمال سفر کردیم. در یکی از این سفرها داشتیم از جلوی گنبد و گلدستهسازیها رد میشدیم که آقای تنابنده گفت من شغل نقی را پیدا کردم. بهتر است نقی در گنبد و گلدستهسازی کار کند. بعد هم رفتیم و درباره این شغل تحقیق کردیم و از همان جا بود که گنبد و گلدسته وارد داستان شد. با این که میدانستیم خیلی حساسیت برانگیز است و نمیشود خیلی با آن شوخی کرد، اما باز هم پذیرفتیم که این اتفاق بیفتد.
و عملا یکی از جدیترین تصمیمات درباره پایتخت 2 گرفته شد.
بله! هم جدیترین و هم سختترین. چون باید در کنار یک وسیله مقدس کار طنز هم انجام میدادیم. باید جوری کار میکردیم که کسی ناراحت نشود و تقدس گنبد و گلدسته آسیب نبیند. اما این که گنبد و گلدسته به سفارش کسی یا نهاد و سازمانی وارد قصه شود، اصلا درست نیست.
آیا در پایتخت حذفی هم داشتید، سکانس، نما یا دیالوگی بود که حذف شده باشد؟
بله؛ اما خیلی کم در حد یک کلمه.البته برخی درباره کار نظر میدادند و میگفتند مثلا فلان بخش نباشد یا اصلاح شود اما آقای فرجی، مدیر شبکه یک و مدیر گروه فیلم و سریال از کار دفاع میکردند و مسئولیت را به عهده میگرفتند و این حمایت واقعا جای تشکر دارد.
البته شما با صداو سیما هم شوخی کردید؟
بله. اما مدیران شبکه با هوشمندی از پایتخت دفاع کردند.شاید اگر این حمایت نبود برخی لحظات شیرین کار حذف میشد.
بدترین خاطرهای که از کار داشتید یادتان نیامد؟
نه! اما یادم هست درباره کار و نقشها من و آقای تنابنده خیلی صحبت میکردیم. گاهی سر این بحثها و قانع کردن یکدیگر عصبی میشدیم و جاهایی این عصبیت روی بازیمان هم تاثیر میگذاشت. مثلا یک روز در پشت صحنه برای یک نما داشتیم با هم بحث میکردیم. دقیقا یادم نیست چی بود اما من مخالف نظر آقای تنابنده بودم و عصبانی شده بودم و با همین حس مقابل دوربین رفتم. یکی از سکانسهای مربوط به دادن کلیه بود. صحنهای که من سراغ نقی میرفتم و مدارکم را میخواستم اما او میگفت دست من نیست و من میگفتم به جان هما قسم بخور که دست تو نیست. او هم میگفت که چرا قسم بخورم؟ عاقبت هم به هما گفت که مدارک را به من بدهد و خودش هم گفت: مدارک را بگیر و برو کلیه را بده. من میخواستم بگویم: میروم و به تو هیچ ربطی نداره! این جمله به تو ربطی نداره. مال خودم بود که اصرار داشتم ارسطو آن را بگوید.
نقش دیگران، منظورم بچههای پشت صحنه در خلق هنرمندانه شخصیت ارسطو چه بود؟
بخش عمدهاش به پشت صحنه خوب و صمیمی ما برمیگشت، همه عوامل پشت صحنه که واقعا زحمت کشیدند. اگر ما مقابل دوربین توانستیم حسهای خوبی را به بیننده منتقل کنیم به این دلیل بود که در پشت صحنه خیلی زحمت میکشیدند، خیلی خوب از ما حمایت میکردند، حسهای خوبی را به ما منتقل میکردند و به اصطلاح نمیگذاشتند آب توی دل ما تکان بخورد. همه شرایط را فراهم میکردند که ما بتوانیم نقشمان را بازی کنیم، دیالوگ بگویم و یک اثر هنری خوب را به وجود بیاوریم. خانم الهام غفوری، تهیهکننده سریال هم که سنگتمام گذاشتند و همه شرایط را فراهم کردند که ما در یک زمان فشرده سه ماهه توانستیم سریالی بسازیم که هر قسمت آن به اندازه یک فیلم سینمایی است. 15 قسمت 60دقیقهای. از سیروس مقدم عزیز هم تشکر میکنم که شرایط را چنان فراهم میکرد که با اعتماد به نفس کامل مقابل دوربین میرفتیم.
بین پایتخت 1 و 2 کار دیگری هم به شما پیشنهاد شد یا نقش مهم دیگری بازی کردید؟
بله! چند تا سریال پیشنهاد شد که بازی در سریال میلیاردر به کارگردانی مسعود کرامتی را قبول کردم؛ اما از خوششانسی یا بدشانسی بعد از دو ماه کار تعطیل شد و در ادامه ساخت میلیاردر به کارگردان دیگری سپرده شد و گروه بازیگران هم تغییر کرد.
اگر نقشی شبیه ارسطو به شما پیشنهاد شود، قبول میکنید؟
نه! فعلا علاقه ندارم نه خود ارسطو را بازی کنم نه نقش شبیه ارسطو را.
حتی اگر کاری باشد که خوب بگیرد و مردم بازهم به شما توجه کنند؟
فعلا این تمایل را ندارم. بجز میلیاردر در فیلم «دربند» آقای شهبازی هم نقش کوتاهی بازی کردم. در فیلم بیخود و بیجهت به کارگردانی عبدالرضا کاهانی هم که بازی کردم.
در پایتخت 2 هم عاقبت موفق نشدید ازدواج کنید، در زندگی واقعی برخلاف ارسطو در همسریابی موفق بودهاید؟
الان که هنوز مجرد هستم! یعنی موفق نشدهام...
حرف پایانی؟
الان خیلی چیزها یادم نیست.
ظاهرا حافظه قوی هم ندارید!
نه! حافظهام هم خوب نیست.
یعنی برایتان خیلی چیزها مهم نیست که یادتان بماند؟
چرا برخی چیزها که به آنها دلبستگی پیدا میکنم در حافظهام میماند، اما آنهایی را که دغدغهام نیست فراموش میکنم.