در ده ما رفاه بی معنیست
خنده قاهقاه بیمعنیست
دائماً کار میکنیم و ز ما
استراحت مخواه، بیمعنیست
این ده ما بزرگ میباشد
پت و پهن و سترگ میباشد
لیک، شیر و شلنگ و لوله آب
موتور و چرخ چاه بیمعنیست
ما نداریم خانه بهداشت
خشک گشته جوانه بهداشت
بس که نالیدهاند، بیماران
ناله و اشک و آه بیمعنیست
نیست حمام و شستشو «اصلن!»
بقچه و حوله، سنگپا و لگن
لیف و صابون و کیسه و دلاک
گلخن و آبراه بیمعنیست
چون نداریم ما دبیرستان
لاجرم اندر این کویرستان!
بین افراد شانزده ساله
گچ و تخته سیاه بیمعنیست
زندگی در چنین دهی سخت است
هر کسی مانده است، بدبخت است
پیش این قوم از سیه روزی
روزگار سیاه بیمعنیست!
***
***
سراب!
کار دل سخت خراب است، خراب است، خراب
دل از این غصه کباب است، کباب است، کباب
حرف ارزانی ارزاق و فراوانی آن
همه در حکم سراب است، سراب است، سراب!
***
***
صف...!
خسته شد پای منِ افسرده نالان، به صف
نالهها از دل برآرم همچو بیماران به صف
عایدم گردید دردپا و اعصابی خراب
نفع و سودی نیست بهرکس جز از خسران به صف
وقت را گویند هم سنگ طلا باشد بها
میدهم از دست، این سرمایه را ارزان به صف
یا برای گوشت اندر صف شده وقتم تلف
یا که ساعتها بود جایم برای نان به صف
در تَف خورشید تابستان شوم جزغاله نیز
در زمستان منجمد، در برف و در باران به صف
در زمستان بینی ار، قندیل یخ برچانهام
شر و شر ریزم عرق در فصل تابستان به صف
شیر اگر گردی، کجا شیری به دست آری به صبح
میشوی مانند طفل کوچکی گریان به صف
بهر سبزی زیر پایت سبز میگردد علف
میشوی علاف بهرچند بادمجان به صف
رنج نابرده موفق نیستی اندر خرید
هرچه میخواهی نمیآری به کف آسان به صف
گل آقا. شماره 118. فروردین 1372