برخی چنین برخوردهایی را ناشی از شخصیّت ماجراجو و ساختارشکن وی می دانند و سعی می کنند اینگونه رفتارهای تنش آلود را اینگونه تفسیر کنند که احمدی نژاد اصولاً فردی تمامیّت خواه است. البتّه اینجا، در مقام اعتبارسنجی این تحلیل ها نیستیم؛ چه اینکه در دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد این دست رفتارها یا دیده نمی شد یا اگر بسترهایی از آن بود در چارچوبی قابل کنترل و منطقی تر بروز و ظهور می یافت.
بر این اساس ما سعی داریم به تحلیلی با شیوه "روان شناسانه سیاسی" پیرامون زمینه های باوری و اعتقادی این مسئله کنکاش کنیم. این پدیده در بستری تاریخی قابل ارزیابی و بازشناسی است.
سال های دوم خرداد از منظر روان شناختی برای جامعه ایران دوره ای همراه با درد و رنج ناشی از بی ثباتی سیاسی- اجتماعی بود. بخصوص برای اقشار مؤمن به آرمان های اصولگرایانه و اسلامی این آلام وضعیّت سخت تر به وجود آورده بود.
«محمّد خاتمی» در حالی توانست بر موج اجتماعی سال 1376 ه.ش سوار شود که از نظر برخی کارشناسان رأی به وی، در درجه اوّل "نه" به ناطق نوری ای بود که "تمثال تمام نمای امتداد خط هاشمی" بود.
جناح چپ در سال های آخر کابینه دوم هاشمی با ترتیب دادن یک تبلیغات گسترده بر علیه سیاست های هاشمی توانست با پاسخگویی به آرمان های عدالت طلبانه مردم یک موج اجتماعی ایجاد کند. چپ ها با اتّخاذ ژست قهر با سیاست جانبدارانه جناح راست و دولت هاشمی، که این جانبداری را در راستای افزایش نفوذ طبقه مرفّه از طریق سیاست های تعدیل اقتصادی و سیاست های امنیّتی هاشمی تعریف می کردند؛ در قامت یک جناح "اپوزیسیون درون حاکمیّتی" خود را به مردم قالب کردند.
برای اینکه به این مدّعا ایمان بیاورید باید سری به شعارهای عدالت طلبانه و تُند بدنه حامیان خاتمی در وزارتخانه «آموزش و پرورش» در زمان انتخابات «2 خرداد» بیاندازید که به اعتقاد برخی، بیشترین تلاش های موفّقیت آمیز در جهت جذب آراء برای خاتمی در مناطق جنوبی تهران را بدست آورده بود. اصلاح طلبان در ظاهر چنان بر شعارهای عدالت خواهانه و مردمی توجّه داشتند که زمان تأسیس «مجلس ششم» به این بهانه که ساختمان جدید مجلس (ساختمان فعلی) بوی اشرافی گری می دهد، حاضر نشدند جلسات پارلمان را در ساختمان جدید برگزار کنند زیرا چنین اقدامی را منافی با شعارهای حمایتی شان از قشر مستضعف می دانستند.
با این وجود و در حالیکه مردم آماده یک تغییر جدّی در سیاست های دولت و فاصله گرفتن از ایده های تکنوکراتیک هاشمی بودند، چیزی نگذشت که خاتمی و هاشمی پُشت پرده بازی «2 خرداد» را برای همه عیان ساختند، خاتمی گفت که ادامه دهنده سیاست های هاشمی است و سیاست های قبلی دولت را تأیید می کند و هاشمی هم از خاتمی حمایت به عمل آورد.
وزاری دولت هم بین کارگزارانی ها و قبایل اصلاحاتی تقسیم شد، جوریکه شاخص ترین وزارتخانه های اقتصادی به یاران هاشمی رسید. بعدها مردم و فعّالان عرصه فرهنگ و سیاست متوجّه شدند منتسب کردن «ناطق نوری» به هاشمی و معترض بودن تیم خاتمی به هاشمی، یک شوی رسانه ای بوده است زیرا خاتمی و اصلاح طلبان بیشتر به هاشمی نزدیک بوده اند.
از این گذشته سیر وحشتناک مطبوعات حامی دولت در حمله و هجمه به ارزش های اسلامی و علماء و بخصوص اصل «ولایت مطلقه فقیه» چنان بالا گرفت که مردم دوره ای از سرخوردگی سیاسی را تجربه نمودند، کاهش مشارکت مردمی در انتخابات بخصوص انتخابات «مجلس هفتم» نشان دهنده همین امر بود که دولت خاتمی به جای تمرکز روی وظایف اصلی اش در ارتباط با معیشت مردم، مدام به اصلاحات سیاسی و گسترش اختیارات رئیس جمهوری فکر می کند.
این سیر تاریخی باعث گردید در بین بدنه نیروهای حزب اللهی و جوانان اسلامگرا بدنه ای از نیروهای عدالت خواه با شیوه های تُند بوجود بیاید. اینها با دیدن تعارض های موجود بین عملکرد دو دولت 8 ساله هاشمی و خاتمی و شعارهای اسلام، آرمان های امام خمینی (ره) و مطالبات رهبری انقلاب، بدین نتیجه رسیده بودند که با شیوه فعلی نمی توان مجریان دولت را وادار به اتّخاذ شیوه های اسلامی و حرکت به سوی عدالت اجتماعی نمود. این گروه سرخورده از مناسبات اجتماعی و سیاسی در محافل خصوصی گاهاً خواستار انقلاب اسلامی مجدّد می شدند! و متأسّفانه اخباری از هسته های اصلی این گروه ها به گوش می رسید که نشان می داد این تفکّر جدید نسبت به سیاست ها و شیوه های مدیریتی رهبری حکیم انقلاب اسلامی منتقد و تا حدّی معترض هستند.
برخی از این عناصر سیاسی که ادامه فعّالیت در کانون هایی مثل بسیج دانشجویی را سخت می دیدند به دامان سیاسیونی پناه بردند که با آنها اشتراک فکری، نظری و شیوه ای داشتند. برخی دست به تأسیس جنبش های عدالتخواهی زدند و برخی ذیل نظر این سیاسیون فعّال شدند.
گزاره هایی مثل مقایسه شیوه برخورد با مفاسد در غرب با عملکرد قوای سه گانه در برخورد با مفاسد اقتصادی، تأکید و اصرار بیش از اندازه به نحوه مدیریت امام (ره) با القای این انگاره که آیا از این مدیریت فاصله گرفته ایم و سیاه نمایی بیش از اندازه از مفاسد اقتصادی، سیاسی و خاندان (قبیله) سالار در کشور، گزاره هایی بودند که از دل این تفکّر راه خود را به صحنه رسانه و سیاست باز کردند.
مشخّصاً برخی از این عناصر توانستند خود را به «احمدی نژاد» در شهرداری نزدیک کنند. مشخّصه ظاهری این نهله فکری- سیاسی این نیست که شدیداً با منویّات رهبری انقلاب اسلامی مخالفت کنند، برعکس این گروه خود را حامی و پیرو واقعی مطالبات رهبری می دانند. این نهله وقتی به منبع قدرت سیاسی و اجتماعی وصل می شد همچنان خود را سرسپرده ولایت می دانست با این تفاوت که در عمل برای رسیدن به عدالت مورد نظر نظام خواستار شیوه های تُند و ساختارشکن می شد؛ حتّی اگر این شیوه مخالف با مصالح اسلام و منافع ملّی باشد و رهبری انقلاب نیز نسبت به آن هشدار دهد.
این گروه همان گروهی بودند که حاضر نشدند حمایت از «احمدی نژاد» متعهّد به "مشاییسم" را نفی و ردّ کنند، هر چند در ابتدا نسبت به سیاست ها و رفتارهای «مشایی» و حلقه اوّل یارانش منتقد بودند ولی به این پدیده جدید به دیده یک فرصت برای انقلاب اسلامی نگاه می کردند.
از نظر آنها (و شاید خود «احمدی نژاد») شخص «مشایی» می توانست آن 13 میلیون رأی انتخابات سال 1388 ه.ش و حتّی 15 درصدی که پای صندوق ها نیامدند را جذب جریان فکری- سیاسی دولت کند و آنها نیز به موازات همین تلاش ها همچنان وظایف عدالت محور خویش را دنبال کنند.
برای مثال می توانید به مقاله «چه کسی طبقه متوسّط را پای صندوق رأی آورد؟/ گزارش تطبیقی از میزان مشارکت مردم در دولت های هاشمی رفسنجانی و احمدی نژاد» («شبکه ایران» به نقل از روزنامه «شهروند»- «سیّدرضا مهدوی»- 24/1/1392) توجّه کنید که نویسنده سعی داشت اثبات کند این «احمدی نژاد» بود که توانست طبقه متوسّط (به مثابه قشر خاکستری) را به انقلاب نزدیک کند.
بسیاری از کارشناسان وقتی در دستگاه سیاسی «مشایی» کسانی چون «محمّدشریف ملک زاده»، «حمید بقایی»، «محمّدرضا رحیمی» را در کنار برخی عناصر دو آتشه حزب اللهی می بینند؛ متعجّب می شوند و این سئوال را بارها از خود و دیگران می پرسند که این تجمیع اضداد در دولت «احمدی نژاد «چگونه» ممکن شده است؟
پاسخ با تفسیری که رفت، ساده است؛ هر یک از این دو طیف از نظر مهره چین شطرنج مذکور یک بال از دو بال کلیّت طرّاحی است. یکی نقش دارد اسلامگرایان و اصولگرایان را جذب "جریان سوم سیاسی" (حامیان دولت) کند و دیگری نقش جذب لیبرال مسلک های بورژوا و طبقه متوسّط شهری (همان طبقه ای که در دوره هاشمی پایه ریزی شد) را دارد.
چندی پیش شواهدی بدست آمد که نشان می داد «رئیس دولت» در اوّلین روزهای دولت دهم وظیفه ارتباط اجتماعی و ایجاد شبکه اجتماعی دولت (لوله کشی اجتماعی) را به «مشایی» سپرده و درست از همین جهت بود که «مشایی» باید «معاون اوّل» و «رئیس دفتر رئیس جمهوری» می شد زیرا تمامی خط های ارتباطی منتهی به «احمدی نژاد» باید توسّط «مشایی» کانالیزه می شد.
این مسئله چنان خطرزا بود که می توان در حُکم حکومتی "عزل مشایی از معاون اوّلی" آن را بوضوح دید. مسئله ای که «احمدی نژاد» با تأخیری چند روزه به ظاهر بدان عمل کرد امّا در باطن هیچگاه وظیفه شبکه سازی اجتماعی را از «مشایی» خلع نکرد. بنابر این آن دسته از حزب اللهی هایی که قبول داشتند ریاست «مشایی» بر پیکربندی اجتماعی دولت ادامه داشته باشد، دولت را هیچگاه ترک نکردند و هم راستا با ترفیع مقام کسانی چون «ملک زاده» آنها نیز ترفیع گرفتند.
چندی پیش عناصر جوان درجه چندم این قبیله سیاسی که با کانون های "تصمیم
ساز" ریاست جمهوری در عرصه سیاسی- رسانه ای مرتبط بودند بطور خاص دچار این
شبهه بودند که آیا آیت ا... «مصباح یزدی» واقعاً فیلسوف است یا نه و آیا او
علّامه هست یا نه؟ چندی بعد شاهد هجمه های بی نظیر و عیانی به این شخصیّت
گرانقدر در سایت های منتسب به دولت بودیم. به همین ترتیب چندی پیش مرتبطان
با این کانون های دولتی دچار این شبه بودند که آیا اگر ولی فقیه در شیوه
عملی و مدیریتی دچار اشتباه شود می توان از نظرش عدول کرد یا خیر؟ و برای
مثال به مقایسه عدالت طلبی «احمدی نژاد» و شیوه های فعلی نظام می پرداختند.
چندی بعد و پس از انتقاد و هشدار شدید رهبری انقلاب اسلامی به قوای سه گانه در رابطه با "یکشنبه استیضاح"، شاهد هجمه هماهنگ وبلاگ های زنجیره ای منتسب به دولت به این اظهارات بودیم. مسئله این است که این جریان با وصل شدن به منبع قدرت ایده آل ها و منویّات درونی خود را در مقیاسی اجتماعی تر و کلان تر پیگیری می کند.
«احمدی نژاد» در سفر استانی اخیرش به «سمنان» می گوید: «در مسیر حرکت ملّت ها گاه موانعی پیش می آید و توطئه ها و طرّاحی هایی صورت می گیرد که کشور را در معرض خطر قرار می دهد و موجودیت و هویّت ملّت را تهدید می کند بطوریکه با امکانات معمولی نمی توان آن خطر را برطرف کرد و نیازمند اقدامات بزرگ و اصلاحات تند است. ما نیازمند خلق حماسه هستیم ... دشمنان میخواهند مقاومت ملّت ایران را در هم بشکنند، در نتیجه نیازمند اقداماتی هستیم که همه چیز را تغییر دهد و مقدّمه این اقدامات خلق حماسه سیاسی است؛ بطوریکه محیط سیاسی را چه در داخل و چه در خارج به نفع ملّت ایران تغییر دهد.» (خبرگزاری «ایسنا»- 23/1/1392).
این همان صحبت هایی بود که توسّط رسانه های دولت، رسانه های داخلی و خارجی با عنوانی شبیه اینکه: "احمدی نژاد: نیازمند اصلاحات تُند هستیم"؛ بازتاب وسیعی یافت. همچنین صحبت های تهدیدآمیز رئیس دولت نسبت به مجموعه های سیاسی اخیراً و با نزدیکی به انتخابات افزایش یافته است، اظهاراتی مانند اینکه اگر گوشه پرونده تان را بالا بزنم ... !
حال به سئوال اوّل بازگردیم، اینکه ساختارشکنی های موجود در دولت از کجا نشأت می گیرد؟ چنین به نظر می رسد که بخشی در دولت هستند که خواستار عدالت خواهی بر اساس یک شیوه غیرقابل پیش بینی، ساختارشکن و همراه با اصلاحات تُند هستند. این گروه معتقدند با شرایط موجود نمی توان کشور را به سمت شعارهای ایده آلیستی عدالت خواهانه سوق داد بلکه باید میز بازی را به هم زد. «شبکه ایران» که بخشی از نیروهای جوان پیش گفته در آن رسوخ کرده اند راز ساختارشکنی های دولت را فاش می کند، این پایگاه خبری- تحلیلی در مقاله ای می نویسد:
"یکی از مهم ترین موانع برقرای عدالت در نظام جمهوری اسلامی، شکل گیری
طبقه ای مرفّه از دل همین نظام است، پدیده ایی که مدّتهاست مورد هشدار رهبر
فرزانه انقلاب قرار گرفته: «کسانى هستند که تلاش مى کنند و حقیقتاً در صدد
این هستند که طبقه ممتازه جدیدى در نظام جمهورى اسلامى به وجود آورند. به
خاطر انتخاب ها و انتصاب ها و زرنگى ها و دست و پادارى ها و مشرف بودن بر
مراکز ثروت، و از طریق نامشروعى که با زرنگى آن را یاد گرفتهاند، به اموال
عمومى دست بیندازند و یک طبقه اى جدید؛ طبقه ممتازان و مرفّهان بى درد
درست کنند. نظام اسلامى، با مرفّهان بى درد و معارض و مخل، آنطور برخورد
سختى کرد؛ حال از درون شکم نظام اسلامى، یک طبقه مرفّه بى درد جدید طلوع
کند! مگر این شدنى است؟! به فضل پروردگار، «مخلصان انقلاب» و اسلام نخواهند
گذاشت که چنین انحراف هاى بزرگى به وجود آید.» (امام خامنه ای در
25/4/1376)
«اشراف ریش دار» تعبیر دیگر است که رهبری از جایگاه این طبقه درون نظام دارند: «من و شما همان طلبه یا معلّم پیش از انقلابیم. یکى از شماها معلّم بود، یکى دانشجو بود، یکى طلبه بود، یکى منبرى بود، همه مان اینطور بودیم. امّا حالا مثل عروسى اشراف عروسى بگیریم، مثل خانه اشراف خانه درست کنیم، مثل حرکت اشراف در خیابان ها حرکت کنیم! اشراف مگر چگونه بودند؟ چون آنها فقط ریششان تراشیده بود، ولى ما ریشمان را گذاشتهایم، همین کافى است؟! (امام خامنه ای در 23/5/1370)
واقعیّت این است هنگامه صدور حکم جهاد "مخلصان انقلاب" با این طبقه، برخی راست گرایان یا به تعبیر دهه هشتادی اصولگرایان، بسیج این «لشگر مخلص خدا» را "ظرفیّت بومی توسعه" می دانستند (به عنوان نمونه ن.ک به: هوای تازه، خاطرات علی لاریجانی، ج1، ص317) و بر استفاده از آن در کویر زدایی و درختکاری تأکید داشتند (به عنوان نمونه ن.ک به: سخنرانی هاشمی رفسنجانی در 6/6/70). ...
امروز مانع جدّی در برابر بر قراری عدالت همین طبقه است. کارآمدی برای عدالت این است که رئیس جمهور آینده نسبت به این طبقه و روابطِ قدرتِ آن بیرونی باشد. همین؛ در اینجا مسئله فساد و سلامت شخصی نیست. مسئله این است که یک فرد سالم هم اگر در سطح و مراوده با این طبقه باشد، ملاحظه کاری ها و محافظه کاری ها، او را حدّاقل به سکوت که می کشاند. در صورتی که ما کسی می خواهیم که میز بازی را بهم بریزد.» (23/1/1392).
لذا مسئله از منظر این نحله فکری- سیاسی این نیست که عدالت باید ایجاد شود یا نه، آنها فقط به شیوه های مرسوم نظام در برقراری پلّه به پلّه عدالت و حکم فرمایی حکومت عدل اسلامی؛ معترض هستند و خواهان یک تغییر جدّی هستند. ما از این تغییر جدّی به "رُنسانس عدالتخواهان اشتباهی" یاد می کنیم، رُنسانسی که حتّی اگر مقتدا به حفظ آرامش و ثبات سیاسی امر کند باز این نهله جدید خواستار "به هم ریختگی میز" می شود؛ زیرا شیوه را از اساس محافطه کارانه می داند.
بر این اساس است که آنها حاضرند خود را فدای این آرمان اشتباهی بکنند و حتّی حاضرند با اضداد خود یکجا جمع شوند برای اینکه ضدّ خود را فرصتی تازه و نایاب می پندارند.