سه‌شنبه ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۳ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۱:۲۶

وقتی‌اولین موشک‌های سپاه واردایران‌شد

مقدم از اتفاقات موشکی و ورود اولین پارتی موشک به کشور خبر داشت اما هنوز دوستانش از این موضوع چیزی نمی‌دانستند.
کد خبر : ۱۱۴۴۸۱
صراط: هفتمین روز بازگشت بود. دلتنگی‌ها آرام آرام سر باز می‌کرد. هیچ کدام از برنامه کاری خود خبر نداشتند. سه ماه تمام از محل کارشان دور افتاده بودند. از اتفاقات جبهه‌های جنگ چیزی نمی‌دانستند. تا اینکه یک روز سرد زمستانی حسن مقدم از اتاق کارش در توپخانه‌ی سپاه با تک تک مسافران موشکی تماس گرفت. از حال و روزشان مطلع شد. او هم برای دوستانش دلتنگ شده بود. از سویی کارهای زیاد و مهمتری در پیش داشتند که بایستی خیلی زود دست به کار می‌شد، فرصت چندانی نداشت.
 
مقدم از اتفاقات موشکی و ورود اولین پارتی موشک به کشور خبر داشت اما هنوز دوستانش نمی‌دانستند. آنها در سایه آموزش‌هایی که در خارج از کشور گذرانده بودند امیدوار بودند تغییراتی در روند جنگ بخصوص جنگ شهرها به وجود بیاورند.
 
آنها برای تنبیه متجاوز با استفاده از سامانه جدید، سرنوشت جنگ را جور دیگری رقم می‌زدند. شاید هم به نقطه مطلوب نزدیک می‌کردند. این هم خواسته مسئولان و فرماندهان جنگ بود هم آرزوی قلبی خودشان.
 
حسن مقدم نیروهایش را فرا خواند.
 
دیدارها تازه شده بود. هر کس وارد اتاق می‌شد، دیگری را گرم در آغوش می‌کشید. انگار که سال‌هاست یکدیگر را ندیده‌اند یا همین دیروز بود که برای رفتن به سوریه در اینجا جمع شده بودند. مقدم با نیروهایش دوست بود. قاطی آنها می‌شد و پای درد دلشان می‌نشست اما موقع کار با هیچ کس سر شوخی نداشت. جدی و محکم می‌چسبید به کار و تا پایان ماموریت از پا نمی‌نشست. دوستانش مطمئن بودند که او مثل همیشه حرفی برای گفتن دارد.
 
این بار حرف‌هایش از جنس دیگری بود؛ از جنس سامانه موشکی. از آنچه در دیار غربت آموخته بودند و اینک باید به کار می‌بستند. حسن آقا گفت: «دوستان، ما از این به بعد دیگه نیروهای موشکی سپاه پاسداران حساب می‌شیم و از این بابت شکر گذار خداوند متعال هستیم. ماموریت سنگینی روی دوش ما گذاشته شده. وقتی ما اینجا نبودیم، دوستان کارهایی کردن حالا باید کمکشون کنیم و اگه خلا‌هایی وجود داره جبران کنیم. قرار نیست صبح بیاییم سر کار و شب برویم منزل. با این جور کار و تلاش نمی‌تونیم جواب خون شهدا و کسانی که همه‌ هستی‌شون رو در راه دین فدا کردن بدیم. مسئولیت ما سنگینه. پیش از این هم گفتیم چشم امید خیلی‌ها توی کشور به این جمع سیزده نفر دوخته شده. حالا همین قدر بدونید وقتی گزارش ماموریت‌مون رو به فرماندهان ارائه کردم دیدم خیلی امیدوارانه به موضوع نگاه می‌کنن.حالا برای شروع کارهامون مجبوریم بریم کرمانشاه. البته یکی دو نفر از دوستان مثل آقای ناصر بافقی اینجا می‌مونند و جزوات آموزشی و مرکز آموزش رو سر و سامان می‌دن. باید خیلی سریع مرکز آموزش موشکی راه اندازی بشه. نمی‌خوام همه گفتنی‌ها رو اینجا بگم. آماده رفتن بشید. باقی حرف‌ها رو تو راه براتون می‌گم.»
 
از فرودگاه مهرآباد با یک فروند هواپیمای «فرند شیپ» ارتشی به مقصد کرمانشاه پرواز کردند. داخل هواپیما کنار هم نشستند،‌ چهره‌های بشاش و خندان شان غم و غصه‌ها را از دل می‌زدود. بعد از چند ماه دوباره بوی جبهه به مشامشان خورده بود.
 
پیرانیان چند صلوات محکم و جاندار از جمع گرفت. پرواز دمشق در ذهن‌شان جان گرفته بود. یادآوری خاطرات آموزش، چه تلخ و چه شیرین،‌ دیگر برایشان شیرین می‌نمود.
 
حسن آقا برایشان توضیح داد که: «در غیاب ما آقای حاجی‌زاده و همکارانش تیپ موشکی حدید رو در پادگان شهید منتظری کرمانشاه تشکیل دادن و تلاش خودشون رو می‌کنن. برای شروع کارهای تخصصی هم چشم انتظار شما هستن. به لطف خدا موشک‌ها هم رسیده و ما هر کدوم تو تخصصی که گذروندیم کارمون رو شروع می‌کنیم. گروه موشکی حدید نوپاست و احتیاج به تقویت و کار بیشتر داره. من به همه شما دوستان وهمرزمانم ایمان دارم. باید صادقانه تلاش کنیم تا مجموعه‌مون رو به شرایط مطلوب برسونیم.»
 
گروه موشکی از کرمانشاه با گام‌های استوار و امیدوار رهسپار پادگان شهید منتظری در بیست کیلومتری کرمانشاه شدند.
 
جنگ آبستن حوادث تازه‌ای بود...
منبع: فارس