صراط:حسن از بچگی همیشه خوب بود، ساکت بود، حرف پدر و مادر را گوش میداد و
احترام میگذاشت. هر کاری که رضای خدا بود انجام میداد. تا کلاس ششم درس
خواند، بعد چون درس و حافظهاش خوب بود رفت حوزه.
حسن 20سالش بود که با دخترخالهاش ازدواج کرد، دختر خواهر من بود. ما رفتیم برای او انتخاب کردیم، به او گفتیم که وقت ازدواج است، برایت چیکار کنیم؟ گفت اختیار من دست پدر و مادرم است، هرچه شما بگویید. برایش رفتیم خواستگاری، آنها هم گفتند به روی چشم، دختر مال شماست. وقت ازدواج هم لباس آخوندی داشت.
خارج خیلی وقت نبود، 18 ماه آنجا بود، زود انقلاب شد آمد ایران، به حرف آیتالله خمینی خیلی معتقد بود، از سال 42 اولین کسی بود که رفت زیارت آیتالله خمینی.
اول که میخواست ثبتنام کند به هیچکس نگفت، بروز نداد. اول رفت مسافرت قبل از عید، به من زنگ زد گفت مادر من عید نمیآیم سمنان، گفتم چرا، گفت کاری دارم دور و ور، فقط این آقای ناهیدی (به او اشاره میکند) میدانست که باجناقش است. نمیخواست پخش بشود، شاید یک وقت نمیشد، یا پشیمان میشد میخواست کار درست بکند.
همیشه، هر روز برای من زنگ میزند حتی روزی که جلسه داشته باشد یا قبل از همین ریاستجمهوری به خانمش میگوید به مادر بگو که امروز جلسه دارم. هر کاریاش اگر قطع بشود زنگزدنش به من قطع نمیشود. حسین هر روز به من زنگ نمیزند، اما او همیشه زنگ میزند. میگوید مادرجان هرچه داریم از تو داریم.
شبهای انتخابات و مناظرهها راهمیشه میدیدم، گوش میکردم، این بچهها (اشاره به دخترانش) به من میگفتند برو بخواب مادرجان، این برنامهها به درد تو نمیخورد، من میگفتم تمام مردم ایران دارند گوش میکنند، من مادرش هستم، اینجا گوش میکنم برایش هم دعا میکنم. خودش هم به من گفت مادرجان مردم زحمت کشیدند به من رای دادند، اما اگر دعاهای شما نبود من به جایی نمیرسیدم. در تلویزیون خوب حرف میزد، البته برای من که حرف نمیزد برای مردم باید خوب باشد.
{در پاسخ به اینکه رییسجمهور قبلی آقای احمدینژاد بهنظرتان چطور بود؟} من با او کاری ندارم، ولی با پسرم خوب بود، رییسجمهوری محترم است هرکس باشد خوب است. تا خوب نباشد که رییسجمهور نمیشود.
پسرم گفت گرانی را تمام میکنم، بیکاری را تمام میکنم، اینها را توی تلویزیون گفت. گفت این جوانان را میبرم سر کار، بیکاری تمام میشود و گرانی قطع میشود. انشاءالله که خدا کمک کند.
حسن 20سالش بود که با دخترخالهاش ازدواج کرد، دختر خواهر من بود. ما رفتیم برای او انتخاب کردیم، به او گفتیم که وقت ازدواج است، برایت چیکار کنیم؟ گفت اختیار من دست پدر و مادرم است، هرچه شما بگویید. برایش رفتیم خواستگاری، آنها هم گفتند به روی چشم، دختر مال شماست. وقت ازدواج هم لباس آخوندی داشت.
خارج خیلی وقت نبود، 18 ماه آنجا بود، زود انقلاب شد آمد ایران، به حرف آیتالله خمینی خیلی معتقد بود، از سال 42 اولین کسی بود که رفت زیارت آیتالله خمینی.
اول که میخواست ثبتنام کند به هیچکس نگفت، بروز نداد. اول رفت مسافرت قبل از عید، به من زنگ زد گفت مادر من عید نمیآیم سمنان، گفتم چرا، گفت کاری دارم دور و ور، فقط این آقای ناهیدی (به او اشاره میکند) میدانست که باجناقش است. نمیخواست پخش بشود، شاید یک وقت نمیشد، یا پشیمان میشد میخواست کار درست بکند.
همیشه، هر روز برای من زنگ میزند حتی روزی که جلسه داشته باشد یا قبل از همین ریاستجمهوری به خانمش میگوید به مادر بگو که امروز جلسه دارم. هر کاریاش اگر قطع بشود زنگزدنش به من قطع نمیشود. حسین هر روز به من زنگ نمیزند، اما او همیشه زنگ میزند. میگوید مادرجان هرچه داریم از تو داریم.
شبهای انتخابات و مناظرهها راهمیشه میدیدم، گوش میکردم، این بچهها (اشاره به دخترانش) به من میگفتند برو بخواب مادرجان، این برنامهها به درد تو نمیخورد، من میگفتم تمام مردم ایران دارند گوش میکنند، من مادرش هستم، اینجا گوش میکنم برایش هم دعا میکنم. خودش هم به من گفت مادرجان مردم زحمت کشیدند به من رای دادند، اما اگر دعاهای شما نبود من به جایی نمیرسیدم. در تلویزیون خوب حرف میزد، البته برای من که حرف نمیزد برای مردم باید خوب باشد.
{در پاسخ به اینکه رییسجمهور قبلی آقای احمدینژاد بهنظرتان چطور بود؟} من با او کاری ندارم، ولی با پسرم خوب بود، رییسجمهوری محترم است هرکس باشد خوب است. تا خوب نباشد که رییسجمهور نمیشود.
پسرم گفت گرانی را تمام میکنم، بیکاری را تمام میکنم، اینها را توی تلویزیون گفت. گفت این جوانان را میبرم سر کار، بیکاری تمام میشود و گرانی قطع میشود. انشاءالله که خدا کمک کند.