در ابتدای این مراسم غلامرضا امامی - که اجرای این برنامه را نیز بر عهده داشت - در سخنانی با اشاره به اینکه در روز قلم باید به سیمن آلقلم بیشتر از سایر جنبهها و موضوعات توجه نشان داد، اظهار داشت: دانشور برای من همیشه مظهر جمال بوده است. از همان روزی که با این خانه آشنا شدم، او برایم مظهر جمال بود و همنام با همسرش، مظهر جلال.
وی ادامه داد: دانشور در طول حیاتش چهار فصل زندگی را تجربه کرد؛ در بهاران زاده شد و در زمستان درگذشت. او همیشه مانند بهاران امید داشت و به دیگران امید میداد، زیبا زیست و زیبا زندگی کرد. در عنفوان بهار با جلال پیوند مهر بست و تا آخر عمر نیز حلقه ازدواجش را از دست بیرون نیاورد. در پختگی تابستان عمرش، زیباترین شاهکار ادبیاش «سووشون» را خلق کرد و با آن درخشید، با وجود اینکه اهالی قلم میشناختنش، این کتاب منجر به بیشتر شناخته شدن وی نیز شد.
امامی افزود: پس از آنکه پاییز به زندگی او سر زد و جلال را از دست داد، گویی شوق بهاران از زندگی او رفت. اما با این حال نیز دانشور دست از نوشتن بر نداشت و قصههای کوتاهی را خلق کرد. من امروز شهادت میدهم که او تا پایان عمر خود حافظه عجیبش را حفظ کرد و همه چیز را به یاد داشت.
این نویسنده و مترجم آثار ادبی افزود: در زندگی او خاطرات زیادی وجود دارد که امید دارم بتوانم روزی در دو کتاب «سیمین آلقلم» و «غروب سیمین» ـ البته اگر خدا خواست و بندگان خدا گذاشتند ـ منتشر کنم. با این حال او در تمام زندگیاش تنها خودش بود، دکان دونبش باز نکرد و حرمت آلقلم را پاس داشت و تنها سخن از صدق زد. زیبا زیست و زیبایی را برای همه خواست و در یک کلام به سوگندش با قلم عمل کرد و حتی آخرین سخنش را همصدا با اولین سوره قرآن، «خواندن» قرار داد.
امامی ادامه داد: سیمین همیشه همراه جلال بود اما آن دو هیچ تاثیری بر یکدیگر نداشتند. با این حال آخرین دستنوشتههای همدیگر را میخواندند و حتی شرط ازدواج جلال با سیمین این بود که او تا آخر عمر دانشور بماند و نه اینکه آل احمد بشود.
این مترجم درباره کتاب «بی سرو سیمین» هم گفت: این کتاب ابتدا قرار بود در قالب یک فیلم مستند ساخته شود که امکان آن ایجاد نشد و امروز که به صورت کتابی منتشر شده است، خوشحالم که در آن زنان بیش از مردان حرف زدهاند و حق هم همین بود چون دیگر زمان آن گذشته است که مردان از زبان زنان بنویسند.
وی با ذکر خاطرهای از آخرین روز حیات دانشور تاکید کرد: دانشور برای همیشه میماند چون با شرف زیسته است. امیدوارم این اجازه داده شود تا این منزل به موزهای مبدل شود تا اهالی قلم بتوانند به صورت هفتگی در آن گرد هم آیند و راهش را ادامه دهند.
در ادامه این مراسم و پس از پخش بخشی از صدای دانشور در نشستهای ادبی «شبهای گوته» و شعرخوانی سیدجواد میرهاشمی، تدوینگر این کتاب، ویکتوریا دانشور خواهر این نویسنده فقید نیز در سخنان کوتاهی به میهمانان خیرمقدم گفت.
روز قلم؛ 13 تیر یا 14 تیر؟
جواد مجابی شاعر و نویسنده دیگر سخنران این مراسم بود که در بخش نخست از سخنان خود به روز قلم اشاره کرد و گفت: با اینکه ما روز 14 تیر را روز قلم میپنداریم اما در ایران باستان روز 13 تیر را که مصادف با جشن تیرگان بوده است، روز قلم نامیده و گرامی میداشتهاند. این روز از 2 نظر برای ایرانیان دارای وجه تسمیه بوده است. نخست اینکه روز گرامیداشت قلم بوده و دیگر اینکه روز گرامیداشت آزادی ایرانیان از چنگ دشمنانشان به شمار میرفته است.
مجابی ادامه داد: گفته شده وقتی منوچهر و سپاهش توسط افراسیاب محاصره شدند، او از افراسیاب خواست تا یکی از یارانش با پرتاب تیری حدود کشور ایران را مشخص کند و برای این کار به سراغ آرش حکیم رفت. آرش این کار را پذیرفت اما عنوان کرد که پس از انجامش از بین خواهد رفت. آرش در نهایت تیر را پرتاب کرد و ایران را نجات داد اما بدنش تکه تکه شد و در واقع جانش فدای وطنش شد. از سوی دیگر در دوران هوشنگ پیشدادی روز 13 تیر، روز قلم و کشاورزی نامیده شد و در این روز رسم بر این بود تا همگان به منظور تکریم دبیران و دیوانیان و درباریان لباس اهالی قلم را میپوشیدند تا به تکریم آنها بپردازند. این برای ما مهم است که بدانیم در کشوری زندگی میکنیم که در روز قلمش همه برای تکریم اهالی قلم یه شکل آنها در میآمدند.
آل احمد هیچگاه ذهنیت انقلابیاش را از دست نداد
وی در ادامه با اشاره به خاطره مشترکش از دانشور و آل احمد گفت: این دو همیشه با هم در مجامع فرهنگی ظاهر میشدند. با وجود اینکه در جامعه روشنفکری آن زمان چنین رسمی وجود نداشت اما آن دو برخلاف سنت، همیشه با هم روزهای دوشنبه به کافه فیروز میآمدند و این به معنی شان و منزلتی بود که آلاحمد برای همسرش قائل بود. آن موقع من در روزنامه اطلاعات کار میکردم اما به خاطر وابستگی آن به دولت تا یک سال با اسم مستعار در آن مطلب مینوشتم. روزی به آلاحمد گفتم که اینگونه کار کردن اذیتم میکند و از سویی کار مطبوعاتی را دوست دارم و نمیدانم و چه کار باید بکنم؟ او به من گفت: مهم نیست در کجا کار میکنی. مهم این است که چقدر میتوانی درست حرف بزنی. تا زمانی که توانستی درست حرف بزنی، کارت را رها نکن.
مجابی افزود: وقتی آلاحمد کتاب نفرین زمین را منتشر کرد، سردبیر روزنامه (اطلاعات) از من خواست با او مصاحبهای داشته باشم چون جلال تا آن روز اصلاً تن به مصاحبه نمیداد. من به او گفتم که شما مصاحبه او را منتشر نخواهید کرد اما به هر شکل به این کار مجبور شدم. آلاحمد را در کافه فیروز پیدا کردم. یادم هست که عادت داشت به شدت بر کار شاگردانش نظارت کند و آن روز هم با دقت مشغول بررسی آثار آنها بود. به او ماجرا را گفتم و پذیرفت. با همراهی محمدعلی سپانلو مصاحبه شروع شد و رفته رفته تعدادی دیگری نیز به ما افزوده شدند و بحث به موضوعات سیاسی کشید. آلاحمد با صدای بلند شروع به انتقاد از حکومت کرد و گفت: میخواهند تا سال 2000 در این مملکت تعداد دهات را از 10 هزار به 2 هزار برسانند و این قتل عام بزرگ سنتهای ایرانی است... ناگهان دانشور بلند شد و با بغض گفت: او را رها کنید. چرا وادارش میکنید چنین حرفهایی را در جمع عمومی بزند؟ به صلاحش نیست. و گفتگو قطع شد. من البته متن مصاحبه را به روزنامه بردم و همانطور که فکر میکردم از چاپ آن سر باز زدند و بعدها در سال 56 آن را در نشریه چاپار منتشر کردم.
این منتقد ادبی افزود: آلاحمد یک روشنفکر شجاع از طبقه متوسط بود که هیچگاه ذهن انقلابیاش را از دست نداد. او میگفت من در این مملکت زندگی میکنم و ملیت آن را دارم پس به همه چیزش کار دارم. به نظر من دانشور ارزش ادبی ماندگارتری نسبت به آلاحمد به دست آورد و آثارش در میان مردم و روشنفکران بیشتر ماندگار شد.
وی در پایان خواستار تبدیل منزل دانشور و آلاحمد به موزه شد.
فرخنده حاجی زاده داستان نویس و ناشر نیز دیگر سخنران این مراسم بود که با اشاره به داستان آرش کمانگیر اظهار داشت: وقتی آرش برای سرزمینش از جان گذشت دیگر نمیدانم ما اهالی قلم برای رفع مشکلاتمان باید از چه بگذریم؟
وی در ادامه به ذکر خاطرهای از خود و دانشور پرداخت.
اهالی قلم منزل دانشور را موزه کنند
در ادامه این مراسم نوبت سخنرانی به محمد بقایی ماکان رسید. وی در ابتدای سخنان خود با ذکر خاطراتی از دانشور گفت: یادم هست در دوران لیسانس در دانشگاه تهران او را میدیدم که مانند مادری با دانشجویانش صحبت کرد تا جایی که من برای بار نخست فکر کردم او خودش نیز دانشجوست. بار دیگر او را در راهروهای رادیو در میدان ارگ دیدم که روی زمین نشسته است. خواستم برای او صندلی بیاورم که گفت «همه ما از خاکیم و باید به آن بازگردیم» بارها در مسیر شمیران او را میدیدم که در صف اتوبوس ایستاده است. من اصلاً فکر نمیکردم که چنین اخلاقی داشته باشد و در نتیجه همین رفتارهایش بود که به این نتیجه رسیدم که او بانویی است که دوست دارد با مردم باشد و بعدها همین موضوع را در آثارش نیز دیدم.
وی افزود: به اعتقاد من کتاب «سووشون» به تنهایی میتوانست از او یک چهره ادبی بسازد همچنانکه اگر دهخدا تنها خالق «چرند و پرند» بود، امروز همان جایگاه سابقش را داشت. «سووشون» به اعتقاد من چنان تاثیری بر مخاطبش دارد که کتاب «گفتار در روش» دکارت دارد که تنها 80 صفحه است. اصلاً دکارت به خاطر آن کتاب است که دکارت شده است.
بقایی ماکان ادامه داد: به اعتقاد من آنچه باقی خواهد ماند دانشور است و نه آلاحمد که هر چه بیشتر زمان میگذرد در دستگاه ذهنی او (جلال) «ان قلت» بیشتری را میتوان مشاهده کرد.
این پژوهشگر در پایان سخنان خود به مانند سایرین خواستار تبدیل منزل دانشور به موزه شد و گفت: به نظرم میشود حسابی باز کرد تا اهالی قلم در آن مبلغی را برای ساخت این موزه واریز کنند چون نمیشود به کمک کارگزاران فرهنگی دلخوش داشت کما اینکه خانه دهخدا مورد تاراج بچه مدرسهایها قرار گرفت و منزل هدایت را کودکستان کردند تا دیگر در آن آثاری مثل مازیار را خلق نکند.
در ادامه این مراسم احمدرضا احمدی شاعر نیز که به علت کسالت نتوانسته بود در مراسم حاضر شود، به صورت تلفنی متنی را قرائت کرد که در آن سابقه آشناییاش با دانشور را به سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی نسبت داده و در بخشی از آن اظهار داشت: پس از انشعاب آل احمد و خلیل ملکی از حزب توده، دانشور و همسرش زیر تیغ تهمتهای زیادی قرار گرفتند اما دانشور با آنها مدارا کرد.