"صراط: از آخرین روزهای شعبان، پیشواز شروع میشد. زنها خانه را تمیز میکردند، آذوقه و خوار و بار میخریدند و مردها به غبارروبی مساجد میرفتند و از همان شبی که قرار بود ماه مبارک رمضان در آسمان تهران ظاهر شود خانوادههای زیادی با آب و آیینه و سبزه راهی پشتبام میشدند تا هلال آغاز ماه را به چشم خود ببینند.
ریش کوتاه، چادر بلند
ماه رمضان که میآمد، رخت و لباس مردم هم عوض میشد. مردها که از شب عید غدیر یا نوروز صورتشان را اصلاح نکرده بودند، در مراسمی به نام «کلوخاندازان» که از سه تا یک روز قبل از ماه شروع میشد، صفایی به سر و صورتشان میدادند و به سر و وضع خود میرسیدند. آنها با خانواده به طبیعت میرفتند و هنگام غروب كلوخی دست میگرفتند و رو به قبله میايستادند و میگفتند: «خدايا گناهان خود را شكستيم و خود را برای عبادت و روزه ماه رمضان آماده كرديم.» بعد، کلوخ را محکم به زمین میزدند و عقیده داشتند با شكستن كلوخ تمام اعمال بدشان نابود میشود.
ماه رمضان، ریش مردها را کوتاهتر میکرد و چادر زنها را بلندتر. آنها چادرهای معروف به عباییشان را که تا روی پنجه پاها را میپوشاند از گنجهها بیرون میکشیدند و به سر میکردند. روبندهای بلند تا نزدیک زانو هم جای نقابهای چهار انگشتی قبلی را میگرفت و بزک و سرخاب سفیدآب و هر نوع آرایشی تا هلال ماه شوال منسوخ میشد.
در آن زمان اکثر اعیان هر شب در بیرونی خانه (جایی که محل پذیرایی از ارباب رجوع بود) مراسم افطاری برپا میکردند و به مردم افطاری میدادند. جایی که عدهای از زنان برای حاجت گرفتن راهیاش میشدند تا نذرشان را ادا کنند. بین زنان تهران قدیم نذر ظرفشویی برای حاجت گرفتن مرسوم بود و آنها در مهمانیهای عمومی بعد از آن که سفره افطار جمع شد به حیاط میرفتند و ظرفها را میشستند. از دیگهای دودگرفته تا دوری و دیس و کفگیر ملاقه.
تعطیلی «پزندگی» و رونق کفن فروشی
ماه نو، کسب و کار بعضیها را هم تعطیل میکرد و بعضی را رونق میداد. جعفر شهری، در کتاب طهران قدیم مینویسد: «...تعطیل کسب و تجارت مخصوصا در نصفه اول روزهای ماه رمضان و سکوت و مردگی و خاموشی و بهتزدگی مردم...خاصه تعطیل کامل پزندههای ناهار بازاری از قبیل چلویی، دیزیپز، یخنیپز، شیربرنجپز، قهوهچی، مطرب و لوطی و امثال آن و کسادی کار حکیم و دوافروش و زالویی و حجامتچی و دلاک و رگزن و دندانساز و سلمانی و مشاطه و... خلاف این گونه کسبه، کسبه ای بودند که این ماه، ماه کسب و کار و برهکشان و رواجیشان بود. مانند حمامیها، ساعتساز ها و علما و وعاظ، معرکهگیرها، مسئلهگوها، فروشندگان قرآن و کتاب دعا و عکس و شمایل پیغمبر و امام و فروشندگان سجاده و جانماز و مقنعه و کفن و... رواج کامل وصیت و وصیتنامه و تعیین وصی و قیم و ناظر و اقدام به امور خیریه و تهیه موقوفات و تصفیه محاسبات و حلال کردن دارایی و اموال شبهه ناک و...»
هر مغازه یک چراغ نفتی
در آن زمان که خبری از رادیو و تلویزیون برای اعلام اوقات شرعی به مردم نبود زمان سحر و طلوع و غروب خورشید با صدای طبل، دهل، نقاره و دف زنی اعلام میشد. در برخی از شهرها مردم با صدای نقاره به استقبال اذان صبح رفته و روزه میگرفتند. نقارهزنی که قبل از اسلام به عنوان یک رسم کهن هنگام طلوع خورشید اجرا میشد با آمدن اسلام جلوهای دیگر پیدا کرد و به سنتی برای اعلام زمان سحر و افطار در ماه رمضان تبدیل شد.
در تهران قدیم اعلام زمان سحر و افطار با شلیک گلوله توپ همراه بود. چنان که در هر گوشه ای از شهر دو توپ جنگی کار گذاشته میشد که این توپها هنگام سحر و اذان مغرب 3بار شلیک کرده و اوقات شرعی را به این ترتیب به مردم اعلام میکردند. در آن زمان رسم بود یکی دو ساعت مانده به اذان صبح جلوی در خانهها و مغازههایی که در جایگاه مرتفع و بلندتری بودند یک چراغ نفتی آویزان میکردند تا مردم با دیدن نور آنها بساط سفره سحری را بچینند.
زنجیره مشتکوبی
تقریبا از سه ساعت به اذان صبح مانده، زنها بیدار شده و یکدیگر را برای پخت و پز سحری و آماده کردن سفره سحر همراهی میکردند و بیدار کردن مردها هم بستگی به این داشت که اگر سواد خواندن دعای سحر را دارند زودتر بلند شوند تا دعا بخوانند در غیر اینصورت زنها آنها را تنها برای خوردن سحری بیدار میکردند.
از همان اولین بانگ و صدای مناجاتیان در شهر که به خواندن دعای سحر مشغول میشدند، کمکم شور و هیجانی و سر و صدایی در شهر پیچیده میشد که جعفر شهری در کتاب طهران قدیم به آن اینطور روایتش میکند: «این غوغا و هیاهو در سحرها به جایی میرسید که شهر یکپارچه بانگ و فریاد میگردید، تا آنجا که نقلی است: دیپلماتی اروپایی هنگام سحر ماه رمضان وارد شهر میشود، وقتی آن غوغا و ولوله میشنود به گمان آنکه مردم به اعتراض برخاسته یا انقلاب شده است بازگشته، فرار میکند.»
مردم البته به همینها بسنده نمیکردند و برای جا نماندن در و همسایه از غافله سحری خوران، چشم به چراغ همدیگر داشتند. به این ترتیب اولین نفری که در خانه یا خانههای دیوار به دیوار بیدار شده بود موظف بود دیگران را هم بیدار کند. ابزار بیدارباش هم مشت بود! همسایهها به دیوار هم مشت میکوبیدند و این مشتکوبی اتاق به اتاق تا آخرین اتاق حیاط ادامه داشت. شروع مشتکوبی هم از اتاقی بود که یا ساعت شماطهای داشت یا ساکنانش سحرخیزتر و سبکخوابتر بودند.
چند انگشت حلوا قبل از کوفته نخودچی
غذای سحر به مناسب فصلهای سال متغیر بود، اما آنچه گذشته از مخلفات، غذای کامل سحر به حساب میآمد، غذاهای پرگوشت و پرچربی در زمستان و غذای کمگوشت و کمچربی برای تابستان بود، چیدن سفره افطار و افطاری کردن هم برای خود آدابی داشت، اول با نصف استکان آب گرم که گاهی شیرین بود روزه خود را باز میکردند و بعد با خوردن دو تخم مرغ عسلی، چند انگشت حلوا و چند لقمه نان با پنیر و چای شیرین به خوردن ادامه میدادند که گاهی با آش رشته و جو هم همراه بود.
شام افطارها هم تقریبا کم و بیش به این صورت تهیه میشد که مقداری از آن جزو مخلفات و مقداری جزو غذا محسوب میشد. مثلا بورانی اسفناج با ماست، حلوا ارده، ماست و لبو را اول میخوردند و در آخر شام آورده میشد. شام تهرانیهای قدیم در ماه رمضان بیشتر از غذاهای نخوددار مثل کوفته شامی، شامی لپه و کوفته نخودچی بود که معتقد بودند روزهدار را جاندارتر و قویتر میکند.
شبزندهداری در زورخانه و قهوهخانه
در شبهای رمضان هم مردم تهران برای خود سرگرمیهایی داشتند عده ای بعد از افطار و خواندن نماز از یک محل به محل دیگری برای دید و بازدید میرفتند. آنها که ورزشکار بودند به زورخانه میرفتند و جوانترها گاهی به قهوهخانهها سر میزدند. ترنا بازی و سخنوری هم سنتی برای ماه رمضان بود. مساجد محلات هم از شلوغترین مراکز برای گذران وقت روزهدارن بود.
در واقع شبنشینیهای ماه رمضان از جمله مهمانیهای با نشاطی بود که همه مردم تهران از آن استقبال میکردند در این شب نشینیها بود که زولبیا و بامیه برای پذیرایی برای مهمان آورده میشده است و چون وقت بیشتری داشتند، کتاب خوانی و قصه سرائی و افسانه پردازیها و امثال آن نیز نقل مجالس میشد که تقریبا تا سحر طول میکشید.
کهنه بیار، کهنه ببر
وقتگذرانی مردم در این ماه بیشتر در مساجد و صحنهای امام زادهها و زیارتگاهها و این قبیل اماکن بود که مسجد شاه (مسجد امام) در درجه اول آن قرار میگرفت، این مسجد که وسعت آن در گذشته زیادتر از وسعت فعلی آن بود، در ماه رمضان پاتوق کامل بساطیها و خرده فروشیهای محل میشد و هر کس به فروش جنسی ارزشمند یا بیارزش میپرداخت، اشیائی که مخصوصا در این ماه عرضه میشد فرسوده و کارکرده و دست دوم و چندم بودند و مردم هر چیزی را که در خانه داشتند و به آن نیازی نداشتند، در این بساطیهای ماه رمضان میفروختند.
مسجد سپهسالار و کوچه پشت آن و صحن امامزادگان سید اسماعیل، سید نصرالدین، یحیی و محوطهها و کوچههای طراف آنها هم در ماه رمضان پاتوق معاملات دست دوم بود که از ظهر به بعد بساطیها میآمدند و شروع به کار میکردند و زنان و کسبه دور آنها جمع میشدند.
چشم به راه تلگراف از کربلا
نزدیک به غروب شب اول ماه شوال که میشد مردم از لحظه غروب تا یک ساعت از شب رفته روی بامها و گلدستهها و بلندیها میایستادند و دنبال ماه میگشتند. اگر ماه را به صورت اجماع میدیدند، فردا را عید میگرفتند وگرنه منتظر رسیدن تلگراف از کربلا و نجف میشدند و اگر خبری نمیرسید خودشان تلگرافی را به علما فرستاده و کسب تکلیف میکردند.