"صراط" - آنقدر از درگذشت امیرحسین فردی گذشته که ما از ناراحتی ناگهانی نبودن «امیر خان» بیرون آمده باشیم. جناب امیرحسین فردی که خالق دنیای خواندنیهای کودکی مابود. امیرحسین فردی، نویسنده و معلم نویسندگی و اخلاق که از میان ما رفت، کسی در حوزه ادبیات داستانی کودک و نوجوان و بزرگسال نبود که او را نشناسد و او را قبول دارد یا ندارد، به اخلاق و منش پهلوانی فردی احترام نگذارد.
اما چند محفل کوچک روشنفکری هستند که اعتقادی به تسلیت درگذشت یک نویسنده مشهور – لااقل از سر دغدغه صنفی- ندارند و آنچه برای این حلقههای کهنسال اهمیت دارد، ضدیت با ایمان مردم و خودبینی روشنفکری است که البته امیرحسین فردی از این دو خصلت هیچ بهرهای نداشت. توقع پیام تسلیت از حلقههای پاشیدهای مثل «کانون نویسندگان ایران»، خیلی سادهلوحانه است. اما نه اینکه اسم آدهای بزرگی مثل جلال آلاحمد و سیمین دانشور روی تاسیس این مجموعه است، خیال میکنیم شاید همنشینی با عقاب، در مرام دیگران اثری، گذاشته باشد، که نگذاشته است.
رسانه فارسی بیبیسی که سال به سال اسمی از نویسندههایی مثل امیرحسین فردی نمیآورد، به محض درگذشت او، تیغ حمله برکشید و به فردی تاخت. به جناب امیرخان که حالا نیست تا از خودش دفاع کند و با خنده به ما بگوید: «من اصلا اینها را به حساب نمیآورم». این، خصلت این جماعت بیوطن است که بعد از درگذشت پهلوانها، به آنها حمله کنند. چنانکه بعد از قیصر امینپور و سیدمرتضی آوینی هم همین کار را کردهاند. حالا سالهاست که به هر بهانهای قیصر امینپور را «جاده صافکن استبداد» مینامند و تا میتوانند درباره جناب آوینی دروغ میگویند، تا مبادا نسل جوان هنرمندان و نویسندگان انقلاب اسلامی، چراغی برای راه آینده داشته باشند.
اما دیر شده و از آنجا که روشنفکر جماعت، جامعه اطرافش را نمیبیند و به رسمیت نمیشناسد، تا به خود بیاید و متوجه شود، کار از کار گذشته و مثل خود انقلاب اسلامی که در غیاب روشنفکر غایب از جامعه رخ داد، نسل بچههای با ایمان معتقد به انقلاب، سر و سامان یافته و افکار مسلمانی تواناییهای کمنظیر آدمهایی مثل سیدمرتضی آوینی، قیصر امینپور و امیرحسین فردی و قطع ارتباط آنها با جوانترها، غیرممکن شده است. خود فردی که نیازی به تعریف این آدمها نداشت. باید نیم ساعت در خانه کوچکش، پایین سیمتری جی کنارش مینشستید که بدانید این آدم اصلا آرزوهای روشنفکری را به چیزی نمیشمارد. چه رسد که این قبیل حرفها آزارش دهد.
بیبیسی فارسی، چند جرم عمده برای امیرحسین فردی میشمارد که در پیروزی انقلاب اسلامی سهمی داشته، در دوره تاسیس حوزه هنری آنجا بوده، نگذاشته کیهانبچهها با رفتن تودهایها از بین برود و چرا در مسجد جوادالائمه (ع) حلقه ادبیات تشکیل داده و جایزه ادبی شهید حبیب غنیپور را راه انداخته؟ چرا با تندرویهای افراطی و تفریطی مخملبافی مخالف بوده و چرا ساواکیها را در کتابهایش به «گرگ» تشبیه کرده. بیبیسی حتی از چنگ زدن به صورت امیرخانی دریغ نمیکند که چرا با امیرحسین فردی دوست بوده یا کتاب او را تحویل گرفته است؟
این چیزها که فردی را از توجه روشنفکران دور کرده یا بیبیسی به عنوان جرم میشمارد، افتخارهای امیرحسین فردی است. گذشته از آنکه به ما یادآوری میکند چه دعوای اعتقادی و ایدئولوژیکی هست میان بچههای انقلاب، آنها که خاک ایران را دوست دارند و به قول قیصر امینپور، «این حنجره، این باغ صدا را نمیفروشند» با آنها که آرزوهایشان را در سرزمینهای سرد غربی جستوجو میکنند.
که اگر کسی پای اعتقادش ایستاده باشد، با هرچه دم دست دارند، او را میزنند که چرا جمع شدهاند دور هم و جوانترها را راه انداختهاند و گزاره ابلهانه «انقلابیها کار بلد نیستند» را نقض کردهاند؟ چرا به تندرویهای مخملبافی که توانست مثلا مایه سرشکستگی بچهمسلمانها باشد، به موقع اعتراض کردهاند؟ به نوعی از تندروی که در هر دو دوره افراط و تفریط، غیرمنطقی است و به بیش از آنچه هست، تظاهر میکند.
از امیرحسین فردی ناراحتند و جرأت اعلام این ناراحتی را نداشتند، وقتی خود او مثل شیر در میانه میدان ایستاده بود. از او ناراحتند که چرا عنوان «نویسنده مسلمان» مصداقهای زیادی دارد. آدمهای حرفهای با ایمانی که اقبال مخاطب را به خود جذب کردهاند و لخت بودن پادشاهان روشنفکری را به رخ آنها کشیدهاند. از ارایه الگویی ناراحتند که در کودکی، خواندن و نوشتن را با نسخه آذری نهجالبلاغه امیرمومنان (ع) یاد گرفته، بعد سراغ خواندن «کور ادغلی» و کتابهای دیگری رفته که در روستایی نزدیک شهرستان «نیر» پیدا میشده و این چیزها را با افتخار در شصت و چند سالگی به زبان میآورد.
فردی، نویسندهای است که جزو قبیله روشنفکرهای خودبین نیست و نیازی به این جماعت ندارد و هنوز خاک قبرش سرد نشده، رسانه بیبیسی فارسی جار و جنجال راه میاندازد که بیایید پیدایش کردم. این آدم به انقلاب کمک کرده و نویسندههای مسسلمان را پر و بال داده. مگر خود فردی این چیزها را انکار کرده بود؟
امیرحسین فردی چند شماره قبل در گفتوگو با همین ماهنامه «داستان» گفته بود: «همین من اوی رضا امیرخانی، انگار قله دماوند است که در زمین کاشتهاید. گفت اگر میتوانید با همه خدایانتان یه جملهاش را بیاورید... وقتی «من او» گرفت، جماعت روشنفکر در نشریههایشان شروع کردند به این کتاب بدوبیراه گفتن. کم نگذاشتند! اما این کار گرفت و مسخره کردن آنها دیگر مهم نبود».
اما چند محفل کوچک روشنفکری هستند که اعتقادی به تسلیت درگذشت یک نویسنده مشهور – لااقل از سر دغدغه صنفی- ندارند و آنچه برای این حلقههای کهنسال اهمیت دارد، ضدیت با ایمان مردم و خودبینی روشنفکری است که البته امیرحسین فردی از این دو خصلت هیچ بهرهای نداشت. توقع پیام تسلیت از حلقههای پاشیدهای مثل «کانون نویسندگان ایران»، خیلی سادهلوحانه است. اما نه اینکه اسم آدهای بزرگی مثل جلال آلاحمد و سیمین دانشور روی تاسیس این مجموعه است، خیال میکنیم شاید همنشینی با عقاب، در مرام دیگران اثری، گذاشته باشد، که نگذاشته است.
رسانه فارسی بیبیسی که سال به سال اسمی از نویسندههایی مثل امیرحسین فردی نمیآورد، به محض درگذشت او، تیغ حمله برکشید و به فردی تاخت. به جناب امیرخان که حالا نیست تا از خودش دفاع کند و با خنده به ما بگوید: «من اصلا اینها را به حساب نمیآورم». این، خصلت این جماعت بیوطن است که بعد از درگذشت پهلوانها، به آنها حمله کنند. چنانکه بعد از قیصر امینپور و سیدمرتضی آوینی هم همین کار را کردهاند. حالا سالهاست که به هر بهانهای قیصر امینپور را «جاده صافکن استبداد» مینامند و تا میتوانند درباره جناب آوینی دروغ میگویند، تا مبادا نسل جوان هنرمندان و نویسندگان انقلاب اسلامی، چراغی برای راه آینده داشته باشند.
اما دیر شده و از آنجا که روشنفکر جماعت، جامعه اطرافش را نمیبیند و به رسمیت نمیشناسد، تا به خود بیاید و متوجه شود، کار از کار گذشته و مثل خود انقلاب اسلامی که در غیاب روشنفکر غایب از جامعه رخ داد، نسل بچههای با ایمان معتقد به انقلاب، سر و سامان یافته و افکار مسلمانی تواناییهای کمنظیر آدمهایی مثل سیدمرتضی آوینی، قیصر امینپور و امیرحسین فردی و قطع ارتباط آنها با جوانترها، غیرممکن شده است. خود فردی که نیازی به تعریف این آدمها نداشت. باید نیم ساعت در خانه کوچکش، پایین سیمتری جی کنارش مینشستید که بدانید این آدم اصلا آرزوهای روشنفکری را به چیزی نمیشمارد. چه رسد که این قبیل حرفها آزارش دهد.
بیبیسی فارسی، چند جرم عمده برای امیرحسین فردی میشمارد که در پیروزی انقلاب اسلامی سهمی داشته، در دوره تاسیس حوزه هنری آنجا بوده، نگذاشته کیهانبچهها با رفتن تودهایها از بین برود و چرا در مسجد جوادالائمه (ع) حلقه ادبیات تشکیل داده و جایزه ادبی شهید حبیب غنیپور را راه انداخته؟ چرا با تندرویهای افراطی و تفریطی مخملبافی مخالف بوده و چرا ساواکیها را در کتابهایش به «گرگ» تشبیه کرده. بیبیسی حتی از چنگ زدن به صورت امیرخانی دریغ نمیکند که چرا با امیرحسین فردی دوست بوده یا کتاب او را تحویل گرفته است؟
این چیزها که فردی را از توجه روشنفکران دور کرده یا بیبیسی به عنوان جرم میشمارد، افتخارهای امیرحسین فردی است. گذشته از آنکه به ما یادآوری میکند چه دعوای اعتقادی و ایدئولوژیکی هست میان بچههای انقلاب، آنها که خاک ایران را دوست دارند و به قول قیصر امینپور، «این حنجره، این باغ صدا را نمیفروشند» با آنها که آرزوهایشان را در سرزمینهای سرد غربی جستوجو میکنند.
که اگر کسی پای اعتقادش ایستاده باشد، با هرچه دم دست دارند، او را میزنند که چرا جمع شدهاند دور هم و جوانترها را راه انداختهاند و گزاره ابلهانه «انقلابیها کار بلد نیستند» را نقض کردهاند؟ چرا به تندرویهای مخملبافی که توانست مثلا مایه سرشکستگی بچهمسلمانها باشد، به موقع اعتراض کردهاند؟ به نوعی از تندروی که در هر دو دوره افراط و تفریط، غیرمنطقی است و به بیش از آنچه هست، تظاهر میکند.
از امیرحسین فردی ناراحتند و جرأت اعلام این ناراحتی را نداشتند، وقتی خود او مثل شیر در میانه میدان ایستاده بود. از او ناراحتند که چرا عنوان «نویسنده مسلمان» مصداقهای زیادی دارد. آدمهای حرفهای با ایمانی که اقبال مخاطب را به خود جذب کردهاند و لخت بودن پادشاهان روشنفکری را به رخ آنها کشیدهاند. از ارایه الگویی ناراحتند که در کودکی، خواندن و نوشتن را با نسخه آذری نهجالبلاغه امیرمومنان (ع) یاد گرفته، بعد سراغ خواندن «کور ادغلی» و کتابهای دیگری رفته که در روستایی نزدیک شهرستان «نیر» پیدا میشده و این چیزها را با افتخار در شصت و چند سالگی به زبان میآورد.
فردی، نویسندهای است که جزو قبیله روشنفکرهای خودبین نیست و نیازی به این جماعت ندارد و هنوز خاک قبرش سرد نشده، رسانه بیبیسی فارسی جار و جنجال راه میاندازد که بیایید پیدایش کردم. این آدم به انقلاب کمک کرده و نویسندههای مسسلمان را پر و بال داده. مگر خود فردی این چیزها را انکار کرده بود؟
امیرحسین فردی چند شماره قبل در گفتوگو با همین ماهنامه «داستان» گفته بود: «همین من اوی رضا امیرخانی، انگار قله دماوند است که در زمین کاشتهاید. گفت اگر میتوانید با همه خدایانتان یه جملهاش را بیاورید... وقتی «من او» گرفت، جماعت روشنفکر در نشریههایشان شروع کردند به این کتاب بدوبیراه گفتن. کم نگذاشتند! اما این کار گرفت و مسخره کردن آنها دیگر مهم نبود».