شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۲ تير ۱۳۹۲ - ۱۱:۵۰

طنز/ دردسرهای یک رییس‌جمهوری

خانم سهیلا جلودارزاده گفته: «از کانال کولر مجمع هم برای گرفتن پست در دولت جدید وارد می‌شوند!»
کد خبر : ۱۲۲۶۴۲
صراط: خانم سهیلا جلودارزاده گفته: «از کانال کولر مجمع هم برای گرفتن پست در دولت جدید وارد می‌شوند!»

برای آن‌که شما را با ابعاد شفاف‌تری از دردسرهای دکتر روحانی آشنا کنیم، چند اپیزود از زندگی روزانه ایشان را خدمت شما ارائه می‌کنیم: 

اپیزود اول: 

دکتر روحانی در دفتر کارش نشسته است و مشغول بررسی امور است. ناگهان از بیرون ساختمان، شیشه پنجره شکسته می‌شود و مردی ماسک‌دار با عملیات راپل وارد می‌شود: 

دکتر: «چی شده؟! می‌خوای ماهواره رو جمع کنی؟!»

مرد: «ماهواره دارید؟»

دکتر: «مجوز دارم به تو چه!»

مرد: «خوش به حال‌تون ما مجوز نداریم.»

دکتر: «حاشیه نرو! از جون من چی می‌خوای؟! اصلا تو کی هستی؟»

مرد: «دستم به دامنت، پُست می‌خوام...»

اپیزود دوم: 

دکتر روی کاناپه خانه می‌نشیند و تلویزیون را روشن می‌کند. برنامه دم ظهر تلویزیون آغاز می‌شود. 
مجری: «خب، حاج‌آقا یکی از بینندگان ما پیامک زدن و سوالی داشتن. گفتن: «پدری هستم 63 ساله. پسرم 30 سال سن دارد ولی هنوز بیکار است. آیا مجاز است که آقای روحانی برای خودش راست راست رییس‌جمهوری کند، آن وقت پسر من بیکار باشد؟ آیا درست است که در کابینه پستی نگیرد؟! هی می‌گفتند کلید، کلید، این بود کلید؟ وای بر کلید!»

اپیزود سوم: 

دکتر یکی از روزنامه‌های خیلی خیلی معتبر را برداشته و مطالعه می‌کند: «همان‌طور که پیش‌تر هم خدمت مردم شریف ایران عرض کردم، دکتر روحانی نماد پیروزی مقتدرانه اصولگرایان در انتخابات بود. حالا از این رییس‌جمهوری تماما اصولگرا درخواست داریم که رفقای ما را به عنوان کابینه خود برگزیند تا حق این مطبوعات فرصت‌طلب بی‌آبرو را کف دستشان بگذاریم. در غیراین صورت بنده پرده از نقشه‌ها و توطئه‌های شوم باند مخوف ریاست‌جمهوری بر می‌دارم تا دیگر پرده‌ای باقی نماند که اخلالگران پشت آن مخفی شوند.»

اپیزود چهارم: 

شب، پیرمردی زیبارو به خواب دکتر می‌آید. از صورتش می‌تراود مهتاب، می‌درخشد شب‌تاب... پیرمرد لبخند می‌زند و خواب در چشم‌ تر دکتر می‌شکند. 

دکتر: «کیستی‌ ای پیرمرد زیبارو؟»

پیرمرد: «سلام بر تو ‌ای رییس‌جمهوری منتخب. من اسعدبن سعید بن ذاکربن باقر طوسی هستم. آرامگاه من در طرقبه است، پیش‌تر فرش‌فروشی داشتم... اگر به آنجا سفر استانی کردید، به سراغ من هم بیایید. اما نرم و آهسته بیایید تا مبادا که ترک بردارد.»

دکتر: «چه تَرَک بردارد‌ ای پیرمرد خوش سیما؟»

پیرمرد: «ولش کن یره، خیلی مهم نی...»

دکتر: «حال امرت را به من بگو.»

پیرمرد: «عرضی نیست قربان. آمده بودیم جهت دیدار و عرض تبریک. فقط خواستیم عرض کنیم نواده‌ای داریم، زیبارو چو خویش؛ ساخت‌وسازش خوب است. پل می‌زند، زیرگذر می‌زند، اگر می‌شود او را بکنید وزیر راه و شهرسازی. هوم؟»
منبع: بهار