صراط: تاریخ یک سدهی اخیر ایران، به عقیدهی بسیاری از
سیاستمداران و تاریخنویسان، پُرحادثهترین و نیز پُرالتهابترین دوران
تاریخ ایران به شمار میرود. حوادث بزرگ بینالمللی، از جمله وقوع دو جنگ
جهانی، جنگ اعراب با اسرائیل و حوادثی از این قبیل، بر سیاست خارجی و داخلی
ایران در این برهه تأثیر بسیار زیادی گذاشته است. با این حال، باید اذعان
کرد که وجود شخصیتهای سیاسی و نظامی درون ایران، در التهابانگیزی این
سالها مؤثر بودهاند. اگر این جملهی معروف را قبول کنیم که تاریخ را
شخصیتهای بزرگ میسازند، پس باید فصلی را به بررسی شخصیتهای مهم و
تأثیرگذار اختصاص دهیم. در این چارچوب، اغراق نکردهایم اگر دکتر مظفر
بقایی را نیز یکی از شخصیتهای مهم و تأثیرگذار هفتاد سال اخیر یا حداقل در
بین سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۴۰ بدانیم.
در این نوشتار در تلاشیم گوشهای از شخصیت وی را بشناسیم. مظفر بقایی کرمانی متولد کرمان و بزرگشده در یک خانوادهی سیاسی در آن منطقه است.[۱]عیسی سپهبدی آشنا میگردد و تقریباً تا پایان عمر ارتباط خود را با این دو حفظ میکند.[۲] پدر وی، میرزا شهاب، یکی از فعالین سیاسی آن دیار و نیز نمایندهی مجلس چهارم و پنجم شورای ملی و عضو تشکیلات مخفی ایران بوده است. بقایی پس از گذران تحصیلات مقدماتی، در سن هجدهسالگی، با هزینهی دولت، برای ادامهی تحصیل، به فرانسه اعزام میشود و در آنجا با حسن پاکروان (یکی از رؤسای ساواک) و
اوج فعالیت سیاسی و شهرت وی به آشنایی با دکتر محمد مصدق و ورود به جبههی ملی برمیگردد. بقایی را یکی از مرموزترین، قدرتطلبترین و جسورترین شخصیتهای سیاسی یک قرن اخیر ایران میدانند. نحوهی ورود وی به احزاب سیاسی و تغییر چهرههای مکرر از سوی وی تا حدی بود که بسیاری وی را در برههای جاسوس انگلیس و آمریکا معرفی کردند، هرچند که هنوز سندی در این خصوص پیدا نشده است.[۳]
**بقایی و مصدق
بین سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۹ و قبل از آشنایی با دکتر مصدق، وی عملاً وارد فعالیتهای سیاسی شد و تقریباً به جزء حزب توده، که هیچ وقت نظر مثبتی به آن نداشت، سایر احزاب صاحب نفوذ ایران را در دورههای مختلف تجربه کرد. در سال ۱۳۲۴، در کرمان شاخهای از حزب دموکرات قوام را راه انداخت و در سال ۱۳۲۵، به عنوان نمایندهی مردم کرمان وارد مجلس شورای ملی شد.[۴] با این حال، شهرت وی از زمانی آغاز شد که در مجلس، با نفوذ خود توانست ساعد را از منصب پست نخستوزیری استیضاح کند و این عمل باعث خشنودی ملیگرایان شد که باب آشنایی و اولین ملاقات وی را با دکتر مصدق فراهم آورد.
دکتر مصدق از هر جهت مورد قبول کامل بقایی بود، زیرا وی هم ملیگرا بود و هر دو مخالف چپ و تودهایها بودند. بقایی در زمان نخستوزیری رزمآرا، به دلیل مخالفت با سیاستهای وی، به زندان افتاد، ولی پس از یک سال از زندان آزاد شد و در انتخابات مجلس شانزدهم، به عنوان نفر دوم از تهران و پس از دکتر مصدق، بیشترین رأی را از آن خود کرد و وارد مجلس شد.[۵]
پس از قتل رزمآرا در سال ۱۳۲۹ و روی کار آمدن حسن علاء، بقایی از امضاکنندگان ملی شدن صنعت نفت ایران بود و از این پس، وارد حلقهی نزدیک دکتر مصدق گردید و در سفر دکتر مصدق به لاهه نیز وی را همراهی کرد. بقایی در سال ۱۳۳۰ حزب زحمتکشان ایران را تشکیل داد و حمایت کامل خود را از دکتر مصدق و جبههی ملی اعلام کرد؛[۶] ولی این ارتباط نزدیک با دکتر مصدق و جبههی ملی خیلی طول نکشید.
به نظر بسیاری از اندیشمندان سیاسی و تاریخنویسان، ماجرای اسناد خانهی سدان، آغاز اختلاف و جدایی وی از دکتر مصدق بود. ریچارد سدان، نمایندهی انگلیسی شرکت نفت در ایران بود. در اوایل تیرماه ۱۳۳۰، امیرحسین پاکروان، کارمند شرکت نفت ایران و انگلیس، به بقایی اطلاع داد که اسنادی از ادارهی انتشارات و تبلیغات شرکت نفت به منزل سدان منتقل میشود. بقایی به همراه سرلشکر فضلالله زاهدی، رئیس شهربانی وقت و جهانگیر تفضلی، خانهی سدان را تفتیش کرد و اسناد مزبور را به دست آورد. بخشی از اسناد توسط بقایی در روزنامهی «شاهد» و سایر مطبوعات آن زمان منتشر شد و جنجالی بزرگ به پا کرد. بعدها در جریان دادگاه لاهه (خرداد ۱۳۳۱)، اسناد خانهی سدان به عنوان مدارکی که مداخلهی شرکت نفت انگلیس در امور خارجه ایران را ثابت میکرد ارائه شد؛[۷] ولی در خصوص صحت اسناد، اختلافهای زیادی وجود دارد و محققینی از جمله یرواند ابراهامیان و حسین آبادایان با قاطعیت این اسناد را جعلی دانستهاند و معتقدند که اگرچه اسنادی در خانه سدان وجود داشته، ولی بقایی با اضافه کردن برخی اسامی خاص یا موضوعات جدید به آن اسناد، در صدد بوده است مسیر حرکت نهضت ملی شدن نفت را تغییر بدهد. به طور مثال، در آن اسناد، مدرکی از جاسوسی احمد متین دفتری برای انگلیس پیدا شده و نکتهی حائز اهمیت این مسئله است که متین دفتری در واقع داماد دکتر مصدق بوده و جدای از این نسبت با دکتر مصدق، جزء جبهه ملی بوده و بدترین اتهام برای اعضای جبههی ملی، جاسوسی برای بیگانه است.[۸]
یکی دیگر از مهمترین دلایل بروز اختلاف میان بقایی و دکتر مصدق، مربوط میشود به ماجرای حبیبالله دیهیمی. دیهیمی یکی از دوستان نزدیک مظفر بقایی است که در سال ۱۳۲۹ با همکاری بقایی، یک سازمان مخفی اطلاعاتی، که ارتباط نزدیکی با برخی از سران ارتش داشت و نیز دارای عاملینی در میان حزب توده بود، شروع به فعالیت کرد. از دیگر اعضای اصلی این سازمان خطیبی بود. به ظاهر به نظر میرسید که خطیبی تحت نظارت بقایی فعالیت میکند، ولی آنچه بعدها مشخص شد این مسئله بود که این سازمان به نحوی در راستای منافع غرب فعالیت داشته است.
با این حال، دکتر مصدق، در زمان نخستوزیری خود، در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۳۳۰، در مجلس اعلام نمود که فداییان اسلام قصد ترور وی را دارند. بررسیها نشان داد که منبع دکتر مصدق شخص محمدرضاشاه بوده است که وی نیز این خبر را از دیهیمی شنیده بود.[۹] پخش این گونه شایعات از حزب مخفی، باعث شکاف بیشتر میان دکتر مصدق و بقایی و نیز روشن شدن مشی وی شد.
یکی از نکات جالب در مرموز بودن بقایی، ماجرای ۳۰ تیر ۱۳۳۱ است. در این روز، شاه قصد داشت تا با حکمی قوام را به عنوان نخستوزیر انتخاب کند و مصدق را برکنار نماید. ولی نحوهی برخورد بقایی با این مسئله جای تأمل دارد. بقایی که خود به عنوان نمایندهی حزب دموکرات قوام از کرمان وارد مجلس شد و از طرفی نیز بعد از ماجرای خانهی سدان، ارتباط وی با دکتر مصدق تیره شد، ولی در این ماجرا، به تمامه از دکتر مصدق دفاع کرد؛ تا جایی که در روز ۳۰ تیر دستور داد تا میادین شهر تهران چوبهی دار برپا سازند و قوام را بدون محاکمه بر بالای چوبهی دار ببرند.[۱۰]
برخی مدارک حاکی از این مسئله است که بقایی در این مسیر در تلاش بوده است تا حرکت از قوام به مصدق را مقدمهای بداند برای اینکه بعد از پایان دورهی نخستوزیری دکتر مصدق به عنوان رهبری جبههی ملی و نخستوزیری دست یابد و برای رسیدن به این هدف تلاش میکرد خود را به محفل یاران آیتالله کاشانی نزدیک کند و در این راستا، تا جایی رفت که توانست تا اندازهای میان آیتالله کاشانی و دکتر مصدق شکافی ایجاد کرد و عوامل بروز کودتا را برای انگلیس و آمریکا فراهم نمود.
اوایل سال ۳۲ و آخرین ماههای باقیمانده تا کودتای مرداد ۳۲، نقطهی شکاف جدی بقایی از جریانهای ملی و دفاع از وطن بود. بقایی که قوام را انگلیسی و رزم آرا را آمریکایی خوانده بود، در آخرین روزهای مانده به کودتا، دست در دست فضلالله زاهدی گذاشت که نیرویی تربیتشده برای اجرای کودتای انگلیسیـآمریکایی و پست نخستوزیری آن بود.[۱۱]
یکی از مواردی که شخصیت بقایی را منفور کرده، ماجرای قتل تیمسار افشارطوس، رئیس شهربانی حکومت دکتر مصدق است؛ مسئلهای که هنوز به طور کامل جزئیات آن مشخص نشده است. اتهام بقایی در خصوص قتل افشارطوس، برای اولین بار از طریق نامههایی که حسین خطیب (از دوستان نزدیک وی که ارتباط خوبی نیز با سرلشکر زاهدی و شاه داشت) برملا شد.
حسین خطیب که از اعضای اصلی سازمان مخفی تشکیلشده در سال ۱۳۲۹ بود، پس از نزدیکی بقایی به دکتر مصدق، تلاش کرد تا میان این دو تنش ایجاد کند. بقایی نیز پس از کدورت ایجادشده و جدایی از جبههی ملی، دوباره به خطیب نزدیک شد و در واقع نقش فراهم کردن شرایط کودتای انگلیسیـآمریکایی را بر عهده داشت. هرچند که این نقش بدون هماهنگی با این دو کشور و کاملاً مستقل بود.[۱۲]
در زمان کودتا هرچند بقایی در تبعید و زندان به سر میبرد، ولی نیروهای تحت امر وی، اولین کسانی بودند که به خانهی دکتر مصدق حمله کردند و نقش مهمی در اجرای کودتا داشتند.[۱۳] منطقی مینماید اگر بگوییم هدف بقایی از کودتا سهمخواهی و گرفتن پست نخستوزیری بوده است و با توجه به شخصیت بسیار قدرتطلب و جاهطلب وی، این مسئله بیشتر آشکار میشود؛ اگرچه پس از کودتا تا اندازهای از زاهدی کناره میگیرد و همین امر باعث تبعید وی به زاهدان و دوران افول فعالیتهای سیاسی وی میگردد.
با توجه به برخی اسناد موجود، بقایی در واقع نقش زاهدی را بیشتر یک منتقلکنندهی قدرت و فقط در حد مأمور اجرای کودتا میدانسته است و نه بیشتر از آن. بقایی تصور میکرد پس از کودتا، نقش زاهدی تمام میشود و وی به نخستوزیری میرسد. البته در این مورد، اسنادی نیز وجود دارد که قول پست نخستوزیری به وی داده شده است، ولی او بیخبر از آن بود که پس از کودتا انتخاب نخستوزیر نه از طریق شاه، بلکه از طریق انگلیس و بیشتر از آن، آمریکا صورت میگرفت و شخصیت مرموز و غیرقابل اعتماد بقایی باعث شد که هیچ وقت به مقام نخستوزیری یا حداقل یک پست مهم دست نیابد.[۱۴]
**مشاورههای بقایی به پهلوی
پس از تبعید بقایی به زهدان، او هفت سالی را در شهرهای مختلف در تبعید به سر برد و طبیعتاً در این دوران توان فعالیت سیاسی نیز از وی گرفته شد. در سال ۱۳۳۹، بقایی به واسطهی شمس پهلوی، با شاه ملاقات میکند و پس از مذاکراتی، به وی اجازه داده میشود که در انتخابات مجلس شرکت کند. اسناد دقیقی از این مذاکره در دست نیست، ولی بر اساس آنچه بعدها مشخص شد، این اجازه در شرایطی صادر شد که بقایی از روش گذشتهی خود کناره گرفت و تلاش میکرد روشها و سیاستهایی را اتخاذ کند که مورد قبول شاه و مهمتر از آن، آمریکا باشد.[۱۵]
بقایی در همین خصوص، طرحی را به شاه ارائه میدهد که شامل دو نکتهی مهم است؛ یکی اینکه کشور را از خطر گسترش و نفوذ کمونیسم در امان نگه دارد و دیگری هشداری برای وقوع انقلاب احتمالی و سرنگونی سلطنت پهلوی و راههایی برای جلوگیری از این دو اتفاق است.[۱۶] بقایی دههی ۱۳۴۰ را با آرامی سپری کرد و تا حد امکان، از ورود به فعالیت سیاسی خودداری کرد؛ اگرچه باید گفت که فرصتی برای فعالیت وی فراهم نشد.
با شدت گرفتن موج انقلاب اسلامی و ناکامیهای پیدرپی سلطنت، بقایی وارد دوران جدیدی شد. وی هیچ گاه از انقلابیون حمایت نکرد و در هیچ تظاهراتی نیز شرکت نداشت. هرچند در دههی ۱۳۵۰ رابطهی وی با شاه مقداری تیره شد و انتقادهایی به وی و فرح نیز داشت، ولی همیشه معتقد به حکومت مشروطهی سلطنتی بود و به هیچ وجه خود را همسو با انقلابیون نمیدانست.[۱۷]
**سودای نخستوزیری
یکی دیگر از نکات بسیار جالب در خصوص بقایی، که شخصیت وی را مرموزتر میکند، این مسئله است که وی پس از انقلاب و به خصوص در یکی دو سال اول انقلاب نیز هنوز سودای نخستوزیری و در دست گرفتن سمت سیاسی مهم را در سر داشت و حزب زحمتکشان را دوباره احیا کرد. با این حال، در زمستان ۱۳۵۸ و پس از درک شرایط پس از انقلاب، وی متوجه شد جایگاهی در سیاست ایران پس از انقلاب نخواهد داشت. با نوشتن متنی به عنوان وصیتنامهی سیاسی، مظفر بقایی رسماً از سیاست کنارهگیری کرد. ولی این پایان ماجرای بقایی نبود. شاید نوشتن این وصیتنامهی سیاسی نوعی فریب و برنامه بوده است برای اجرای طرحی دیگر در خصوص سیاست ایران.[۱۸]
**از دستگیری تا مرگ
بقایی در ۲۱ تیر ۱۳۵۹ دستگیر شد و مدتی را در زندان سپری کرد. در بازجوییهایی که در دههی شصت از وی شد، او به دست داشتن در کودتای نوژه، رابطهی نزدیک با رفیعزاده (رئیس ساواک ایران در آمریکا) و نیز دخالت مستقیم در قتل افشارطوس اعتراف کرد. بقایی در ۲۷ دیماه ۱۳۶۴ به دعوت رفیعزاده به آمریکا سفر کرد. در خصوص دلایل این سفر نمیتوان با قاطعیت اعلام کرد که سیاسی بوده و در تلاش برای اجرای برنامهای در ایران بوده است یا خیر.[۱۹] با این حال، بقایی پس از بازگشت از آمریکا، که مصادف بود با اول فروردین ۱۳۶۶، در کرمان به دلیل ارتباط با سازمانهای جاسوسی و توطئه علیه جمهوری اسلامی ایران دستگیر شد و سرانجام در ۲۶ آبان همان سال، بر اثر بیماری در بیمارستان مهر تهران درگذشت.[۲۰]
**اسراری که برملا نشد
پس از گذشت بیش از دو دهه از مرگ بقایی، هنوز مسائل زیادی در خصوص این شخصیت مرموز وجود دارد که آشکار نشده است و بدون شک مهمترین مسئله در این زمینه، وصیتنامهی وی است که به نظر میرسد حاوی ناگفتههای بسیاری باشد. بقایی پس از جدایی از مصدق و جبههی ملی و موضعگیری قاطع در مقابل آنها، اسنادی را در سال ۱۳۳۲ به مجلس میسپارد که این اسناد حاوی ناگفتههایی در خصوص قتل افشارطوس، ارتباط با دکتر مصدق و آیتالله کاشانی، اسناد خانهی سدان و مسائلی از این قبیل است. ولی این اسناد در اواخر حکومت پهلوی به وی بازگردانده میشود. با این حال، پس از انقلاب اسلامی، خبری از این اسناد و وصیتنامهی وی که ناگفتههایی در همین موارد در آن وجود دارد نیست.[۲۱]
در خصوص عامل بیگانه بودن بقایی نیز نمیتوان با قاطعیت اعلام نظر کرد، چون تا الآن سندی در این خصوص پیدا نشده است؛ ولی شخصیت متغیر و بیثبات وی حاکی از آن است که در برههای مانند اواخر سال ۱۳۲۸ تا پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ نشانی از وابستگی یا عامل بیگانه بودن در وی وجود ندارد. شاید در این زمان بقایی تصور میکرد با پشتوانهی جبههی ملی و حمایت مردم میتواند به پست نخستوزیری برسد، ولی در دههی چهل، به نظر میرسد برخی اقدامات و فعالیتهای وی در راستای اهداف آمریکا و غرب بوده است. با این حال، در این خصوص نمیتوان به صراحت نظری داد. شاید با پیدا شدن وصیتنامهی وی و برملا شدن اسناد آن، پایانی بر ضدونقیضگوییها در خصوص بقایی حاصل شود.
پینوشتها:
[۱]حسین آبادیان، زندگینامهی سیاسی دکتر مظفر بقایی، مؤسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی ایران، تهران، ۱۳۷۷، ص ۴۶.
[۲]همان، ص ۴۷.
[۳]حبیب لاجوردی، خاطرات دکتر مظفر بقایی، نشر علم، ۱۳۸۲، ص ۱۳۱ و ۱۳۲.
[۴]عبدالله شهبازی، مروری بر زندگی و فعالیت های دکتر مظفر بقایی، ماهنامهی اندیشه و تاریخ سیاسی ایران معاصر، سال دوم،۱۳۸۲، شمارهی ۱۷، ص ۲.
[۵]حسین آبادیان، زندگینامهی سیاسی دکتر مظفر بقایی، مؤسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی ایران، تهران، ۱۳۷۷، ص ۵۱.
[۶]همان، ص ۵۲.
[۷]عبدالله شهبازی، معمای مظفر بقایی، ماهنامهی اندیشه و تاریخ سیاسی ایران معاصر، سال دوم، شمارهی ۱۶، ۱۳۸۲، ص ۴.
[۸]حسین آبادیان، زندگینامهی سیاسی دکتر مظفر بقایی، مؤسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی ایران، تهران، ۱۳۷۷، ص ۱۳۴.
[۹]حبیب لاجوردی، خاطرات دکتر مظفر بقایی، نشر علم، ۱۳۸۲، ص ۱۵۶.
[۱۰]حسین آبادیان، زندگینامهی سیاسی دکتر مظفر بقایی، مؤسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی ایران، تهران، ۱۳۷۷، ص ۲۳۲.
[۱۱]همان، ص ۲۳۴.
[۱۲]اسناد لانهی جاسوسی آمریکا، ج ۲۳، دفتر انتشارات اسلامی، ص ۱۴۲.
[۱۳]همان، ص ۱۴۳.
[۱۴]عبدالله شهبازی، معمای مظفر بقایی، ماهنامهی اندیشه و تاریخ سیاسی ایران معاصر، سال دوم، شمارهی ۱۶، ۱۳۸۲، ص ۶.
[۱۵]حسین آبادیان، زندگینامهی سیاسی دکتر مظفر بقایی، مؤسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی ایران، تهران، ۱۳۷۷، ص ۲۳۹.
[۱۶]همان، ص ۲۴۱.
[۱۷]همان، ص ۲۹۷.
[۱۸]حبیب لاجوردی، خاطرات دکتر مظفر بقایی، نشر علم، ۱۳۸۲، ص ۱۶۹.
[۱۹]اسناد لانهی جاسوسی آمریکا، ج ۲۳، دفتر انتشارات اسلامی، ص ۱۹۶.
[۲۰]حبیب لاجوردی، خاطرات دکتر مظفر بقایی، نشر علم، ۱۳۸۲، ص ۱۷۰.
[۲۱]همان، ص ۱۷۲.
در این نوشتار در تلاشیم گوشهای از شخصیت وی را بشناسیم. مظفر بقایی کرمانی متولد کرمان و بزرگشده در یک خانوادهی سیاسی در آن منطقه است.[۱]عیسی سپهبدی آشنا میگردد و تقریباً تا پایان عمر ارتباط خود را با این دو حفظ میکند.[۲] پدر وی، میرزا شهاب، یکی از فعالین سیاسی آن دیار و نیز نمایندهی مجلس چهارم و پنجم شورای ملی و عضو تشکیلات مخفی ایران بوده است. بقایی پس از گذران تحصیلات مقدماتی، در سن هجدهسالگی، با هزینهی دولت، برای ادامهی تحصیل، به فرانسه اعزام میشود و در آنجا با حسن پاکروان (یکی از رؤسای ساواک) و
اوج فعالیت سیاسی و شهرت وی به آشنایی با دکتر محمد مصدق و ورود به جبههی ملی برمیگردد. بقایی را یکی از مرموزترین، قدرتطلبترین و جسورترین شخصیتهای سیاسی یک قرن اخیر ایران میدانند. نحوهی ورود وی به احزاب سیاسی و تغییر چهرههای مکرر از سوی وی تا حدی بود که بسیاری وی را در برههای جاسوس انگلیس و آمریکا معرفی کردند، هرچند که هنوز سندی در این خصوص پیدا نشده است.[۳]
**بقایی و مصدق
بین سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۹ و قبل از آشنایی با دکتر مصدق، وی عملاً وارد فعالیتهای سیاسی شد و تقریباً به جزء حزب توده، که هیچ وقت نظر مثبتی به آن نداشت، سایر احزاب صاحب نفوذ ایران را در دورههای مختلف تجربه کرد. در سال ۱۳۲۴، در کرمان شاخهای از حزب دموکرات قوام را راه انداخت و در سال ۱۳۲۵، به عنوان نمایندهی مردم کرمان وارد مجلس شورای ملی شد.[۴] با این حال، شهرت وی از زمانی آغاز شد که در مجلس، با نفوذ خود توانست ساعد را از منصب پست نخستوزیری استیضاح کند و این عمل باعث خشنودی ملیگرایان شد که باب آشنایی و اولین ملاقات وی را با دکتر مصدق فراهم آورد.
دکتر مصدق از هر جهت مورد قبول کامل بقایی بود، زیرا وی هم ملیگرا بود و هر دو مخالف چپ و تودهایها بودند. بقایی در زمان نخستوزیری رزمآرا، به دلیل مخالفت با سیاستهای وی، به زندان افتاد، ولی پس از یک سال از زندان آزاد شد و در انتخابات مجلس شانزدهم، به عنوان نفر دوم از تهران و پس از دکتر مصدق، بیشترین رأی را از آن خود کرد و وارد مجلس شد.[۵]
پس از قتل رزمآرا در سال ۱۳۲۹ و روی کار آمدن حسن علاء، بقایی از امضاکنندگان ملی شدن صنعت نفت ایران بود و از این پس، وارد حلقهی نزدیک دکتر مصدق گردید و در سفر دکتر مصدق به لاهه نیز وی را همراهی کرد. بقایی در سال ۱۳۳۰ حزب زحمتکشان ایران را تشکیل داد و حمایت کامل خود را از دکتر مصدق و جبههی ملی اعلام کرد؛[۶] ولی این ارتباط نزدیک با دکتر مصدق و جبههی ملی خیلی طول نکشید.
به نظر بسیاری از اندیشمندان سیاسی و تاریخنویسان، ماجرای اسناد خانهی سدان، آغاز اختلاف و جدایی وی از دکتر مصدق بود. ریچارد سدان، نمایندهی انگلیسی شرکت نفت در ایران بود. در اوایل تیرماه ۱۳۳۰، امیرحسین پاکروان، کارمند شرکت نفت ایران و انگلیس، به بقایی اطلاع داد که اسنادی از ادارهی انتشارات و تبلیغات شرکت نفت به منزل سدان منتقل میشود. بقایی به همراه سرلشکر فضلالله زاهدی، رئیس شهربانی وقت و جهانگیر تفضلی، خانهی سدان را تفتیش کرد و اسناد مزبور را به دست آورد. بخشی از اسناد توسط بقایی در روزنامهی «شاهد» و سایر مطبوعات آن زمان منتشر شد و جنجالی بزرگ به پا کرد. بعدها در جریان دادگاه لاهه (خرداد ۱۳۳۱)، اسناد خانهی سدان به عنوان مدارکی که مداخلهی شرکت نفت انگلیس در امور خارجه ایران را ثابت میکرد ارائه شد؛[۷] ولی در خصوص صحت اسناد، اختلافهای زیادی وجود دارد و محققینی از جمله یرواند ابراهامیان و حسین آبادایان با قاطعیت این اسناد را جعلی دانستهاند و معتقدند که اگرچه اسنادی در خانه سدان وجود داشته، ولی بقایی با اضافه کردن برخی اسامی خاص یا موضوعات جدید به آن اسناد، در صدد بوده است مسیر حرکت نهضت ملی شدن نفت را تغییر بدهد. به طور مثال، در آن اسناد، مدرکی از جاسوسی احمد متین دفتری برای انگلیس پیدا شده و نکتهی حائز اهمیت این مسئله است که متین دفتری در واقع داماد دکتر مصدق بوده و جدای از این نسبت با دکتر مصدق، جزء جبهه ملی بوده و بدترین اتهام برای اعضای جبههی ملی، جاسوسی برای بیگانه است.[۸]
یکی دیگر از مهمترین دلایل بروز اختلاف میان بقایی و دکتر مصدق، مربوط میشود به ماجرای حبیبالله دیهیمی. دیهیمی یکی از دوستان نزدیک مظفر بقایی است که در سال ۱۳۲۹ با همکاری بقایی، یک سازمان مخفی اطلاعاتی، که ارتباط نزدیکی با برخی از سران ارتش داشت و نیز دارای عاملینی در میان حزب توده بود، شروع به فعالیت کرد. از دیگر اعضای اصلی این سازمان خطیبی بود. به ظاهر به نظر میرسید که خطیبی تحت نظارت بقایی فعالیت میکند، ولی آنچه بعدها مشخص شد این مسئله بود که این سازمان به نحوی در راستای منافع غرب فعالیت داشته است.
با این حال، دکتر مصدق، در زمان نخستوزیری خود، در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۳۳۰، در مجلس اعلام نمود که فداییان اسلام قصد ترور وی را دارند. بررسیها نشان داد که منبع دکتر مصدق شخص محمدرضاشاه بوده است که وی نیز این خبر را از دیهیمی شنیده بود.[۹] پخش این گونه شایعات از حزب مخفی، باعث شکاف بیشتر میان دکتر مصدق و بقایی و نیز روشن شدن مشی وی شد.
یکی از نکات جالب در مرموز بودن بقایی، ماجرای ۳۰ تیر ۱۳۳۱ است. در این روز، شاه قصد داشت تا با حکمی قوام را به عنوان نخستوزیر انتخاب کند و مصدق را برکنار نماید. ولی نحوهی برخورد بقایی با این مسئله جای تأمل دارد. بقایی که خود به عنوان نمایندهی حزب دموکرات قوام از کرمان وارد مجلس شد و از طرفی نیز بعد از ماجرای خانهی سدان، ارتباط وی با دکتر مصدق تیره شد، ولی در این ماجرا، به تمامه از دکتر مصدق دفاع کرد؛ تا جایی که در روز ۳۰ تیر دستور داد تا میادین شهر تهران چوبهی دار برپا سازند و قوام را بدون محاکمه بر بالای چوبهی دار ببرند.[۱۰]
برخی مدارک حاکی از این مسئله است که بقایی در این مسیر در تلاش بوده است تا حرکت از قوام به مصدق را مقدمهای بداند برای اینکه بعد از پایان دورهی نخستوزیری دکتر مصدق به عنوان رهبری جبههی ملی و نخستوزیری دست یابد و برای رسیدن به این هدف تلاش میکرد خود را به محفل یاران آیتالله کاشانی نزدیک کند و در این راستا، تا جایی رفت که توانست تا اندازهای میان آیتالله کاشانی و دکتر مصدق شکافی ایجاد کرد و عوامل بروز کودتا را برای انگلیس و آمریکا فراهم نمود.
اوایل سال ۳۲ و آخرین ماههای باقیمانده تا کودتای مرداد ۳۲، نقطهی شکاف جدی بقایی از جریانهای ملی و دفاع از وطن بود. بقایی که قوام را انگلیسی و رزم آرا را آمریکایی خوانده بود، در آخرین روزهای مانده به کودتا، دست در دست فضلالله زاهدی گذاشت که نیرویی تربیتشده برای اجرای کودتای انگلیسیـآمریکایی و پست نخستوزیری آن بود.[۱۱]
یکی از مواردی که شخصیت بقایی را منفور کرده، ماجرای قتل تیمسار افشارطوس، رئیس شهربانی حکومت دکتر مصدق است؛ مسئلهای که هنوز به طور کامل جزئیات آن مشخص نشده است. اتهام بقایی در خصوص قتل افشارطوس، برای اولین بار از طریق نامههایی که حسین خطیب (از دوستان نزدیک وی که ارتباط خوبی نیز با سرلشکر زاهدی و شاه داشت) برملا شد.
حسین خطیب که از اعضای اصلی سازمان مخفی تشکیلشده در سال ۱۳۲۹ بود، پس از نزدیکی بقایی به دکتر مصدق، تلاش کرد تا میان این دو تنش ایجاد کند. بقایی نیز پس از کدورت ایجادشده و جدایی از جبههی ملی، دوباره به خطیب نزدیک شد و در واقع نقش فراهم کردن شرایط کودتای انگلیسیـآمریکایی را بر عهده داشت. هرچند که این نقش بدون هماهنگی با این دو کشور و کاملاً مستقل بود.[۱۲]
در زمان کودتا هرچند بقایی در تبعید و زندان به سر میبرد، ولی نیروهای تحت امر وی، اولین کسانی بودند که به خانهی دکتر مصدق حمله کردند و نقش مهمی در اجرای کودتا داشتند.[۱۳] منطقی مینماید اگر بگوییم هدف بقایی از کودتا سهمخواهی و گرفتن پست نخستوزیری بوده است و با توجه به شخصیت بسیار قدرتطلب و جاهطلب وی، این مسئله بیشتر آشکار میشود؛ اگرچه پس از کودتا تا اندازهای از زاهدی کناره میگیرد و همین امر باعث تبعید وی به زاهدان و دوران افول فعالیتهای سیاسی وی میگردد.
با توجه به برخی اسناد موجود، بقایی در واقع نقش زاهدی را بیشتر یک منتقلکنندهی قدرت و فقط در حد مأمور اجرای کودتا میدانسته است و نه بیشتر از آن. بقایی تصور میکرد پس از کودتا، نقش زاهدی تمام میشود و وی به نخستوزیری میرسد. البته در این مورد، اسنادی نیز وجود دارد که قول پست نخستوزیری به وی داده شده است، ولی او بیخبر از آن بود که پس از کودتا انتخاب نخستوزیر نه از طریق شاه، بلکه از طریق انگلیس و بیشتر از آن، آمریکا صورت میگرفت و شخصیت مرموز و غیرقابل اعتماد بقایی باعث شد که هیچ وقت به مقام نخستوزیری یا حداقل یک پست مهم دست نیابد.[۱۴]
**مشاورههای بقایی به پهلوی
پس از تبعید بقایی به زهدان، او هفت سالی را در شهرهای مختلف در تبعید به سر برد و طبیعتاً در این دوران توان فعالیت سیاسی نیز از وی گرفته شد. در سال ۱۳۳۹، بقایی به واسطهی شمس پهلوی، با شاه ملاقات میکند و پس از مذاکراتی، به وی اجازه داده میشود که در انتخابات مجلس شرکت کند. اسناد دقیقی از این مذاکره در دست نیست، ولی بر اساس آنچه بعدها مشخص شد، این اجازه در شرایطی صادر شد که بقایی از روش گذشتهی خود کناره گرفت و تلاش میکرد روشها و سیاستهایی را اتخاذ کند که مورد قبول شاه و مهمتر از آن، آمریکا باشد.[۱۵]
بقایی در همین خصوص، طرحی را به شاه ارائه میدهد که شامل دو نکتهی مهم است؛ یکی اینکه کشور را از خطر گسترش و نفوذ کمونیسم در امان نگه دارد و دیگری هشداری برای وقوع انقلاب احتمالی و سرنگونی سلطنت پهلوی و راههایی برای جلوگیری از این دو اتفاق است.[۱۶] بقایی دههی ۱۳۴۰ را با آرامی سپری کرد و تا حد امکان، از ورود به فعالیت سیاسی خودداری کرد؛ اگرچه باید گفت که فرصتی برای فعالیت وی فراهم نشد.
با شدت گرفتن موج انقلاب اسلامی و ناکامیهای پیدرپی سلطنت، بقایی وارد دوران جدیدی شد. وی هیچ گاه از انقلابیون حمایت نکرد و در هیچ تظاهراتی نیز شرکت نداشت. هرچند در دههی ۱۳۵۰ رابطهی وی با شاه مقداری تیره شد و انتقادهایی به وی و فرح نیز داشت، ولی همیشه معتقد به حکومت مشروطهی سلطنتی بود و به هیچ وجه خود را همسو با انقلابیون نمیدانست.[۱۷]
**سودای نخستوزیری
یکی دیگر از نکات بسیار جالب در خصوص بقایی، که شخصیت وی را مرموزتر میکند، این مسئله است که وی پس از انقلاب و به خصوص در یکی دو سال اول انقلاب نیز هنوز سودای نخستوزیری و در دست گرفتن سمت سیاسی مهم را در سر داشت و حزب زحمتکشان را دوباره احیا کرد. با این حال، در زمستان ۱۳۵۸ و پس از درک شرایط پس از انقلاب، وی متوجه شد جایگاهی در سیاست ایران پس از انقلاب نخواهد داشت. با نوشتن متنی به عنوان وصیتنامهی سیاسی، مظفر بقایی رسماً از سیاست کنارهگیری کرد. ولی این پایان ماجرای بقایی نبود. شاید نوشتن این وصیتنامهی سیاسی نوعی فریب و برنامه بوده است برای اجرای طرحی دیگر در خصوص سیاست ایران.[۱۸]
**از دستگیری تا مرگ
بقایی در ۲۱ تیر ۱۳۵۹ دستگیر شد و مدتی را در زندان سپری کرد. در بازجوییهایی که در دههی شصت از وی شد، او به دست داشتن در کودتای نوژه، رابطهی نزدیک با رفیعزاده (رئیس ساواک ایران در آمریکا) و نیز دخالت مستقیم در قتل افشارطوس اعتراف کرد. بقایی در ۲۷ دیماه ۱۳۶۴ به دعوت رفیعزاده به آمریکا سفر کرد. در خصوص دلایل این سفر نمیتوان با قاطعیت اعلام کرد که سیاسی بوده و در تلاش برای اجرای برنامهای در ایران بوده است یا خیر.[۱۹] با این حال، بقایی پس از بازگشت از آمریکا، که مصادف بود با اول فروردین ۱۳۶۶، در کرمان به دلیل ارتباط با سازمانهای جاسوسی و توطئه علیه جمهوری اسلامی ایران دستگیر شد و سرانجام در ۲۶ آبان همان سال، بر اثر بیماری در بیمارستان مهر تهران درگذشت.[۲۰]
**اسراری که برملا نشد
پس از گذشت بیش از دو دهه از مرگ بقایی، هنوز مسائل زیادی در خصوص این شخصیت مرموز وجود دارد که آشکار نشده است و بدون شک مهمترین مسئله در این زمینه، وصیتنامهی وی است که به نظر میرسد حاوی ناگفتههای بسیاری باشد. بقایی پس از جدایی از مصدق و جبههی ملی و موضعگیری قاطع در مقابل آنها، اسنادی را در سال ۱۳۳۲ به مجلس میسپارد که این اسناد حاوی ناگفتههایی در خصوص قتل افشارطوس، ارتباط با دکتر مصدق و آیتالله کاشانی، اسناد خانهی سدان و مسائلی از این قبیل است. ولی این اسناد در اواخر حکومت پهلوی به وی بازگردانده میشود. با این حال، پس از انقلاب اسلامی، خبری از این اسناد و وصیتنامهی وی که ناگفتههایی در همین موارد در آن وجود دارد نیست.[۲۱]
در خصوص عامل بیگانه بودن بقایی نیز نمیتوان با قاطعیت اعلام نظر کرد، چون تا الآن سندی در این خصوص پیدا نشده است؛ ولی شخصیت متغیر و بیثبات وی حاکی از آن است که در برههای مانند اواخر سال ۱۳۲۸ تا پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ نشانی از وابستگی یا عامل بیگانه بودن در وی وجود ندارد. شاید در این زمان بقایی تصور میکرد با پشتوانهی جبههی ملی و حمایت مردم میتواند به پست نخستوزیری برسد، ولی در دههی چهل، به نظر میرسد برخی اقدامات و فعالیتهای وی در راستای اهداف آمریکا و غرب بوده است. با این حال، در این خصوص نمیتوان به صراحت نظری داد. شاید با پیدا شدن وصیتنامهی وی و برملا شدن اسناد آن، پایانی بر ضدونقیضگوییها در خصوص بقایی حاصل شود.
پینوشتها:
[۱]حسین آبادیان، زندگینامهی سیاسی دکتر مظفر بقایی، مؤسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی ایران، تهران، ۱۳۷۷، ص ۴۶.
[۲]همان، ص ۴۷.
[۳]حبیب لاجوردی، خاطرات دکتر مظفر بقایی، نشر علم، ۱۳۸۲، ص ۱۳۱ و ۱۳۲.
[۴]عبدالله شهبازی، مروری بر زندگی و فعالیت های دکتر مظفر بقایی، ماهنامهی اندیشه و تاریخ سیاسی ایران معاصر، سال دوم،۱۳۸۲، شمارهی ۱۷، ص ۲.
[۵]حسین آبادیان، زندگینامهی سیاسی دکتر مظفر بقایی، مؤسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی ایران، تهران، ۱۳۷۷، ص ۵۱.
[۶]همان، ص ۵۲.
[۷]عبدالله شهبازی، معمای مظفر بقایی، ماهنامهی اندیشه و تاریخ سیاسی ایران معاصر، سال دوم، شمارهی ۱۶، ۱۳۸۲، ص ۴.
[۸]حسین آبادیان، زندگینامهی سیاسی دکتر مظفر بقایی، مؤسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی ایران، تهران، ۱۳۷۷، ص ۱۳۴.
[۹]حبیب لاجوردی، خاطرات دکتر مظفر بقایی، نشر علم، ۱۳۸۲، ص ۱۵۶.
[۱۰]حسین آبادیان، زندگینامهی سیاسی دکتر مظفر بقایی، مؤسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی ایران، تهران، ۱۳۷۷، ص ۲۳۲.
[۱۱]همان، ص ۲۳۴.
[۱۲]اسناد لانهی جاسوسی آمریکا، ج ۲۳، دفتر انتشارات اسلامی، ص ۱۴۲.
[۱۳]همان، ص ۱۴۳.
[۱۴]عبدالله شهبازی، معمای مظفر بقایی، ماهنامهی اندیشه و تاریخ سیاسی ایران معاصر، سال دوم، شمارهی ۱۶، ۱۳۸۲، ص ۶.
[۱۵]حسین آبادیان، زندگینامهی سیاسی دکتر مظفر بقایی، مؤسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی ایران، تهران، ۱۳۷۷، ص ۲۳۹.
[۱۶]همان، ص ۲۴۱.
[۱۷]همان، ص ۲۹۷.
[۱۸]حبیب لاجوردی، خاطرات دکتر مظفر بقایی، نشر علم، ۱۳۸۲، ص ۱۶۹.
[۱۹]اسناد لانهی جاسوسی آمریکا، ج ۲۳، دفتر انتشارات اسلامی، ص ۱۹۶.
[۲۰]حبیب لاجوردی، خاطرات دکتر مظفر بقایی، نشر علم، ۱۳۸۲، ص ۱۷۰.
[۲۱]همان، ص ۱۷۲.