سفره افطار!
در روز اگرچند به هجر تو گرفتار
ای سفره افطار!
جوییم وصال تو در آغاز شب تار
ای سفره افطار!
تا مهر فرو رفت، ز پی، ماه برآید
از تو خبر آید
ما مهر تو را مدت یکماه خریدار!
ای سفره افطار!
هرچند که در منزل ما نیز نکویی
بس خوشبر و رویی
خوشتر که رسَم من به تو در منزل اغیار!
ای سفره افطار!
از جلوه تو عشق فسونکار، فراموش!
شد یار، فراموش!
خوشطعمتراز عشقی و خوشرنگ تر از یار!
ای سفره افطار!
در دیس تو از مرغ دگر نیست نشانی
از فرط گرانی
صدحیف که امسال سبکتر شدی از پار!
ای سفره افطار!
با اینهمه سهمی ز خود الساعه جدا کن
نذر فقرا کن
رنگین نشو از خون دل گرسِنه؛ زنهار!
ای سفره افطار!
براعت استهلال!
رفتم سر بام و چونکه رخ کرد هلال
دل گفت:«تنت چو او بگردد امسال!»
(در اول قصه، آخرش را دیدهست
احسنت بر این «براعت استهلال»!)
توصیه نافرجام پزشکی!
می گویم: عزیز جان،با چای شیرین افطار کن، بعدش نماز، بعدش کمی استراحت، بعد شام!
میگوید: بنده خدا، ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی؟! من افطار و شام را با «الله اکبر» اذان، شروع و در «حی علی خیرالعمل» ختم میکنم!
قالَ خاوری!:
دست در جیبتان نهیم به مهر
خانه خویش را کنیم آباد!
سروهای اسپکزن!
تقدیم به شاهکارهای اخیر بازیکنان تیم ملی والیبال:
بچههای غیور والیبال!
شادی مردم، افتخار وطن
شخم شد سر به سر زمین حریف
مرحبا سروهای اِسپَک زن!
سانسور!
از چه ای مغز، اینقدَر در لابه لای خاطرات
صحنه آهسته بازی نشانم میدهی؟؟!