صراط: آیتالله روحالله قرهی مدیر مدرسه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران
در ایام ماه مبرک رمضان به شرح دعای ابوحمزه ثمالی میپردازد که بخش هجدهم
آن در ادامه میآید:
*عطا همراه با حفظ کرامت!
پروردگار
عالم امر به مسئلت از خودش کرده است؛ چون ما در آغاز دعاها هم میگوییم:
«اللّهمّ إنّی أسئلک» خدایا! من از تو مسئلت میکنم. معمول این است که آن
کسی که درب خانه کسی میرود، مسئلت و درخواستی دارد. انسان به رفتن درب
خانه پروردگار عالم امر شده است و ذوالجلال و الاکرام هم خیلی دوست دارد که
بندههایش بیایند و مسئلت کنند.
روایاتی را
خواندیم که حتّی به بندگان خودش بیان فرموده: اگر کسی درب خانه شما آمد،
حاجت داشت و از شما مسئلت کرد، درخواست او را در آن حدّی که میتوانید
اجابت کنید و کاری نکنید که نعوذبالله و نستجیربالله، آن کسی که درخواست
میکند، احساس خجالت کند و خجل شود.
پروردگار
عالم وقتی هم عنایت میکند و میدهد، به عطا است. عطا یعنی اینکه یک کسی،
فردی را دوست دارد به او هدیه میدهد. کما اینکه اصلاً این فضل همیشگی
پروردگار عالم است «یا دائم الفضل علی البریّه یا باسط الیدین بالعطیّه».
لذا پروردگار عالم مرحمت که میکند، به عطا است؛ یعنی شخص را خجلزده
نمیکند. «أَنْ تَأْمُرَ بِالسُّؤَالِ وَ تَمْنَعَ الْعَطِیَّة» خدایا! تو
ابداً مانع نمیشوی که عطا نشود. وقتی خودت امر میفرمایید: بیایید درب
خانه من، حتماً میخواهی عطا کنی.
به یک تعبیر
دیگر پروردگار عالم نمیگوید: حالا نیازمندی، بیا این را بگیر و برو؛ اصلاً
در دستگاه ذوالجلال و الاکرام این طور نیست. پروردگار عالم کرم کرده،
بنیآدم را هم گرامی داشته و خودش هم بیان فرمود: «ولقد کرّمنا بنی آدم».
لذا به آن کسی که گرامی میدارد، عطا میکند؛ نه اینکه بگوید: چون نیاز
دارد، حالا به تعبیر عامیانه یک چیزی را جلویش پرت کنیم تا برود.
ما
معمولاً در بعضی از نکات اشعار نو و امثالهم به یکی از حضرات معصومین(ع)
عرضه میداریم که ما سگ درگاه شما هستیم، کلب این آستانیم، یک استخوانی
جلوی ما بیندازید و ... . اینها را از باب این میگوییم که ما خیلی
حقیریم، ولی برخورد آنها این طور نیست که یک چیزی جلوی ما بیندازند.
آنها عطا میکنند. آنها اهل عطا هستند، همان طور که پروردگار عالم، اهل
عطا است.
«وَ لَیْسَ مِنْ صِفَاتک یَا سَیِّدِی
أَنْ تَأْمُرَ بِالسُّؤَالِ وَ تَمْنَعَ الْعَطِیَّة» اصلاً از صفات خدا
این نیست که وقتی امر به سؤال کند، منع عطیّه کند. معنی منع عطیّه هم این
میشود که مثلاً چیزی را پرت کند و بگوید: حالا که اصرار داری، بیا. در
حالی که حضرت حقّ، وقتی مرحمت میکند، با عطا یعنی با لطف، کرم و گرامی
داشتن انسان مرحمت میکند و این، فرق پروردگار عالم با ما است.
*علّت تنها منّتی که خدا بر سر مؤمنین نهاده؟
اولیاء
خدا فرمودند: پروردگار عالم ابداً هیچ موقعی نمیگوید: یادت است آن موقع
این را به تو دادم. البته ادب اقتضا میکند ما خودمان یک یک عطاهای الهی را
بشماریم، امّا پروردگار عالم هیچ موقع نمیآید بر سر ما منّت بگذارد و
بگوید: این را به تو دادم و ... .
تنها منّتی هم
که گذاشته، برای فرستادن هادی است که فرموده: «لقد منّ اللّه علی المؤمنین
اذ بعث فیهم رسولا منهم». البته اولیاء خدا بیان فرمودند: آن منت هم که
پروردگار عالم گذاشت، برای این است که بگوید: چرا از این نعمت به این خوبی،
از این هادی الهی، بهره نبردید؟!
در حقیقت دو مطلب است:
1. هم از هادی خودش دفاع کرده است.
2. هم مؤاخذه میکند که چرا استفاده نکردید؟! به تعبیر عامیانه خدا دلش سوخته برای انسان سوخته که چرا استفاده نکرده است.
مثل
این میماند که مثلاً میگویم - در مثال مناقشه نیست، امّا ما چون مادی
هستیم و با محسوسات و ملموسات مادی کار داریم، اگر این محسوسات و ملموسات
را هم همیشه به عنوان یک کد در ذهنمان بچرخانیم، خیلی از مطالب را حل
میکند - یک پدر یا مادری، غذای چنین و چنان، یا میوه و نوشیدنیای که
فرزندش دوست داشته، برایش گرفته، امّا او استفاده نکرده است. لذا مدام با
تشر به او میگوید: من این را خریدم و این همه پول برایش دادم تا تو
استفاده کنی، چرا نمیخوری؟!
درست است که صورت
ظاهرش، منّت است، ولی در واقع پدر و مادر نمیخواهند سر فرزندان منّت
بگذارند. ای بسا یک بچّهای که به تعبیر عامیانه و خودمانی، جاهل و نفهم
باشد، بگوید: چرا این قدر منّت میگذاری؟! امّا آنها نمیخواهند منّت
بگذارند، میخواهند بگویند: چرا خوب نتوانستی از آن استفاده کنی؟! چرا حالا
که من میوه ها را خریدم، گذاشتی پلاسیده شود؟! چرا این غذایی را که برایت
درست کردم و دوست داشتی، کم خوردی؟! صورت ظاهرش این است که من این همه
برایش پول دادم، تو باید اینطور رفتار کنی؟! که این، صورت ظاهر است که ما
فکر میکنیم منّت است، امّا دوست دارد و میخواهد یک جوری تو را متوجّه کند
که ببین من در حد وسعم، در حد و اندازه مالی که داشتم، توانستم برای تو
بهترینها را تهیه کنم، امّا تو استفاده نکردی!
پروردگار
عالم هم در باب «لقد منّ الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولاً»، همین را
میخواهد بفرماید. پروردگارعالم میخواهد بگوید که ببین چه هادی خوبی برایت
قرار دادم، حیف نبود که تو از این هادی استفاده نکنی؟! لذا همان طور که
بیان شد، دو مطلب دارد، یکی دفاع از هادی است و یکی هم اینکه خیلی دلش برای
بندههایش میسوزد.
اصل هم هدایت است و آنهای
دیگر همه فرع است، اگر هادی نباشد، انسان به سمت شیطان میافتد. چون انسان
یا در جبهه حقّ است، یا در جبهه باطل، و هادی آمده که ما در جبهه حقّ باشیم
و إلّا آنهای دیگر را که به همه میدهد، مثل خورد و خوراک که هم در جبهه
باطل میخورند - که بیشتر هم میخورند - و هم در جبهه حقّ. لذا در هر دو
طرف، خواب، خوراک، پوشاک و ... هست، مهم، آن چیزی است که ممیّزی است بین
جبهه حقّ و باطل است که آن ممیّزی، هادی الهی است. برای همین فقط در همین
مورد فرمود: «لقد منّ الله» و برای چیزهای دیگر، این را نفرمود.
*پیغام گبر به خدا و جواب خدا به او
خدا
میگوید: من اگر به کافر هم رزق و روزی دادم، باز منّت نمیگذارم که رزق
مرا میخوری و بعد در جبهه دشمن میروی! یا من دارم به تو رزق میدهم، بعد
میروی یار شیطان میشوی!
لذا یکبار که موسی بن
عمران(ع) به کوه طور میرفتند، در راه به آن گبر برخورد کردند. گبر گفت:
موسی! کجا میروی؟ گفت: برای مناجات با پروردگارعالم میروم. به او عرضه
داشت که به خدایت پیغام برسان و بگو: اگر تو خدای منی، من نمیخواهم بنده
تو باشم، اگر تو رزق میدهی، من نمیخواهم رزق بدهی و ... . او بسیار
بیادبی کرد. امّا موسی، مؤدب است (اگر این چند کد را که مدام بیان میکنم،
همیشه در ذهنتان بچرخانید، همه مسائل برایتان حل میشود. اسّ و اساس مطالب
در اینهاست و مابقی همه فرع است. یکی از اینها، همین کدی است که اولیاء
دادند و من بنده هم محضرتان عرض کردم که دو بال پرواز، ادب و اطاعت است).
موسی
به کوه طور رفت، مناجاتش تمام شد و میخواست برگردد که پروردگار عالم
میگوید: موسی! ظاهراً چیزی را فراموش کردی. موسی سرش را زیر میاندازد و
میگوید: خدایا! تو که خودت میدانی. خدا میگوید: تو باید پیغام بنده مرا
برسانی و امین باشی. موسی میگوید: خدایا! خجلم، بی ادبی کرد.
پروردگارعالم گفت: برو به آن بنده من بگو (نگفت برو به آن گبر بگو!): تو
عارت میشود من خدای تو باشم، ولی من عارم نمیشود که تو بنده من باشی.
این
قدر خدا مهربان است. آن گبر، طاغی است، طغیان کرده، بیادب است، به موسی
نیش میزند، امّا پروردگار عالم میگوید: برو بگو تو رزق مرا نمیخواهی،
امّا من به تو رزق میدهم. پروردگار عالم، این طور رحیم و کریم است و عطا
میکند، «یا باسطین الیدین بالعطیّة»، با احترام هم میدهد و برای چیزهایی
که میدهد، منّت نمیگذارد. خدا نمیگوید: ای گبر! برو گمشو، عذابت میکنم،
من اینها را به تو دادم، امّا تو قدرنشناسی میکنی و ... .
متأسفانه
ما امکان دارد همین طور باشیم. اگر یک موقعی برای کسی کاری کردیم، تا عمر
داریم، به او طعنه میزنیم. در بحث تفسیر و شرح خطبه شعبانیه عرض کردم که
یک بنده خدایی مصالح میفروخت. یکی از شخصیّتها آمده بود از او مقداری
مصالح خریده بود و پولش را هم داده بود. همیشه با آب و تاب میگفت: مصالح و
آجرهای خانه فلانی را من دادم. طوری هم میگفت که انگار رایگان داده بود.
بعد ما گفتیم: شما رایگان دادید. گفت: نه، بنده خدا پولش را داد، امّا طوری
میگفت که فکر میکردی خودش داده است.
گاهی بعضی
از افراد تا اندکی به کسی کمک میکنند، تا مثلاً آن شخص، کارهای شود؛
مدام میگویند: بله، من بودم که مشکل مالی فلانی را حل کردم و ... ! أسفا،
پروردگارعالم وقتی عطا میکند، منّت نمیگذارد، امّا ما منّت میگذاریم.
*منّت یا لذّت از قدرشناسی؟!
شیخنا
الاعظم، حضرت مفید عزیز، آن مرد عظیمالشّأن، تاج سرمان میفرمایند: این
منّتی هم که خدا در مورد هادی گذاشته، به عنوان منّت نیست، به عنوان این
است که میگوید: من دوست داشتم تو هدایت شوی، ببین چه چیز خوبی به تو دادم،
امّا تو استفاده نکردی! لذا هم دفاع از هادی و هم اینکه تذکّر دهد که از
این نعمت بهره ببرید.
مثل آن مادر یا پدری که به
فرزندش این طوری میگوید، ولی نمیخواهد منّت بگذارد. اصلاً پدر و مادر
همه کارشان برای این است که زندگیشان برای فرزندشان باشد. حالا جوان چون
هنوز جوان است، تا ازدواج نکرده و بچّهدار نشده، نمیداند این قصّه، چه
قصّهای است. باید به آنجا برسد تا قصّه را درک کند.
لذا
پروردگارعالم هم منّت نمیگذارد، بلکه میخواهد به این طریق بگوید: چرا از
این هادی استفاده نکردی. من که تو را یله و رها نکردم. من که از آن روز
اوّل که هبوط کردی، گفتم: «قلنا اهبطوا منها جمیعاً فإما یأتیّنکم منّی
هدی» من که هادی فرستادم، نخواستم منّت سر تو بگذارم، من برایت هادی
فرستادم، من به تو عنایت کردم، من لطف و کرم کردم، چرا بهره نبردی؟! این
منّت گذاشتن برای همین است.
لذا در ادامه این
فراز میفرمایند: «وَ أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ عَلَى أَهْلِ
مَمْلَکَتِک» یعنی تو کسی هستی که منّتدار عالم هستی و همه باید بدانند،
امّا عطیّاتت بر اهل مملکتت بیشمار بوده، لذا ما منّتدار تو هستیم امّا تو
اینطوری نیستی.
پس این از ناحیه ماست که بیان
میکنیم، نه اینکه او منّت بگذارد، «وَ لَیْسَ مِنْ صِفَاتک یَا سَیِّدِی
أَنْ تَأْمُرَ بِالسُّؤَالِ وَ تَمْنَعَ الْعَطِیَّة»، امّا حالا ما به تو
میگوییم: «وَ أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ عَلَى أَهْلِ
مَمْلَکَتِک». عرض کردم ادب، خوب چیزی است، نگوییم خوب خدا که فقط در
رابطه با بحث هادی منّت گذاشته، پس ما منّتدار او نیستیم! بلکه ما باید
بگوییم: ما منّت کش تو هستیم، «وَ أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ
عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِک» یعنی ما همه گونه زیر بار منّت تو هستیم. تو
میفرمایی: من منّت نمیگذارم، ولی ما زیر بار منّت تو هستیم.
مثل
پدر و مادر که بر سر ما منّت نمیگذارند، اصلاً با عشق و علاقه برای
فرزندشان خرج میکنند و لذّت میبرند. ابوالعرفا میفرمودند - البته این
تعبیر را مولانا العارف، علّامه حسنزاده آملی هم به یک سبک دیگری بیان
فرمودند - : شما دیدید وقتی فرزند کوچک است، غذا دهانش میکنند. تا بچّه
غذاخور میشود، فرنی یا چیزی به او میدهند و میگویند: به به است. همین
که او میخورد و به تعبیری ملچ ملوچی هم میکند، مادر میخواهد او را
بخورد! بچه مثل هلو میماند، کیف میکند که غذا میخورد. مدام میگوید:
قربانت بروم. لذّت میبرد که بچّهاش الآن غذاخور شده و به غذا افتاده است.
مادر زحمت را میکشد و دارد میدهد، این هم میخورد امّا تا یک ملچ ملوچی
راه میاندازد، او کیف میکند.
در بزرگسالی هم
همین طور است. منتها آن موقع چون بچّه است، کیف میکند و به تعبیری لپش را
هم میگیرد و میکشد، یا بوسش میکند و یا یک کسی احساساتش نسبت به بچهها
بیشتر میشود، یک نیمچه گازی هم میگیرد و صدای بچه را هم در میآورد امّا
کیف میکند که بچّه به غذا افتاده است. چون بچّهاش را دوست دارد، خوشش
آمده، درست است زحمت کشیده، خرج کرده، کلّی وقت گذاشته و مثلاً بادام را
این طور کرده، یا وقت گذاشته برود تازهاش را گیر بیاورد و ...، امّا همین
که بچّهاش میخورد، کیف میکند.
بزرگتر هم
میشود، همینطور است. منتها وقتی بزرگتر میشود دیگر خجالت میکشد که این
کار را بکند، امّا وقتی میبیند که این گل پسرش یا دخترش سر میز غذا آمده و
به تعبیری سر سفره غذا نشسته و دارد به تعبیر عامیانه دو لپی هم میخورد،
او کیف میکند. میگوید: نوش جانت، امّا دیگر حالا بزرگ شده رویش نمیشود
برود لپش را بگیرد و بکشد امّا همان حالت کیف هست.
میخواهم
عرض کنم پروردگار عالم هم به بندگانش کیف میکند. علّامه حسن زاده آملی
بیان میفرمودند: ما چطور نسبت به اکل و شرب فرزندانمان به سرور و بهجت
میافتیم، پروردگار عالم هم همینطور به سرور و بهجت میافتد و لذا هیچ گاه
در باب هیچ چیزی منّت نمیگذارد و میگوید: من حتّی به تو عطا کردم که یک
موقع تو خجالت نکشی.
امّا همین فرزندی که میبیند
پدر و مادرش این طور هستند، اگر با معرفت باشد، خودش باید بگوید: دست شما
درد نکند، مامان دستت درد نکند، غذا خیلی خوشمزه بود و ... . وقتی چنین
چیزی را بگوید، این مادر کیف میکند! در درونش وجدی به وجود میآید که
فرزندش قدرشناس است. نمیخواهد منّت بگذارد، امّا قدرشناسی بحثش جداست.
لذا
امکان دارد من و شما چیزی نگوییم، امّا او هم با عنایتی که دارد، همیشه
بهترین چیز را که ما دوست داریم برای من و شما درست میکند. چیزی هم
نمیگوید، امّا اگر یک موقعی کار به جایی بکشد، شاید یک گلهای بشود که
مثلاً بگوید: یک دست درد نکند خشک و خالی هم نگفت – البته خدا در باب
مادیات این گلایه را هم نمیکند - البته این، احتمال است و إلّا هیچ موقع
هم نمیگوید امّا یک موقعی اصلاً لذّتش به این است که خوشش میآید بچهاش
این طور رشد پیدا کرده است.
حتّی بعضیها که در
بعد تربیتی، ضعیف هستند، هم همین حالت را دارند. علّامه حسنزاده
آملیمیفرمایند: مثلاً نگاه کنید بعضیها در باب تربیتی، شاید در بعد قوی
نباشند، ولی این ذات انسان است که خوشش میآید بچّهاش مثلاً این طور قوی
شده است. مثلاً بچّه یک مقدار جلوی پدرش میایستد که این، بیادبی است و
نباید این کار را بکند. امّا بعد از اینکه قلدری کرد و رفت، پدر برمیگردد
به همسرش میگوید: ببین! پدرسوخته مثل خود من، قلدر شده! یعنی کیف کرده که
حالا مثل او شده، امّا در واقع این، بیادبی است و عرض کردیم این در تربیت
ضعیف است.
مثل اینکه پروردگار عالم نسبت به قلدری
و بیادبی آن شخص که به موسی بن عمران گفت: به خدا بگو من نمیخواهم تو
خدای من باشی و رزق من را بدهی و ... ، چگونه برخورد کرد؟ گفت: تو
نمیخواهی، ولی ما میدهیم! تو عارت میآید که بگویی: خدای من این است،
امّا ما عارمان نمیآید که بگوییم: تو بنده مایی و ... .
*منّت نگذاشتن خدا، امّا زیر بار منّت بودن انسان!
منتها
در مقابل ما هم باید مؤدّب باشیم. لذا این قسم اول که عرضه میدارد: «وَ
لَیْسَ مِنْ صِفَاتک یَا سَیِّدِی أَنْ تَأْمُرَ بِالسُّؤَالِ وَ تَمْنَعَ
الْعَطِیَّة» متعلّق به خداست. امّا در قسم بعدی از این فراز که میفرماید:
«الْعَائِدُ عَلَیْهِمْ بِتَحَنُّنِ رَأْفَتِکَ»، یک مطلب هست. البته از
آن «اللَّهُمَّ أَنْتَ الْقَائِلُ وَ قَوْلُکَ حَقٌّ وَ وَعْدُکَ
صِدْقٌ»، کلاً دارد این مسئله را بیان میفرماید و ذیل یک مطلب و یک مقوله
دارد بیان میشود، امّا تقسیم بندی این بحث شده است. لذا «وَ أَنْتَ
الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِک»، از ناحیه انسان
است؛ یعنی انسان باید مؤدّب باشد و به پروردگار عالم بگوید: ما که همیشه
زیر بار منّت تو هستیم.
این را عرض کردم که مثلاً
اگر یک موقع کسی که خیّر، مؤمن و متدیّن بود و خدا به او لطف و مرحمت کرده
و تمکّن مالی داشت؛ به من و شما یا به یک مجموعهای کمک کرد، درست نیست که
ما بگوییم: حالا این خدا به او داده، مگر چه کار کرده؟! این بیادبی است.
البته او نباید منّت بگذارد، امّا ما هم نباید بیادب باشیم.
بارها
این نکته را عرض کردم که حضرت ثامن الحجج، قبله ایران، آقا
علیبنموسیالرضا(ع) فرمودند: «من لم یشکر المنعم من المخلوقین لم یشکر
اللّه عزّوجلّ» آن کسی که نسبت به آن مخلوقی که عامل میشود نعمتی به دستش
برسد (چون صاحب نعمت که پروردگار عالم است، امّا شاید کسی باعث شود نعمتی
به فرد دیگری برسد)، تشکّر نکند و قدردان او نباشد، «لم یشکر اللّه
عزّوجلّ» از پروردگار عالم هم تشکّر نکرده است. نمیتواند بگوید که من
میگویم: «الحمدللّه رب العالمین»، همان کافی است. تا به من داد، میگویم:
خدایا! شکرت، او هم خوب وظیفهاش بود، مگر از کجا آورده؟! خدا به او داده!
خیر، این عین بیادبی است.
در این فرازها عرض
کردیم که پروردگار عالم مرحمت میکند، «وَ تَمْنَعَ الْعَطِیَّة» و منع به
عطیهاش هم نمیکند، امّا «وَ أَنْتَ الْمَنَّانُ» که میگوییم مِن ناحیة
العبدللّه تبارک و تعالی است، و إلّا حضرت حقّ، منتگذار نیست. ما
میخواهیم بگوییم: ما زیر بار منّت تو هستیم. او میگوید: نه من منّت
نمیگذارم، امّا ما میگوییم: خیر، شما بزرگوارید.
دیدید
در تعارف خودمان هم نسبت به همدیگر، این طور بیان میکنیم که خیلی هم
عالی است، حال نسبت به ذوالجلال و الاکرام عرضه نداشته باشیم؟! عبد، باید
ادب داشته باشد و ادب هم اقتضا میکند انسان نسبت به پروردگار عالم بگوید:
«وَ أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِک»
میدانیم تو داری عطا میکنی، لطف، محبّت و کرمت است، البته ما استحقاقی
نداریم.
عبدی که وقتی غذا میخورد، این غذا تبدیل
به گوشت، پوست، استخوان و خون میشود. بعد این گوشت و پوست و استخوان و
تمام ماهیچهها را نعوذبالله، نستجیربالله، پناه به ذات احدیّت در راه غیر
خدا خرجش میکند، در حالی که پروردگار عالم آن رزق را به او داده. اگر
خروجی این مطلب، خدای ناکرده در راه شیطان و ابلیس خرج بشود، معلوم است بشر
باید خیلی بیادب باشد. چون خداوند لطف کرده، محبّت کرده، عطا کرده و ما
همیشه زیر بار منّت پروردگار عالم هستیم.
*دعای ابوحمزه؛ مرکز عرفان سازی
ما
چندین سال است که شرح دعای ابوحمزه را شروع کردیم و تا به حال فعلاً به
اینجا رسیدیم، عرض کردم که دعای ابوحمزه یک مرکز عرفان سازی است. عرفان،
عرفان که میشنویم و عارف بالله که میگوییم، توسط همین دعاست، اگر در آن
تأمل کنیم. یک موقع است که ما همین طور میخوانیم و میرویم. وقتی همین
طوری میخوانیم، دیگر تأمل نمیکنیم که چه نکاتی دارد، در حالی که باید این
نکات را از آن بیرون کشید.
به پروردگار عالم
عرضه میداریم: «وَ لَیْسَ مِنْ صِفَاتک یَا سَیِّدِی أَنْ تَأْمُرَ
بِالسُّؤَالِ «وَ تَمْنَعَ الْعَطِیَّة»؛ اصلاً در صفاتت نیست که خودت امر
به سؤال کنی و منع از عطیّه کنی. میگویم: ای خدا، شکی در این نیست که من
وقتی درب خانهات آمدم، تو عنایت میکنی و تا در زدم، عطا میکنی.
عطا
یعنی استحقاقش را ندارم، لطف و محبّت توست، بزرگواری توست، تو داری عطا
میکنی. حالا من بیان میکنم: «وَ أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ
عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِک» من میدانم که همه مملکت تو زیر بار عطای تو
هستند. دلیل چیست؟ آن وقت عطای تو مگر یکی دوتا است؟ این بماند انشاءالله
در جلسه بعد عرض میکنیم.
از آنجایی که شروع
کردیم بیان کردیم: «اللَّهُمَّ أَنْتَ الْقَائِلُ وَ قَوْلُکَ حَقٌّ وَ
وَعْدُکَ صِدْقٌ- وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ ... إِنَّ اللَّهَ
کانَ بِکُمْ رَحِیماً وَ لَیْسَ مِنْ صِفَاتک یَا سَیِّدِی أَنْ تَأْمُرَ
بِالسُّؤَالِ وَ تَمْنَعَ الْعَطِیَّة وَ أَنْتَ الْمَنَّانُ
بِالْعَطِیَّاتِ عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِک» ، تا اینجا که میفرماید: «
الْعَائِدُ عَلَیْهِمْ بِتَحَنُّنِ رَأْفَتِکَ»، این قسم تمام میشود و به
فراز بعدی میرویم.
*اهل مملکت خدا!
«وَ
أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِک» اهل
مملکت هم که دیگر معلوم است، همه عالم هستند، فقط ما نیستیم، حیوانات هم
هستند. یک روایتی هست که خیلی عجیب است و آن اینکه حیوانات بیشتر شاکرند و
میفهمند. حتّی بال زدن پرندگان و این حرکات ماهیان و نوع آب خوردنشان و
اینکه باید به سمت بالا بیایند و ...، همه اینها را به عنوان شکر پروردگار
عالم بیان کردند.
*راه از بین بردن اثر لقمه شبههناک
لذا
برای ما هم بیان کردند: با بسمالله الرحمن الرحیم شروع کنید و با حمد هم
تمام کنید. اولیاء الهی هم بیان فرمودند: اگر احساس میکنید خدای ناکرده
شبههای در بعضی از لقمات باشد، ولو به اینکه از حلال به دست آوردی، امّا
نمیدانی؛ برای هر لقمه، بسم الله الرّحمن الرّحیم بگویید. اینگونه خیلی
از آمال و دردها هم از بین میرود و اگر مریضی هم در آن باشد که ما
نمیدانیم، از بین میرود.
ما خیلی چیزها را
نمیدانیم، امّا احتمال مریضی هست، لذا بسم الله الرّحمن الرّحیم، خیلی
خصایص دارد، امّا یکی از خصایص بسم الله الرّحمن الرّحیم در خوردن لقمهها،
این است که مریضیها را از بین میبرد. بد است آدم وقتی میخواهد غذا
بخورد، بگوید: بسم الله الرحمن الرحیم؟! مگر میشود کسی با نام پروردگار
عالم چیزی را آغاز کند و آن وقت در آن مفسدهای باشد؟! خیر، پروردگار عالم
عنایت میکند.
*رأفت همیشگی
«وَ
أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِک» حالا عرض
میکنم که اهل مملکت، همه را شامل میشود و پروردگار عالم به همه عطا
میکند، منت هم نمیگذارد، امّا ما همیشه زیر بار منّتش هستیم. یعنی ادب
اقتضا میکند که این چنین باشیم.
عرض کردم که چند
مطلب را باید در ذهنمان به عنوان کد بچرخانیم، اگر این چند کد را دائم در
ذهن بچرخانیم، دائم در عنایت پروردگار عالم هستیم و اصل هم آن چند کد
همیشگی است که اگر اینطور بشود، همیشه انسان در رأفت و محبّت پروردگار
عالم هست و حواسش هم همیشه جمع است.
«الْعَائِدُ
عَلَیْهِمْ بِتَحَنُّنِ رَأْفَتِکَ»، نسبت به خلق خودت، محبّت و رأفت تو،
همیشگی است. عائد است، یعنی تکرار میشود. عود که بیان میکند، همیشگی است و
بعد بیان میکنیم که چرا بیان میکند: «بِتَحَنُّنِ رَأْفَتِکَ».
خلاصه
اینکه پروردگار عالم خیلی لطف دارد. میگوید: مسئلت کنید، هیچ موقع هم
قانع نمیشود. مسئلت نکرده هم مرحمت میکند. حتّی کسی را هم که نمیشناسد،
به او مرحمت میکند. حتی به یک بیادبی، مثل گبر هم مرحمت میکند و موسی
مؤدّب، میداند باید بگوید و امانتداری کند، امّا حرف نمیزند. وقتی خود
پروردگار عالم میگوید: بگو، با خجالت بیان میکند. لذا این دو بال پرواز
(اطاعت و ادب) در انبیاء بیشتر است.
*فقیر پروردگار عالم یا سلطان سلاطین عالم؟!
حتی
آن را هم بیان میکند که من میدهم، من عطا میکنم که عطا، لطفش است؛ بدون
هیچ منّتی است. تازه یک کاری میکند که یک مواقعی ما فکر کنیم که راستی
راستی مستحقش هستیم. یک موقعهایی ما گردنکشی هم در برابر پروردگار عالم
میکنیم و میگوییم: حقّم است.
دیدید مثلاً یک
کسی در مقابل فرزندش میگوید: من حقّم است؟! ما هم ممکن است تصوّر کنیم
حقّمان است، ولی در اصل ما هیچ حقّی نداریم. حتّی حقّ نفس کشیدن هم نداریم،
والله نداریم، چون خودش نفس را داده و خودش هم میگوید: بکش و هرموقع هم
که بخواهد میگیرد. وقتی یک کسی میمیرد، معنیاش چیست؟ یعنی حقّ نفس کشیدن
ازاو گرفته شد. هوا که همان هواست، امّا مرد؛ یعنی تمام شد. ما چه ادّعایی
در مقابل پروردگار عالم داریم؟! این نکته خیلی مهمی است، در آن تأمّل
کنیم. این لطف خداست.
خدایا! تو این طور مرحمت
میکنی و ما هم اینطور گناه میکنیم و بیادبی میکنیم. باز هم لطفش است،
باز هم عطایش هست، باز هم مرحمت میکند، باز هم رزق میدهد، باز هم آبرو
میدهد، باز هم عنایت میکند به امیدی که یک روز راستی برگردیم. به امیدی
که یک روز به ما بفهماند که شما هیچید، خدا کند که بفهمیم. «یا ایّها
النّاس انتم الفقراء الی اللّه» که البته عند الاولیاء، فقیر پروردگار
عالم، سلطان سلاطین عالم است، اگر انسان بفهمد!
*بدترین خواب
خدایا!
ما را از خواب غفلت بیدار بگردان. همین دعای روز اوّل ماه مبارک که عرض
کردم هر روز بخوانید: «اللّهمّ اجعل صیامی فیه صیام الصائمین وقیامی فیه
قیام القائمین ونبّهنی فیه عن نومة الغافلین»، پس یعنی خوابم، خواب غفلت
است که خواب غفلت، بد خوابی است. خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار و
هشیارمان بگردان.