صراط: ابوالفضل جلیلی کارگردانی که اغلب ساخته هایش اکران نمی شوند در تازه
ترین گفتگویی انجام داده از این مساله سخن گفته که اخیرا به
عنوان بنا در جایی نامعلوم به بنایی پرداخته است. متن کامل گفته های جلیلی
را در ادامه می خوانید:
این روزها مشغول انجام چه کاری هستید؟
اگر منظورتان کار برای امرار معاشه، در ششسال گذشته کارهایی کردم. حتی در مکانی ناشناخته به عنوان «بنا» هم کار کردم. اما اگر منظورتان از کار، بهکارگیری تواناییهای فردی، اجتماعی و هنری در زمینه «سینما»ست، کار خاصی ندارم جز نوشتن یک فیلمنامه برای تهیهکنندگان ژاپنی.
بیشتر منظورم این بود که این روزها در دشت و بیابان هستید، چه میکنید؟
الان دارم یک کار مستند انجام میدهم. در واقع دارم یک ژانر جدیدی به وجود میآورم.
جدی! چه ژانری؟
یکجور حقیقت و واقعیت و نمایش را با هم قاطی میکنم.
میتوانید بیشتر توضیح دهید؟
قابل توضیح نیست!
چرا برای تهیهکننده ژاپنی، فیلمنامه مینویسید؟
دلیلش این است که همیشه اولین کسانی هستند که در شرایط سخت فقط احوالم را میپرسند... و تهیهکنندگی مجموعه مستند «یک زندگی ساده» برای گروه مستند شبکه اول سیما که وظیفه خود میدانم از شبکه و مدیر گروه تشکر کنم. به قول مولانا؛ خنک آن قماربازی که بباخت که هرچه بودش/بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر.
چرا همیشه شخصیتهای داستان فیلمهای شما و موضوعات آنان مربوط به آدمها و موضوعات حاشیه هستند؟ کسانی که کمتر شناخته شدهاند، مثل «دلبران»، «دت یعنی دختر»، «رقص خاک» و «گل یا پوچ»؟
کلا علاقهمند به شناخت ناشناختهها هستم. خیلی وقتها توی جاده که دارم میروم، مثلا یک قلعه یا یک ساختمان غریب میبینم. بعد از یکی، دو بار که تکرار میشود، میروم سراغش تا ببینم چهجورجاهایی است. نسبت به آدمها هم همینطور. یکبار توی جاده سبزوار، یک مرد مسن روستایی را که در جاده منتظر ماشین بود، سوار کردم. من با یک تهیهکننده ژاپنی بودم، در مسیر داشتم با تهیهکننده انگلیسی صحبت میکردم. لحظه بعد هم به زبان فرانسه – چون یک کمی بلد هستم – تهیهکننده ژاپنی از من سوال کرد چرا این مرد را سوار کردی، به فرانسه گفتم از تیپش خوشم آمد. احساس میکنم که چقدر برای بازی در فیلم خوب است. وقتی مرد روستایی خواست پیاده شود به زبان فرانسوی گفتم خوشحال شدم از همراهی شما. یکباره مرد روستایی به زبان فرانسوی جواب داد: منم همینطور! جا خوردم. پرسیدم فرانسه بلدی؟ جواب داد بله. گفتم چطور؟! گفت: جوان که بودم یکی از بهترین سنگبرهای ایران بودم، فرانسویها آمدند کارم را دیدند. از من برای کار به فرانسه دعوت کردند. پنجسال آنجا زندگی و کار کردم... به هر شکل اینجوریه دیگر! همان وقت با خودم گفتم کاش یک روزی چنین آدمی در یکی از فیلمهایم بازی کند؛ خودش با آن هیبت روستایی و غریبش!
شما سینما را با کودک و نوجوان شروع کردید و همچنان کودکان و نوجوانان در فیلمهای شما نقش کلیدی دارند. در عین حال هیچ وقت خودتان را کارگردان مختص این نوع سینما نمیدانید. این تعارض از کجا پیش میآید؟
برای رسیدن به آزادی باید مستقل بود، برای رسیدن به استقلال باید سرمایه داشت، برای رسیدن به سرمایه باید کار کرد. من از بدو نوجوانی دوست داشتم آزاد باشم. دلم میخواست خودم برای زندگیام تصمیم بگیرم. در جامعه ما به نوجوانان که چه عرض کنم به جوانان هم آزادی نمیدهند، اما من میخواستم آزاد باشم. از ۱۴سالگی کار کردم. کارهنری؛ اول نقاشی، بعد خطاطی و بعد هم تابلونویسی، سرمایه خوبی به دست آوردم و مستقل شدم. اما کودکی نکردم، از نظر سنی کودک بودم. اما از نظر اجتماعی آدم بزرگ. ولی آزاد شدم. بهای رسیدن به آزادی از دست دادن دوران کودکی و نوجوانی بود. بعدها که بزرگتر شدم و کار سینما را اختیار کردم حسرت دوران از دست رفته من را وامیداشت که سوژههایی را انتخاب کنم که مربوط به نوجوانان است. من درباره نوجوانان فیلم میسازم نه برای نوجوان، فیلمسازی درباره نوجوانان با فیلمسازی برای نوجوانان دو مقوله کاملا جداست؛ مثل روانشناس و روانپزشک.
به همین دلیل کتاب «تمام ایام کودکیام در یک چمدان گذشت» را در سال ۱۳۷۲نوشتید؟ راستی علت نگارش آن کتاب چه بود؟
مادرم در دوران کودکی هرکاری میخواستم انجام دهم، میگفت «اگه انجام بدی، تو جهنم میسوزی!» میگفتم میخواهم آواز بخوانم، همین جمله را میگفت. میخواستم کار سینما انجام دهم میگفت «مگه میخوای مطرب بشی» با همه این حرفها همیشه در حال خواندن نماز بود. وقتی پدرم فوت کرد، فقط چادرش را روی صورتش کشید و اصلا اهل هیاهو و سروصدا نبود. و هنگام مصیبت همیشه صبور بود. (اشک در چشمانش جمع شد) به همین دلیل فصل اول کتاب را حسی در این رابطه نوشتم. در آن زمان که خواستم کتاب را بنویسم، یکی از دوستانم انتشارات لکلک را باز کرده بود و به من پیشنهاد داد کتاب بنویس. گفتم کارم کتاب نوشتن نیست. بعد گفتم اگر نوشتم، ویراستاری نکن، قبول کرد و من هم ظرف مدت سه روز کتاب را نوشتم. فصل دوم و سوم کتاب هم فیلمنامههایم چاپ شد. نکته جالب این بود که همان سال «تمام ایام کودکیام در یک چمدان گذشت»، کتاب سال شد. من جایزهاش را نپذیرفتم. چون معتقد بودم که نویسنده نیستم.
یادم میآید سالها پیش از نحوه پژوهش و چگونگی نگارش فیلمهای مستندگونه شما پرسیدم، پاسخی که به من دادید جالب بود. گفتید به جای ساعتها وقت صرفکردن در کتابخانه، شبها به ستارگان نگاه میکنید و از آنها الهام میگیرید ویا درباره حافظ شیرازی نظرتان را پرسیدم، پاسخ دادید، حافظ شیرازی هنوز ناشناخته است، او حافظ چیزی است که ما هنوز به کنه آن نرسیدیم. هنوز هم آنگونه فکر و عمل میکنید؟
در کشوری که ما زندگی میکنیم همه فکر میکنند بزرگند، ولی اینگونه نیست. ما گاهی در خارج از کشور برای اینکه کشورمان را به مردم معرفی کنیم، باید کلی حرف بزنیم. ما را نمیشناسند. تا اینکه دست آخر بگوییم ما قوم پارس هستیم؛ تخت جمشید، کوروش و غیره. اما نمیخواهیم این را باور کنیم، من دوست دارم انسان بزرگی باشم اما نیستم، از کودکی کشف کردهام که هرچه کوچکتر شوی، بزرگتر میشوی. عاشق نگاهکردن به آسمانم. پسرم از ستارهشناسی چیزهایی میداند، همیشه میگوید نگاه کن، آن ستاره را میبینی؟ فکر میکنی آن نور که میبینی چه اندازه است؟ آن نور که به عنوان ستاره میبینی شاید اندازههایش صدها برابر کره زمین باشد، آن ستاره از چندین و چند کره تشکیل شده، در آسمانی که تو میبینی میلیونها کره وجود دارد و تازه این آسمان اول است، ما نصف آسمان داریم و نسبت هر آسمان به آسمان دیگر مثل نگین انگشتر در برابر کره زمین است. آن وقت است که انسان پی به عظمت و خلقت و کوچکی خودش میبرد و به یاد خدا میافتد که میفرماید،ای انسان! تمام اینها را برای تو آفریدم و آن وقت است که من میفهمم که چقدر نادان و کوچکم. درحالی که میتوانم چقدر دانا و بزرگ باشم و این حس حقارت در برابر بیکران خلقت و اینکه هیچ هیچ هیچم لذتی دارد که باید به شما دست دهد. آن وقت خیلی چیزها برایت بیارزش میشود و خیلی ارزشها نمایان و در آن وادی به خیلی از سوالاتت پاسخ داده میشود. این روش مطالعاتی من بوده و هست، در خیلی از کشورها که وقتی با خبرنگاران اندیشمندشان مصاحبه میکنم به من میگویند تو تحت تاثیر مثلا فلان آدمی یا از این قبیل حرفها. در حالی که من بارها گفتهام که جدا از کتابهای درسیام، شاید ۵۰ عدد کتاب هم نخواندهام. این هم یک روش مطالعاتی است؛ نگاه به آسمان در شب و دیدن کویر و سکوتکردن. به یاد محمدرضا شجریان که هرچه در سینما و تکنیک دارم از صدای ایشان است.
هنوز هم فکر میکنم فیلم «گال» و «رقص خاک» بهترین فیلمهای شما هستند. خودتان چه نظری دارید؟
من هم فکر میکنم بهترین و زیباترین قسمت زندگیام سنین ۱۷ تا ۲۰سال بود. اما هنوز هم پس از سالها تلاش میکنم که آیندهام را بهتر از دوران سپری شده کنم.
بالاخره رابطهتان با تلویزیون خوب شده یانه. با توجه به اینکه خاستگاه کاریتان در تلویزیون نضج گرفته است؟
میدانید که من متولد تلویزیون هستم. یعنی که اولین کارهای حرفهایام را در تلویزیون ساختم و خودم را همیشه مدیون تلویزیون میدانم. منتها برخی از سیاستگذارانش کاردان نیستند. من در رابطه تلویزیون و مخاطب آن، آنقدر دانش و آگاهی دارم که جزو نفرات اول در جهانم. این اغراق نیست، من کاری را که بلدم با افتخار میگویم بلدم، کاری را هم که نمیدانم، میگویم نمیدانم. همیشه در طول این سالهایی که گذشت دلم میخواست یک مدیر عامل مدبر، کاردان، اندیشمند و عاشق فرهنگ و هنر ایرانی و اسلامی و از همه مهمتر دل و جراتدار بیاید تا من تمام دانشم را در اختیارش بگذارم. بنابراین فعلا با تلویزیون کار میکنم. چون هستند مدیرانی که ارزشمندند و لازم است به خاطرشان کار کنیم.
نظرتان درباره فیلمهای ایرانی که طی این چند سال ساخته شدهاند، چیست؟ درباره فیلمهای اصغر فرهادی چه نظراتی دارید؟
باور کنید سالهاست که از سینمای ایران دور هستم، فقط فیلم میسازم و بایگانی میکنم. میدانید که فیلمهای من از بدو تاکنون هیچ وقت مجوز نمایش نگرفتند. اما سینمای ایران را از تماشای گاه و بیگاه برنامه «هفت» میفهمم. این برنامه دوم – بعد از آقای جیرانی - مبتدی است و احساس بسیار بدی به آن دارم. منظورم آدمهایش نیستند. من آدمی هستم که همه را دوست دارم؛ همه را. اما بحثها، نقدها، حرفها، نقل قولها خیلی مبتدی و جهان سومی است. احساس میکنم دولت نهم و دهم با سینما کاری کرد که ما را به عهد دقیانوس برد، البته هدفش هم همین بود. بهترینهای ما را حذف و جوانان مستعد را گمراه کرد. ما اندیشمندان بزرگی در زمینه سینما، ادبیات، تئاتر و غیره داریم. اما از هیچکدامشان استفاده و بهرهای نمیبریم... بماند. بهطور مثال در رابطه با فیلمهای آقای فرهادی بنده فقط یک پلان از فیلم «چهارشنبه سوری» ایشان را دیدهام – صحنه گفتوگوی خانم هدیه تهرانی و ترانه علیدوستی که با آیفون آرایشگاه صحبت میکنند - که به نظرم بازیهای بینظیری بود؛ بیهمتا. یقینا همه فیلمهایش همینطور است. یک چند پلانی هم از فیلم «گذشته» در برنامه «هفت» که بازهم عالی و بینظیر بود دیدم. نقد فیلم را هم شنیدم و خوشم آمد. برای همه فیلمسازان و دستاندرکاران اندیشمند سینمای ایران آرزوی سربلندی و استقلال دارم.
چقدر امیدوار هستید که یک روزی مجموعه کارهایتان در ایران پخش شود؟
دوران صبر و امید دیگر تمام شده، الان دیگر باید عمل کرد. انشاءالله بهزودی تمام فیلمهایم را در یک پکیج در اختیار کسانی میگذارم که دوست دارند. خودم این کار را میکنم، هیچجایی اجازه ندارد.
دیدگاه مخاطبان ایرانی و خارجی نسبت به فیلمهایتان چه تفاوتی دارد؟
من بارها گفتهام که من معروفترین فیلمساز ایرانی هستم که هیچ ایرانیای فیلمهای من را ندیده است. اما کلا بنا به مسایل فرهنگی چون اکثرا ما خودمان با خودمان مساله داریم و قدرت حل آن را هم نداریم. کلا نگاهمان بر هر مقولهای چه سینما، چه سیاست، چه ارتباطات، نگاهی است متفاوت با افراد دیگر کشورها. آنها همیشه در پی این هستند که خودشان را اصلاح کنند. ما به دنبال اصلاح دیگرانیم.
روزی گفته بودید سیاهنماییای که در برخی فیلمهای ایرانی، در جشنوارههای خارجی به نمایش درمیآیند، خوب نیست. هنوز هم اینگونه فکر میکنید؟
من فکر میکنم یک هنرمند با وجدان، واقعیت را باید نشان دهد. اگر دیوارمان سیاه است خب اثر هم سیاه میشود. اما اگر دیوارمان سفید است نباید آن را سیاه نمایش دهیم. اینکه تا یکی فیلم انتقادی بسازد بگوییم سیاهنمایی کرده، درست نیست. مثلا عملکرد شهرداری تهران در این سالها خوب بوده. چرا هیچکس تهران را کثیف نشان نمیدهد! چون دیوارش سفید است. اما در بخش سینمایی کشور دیوار سیاه است، نمیتوان آن را سفید نشان داد. در زمینه جشنوارههای خارجی هم همینطور. من گفته بودم که من در فیلمهایم سیاهنمایی نمیکنم و هیچوقت هم چنین فیلمی به جشنواره نفرستادهام. ولی این را هم بدانند که جشنوارههای خارجی هم ننشستهاند که صرفا فیلمهای سیاه ایرانی را نمایش دهند، اتفاقا چندبار که خودم در جشنوارههایی داور بودم همینکه چنین فیلمهایی به نمایش در میآید، داوران میگویند باز هم فیلمهای فقرهای خیالی از ایران!
فیلمهای شما در جشنوارههای خارجی زیادی به نمایش درآمده است. بهطور کلی نظرتان درباره حضور بینالمللی فیلمهای ایرانی در جشنوارهها چیست؟
ما باید هنرمند اندیشمند و توانا را مسلح به دانش و تقوا و اندیشه کنیم و به جشنواره بفرستیم، نه اینکه جلو فیلمها را بگیریم. وقتی فیلمی خوب عمل میکند، فیلمسازش خوب حرف میزند، چرا آنها را نفرستیم! جشنوارههای خارجی بهترین تریبون تبلیغات اندیشه است برای ما. همه که مثل ما سیاسی نیستند، در سالنی که هزارنفر جمعیت میآید فیلم ببینند که همه به قصد سیاسی نیامدهاند! باید شرکت کنیم منتها با دست و مغز پر!
نظرتان درباره وقایع اخیر درباره خانه سینما چیست؟
به نظرم برخورد با این مساله از نوع جهان سومی است. من مقیم فرانسه هستم و در آنجا اگر یک تعداد هنرمند بخواهند صنف تشکیل دهند مسخره میکنند که دولت وارد قضیه شود. آخر نهاد صنفی چه ربطی به دولت دارد؟!
تغییر و تحولات اجتماعی و سیاسی این روزها در کشور را چگونه تحلیل میکنید؟ به نظر شما چه تاثیری روی فرهنگ و هنر، به خصوص سینما میگذارد؟
هروقت تاثیر گذاشت، میگویم!
اگر منظورتان کار برای امرار معاشه، در ششسال گذشته کارهایی کردم. حتی در مکانی ناشناخته به عنوان «بنا» هم کار کردم. اما اگر منظورتان از کار، بهکارگیری تواناییهای فردی، اجتماعی و هنری در زمینه «سینما»ست، کار خاصی ندارم جز نوشتن یک فیلمنامه برای تهیهکنندگان ژاپنی.
بیشتر منظورم این بود که این روزها در دشت و بیابان هستید، چه میکنید؟
الان دارم یک کار مستند انجام میدهم. در واقع دارم یک ژانر جدیدی به وجود میآورم.
جدی! چه ژانری؟
یکجور حقیقت و واقعیت و نمایش را با هم قاطی میکنم.
میتوانید بیشتر توضیح دهید؟
قابل توضیح نیست!
چرا برای تهیهکننده ژاپنی، فیلمنامه مینویسید؟
دلیلش این است که همیشه اولین کسانی هستند که در شرایط سخت فقط احوالم را میپرسند... و تهیهکنندگی مجموعه مستند «یک زندگی ساده» برای گروه مستند شبکه اول سیما که وظیفه خود میدانم از شبکه و مدیر گروه تشکر کنم. به قول مولانا؛ خنک آن قماربازی که بباخت که هرچه بودش/بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر.
چرا همیشه شخصیتهای داستان فیلمهای شما و موضوعات آنان مربوط به آدمها و موضوعات حاشیه هستند؟ کسانی که کمتر شناخته شدهاند، مثل «دلبران»، «دت یعنی دختر»، «رقص خاک» و «گل یا پوچ»؟
کلا علاقهمند به شناخت ناشناختهها هستم. خیلی وقتها توی جاده که دارم میروم، مثلا یک قلعه یا یک ساختمان غریب میبینم. بعد از یکی، دو بار که تکرار میشود، میروم سراغش تا ببینم چهجورجاهایی است. نسبت به آدمها هم همینطور. یکبار توی جاده سبزوار، یک مرد مسن روستایی را که در جاده منتظر ماشین بود، سوار کردم. من با یک تهیهکننده ژاپنی بودم، در مسیر داشتم با تهیهکننده انگلیسی صحبت میکردم. لحظه بعد هم به زبان فرانسه – چون یک کمی بلد هستم – تهیهکننده ژاپنی از من سوال کرد چرا این مرد را سوار کردی، به فرانسه گفتم از تیپش خوشم آمد. احساس میکنم که چقدر برای بازی در فیلم خوب است. وقتی مرد روستایی خواست پیاده شود به زبان فرانسوی گفتم خوشحال شدم از همراهی شما. یکباره مرد روستایی به زبان فرانسوی جواب داد: منم همینطور! جا خوردم. پرسیدم فرانسه بلدی؟ جواب داد بله. گفتم چطور؟! گفت: جوان که بودم یکی از بهترین سنگبرهای ایران بودم، فرانسویها آمدند کارم را دیدند. از من برای کار به فرانسه دعوت کردند. پنجسال آنجا زندگی و کار کردم... به هر شکل اینجوریه دیگر! همان وقت با خودم گفتم کاش یک روزی چنین آدمی در یکی از فیلمهایم بازی کند؛ خودش با آن هیبت روستایی و غریبش!
شما سینما را با کودک و نوجوان شروع کردید و همچنان کودکان و نوجوانان در فیلمهای شما نقش کلیدی دارند. در عین حال هیچ وقت خودتان را کارگردان مختص این نوع سینما نمیدانید. این تعارض از کجا پیش میآید؟
برای رسیدن به آزادی باید مستقل بود، برای رسیدن به استقلال باید سرمایه داشت، برای رسیدن به سرمایه باید کار کرد. من از بدو نوجوانی دوست داشتم آزاد باشم. دلم میخواست خودم برای زندگیام تصمیم بگیرم. در جامعه ما به نوجوانان که چه عرض کنم به جوانان هم آزادی نمیدهند، اما من میخواستم آزاد باشم. از ۱۴سالگی کار کردم. کارهنری؛ اول نقاشی، بعد خطاطی و بعد هم تابلونویسی، سرمایه خوبی به دست آوردم و مستقل شدم. اما کودکی نکردم، از نظر سنی کودک بودم. اما از نظر اجتماعی آدم بزرگ. ولی آزاد شدم. بهای رسیدن به آزادی از دست دادن دوران کودکی و نوجوانی بود. بعدها که بزرگتر شدم و کار سینما را اختیار کردم حسرت دوران از دست رفته من را وامیداشت که سوژههایی را انتخاب کنم که مربوط به نوجوانان است. من درباره نوجوانان فیلم میسازم نه برای نوجوان، فیلمسازی درباره نوجوانان با فیلمسازی برای نوجوانان دو مقوله کاملا جداست؛ مثل روانشناس و روانپزشک.
به همین دلیل کتاب «تمام ایام کودکیام در یک چمدان گذشت» را در سال ۱۳۷۲نوشتید؟ راستی علت نگارش آن کتاب چه بود؟
مادرم در دوران کودکی هرکاری میخواستم انجام دهم، میگفت «اگه انجام بدی، تو جهنم میسوزی!» میگفتم میخواهم آواز بخوانم، همین جمله را میگفت. میخواستم کار سینما انجام دهم میگفت «مگه میخوای مطرب بشی» با همه این حرفها همیشه در حال خواندن نماز بود. وقتی پدرم فوت کرد، فقط چادرش را روی صورتش کشید و اصلا اهل هیاهو و سروصدا نبود. و هنگام مصیبت همیشه صبور بود. (اشک در چشمانش جمع شد) به همین دلیل فصل اول کتاب را حسی در این رابطه نوشتم. در آن زمان که خواستم کتاب را بنویسم، یکی از دوستانم انتشارات لکلک را باز کرده بود و به من پیشنهاد داد کتاب بنویس. گفتم کارم کتاب نوشتن نیست. بعد گفتم اگر نوشتم، ویراستاری نکن، قبول کرد و من هم ظرف مدت سه روز کتاب را نوشتم. فصل دوم و سوم کتاب هم فیلمنامههایم چاپ شد. نکته جالب این بود که همان سال «تمام ایام کودکیام در یک چمدان گذشت»، کتاب سال شد. من جایزهاش را نپذیرفتم. چون معتقد بودم که نویسنده نیستم.
یادم میآید سالها پیش از نحوه پژوهش و چگونگی نگارش فیلمهای مستندگونه شما پرسیدم، پاسخی که به من دادید جالب بود. گفتید به جای ساعتها وقت صرفکردن در کتابخانه، شبها به ستارگان نگاه میکنید و از آنها الهام میگیرید ویا درباره حافظ شیرازی نظرتان را پرسیدم، پاسخ دادید، حافظ شیرازی هنوز ناشناخته است، او حافظ چیزی است که ما هنوز به کنه آن نرسیدیم. هنوز هم آنگونه فکر و عمل میکنید؟
در کشوری که ما زندگی میکنیم همه فکر میکنند بزرگند، ولی اینگونه نیست. ما گاهی در خارج از کشور برای اینکه کشورمان را به مردم معرفی کنیم، باید کلی حرف بزنیم. ما را نمیشناسند. تا اینکه دست آخر بگوییم ما قوم پارس هستیم؛ تخت جمشید، کوروش و غیره. اما نمیخواهیم این را باور کنیم، من دوست دارم انسان بزرگی باشم اما نیستم، از کودکی کشف کردهام که هرچه کوچکتر شوی، بزرگتر میشوی. عاشق نگاهکردن به آسمانم. پسرم از ستارهشناسی چیزهایی میداند، همیشه میگوید نگاه کن، آن ستاره را میبینی؟ فکر میکنی آن نور که میبینی چه اندازه است؟ آن نور که به عنوان ستاره میبینی شاید اندازههایش صدها برابر کره زمین باشد، آن ستاره از چندین و چند کره تشکیل شده، در آسمانی که تو میبینی میلیونها کره وجود دارد و تازه این آسمان اول است، ما نصف آسمان داریم و نسبت هر آسمان به آسمان دیگر مثل نگین انگشتر در برابر کره زمین است. آن وقت است که انسان پی به عظمت و خلقت و کوچکی خودش میبرد و به یاد خدا میافتد که میفرماید،ای انسان! تمام اینها را برای تو آفریدم و آن وقت است که من میفهمم که چقدر نادان و کوچکم. درحالی که میتوانم چقدر دانا و بزرگ باشم و این حس حقارت در برابر بیکران خلقت و اینکه هیچ هیچ هیچم لذتی دارد که باید به شما دست دهد. آن وقت خیلی چیزها برایت بیارزش میشود و خیلی ارزشها نمایان و در آن وادی به خیلی از سوالاتت پاسخ داده میشود. این روش مطالعاتی من بوده و هست، در خیلی از کشورها که وقتی با خبرنگاران اندیشمندشان مصاحبه میکنم به من میگویند تو تحت تاثیر مثلا فلان آدمی یا از این قبیل حرفها. در حالی که من بارها گفتهام که جدا از کتابهای درسیام، شاید ۵۰ عدد کتاب هم نخواندهام. این هم یک روش مطالعاتی است؛ نگاه به آسمان در شب و دیدن کویر و سکوتکردن. به یاد محمدرضا شجریان که هرچه در سینما و تکنیک دارم از صدای ایشان است.
هنوز هم فکر میکنم فیلم «گال» و «رقص خاک» بهترین فیلمهای شما هستند. خودتان چه نظری دارید؟
من هم فکر میکنم بهترین و زیباترین قسمت زندگیام سنین ۱۷ تا ۲۰سال بود. اما هنوز هم پس از سالها تلاش میکنم که آیندهام را بهتر از دوران سپری شده کنم.
بالاخره رابطهتان با تلویزیون خوب شده یانه. با توجه به اینکه خاستگاه کاریتان در تلویزیون نضج گرفته است؟
میدانید که من متولد تلویزیون هستم. یعنی که اولین کارهای حرفهایام را در تلویزیون ساختم و خودم را همیشه مدیون تلویزیون میدانم. منتها برخی از سیاستگذارانش کاردان نیستند. من در رابطه تلویزیون و مخاطب آن، آنقدر دانش و آگاهی دارم که جزو نفرات اول در جهانم. این اغراق نیست، من کاری را که بلدم با افتخار میگویم بلدم، کاری را هم که نمیدانم، میگویم نمیدانم. همیشه در طول این سالهایی که گذشت دلم میخواست یک مدیر عامل مدبر، کاردان، اندیشمند و عاشق فرهنگ و هنر ایرانی و اسلامی و از همه مهمتر دل و جراتدار بیاید تا من تمام دانشم را در اختیارش بگذارم. بنابراین فعلا با تلویزیون کار میکنم. چون هستند مدیرانی که ارزشمندند و لازم است به خاطرشان کار کنیم.
نظرتان درباره فیلمهای ایرانی که طی این چند سال ساخته شدهاند، چیست؟ درباره فیلمهای اصغر فرهادی چه نظراتی دارید؟
باور کنید سالهاست که از سینمای ایران دور هستم، فقط فیلم میسازم و بایگانی میکنم. میدانید که فیلمهای من از بدو تاکنون هیچ وقت مجوز نمایش نگرفتند. اما سینمای ایران را از تماشای گاه و بیگاه برنامه «هفت» میفهمم. این برنامه دوم – بعد از آقای جیرانی - مبتدی است و احساس بسیار بدی به آن دارم. منظورم آدمهایش نیستند. من آدمی هستم که همه را دوست دارم؛ همه را. اما بحثها، نقدها، حرفها، نقل قولها خیلی مبتدی و جهان سومی است. احساس میکنم دولت نهم و دهم با سینما کاری کرد که ما را به عهد دقیانوس برد، البته هدفش هم همین بود. بهترینهای ما را حذف و جوانان مستعد را گمراه کرد. ما اندیشمندان بزرگی در زمینه سینما، ادبیات، تئاتر و غیره داریم. اما از هیچکدامشان استفاده و بهرهای نمیبریم... بماند. بهطور مثال در رابطه با فیلمهای آقای فرهادی بنده فقط یک پلان از فیلم «چهارشنبه سوری» ایشان را دیدهام – صحنه گفتوگوی خانم هدیه تهرانی و ترانه علیدوستی که با آیفون آرایشگاه صحبت میکنند - که به نظرم بازیهای بینظیری بود؛ بیهمتا. یقینا همه فیلمهایش همینطور است. یک چند پلانی هم از فیلم «گذشته» در برنامه «هفت» که بازهم عالی و بینظیر بود دیدم. نقد فیلم را هم شنیدم و خوشم آمد. برای همه فیلمسازان و دستاندرکاران اندیشمند سینمای ایران آرزوی سربلندی و استقلال دارم.
چقدر امیدوار هستید که یک روزی مجموعه کارهایتان در ایران پخش شود؟
دوران صبر و امید دیگر تمام شده، الان دیگر باید عمل کرد. انشاءالله بهزودی تمام فیلمهایم را در یک پکیج در اختیار کسانی میگذارم که دوست دارند. خودم این کار را میکنم، هیچجایی اجازه ندارد.
دیدگاه مخاطبان ایرانی و خارجی نسبت به فیلمهایتان چه تفاوتی دارد؟
من بارها گفتهام که من معروفترین فیلمساز ایرانی هستم که هیچ ایرانیای فیلمهای من را ندیده است. اما کلا بنا به مسایل فرهنگی چون اکثرا ما خودمان با خودمان مساله داریم و قدرت حل آن را هم نداریم. کلا نگاهمان بر هر مقولهای چه سینما، چه سیاست، چه ارتباطات، نگاهی است متفاوت با افراد دیگر کشورها. آنها همیشه در پی این هستند که خودشان را اصلاح کنند. ما به دنبال اصلاح دیگرانیم.
روزی گفته بودید سیاهنماییای که در برخی فیلمهای ایرانی، در جشنوارههای خارجی به نمایش درمیآیند، خوب نیست. هنوز هم اینگونه فکر میکنید؟
من فکر میکنم یک هنرمند با وجدان، واقعیت را باید نشان دهد. اگر دیوارمان سیاه است خب اثر هم سیاه میشود. اما اگر دیوارمان سفید است نباید آن را سیاه نمایش دهیم. اینکه تا یکی فیلم انتقادی بسازد بگوییم سیاهنمایی کرده، درست نیست. مثلا عملکرد شهرداری تهران در این سالها خوب بوده. چرا هیچکس تهران را کثیف نشان نمیدهد! چون دیوارش سفید است. اما در بخش سینمایی کشور دیوار سیاه است، نمیتوان آن را سفید نشان داد. در زمینه جشنوارههای خارجی هم همینطور. من گفته بودم که من در فیلمهایم سیاهنمایی نمیکنم و هیچوقت هم چنین فیلمی به جشنواره نفرستادهام. ولی این را هم بدانند که جشنوارههای خارجی هم ننشستهاند که صرفا فیلمهای سیاه ایرانی را نمایش دهند، اتفاقا چندبار که خودم در جشنوارههایی داور بودم همینکه چنین فیلمهایی به نمایش در میآید، داوران میگویند باز هم فیلمهای فقرهای خیالی از ایران!
فیلمهای شما در جشنوارههای خارجی زیادی به نمایش درآمده است. بهطور کلی نظرتان درباره حضور بینالمللی فیلمهای ایرانی در جشنوارهها چیست؟
ما باید هنرمند اندیشمند و توانا را مسلح به دانش و تقوا و اندیشه کنیم و به جشنواره بفرستیم، نه اینکه جلو فیلمها را بگیریم. وقتی فیلمی خوب عمل میکند، فیلمسازش خوب حرف میزند، چرا آنها را نفرستیم! جشنوارههای خارجی بهترین تریبون تبلیغات اندیشه است برای ما. همه که مثل ما سیاسی نیستند، در سالنی که هزارنفر جمعیت میآید فیلم ببینند که همه به قصد سیاسی نیامدهاند! باید شرکت کنیم منتها با دست و مغز پر!
نظرتان درباره وقایع اخیر درباره خانه سینما چیست؟
به نظرم برخورد با این مساله از نوع جهان سومی است. من مقیم فرانسه هستم و در آنجا اگر یک تعداد هنرمند بخواهند صنف تشکیل دهند مسخره میکنند که دولت وارد قضیه شود. آخر نهاد صنفی چه ربطی به دولت دارد؟!
تغییر و تحولات اجتماعی و سیاسی این روزها در کشور را چگونه تحلیل میکنید؟ به نظر شما چه تاثیری روی فرهنگ و هنر، به خصوص سینما میگذارد؟
هروقت تاثیر گذاشت، میگویم!