سه‌شنبه ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۲ مرداد ۱۳۹۲ - ۰۸:۳۹
حاج بصير شهیدی از تبار آزادمردان

دعای زير لب "شهيد حاج بصير" چه بود؟

شهيد حاج حسين بصير از جانشينی گروهان، مسئوليتش را در لشکر ۲۵ کربلا شروع کرد تا به فرماندهی تيپ يکم رسيد و در عمليات کربلای ۱۰ به قائم مقامی لشکر منصوب شد و سرانجام حاج بصير منتظر در شامگاه دوم ارديبهشت سال ۱۳۶۶ در عمليات کربلای ۱۰ از قله‌های ماووت عراق به اوج آسمان پر کشيد.
کد خبر : ۱۲۸۱۰۷
  صراطسردار رشيد اسلام شهيد "حاج حسين بصير" قائم مقام لشکر ۲۵ کربلا در شب شام غريبان سال ۱۳۲۲ در شهرستان فريدون‌کنار ديده به جهان گشود. از همان کودکی علاقه خاصی به مسائل مذهبی داشت و طی سال‌های قبل از پيروزی انقلاب اسلامی مشاغل گوناگونی را تجربه کرد. در همين سال‌ها همگام با روحانيت به رهبری حضرت امام(ره) به پا خاست و در رسوايی جنايت‌های رژيم منفور پهلوی نقش ارزنده‌ای ايفا كرد؛ به همین خاطرما برای حفظ یاد و خاطره آن شهید والامقام گوشه‌هایی از خاطرات این شهید را منتشر می‌کند.
 
صف مبارزه
 
وقتي با شروع تحريكات در غرب كشور فهميد كه نظر مبارك حضرت امام(ره) شركت در صف مبارزان غرب كشور است؛ افغانستان را به قصد ايران و شركت در صف مبارزه در غرب كشور اسلامی ترك گفت و اين حركت در حاج بصير برای جوانان پرشور انقلابی آن روزها جنبه الگويی داشت. (ولی الله نانوا كناری) 


 
منصفانه در كار
 
قبل از جنگ، حاجی جوشكار بود. او كارش را درست و با صداقت تحويل می‌داد و در برابر دريافت دستمزد، منصفانه عمل می‌كرد. هميشه به كارگران خود سفارش می‌كرد، سعي كنيد كاری را كه انجام می‌دهيد زيبا، مستحكم و با دستمزد منصفانه باشد.  
 
دوستی با حاج حسين افتخار بود... حرف شنوی بچه‌ها از ايشان در قبل از انقلاب، آستانه انقلاب و دوران دفاع مقدس بسيار بالا بود. (احمد تقدسی) 
 
صفای روحانی
 
روزهای اول جنگ، برای حمام كردن آمديم مسجد صاحب‌الزمان(عج) سر پل ذهاب. حاجی آن شب با وجود اين كه بسيار خسته بود و نياز به استراحت داشت، دست از دعا برنداشت و در آن موقعيت در مسجد، مراسم روضه‌خواني و سينه‌زني برپا كرد و خودش هم به مداحی پرداخت كه با صدای ياحسين(ع) جمعيت از خواب پريدم. وقتي صحنه را ديدم، به اين حال و صفای حاجی غبطه خوردم. (غلامحسين فخاری) 
 
بيت‌المال
 
پس از مدتی كه در منطقه گيلانغرب بوديم يك روز به حاجي گفتم: «بد نيست به فريدون‌كنار برويم، تا بعد از چند ماه سری به خانواده بزنيم و هم اگر نيرويی داوطلب باشد به منطقه بياوريم». 


 
پول نداشتيم. در آن منطقه، ماشين هم كم بود. از طرفی حاجي هم حاضر نمی‌شد از پول و ماشين‌هايی كه در اختيار ما بود، استفاده كنيم. من به ايشان گفتم: «حاجي! لااقل يكي از ماشين‌هايی كه در اختيار ماست، ما را تا كرمانشاه برساند» ولی ايشان قبول نمی‌كرد هميشه وقتي اين تقاضاها از ايشان می‌شد می‌گفت: «اين‌ها بيت‌المال است و بايد در مسائل جنگ استفاده شود، نه برای مصارف شخصي». (غلامحسين فخاری)
 
خلاقيت و تدبر

در روزهای ابتدايی جنگ، نيروهای بسيجی استان مازندران در منطقه جنوب، هيچ گونه سازمان‌دهی نداشتند و سازمان‌دهی اين نيروها در آن وضعيت كار دشوار و سختي بود.  
 
يادم می‌آيد ايشان در آن موقعيت حساس كه اين مسايل به فكر هيچ كس خطور نمی‌كرد، با يك خلاقيت و تدبر خاصی همه نيروها را سازمان‌دهی كرد، تا جايی كه نيروها را به عنوان نيروهای پشتيباني برای محكم كردن پشت خط، سازماندهی نمود و با مديريت خويش بسياری از مشكلات را حل كرد. (ناصر رزاقيان)
 
تيردعا
 
يك روز از من خواست كه اجازه دهم بر سجاده‌ام دو ركعت نماز حاجت بخواند. قبول كردم بعد از نماز گفت من زير لب دعا می‌خوانم تو آمين بگو!
 
من هم به خيال اين كه مثل هميشه پيروزی رزمندگان اسلام را از خدا طلب می‌كند، آمين گفتم.  
 
بعد از دعا گفت: «مادر! می‌دانی اين دعايی كه تو آمينش را گفتی، برای چه بود؟».  
 
گفتم:«حتما پيروزی رزمندگان اسلام را از خدا خواستي».

 گفت: «بله! آن به جای خودش. ولی من از خدا طلب شهادت كردم. چون می‌دانم كه تو با دعاهايت مانع شهادتم می‌شوی. امروز می‌خواستم آمين‌ات را برای شهادتم بشنوم».  
 
گفتم: «پسرم! من به خدا از شهادت شما باك ندارم؛ همان طور كه برادرت اصغر شهيد شد و هادی هم كه در جبهه است اما من دوست دارم شما بمانيد و از امام و انقلاب دفاع كنيد».
 
.... و چه زود تير دعايش به هدف اجابت نشست. (مادر شهيد)
 
گردان يا رسول (ص)

می‌گفت: «زمانی كه تازه گردان را تشكيل دادم، در اين فكر بودم كه نام آن را چه بگذارم. در همين حال و هوا بودم كه روزی پيرمردی بسيجی از اعضای گردان به سراغم آمد و گفت: «من ديشب خواب ديدم كه شما نام گردان را يا رسول (ص) و نام چهار گروهانش را به ترتيب يا فاطمه(س) يا زهرا(س)، يا زينب(س) و يا رقيه(س) گذاشته‌ايد.»
 
وقتی پيرمرد اين خواب را برايم تعريف كرد، مصمم شدم كه به همين ترتيب عمل كنم. لذا گردان را يا رسول(ص) و گروهان‌هايش را به همان ترتيب، نام‌گذاری كردم». (هادی بصير)
 
سلاح برتر
 
قبل از عمليات محرم، نيمه‌های شب حاجی به مقر ما آمد و به شش نفر از ما گفت: «امشب بايد برای ساختن سنگر كمين به جلو برويد».  
 
سپس به هر نفرمان دو تا نارنجك داد. من به حاجي گفتم: «به نظر شما نفری دو تا نارنجك كم نيست، آن هم در اين موقعيت!».
 
حاجی سرش را به طرف من برگرداند و نگاهی عميق به من كرد و گفت: «مگر فراموش كرديد سلاح ما چيز ديگری است؟ مگر شما نمی‌دانيد آيه الكرسي از همه سلاح‌های قوی‌تر و برنده‌تر است؟» بعد دست كرد داخل جيبش و چند قرآن جيبی درآورد و به هر كداممان يك هديه داد و گفت: «به اين قرآن توكل كنيد ان شالله موفق می‌شويد» ما رفتيم و آن شب موفق و سربلند برگشتيم. (عباس فخاری)