صراط: حجتالاسلام بیآزار تهرانی متولد 1357 است، در سال 74 تصمیم میگیرد که عطای مسابقات انتخابی تیم
ملی بوکس را به لقایش ببخشد و صبح روز مسابقه از این کار انصراف دهد. او شب
قبل خواب عجیبی دیده که صبح روز بعد دست به انتخاب جالبی میزند. بعد از
انصراف از مسابقات مشتزنی و در حالی که زمان اندکی برای ثبتنام در
حوزههای علمیه باقی مانده است، راهی چند حوزه میشود، اما هیبت ورزشکاری و
چهره ظاهری عبوس او، موجب میشود تا برای ثبتنام هم دچار مشکلاتی شود!
او
اما عاقبت به حوزه علمیه مجد، سپس به حوزههای علمیه قم، شمیران و تهران
رفت و در این مسیر، شاگردی معلمان اخلاق و عالمان دینی نظیر حاج آقامجتبی
تهرانی و حاج آقا احمد مجتهدی تهرانی را تجربه کرد.
حجت
الاسلام بیآزار تهرانی با وجود جوانی، در گوشه گوشه ایران و در جای جای
پایتخت، جوانان زیادی را پای منبر خود آورده است. داشتن منبر موضوعی، تسلط
به شعر و ادبیات و توسل ویژه به اهل بیت (ع) از خصوصیات منبر روحانی 35
سالهای است که برجستهترین موضوع سخنرانی سال 88 خود را «بصیرت» میداند.
ورود
شما به عرصه منبر با اتفاقات جالبی همراه بوده است و شاید همین ورود عجیب
موجب شده تا شما در جوانی مورد توجه مردم به ویژه نسل جوان قرار بگیرید.
موافقید از همینجا شروع کنیم؟
همیشه
به دوستان میگویم که من قبل و بعد منبر، استغفار میکنم؛ هم موقع نشستن
بر اریکه و هم بعدش. دلیلش هم این است که واقعا شأنیّتی برای اینکه در این
جایگاه باشم، برای خود قائل نیستم. من عرصه تبلیغ را خیلی زود شروع کردم.
یکی
از نشانههای آخرالزمان در روایات این است که بچهها منبر میروند و مصداق
این روایت، من هستم! انشاءالله که فرج نزدیک است و خلاصه روی همین جهت
است که من واقعاً استغفار میکنم و این را با عقیده میگویم. به یک بزرگی
میگفتم که این «ی» نسبت را قبول ندارم و «منبری» نیستم. دلم میخواهد خود
«منبر» سیدالشهداء (ع) باشم. آن مرد بزرگ، حرفی زد که دیگر من از گفتن این
جمله استغفار کردم.
آن جمله چه بود؟
حالا شاید مصلحت نباشد. من به آن بزرگ میگویم:
من خاک کف پای سگ کوی همانم
کو خاک کف پای سگ کوی تو باشم
ورود
به عرصه منبر با توجه به اینکه هیچ یک از اعضای خانواده شما روحانی نبود و
همه شما را به عنوان یک ورزشکار ملی میشناختند و موفقیتهای فراوانی را
برایتان متصور بودند، سخت نبود؟
قطعاً
همینطور بود؛ منتها آن شبی که فردایش چنین تصمیم بزرگی گرفتم، خوابی دیدم
که واقعا عرصه و جایگاه منبر را به من نشان دادند. صبح فردا به فدراسیون
رفتم و از مسابقات کشوری برای انتخاب تیم ملی انصراف دادم.
بعضی
از دوستان تعجب کردند و خود خانواده بیشتر از همه حیرت کردند که من یک
مرتبه چرا چنین تصمیمی گرفتهام و عجیبتر این بود که من تصمیم داشتم به
حوزه بروم و درس بخوانم. واقعاً امداد خداوندی بود. چون یک هفته، ده روز
مانده بود به امتحان ورودی حوزه مروی و من اصلاً آمادگی نداشتم.
یادم
هست با تیپ ورزشی برای ثبتنام به حوزهای رفتم. آقایی که آنجا مسئول بود،
جا خورد و گفت: ما اصلاً جا نداریم! خب هرکس آن صورت ضربه خورده و تیپ مرا
میدید، شاید همین را میگفت! بعد، عزیز دیگری ـ که خودش در کسوت روحانی،
اما ورزشکار بود و من مرهون حسن خلقشان بودم، خیلی مرا جذب کرد.
او
در مدرسه مجد در حسنآباد تهران بود. گفت: برای چه میخواهی به این وادی
بیایی؟ گفتم: اراده کردم و لابد مرا خواستهاند. او خیلی تشویق کرد، ولی
گفت که امتحان ورودی سختی دارند و خیلی فرصت کوتاه است. من آمادگی آنچنانی
نداشتم. به هر حال، مذهبی بودم و قرائت قرآن میکردم. روحیهام هم مثل
بچههای بسیجی بود، ولی اصلا به هیچ وجه با معارف دین از لحاظ طلبگی آشنا
نبودم؛ یعنی اصلاً انگیزهای برایم نبود. گفت: میتوانی از پس کار بر
بیایی؟ گفتم: بالاخره شرکت میکنم.
اتفاقاً
از جمعیّت زیادی که شرکت کردند، من به لطف خدا جزو نفرات اول شدم. امتحان
را دادم و قبول شدم و یک سال در حوزه مجد بودم. بعد از آن تقریباً سه سال
حوزه چیذر خدمت حضرت آیتالله هاشمی علیا بودم که خیلی هم نسبت به ایشان
مرهون و مدیون هستم. تقریباً دو سالی را هم در قم بودم.
شروع منبر رفتن شما در چه شرایطی اتفاق افتاد؟
شاید
سال چهارم ـ پنجم بود که من اولین منبرها ر ا از مجالس علما شروع کردم؛
منزل آیتالله امجد. بعد محضر حضرت آیتالله مهدوی کنی و سپس در محضر حضرت
آیتالله بهجت (رحمتالله علیه)، چهار ـ پنج مرتبهای منبر مشرف شدم. منبر
رفتن من در کنار درس خواندن بود. در این بین در یک دانشگاه خارج از کشور هم
که شعبهای از دانشگاه آزاد اسلامی بود، چند ترمی تدریس داشتم. منتهاا به
دلیل اینکه من با لباس شرکت میکردم و آنجا منطقه آزادی بود، در نهایت
نتوانستم ادامه دهم.
کجا بود این دانشگاه؟
در
امارات. دانشگاههای آمریکایی و کانادایی در اطراف آن دانشگاه بود و گویا
حضور مرا رصد کرده بودند و فعلا هم من حتی برای تبلیغ سالهاست که دیگر
جواز حضور ندارم. ولی آن سالها الحمدلله خیلی اثرگذار بود. بین50 تا 55
دانشجوی دختر و پسر داشتم.
البته
هنوز ارتباطهایی از طریق ایمیل هست. خیلیها زندگیهایشان تغییر کرد.
مثلاً یک نفر دائمالخمر بود و در یکی از شبهای ماه مبارک رمضان خودش آمد و
اعتراف کرد و به واسطه همین اندیشه ولایی، آن رفتار زشت را کنار گذاشت.
خانمهای
بیحجابی داشتیم که در بیرون مکشفه بودند، ولی شاید آنجا به اعتبار
دانشگاه یک روسری کوچک سرشان میکردند. به خاطر همین کلاسها و جلسات
محجّبه شدند و تعجب دیگران را برانگیختند.
گویا در محضر استادان اخلاق نیز شما زانوی شاگردی زدهاید.
خدمت
حضرت آیتالله مجتهدی هم تردد داشتیم، اما من آنجا طلبگی و شاگردی نکردم.
آقای مجتهدی به اعتبار مرحوم جدّ ما خیلی به من محبّت داشتند. در خلوت و
بعضی موقعها در مدرسه و در جلساتشان حضور پیدا میکردم. مدتی هم در درس
آیتالله حاج آقا مجتبی تهرانی (رحمتالله علیه) حاضر میشدم. این روند
علمی من بود. قم هم که بودم، بخشی از دروس سطح را خدمت آیتالله حاج علی
پناه اشتهاردی خواندم؛ منتهاا دیگر من روی امر تبلیغ متمرکز شدم و محراب را
قبول نکردم؛ چون اعتقاد دارم محراب، آن نظم امام جماعت است که خیلی
تأثیرگذار است، اما ما چون دائم در سفر و تبلیغ هستیم، دیگر خیلی
نمیتوانیم پاجفت آن کار باشیم و اگر بخواهیم نماینده بگذاریم، خوب نیست.
به
طور کلی منبر را هم به خاطر آن قسمت انتهاییاش ـ که عرض ارادت به ساحت
سیدالشهدا (ع) است ـ دوست دارم. من یک «یا حسین» را با دو دنیا عوض نمیکنم
و این را با عقیده میگویم. بحمدالله، این را فهمیدم که «عشق فقط یک کلام،
حسین علیه السلام» ولی از قصور و دست خالی و بضاعت مزجات خودم هم خیلی گله
دارم.
مایلم آن خوابی را که در شما چنین انقلابی پدید آورد و از تیم ملی بوکس ایران به حوزه علمیه راهنمایی کرد، برایمان تعریف کنید.
من
آن خواب را برای احدی نگفتهام و یکی از اسرار است. آنقدر مسئله
محیرالعقول بود که اول کسی که خیلی جا خورد، پدر خودم بود. وقتی به او گفتم
حوزه، گفت: چه حوزهای؟! چون من تا 24 ساعت قبلش هیچ انگیزهای برای این
مبنا نداشتم.
این تعجبها به مقاومت هم انجامید؟
بعضی
از اعضای خانواده فکر میکردند که چون روحیهام کاملاً اجتماعی است و خیلی
پرشور هستم و فکر میکردند در حوزه سکوت و سکون است، کم میآورم. غیر از
آن، وضع مالی پدرم، متوسط رو به بالاست و خب من شرایطی داشتم که شهریه هم
نگرفتم. خیلیها معتقد بودند که اگر قرار باشد من روی موکت در حجره بنشینم و
درس بخوانم، یک هفته نشده برمیگردم. بعضیها به خانواده من میگفتند:
دلتان شور نزند، خودش میرود، خودش هم برمیگردد.
آن روحیه ورزشکاری چه شد؟
نه
تنها برنگشتم، بلکه در حوزه هم برای طلبهها ورزش راه انداختم. همانجا
طلبهها را صبحها ورزش میدادیم؛ یعنی همان روحیه و نشاط را آوردیم در بین
بروبچههای طلبه حوزه. البته در حد ورزش و نرمش بود؛ نه مشتزنی و بوکس!
البته
بدنسازی و تمرینهای اولیه همان ورزش را انجام میدادیم. اگر از من بپرسند
چند سالت است، میگویم اشتباه کردم که به شما گفتم: 35 سال. باید میگفتم:
یک هفته! واقعاً آن هفته اولی که در مدرسه علمیه مجد از خانه و زندگی جدا
شده و وارد این صحنه شدیم، تمام شیرینی عمر من بود. آن یک هفته اول ماحصل
عمر ما بود. گفت: «ایام خوش آن بود که با دوست به سر شد/ باقی همه بیحاصلی
و بیخبری بود.» شهد و شیرینی آن یک هفته واقعاً تکرارناشدنی است. به این
معنا که بفهمیم ما صاحب داریم و آن دلدادگی بین خودمان و امام زمان (عج) را
درک کنیم. نمیخواهم بگویم همه طردم کرده بودند، اما دنبال سرخوردگی من
بودند، ولی به لطف خدا وقتی دیگر پابرجا شدیم، با همه صنوف فامیل با همه
گرایشها و حتی کسانی که شاید خیلی اعتقادات محکم و مذهبی نداشته باشند،
ریزترین درددلها و مشاورهها را داریم. خدا را بر این نعمت شاکرم.
پوشیدن این لباس برای شما موانع و محذوریتهایی به وجود نیاورد؟
من
هیچ وقت از لباس پیغمبر (ص) جدا نشدهام و افتخار میکنم که حتی شب عروسی
هم با لباس بودم؛ دانشگاه هم که تدریس میکردم با لباس بودم و الان هم هر
از گاه ورزش که میروم با لباس میروم.
کجا ورزش میروید؟
الان
البته خیلی کمتر فرصت میکنم، ولی تا چند سال پیش، بوکس را در باشگاه صحرا
و باشگاه شهید شیرودی با همین لباس روحانیت میرفتم. لباسم را کنار
میگذاشتم و ورزش میکردم. این افتخار ماست.
آقای
مجتهدی میفرمودند که طلبه نباید دوزیست باشد! باید بالاخره تکلیف خودمان
را بدانیم. این افتخار ما بود و فقط در بعضی سفرهای خارجی که گفته میشد
اگر آنجا بیایید، شأن لباس را مراعات نمیکنند، الزاما لباس را در
میآوردیم؛ وگرنه تا الان سعیمان بر این بوده که این مهر نبوت و آرم نوکری
را که به ما دادهند و البته لایقش نیستیم، حفظ کنیم.
شما
به اهمیت سلام بر سیدالشهدا (ع) در پایان منبرتان اشاره کردید و اینکه آن
«یا حسین» را به دو دنیا نمیدهید. این نکته شما مرا به یاد تربیت و معرفی
مداحان و ذاکران در کنار منبر وعاظ میاندازد؛ چنانکه برادران طاهری پای
منبر مرحوم کافی معرفی میشوند و .... اما الآن این رویه کاملاً تغییر کرده
و نام و عنوان مداحان برجستهتر از منبریهاست. به علاوه اینکه ما جماعت
بینابینی که بشود به آنها گفت «روضهخوان» دیگر نداریم. راجع به این دو
مورد نظرتان را تبیین کنید.
دستگاه
سیدالشهداء (ع) یک درمانگاه و شفاخانه است که هرکس به هر جهتی که به آن
مرتبط بشود، قیمت دارد. شما اخیراً شنیدید که رهبر معظم انقلاب در دیدار
مادحین جملهای فرمودند که پاسخ شماست. فرمودند: من خودم هم روضهخوانم.
البته
من خودم محضر آقا در ایام شهادت امام کاظم (ع)، روضه خصوصی ایشان منبر
مشرف شدم و روی منبر گفتم که آقا این جمله شما فقه اکبر است. بعد هم بیت
حاج علی آقای انسانی را خواندم که میگویدی: «دولت و شوکت و شاهی به شهان
ارزانی/ از عناوین جهان مرثیهخوان ما را بس» واقعاً روضهخوانی افتخار است
و ما اصلاً منبر میرویم برای آن روضه آخرش. افتخارمان این است؛ منتهاا
این مسائلی که در سالهای اخیر مطرح شده، میخواهم بگویم شاید قصدی هم در
کار نباشد. احساس میکنند اگر این روند را داشته باشند، جمعیت بیشتری جذب
میشود. در حالی که بین روحانی و مداح، یک رفاقت عجیبی است؛ منتهاا اینکه
دارد امروز در جامعه نمود پیدا میکند، تصور غلط بعضی است که فکر میکنند
مداح اگر مطرح شود، جمعیّت جوان بیشتر میآید؛ در صورتی که اینطور نیست.
بعضی
جلسات مثلاً امامزاده علی اکبر چیذر، آن جمعیتی که آنجا نشسته تشنه منبر
است. دوستانی هم که آنجا زحمت میکشند، زبدگان منبر را انتخاب میکنند؛
کسانی که واقعاً متاعی در دستشان باشد و بتوانند برای جوانها کاری بکنند.
آنها چشم انتظار آمدن مداح نیستند و واقعا مخاطب منبرند. میخواهم بگویم
خود کسانی که کارگزار وگرداننده جلسات هستند باید این را خیلی دقت کنند.
خیلی
نکته ظریفی است و خیلی جاها ما خودمان با دوستان طلبه و عزیزان مبلغ باهم
تعهد کردیم که اگر احساس کنیم عمداً میخواهند فقط روی مداحی برنامهریزی
کنند، آن جلسات را نرویم. البته با آن آقای مداح خیلی رفاقت داریم، ولی
باید این را به کسی که گرداننده است، تفهیم کرد. قدیم، همانطوری که شما
گفتید، مداح میرفت برای اینکه پیشمنبری بکند. یک مداح با بیان معارف اهل
بیت (ع) شوری در مردم ایجاد میکرد تا تشنه منبر بشوند.
اگر
یک منبری واقعاً دستمایه و متاعی داشته باشد و نیمه شب هم جایی منبر برود،
مشتریهای خودش را دارد. انس آقایان منبریها و مداحان مخصوصا اگر باهم
نشست داشته باشند و مداح بیاید پای منبر بنشیند، بسیار ثمربخش خواهد بود.در
حالی که بعضی مواقع برخی کارگزاران آن هم برای جذب جمعیت جوان، کاری
میکنند که من نامش را جوانزدگی میدانم. این خوب نیست. باید به جوانها
جهت بدهیم. چون تمام آنهایی که در این شفاخانه کار و خدمت میکنند،
اثرگذارند؛ از آن کسی که کفش جفت میکند تا آن کسی که در آبدارخانه
ایستاده؛ منتهاا منبری و مداح چون در ویترین هستند، بیشتر معلومند.
به
اعتقاد من، اصلاً اسم مهم نیست. رویه باید بر مدار اخلاص باشد. چون اگر
قرار بود کسی با بنر رشد پیدا کند، الآن قصه چیز دیگری بود؛ منتهاا این
اخلاص نباید باعث سوء استفاده دشمن شود. همان اسم بزرگ و کوچک، اهمیتی
ندارد، اما دارد پیامی میدهد. این را باید به یک تعادلی برسانیم و من
واقعاً از آن صفا، بزرگواری و طهارتی که از عزیزان اهل ذکر و مادحین سراغ
دارم، یک چیز ناشدنی نمیبینم. آنها هم برای جلوگیری از سوء استفاده باید
به میدان بیایند.
برنامه
روزانه شما چیست و در طول شبانهروز به منظور آماده شدن برای منبر چه
کارهایی میکنید؟ طبیعی است که با آن ارادهای که پیشتر از آن حرف زدید و
توانستید یک حرکت خارقالعاده انجام دهید، برای ورود به این عرصه حتما
برنامه محکمی هم داشته و دارید؟
آن
وقت، هنوز خیلی کامپیوتر و دستگاههای ارتباطی باب نشده بود که من
پوشههایی را به سفارش یکی از اساتید در موضوعات مختلف اخلاقی ـ عقیدتی
درست کرده بودم. روزانه در کنار درس طلبگی، چند ساعتی هم برای این امر
مطالعه داشتم.
تقریباً
تا یک سال، یک بیت شعر، یک آیه قرآن موضوعی با یک حدیث در این پوشه
میگذاشتم. بعد از گذشت یک سال که پای جلسات اخلاق حاج آقامجتبی میرفتیم،
اینها به مجموعهای تبدیل شد. یعنی روند شروع کار ما به این شکل بود که بعد
از گذشت شش ـ هفت سال تقریباً دایرهالمعارف کاملی شد. از همان سال اول
طلبگی این انگیزه را داشتم.
الآن
هم در مناسبتها که میشود، مطالب دستهبندی شده و آمادهای دارم و
مطالعات جدید را به آن اضافه میکنم. تقریباً برای ماه مبارک رمضان از یک
مدت قبلتر شروع میکنم به انتخاب موضوع. چون بحث مخاطبشناسی، بحث موضوعی
است که امروز ما به مقتضای جامعه باید انتخاب کنیم. برای این منظور هم با
مجموعهای از رفقای اهل منبر مباحثه کنیم. باهم جلسات و حلقههای توجه
داریم و در این عرصه نوع بحث را مطرح و انتخاب میکنیم. بعد از اینکه موضوع
بحث مشخص شد، میرویم به آن سمتی که باید روی این موضوع کار کنیم.
حتی
میخواهم بگویم که بعد از گذشت این همه سال و داشتن این همه سرمایه، شاید
مطالعه رمضان را از مثلاً 40 روز قبل شروع میکنیم. روزی که میخواهم به
منبر بروم، باز شاید حدود 5 ساعت مطالعه داشته باشم. امام صادق (ع) فرمود:
با نوشتن، علم را در اختیار خودتان قرار بدهید. این خود دانشگاه خوبی است؛
اینکه آدم معارف را از دیگران بگیرد و فقط مطلب را نگهداری بکند، حتماً در
آینده به کارش میآید. الان هم که لپ تاپ و کامپیوتر و تبلت هست و طلبهها
خیلی راحت میتوانند اینها را پارتیشنبندی و پوشهبندی شده کنار بگذارند و
بعد از یک مدت کوتاه ببینند که دایرهالمعارفی دارند.
من
هنوز هم برای هر منبری که میروم نگرانی دارم. این نیست که بگویم طیب خاطر
دارم. برای هر منبر هم مطالعه لازم است هم نگرانی از امر ظاهر و باطنش.
همین که نمایندگی خدا و اهل بیت (ع) را دارد و قرار است ظرفی باشد که کلام و
امر آنها را بخواهد منتقل کند، کار بسیار دشواری است.
مراد من البته از این سئوال، کشف برنامه روزانه یک منبری موفق بود که تأهل میتواند گرفتاریهایی برای او فراهم کند.
اگر
حقیقتش را بخواهم بگویم، جدا ما حاکمیت خیلی نداریم و محکومیم! منتها
معنایش این نیست که بخواهیم بیبرنامه جلو برویم. واقعا جا دارد از همسر
شایسته خودم تشکر کنم. مثلاً ماه محرم و صفر گذشته با وجودی که شرایط
استثنایی و خاصی داشتیم، من 50 روز کنار بچههایم نبودم. بنابراین، خانواده
نقش بسیار سرنوشتسازی در موفقیت یک منبری دارد. واقعاً نمیتوانیم بگوییم
یک برنامه مدوّن بسیار تعریف شدهای داریم.
بعضی
وقتها مثلاً نیمه شعبان میشود که ما تا سحر بیداریم یا الان در ماه
مبارک رمضان، تقریباً برنامه ما صبح تا صبح است. واقعا این برنامه را
نمیشود جور دیگری تنظیم کرد. سحر بعد از نماز و تعقیباتش میخوابیم.
این
است که گرفتاری ما، همراهی خانواده را میطلبد. البته واقعاً باید مراقب
باشید که برای مردم شمعی نشویم که در خانه خودمان بچههایمان غریب بمانند.
گاهی وقتها توانی برایم باقی نمانده و سراسر وجودم خستگی است، ولی وقتی
احساس میکنم پسر بچه 9 سالهام توقع دارد با من سر و کله بزند، تازه همان
لحظه باید با او هم بازی کنم که خب این موضوع، شیرینیهای خاص خودش را
دارد..
یکی
از سئوالات اهالی ارتباطات این است که با بودن اینترنت و فضا و عصر
ارتباطهای سریع و ساده، منبر اثرگذاری گذشته خود را ندارد. شما با این
حرف موافقید؟
به
گفته همه حتی اندیشمندان اروپایی، بالاترین اثر تبلیغی و ترویجی بر مبنای
ارتباط چهره به چهره و به تعبیر خودشان «فیس تو فیس» است. چون این نفس
انسان است که اثرگذار است. ما تقریباً در فرق اسلامی فقط یک نماز جمعه را
داریم که خطیب آن، لحظاتی را با مردم صحبت میکند، ولی ما به برکت آل الله،
تمام سرمایه و ارتباطمان با مردم در مناسبتها، اعم از شهادتها و موالید،
پیوسته طی سال هست و این خودش برنامه افزونی را برای ما میطلبد.
نمیتوانیم وارد ذیالحجه بشویم، الا اینکه ایام ذیالحجه و مناسبتهایش را
بدانیم و برایش برنامهریزی کرده باشیم؛ یعنی تقریبا ما برنامه روزانهمان
برای آینده باید لحاظ بشود.
کلاسهبندی
و موضوع داشتن، یکی از ویژگیهای مردان بزرگ منبر و خطابه است. شما هم از
این قاعده پیروی میکنید. چقدر ضرورت دارد که یک منبری برای آنچه قرار است
روی منبر بگوید، طرح از پیش آمادهای داشته باشد؟
ما
به هر ترتیب، یک کلاسه و طرحی برای منبر باید داشته باشیم، ولی واقعاً یک
منبری وقتی در عرصه منبر قرار میگیرد، خود آن منبر و محفل در اصل به او
پیام میدهد. شما خیلی جاها ممکن است برنامه از پیش تعیین شدهای برای
خودتان داشته باشید، ولی به آن مجلس که میرسید، چون مقدمه ذهنی برایتان
مهیا نکردهاند، میبینید اصلاً بحث مقتضای فضای این مجلس نیست، بنابراین
باید چنته پر باشد که بدانید در این شرایط چه باید بگویید.
این
نیست که مثل یک متن ثابتی که یک استاد دانشگاه سر کلاس درس میدهد، منبری
هم میتواند این کار را بکند. ماهر بودن و هنر در منبر این است که شما در
فضای مخاطب که رسیدید در آن فضا بتوانید تمام شخصیتها را تک به تک رصد،
تحلیل و آنالیز کنید و در صحبتهایتان بالاخره گوشهای را برای افراد مختلف
داشته باشید. حالا در یک جمعی جوان هست، پیر هم هست. همه این مقتضا را
باید ببینید.
هنر
منبری این است که آن مبحثی را که خودش انتخاب کرده به فراخور حال این
جمعیت بتواند تغییر بدهد و اثرگذار هم باشد. بالاخره مخاطب وقتی از پای
منبر بیرون رفت، باید یک سرمایهای به دستش رسیده باشد. بنابراین اینکه
منبری به صورت بداهه بتواند روی مباحث تغییری بدهد و روی مخاطب اثر بگذارد،
خیلی مسئله مهم و نکته دقیقی است.
برخی
از روحانیها و اهل منبر از طریق فضای مجازی و رسانههای دیداری با
مخاطبانشان به گفتگو مینشینند و حتی این روش را مؤثرتر از منبری میدانند
که شاید در برخی مجالس، عده کمی پای آن هستند. استدلال آنها، برخورداری
رسانهای مثل تلویزیون از میلیونها بیننده در فرامرزهای جغرافیایی است.
شما اما از اثربخشی بیشتر منبر دفاع میکنید.
عصر
ارتباطات نباید روی ما اثر بگذارد؛ بلکه این ما هستیم که باید به آن
اثربخشی کنیم. نگاه ما به منبر، همانطور که عرض کردم، باید به عنوان
شفاخانه آلالله باشد.
جلسات
اهل بیت (ع) یک مشهد است و ما در آن مورد نظارهایم. آن نگاه معنوی که در
منبر و مجلس حضوری سیدالشهدا (ع) هست، در سیگنال و دیجیتال و به طور کلی در
فضای مجازی نیست. اصلاً ما خودمان داریم میگوییم فضای مجازی.
ممکن
است که از همان فضای مجازی بتوانیم به نفع اهل بیت (ع) بارقهای را ایجاد
کنیم و دلی جذب شود. شکی در این نیست، ولی این روش سنتی جلسات که نظرکرده
آل الله است، چیز دیگری است. امام صادق (ع) فرمود: «سیدالشهداء (ع) زنده
است و به گریهکنش نگاه میکند.» اباعبداللهالحسین (ع) به پدر بزرگوارشان
میفرمایند: «بابا شما در حق گریهکنان من دعا کنید.» خب دعای امیرالمؤمنین
اگر باشد، آدم به همتی میرسد که به قول حافظ «حافظ اگر قدم نهی در ره
خاندان به صدق/ بدرقه رهت شود همت شحنه نجف». یعنی اگر ما بخواهیم امضاء
بگیریم، این امضا در آن محفل و مجلس است.
از
علامه طباطبایی نقل میشود که مجموعه حاجاتتان را بیاورید از همین بیرقها
و پرچمها و کتیبهها طلب بکنید. این حرف خیلی بالاست، اما کسی میگوید که
شرق و غرب عالم نظیرش را ندیده است.
بنابراین
باید از همه ظرفیتها برای تبلیغ و ترویج دین استفاده کرد. اگر واقعاً اهل
تبلیغ بتوانند ارتباط صحیح و مورد نظر خداوند را برقرار کنند، در دلها
اثرگذار خواهند بود. آنگاه اگر نیمه شب هم جایی برود، میبینید جمعیت
میآید. این نیست که بگوییم فضای منبر تحت تأثیر فلان سریال قرار میگیرد.
یا اینکه ما سخنرانی را از تلویزیون میشنویم نه آمدن به مساجد و
حسینیهها. این حضور نفس به نفس و دلدادگی در راه امام حسین (ع) است که
ارزش دارد. همین آمدن به حسینیهها خودش موضوعیت و طریقیت دارد.
البته
استفاده از این فضاها برای انسانهایی که دیگر توان ندارند بیاییند، مقدور
نیست و از صداوسیما باید واقعا هم قدردانی کرد که این برنامهها را در
لیالی قدر میگذارد.
خیلی
از همکاران شما در عرصههای ارتباطی مثل برنامههای زنده تلویزیون حضور
چشمگیرتری دارند و معتقدند که به دلیل ادراک مخاطب عام، ناگزیرند سطح
واژگان و شیوه انتقال معارف اهل بیت (ع) را تنزل دهند. به تعبیری یک منبر
عامهپسند میروند. طیف وسیعی از جامعه اینها را میشناسند و جزو چهرههای
محبوب مردم هم شدهاند. نظر شما درباره علمی بودن منبر و تفاوتی که یک منبر
تلویزیونی با یک منبر هیئتی دارد، در چیست؟
البته
هر کدام از این دوستان دارای سبک و سیاق خودشان هستند و من، لفظ تنزل
معارف را برای این عزیزان قبول ندارم. اینکه هر کدام از همکاران به نحوی به
جذب مخاطب پرداختهاند، هنر به خرج دادهاند. منتها نکتهای که هست، تفکیک
رسانه و شرایط منبر است. باید ببینیم دوستان رسانهای ما در حوزه منبر هم
اینقدر موفق هستند؟ البته عکسش هم صادق است.
بعضی
از روحانیها منبر خوبی دارند، اما در رسانه توان جذب مخاطب ندارند. اگر
کسی جامعالاطراف باشد، باید نگاه رسانهای داشته باشد و مخاطب میلیونی را
در نظر بگیرد. طبیعی است که او یک ظرافت قول و لطایفالحیلی دارد که با این
ابزار میتواند در دل کسانی که کلاً منصرف هستند، رخنه کنیم.
من
روش و حرکت این دوستان را میپسندم. البته ممکن است نقدهایی به این عزیزان
باشد. منتها نکته کلیای که من میخواهم بگویم و استاد ارجمند ما تذکر
میداد، این است: «جلسهداری باید خواصفهم و عوامپسند باشد.» آقای نقویان
هم یک عبارت شیرین دارند و آن این است که: «بعضیها به لسان قم صحبت
میکنند، نه به زبان قوم.» با ادبیات حوزه نمیشود با مردم صحبت کرد. بلکه
باید با زبان خودشان با آنان به سخن نشست.
منبع: عقیق