صراط: در دنیای آدمها گمشده بودم، دنیایی که زرق و برق در آن بیداد می کرد، شلوغی به اوج خود رسیده بود و آدمهایش رنگ و وارنگ بودند.
دنیایی که انسانیتش رو به کمرنگی میرفت و معرفتش بار بسته بود، ناگاه فریادی از عمق وجودم مرا به بهشتی ناب کشاند، بهشتی که مأمن عشقی بزرگ بود، بهشتی به نام مقدس مشهد.
و حالا من مشهد بودم، مأمن شه توس، عاشقانه روی شانههای ضریح میگریستم و دخیل پنجره فولادش شده بودم، این جا آخر دنیا بود، مروارید زلال اشک، خود به خود خانه چشمهایم را میشست و بر گونههایم جاری میگشت، وجودم را تطهیر میکرد و روانم را آرام میساخت، چیزی از عمق وجودم میجوشید و بالا میآمد، حرفهای نگفتهای که یک عمر زجرم داده بود، امروز بر زبانم جاری میگشت.
آقاجون، قد هزار تا آسمون کبوتراتو دوس دارم، وقتی میام امام رضا (ع) سوغاتی گندم میارم، وقتی میام به مشهدت، داغ دلم تازه میشه، دلم میره کربلا، غصه بیاندازه میشه، تنگ میشه تا دلم برات، عکس حرم رو میگیرم، تو خیالم میام پیشت، کنار گنبد میشینم، دنیا بدون مشهدت، از خونمون کوچیکتره، وا نمیشه دلم آقا، با 100 هزار تا پنجره، بس که به مشهد اومدم، جادهها باهام رفیق شدن، چرا نمیرسم به تو، ثانیهها دقیق شدن، دلم برای صحن تو، نگاه بکن پر میزنه، این دفعه که من اومدم، نگو که وقت رفتنه، امید دارم که من بیام دوباره پاکم بکنی، تو صحن اسماعیل طلا یه گوشه خاکم بکنی.
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع)
و اکنون ای آفتاب مهربانی، سلام بر تو، آن دم که طلوع مشرقىات، جان عالم را به بشارتى لمیزلى، سبز مىدارد، صداى گریهات در خانه امام موسی کاظم علیهالسلام، دامنهاى از شعف را براى همیشه رقم مىزند.
سلام بر تو که گستره خِلقت، جز با حضور روشن تو تکامل نمىگرفت و اهل بیت روشنایى، جز با وجود بىنهایت تو، خدا را براى همگان ترسیم نمىکرد.
آری، سلام بر تو که مهربانیهایت از شمار زائران انبوهت بسیار بسیار بیشتر است، ای حجت خدا، دوباره یک غروب دلنشین، دوباره یک صدا، صدای سبز، دوباره میپرد کبوتری، به دور گنبد حرم، دوباره چشمهای من، پر از نگاه کاشی و ستاره میشود، کنار حوض، دوباره ذهن من، پر از صدای بالهای یک فرشته میشود.
نگاه کن، نگاه کن، من آن کبوترم، به دور گنبد طلاییات، چه عاشقانه میپرم، آقاجون، هوامو داشته باش، هر چند حال و روز زمین و زمان بد است.
یک تکه از بهشت در آغوش مشهد است.
حتی اگر به آخر خط هم رسیدهای.
آن جا برای عشق شروعی مجدد است.
دنیایی که انسانیتش رو به کمرنگی میرفت و معرفتش بار بسته بود، ناگاه فریادی از عمق وجودم مرا به بهشتی ناب کشاند، بهشتی که مأمن عشقی بزرگ بود، بهشتی به نام مقدس مشهد.
و حالا من مشهد بودم، مأمن شه توس، عاشقانه روی شانههای ضریح میگریستم و دخیل پنجره فولادش شده بودم، این جا آخر دنیا بود، مروارید زلال اشک، خود به خود خانه چشمهایم را میشست و بر گونههایم جاری میگشت، وجودم را تطهیر میکرد و روانم را آرام میساخت، چیزی از عمق وجودم میجوشید و بالا میآمد، حرفهای نگفتهای که یک عمر زجرم داده بود، امروز بر زبانم جاری میگشت.
آقاجون، قد هزار تا آسمون کبوتراتو دوس دارم، وقتی میام امام رضا (ع) سوغاتی گندم میارم، وقتی میام به مشهدت، داغ دلم تازه میشه، دلم میره کربلا، غصه بیاندازه میشه، تنگ میشه تا دلم برات، عکس حرم رو میگیرم، تو خیالم میام پیشت، کنار گنبد میشینم، دنیا بدون مشهدت، از خونمون کوچیکتره، وا نمیشه دلم آقا، با 100 هزار تا پنجره، بس که به مشهد اومدم، جادهها باهام رفیق شدن، چرا نمیرسم به تو، ثانیهها دقیق شدن، دلم برای صحن تو، نگاه بکن پر میزنه، این دفعه که من اومدم، نگو که وقت رفتنه، امید دارم که من بیام دوباره پاکم بکنی، تو صحن اسماعیل طلا یه گوشه خاکم بکنی.
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع)
و اکنون ای آفتاب مهربانی، سلام بر تو، آن دم که طلوع مشرقىات، جان عالم را به بشارتى لمیزلى، سبز مىدارد، صداى گریهات در خانه امام موسی کاظم علیهالسلام، دامنهاى از شعف را براى همیشه رقم مىزند.
سلام بر تو که گستره خِلقت، جز با حضور روشن تو تکامل نمىگرفت و اهل بیت روشنایى، جز با وجود بىنهایت تو، خدا را براى همگان ترسیم نمىکرد.
آری، سلام بر تو که مهربانیهایت از شمار زائران انبوهت بسیار بسیار بیشتر است، ای حجت خدا، دوباره یک غروب دلنشین، دوباره یک صدا، صدای سبز، دوباره میپرد کبوتری، به دور گنبد حرم، دوباره چشمهای من، پر از نگاه کاشی و ستاره میشود، کنار حوض، دوباره ذهن من، پر از صدای بالهای یک فرشته میشود.
نگاه کن، نگاه کن، من آن کبوترم، به دور گنبد طلاییات، چه عاشقانه میپرم، آقاجون، هوامو داشته باش، هر چند حال و روز زمین و زمان بد است.
یک تکه از بهشت در آغوش مشهد است.
حتی اگر به آخر خط هم رسیدهای.
آن جا برای عشق شروعی مجدد است.