قدیمیترین خاطراتی که از دوران کودکی خودم به یاد دارم، مربوط به سال 1331 و چهار سالگیام است. پدرم در این سال به حج مشرف شده و من منظرهی خداحافظی با پدرم و همچنین مراسم استقبال از وی موقع بازگشت از خانهی خدا را بهخوبی به خاطر میآورم.
پدرم جزو اولین افرادی بود که در روستای ما برای زیارت خانهی خدا و انجام مناسک حج به مکه مشرف شده بود. من از سفر حج ایشان، چیز زیادی به یاد ندارم، چون آن زمان، حدود چهار سال داشتم. یادم هست وقتی پدرم میخواست به مکه برود، من چون فهمیده بودم ایشان به یک مسافرت طولانی میخواهد برود، خیلی گریه میکردم و میگفتم باید من را هم همراه خود ببرد! بازگشت او را نیز به یاد دارم که همهی مردم برای استقبال در خیابان بیرون روستا (مسیر جادهی اصلی تهران ـ مشهد) جمع شده بودند. پدرم برای من یک هواپیما به عنوان سوغات آورده بود که خیلی آن را دوست داشتم. این اولین بار بود که هواپیمایی را به صورت اسباببازی میدیدم و برایم خیلی قشنگ و جذاب بود. فکر میکنم بعد از سالها، او اولین فردی بود که از روستای ما به حج رفته بود. بیش از ده پانزده سال بود که کسی به حج نرفته بود؛ لذا در روستای ما پدرم به عنوان «حاجی» یا «حاجی اسدالله» معروف شده بود و معمولاً ایشان را با کلمهی «حاجی» صدا میکردند.
داستانهایی که ایشان از این سفر و از مکه و مدینه برای ما تعریف میکرد، بسیار جالب بود. یکی از خاطرات فراوان او مربوط به محل سکونت حجاج در مدینه بود که در باغهای اطراف شهر سکونت داشتند. (آن زمان هتلی وجود نداشت). همچنین دربارهی خصوصیات همسفرها و وضع هواپیمایی که در مسیر راه دچار مشکل شده بود و یک موتور آن از کار افتاده بود، توضیح میداد و از اعمال و مناسک حج و سعی بین صفا و مروه و وقوف در عرفات و منی، سخن میگفت که من اندکی از آنها را به یاد دارم. سالی که ایشان به حج رفته بود، مرحوم آیت الله کاشانی هم به حج مشرف شده بود و خاطراتی از ایشان هم تعریف میکرد.
منبع:جلد اول کتاب خاطرات دکتر حسن روحانی (1341-1357)