با جستوجوی ساده در اینترنت، شما به صدها صفحه گفتارها، پندها، فرامین، نصایح و مشی کوروش دوم (یکی از مهمترین شاهان سلسله هخامنشی است) دست مییابید. بیگمان در این که در دوران هخامنشیان و به ویژه دوره کوروش دوم، دستاوردهای تاریخی و تمدنی مهمی که به تکامل زندگی بشر کمک ویژهای کرد، به وجود آمد، شکی نیست؛ اما اگر همه کتیبههای متعلق به آن دوران را که به خط میخی به نگارش درآمده ترجمه کرد، بعید است 10 درصد اطلاعاتی که امروز درباره پند و اندرزهای کوروش مطرح میشده، به دست آید.
و مسأله هنگامی جالب میشود که بسیاری از این گفتاوردها، بدون سند بوده و تنها از این وبسایت در آن وبسایت نقل شده و این چرخش نقل خبر در شبکههای اجتماعی نیز به صورت کور و بدون اندک مطالعهای انجام گرفته تا هماکنون شاهد انتساب جملاتی به این شاه ایران باستان باشیم که اساسا دغدغه آن دوران نمیتوانسته باشد و شبیه دغدغههای فلاسفه پستمدرن است؛ به عبارت روشنتر این جملات به احتمال فراوان برای نویسندگانی است که برای فراگیری جملاتشان، آنها را منتسب به کتیبههای هخامنشی و کوروش کردهاند.
البته دایره این رویکرد تنها به چهرههای تاریخ نظیر کوروش محدوده نمیشود و در مورد برخی چهرههای معاصر نیز شاهد آن بودهایم. در دورهای با دکتر علی شریعتی چنین کردند که منجر به شکلگیری صفحاتی برای به طنز کشیدن این اتفاق بود و کاراکتری تخیلی به نام «دکتر ولی شریعتی» برای این طنزها خلق شد که البته در این زمینه آنقدر مایههای طنز گسترش یافت و به سیل پیامک با محتوای طنز درباره سخنان دکتر شریعتی همراه شد که این بار در نقد واکنشهای طنز، شاهد واکنشهایی تازهای بودیم.
همین اتفاق درباره حسین پناهی بازیگر درگذشته سینما نیز رخ داده و حجم جملات عرفانی که به او نسبت داده میشود، با دکتر شریعتی رقابتی سالم دارد که در نوع خود جالب است که البته این موضوع نیز به نبود مجموعه نوشتارهای مشخص از او بازمیگردد که انتساب هر جملهای را با او آسان میسازد و البته اگر اندکی در فضای مجازی جستوجو کنید، از این شخصیتها بسیار مییابید که تازهترین آنها فروغ فرخزاد و برادرش است که نامهای به وی منتسب شده که در نوع خود به عدم اندیشه حداقلی این اشخاص بازمیگردد.
در بخشی از ین نامه ساختگی که ظاهراً خطابش به یک زن بدکاره در نظر گرفته شده، آمده است: «ز خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگیاش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون میزند! اما اگر همان زن کلیهاش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانیاش آزادشود این «ایثار» است! مگر هردو از یک تن نیست؟ مگر هر دو جسم فروشی نیست؟ تن در برابر نان ننگ است…» که در نوع خود جالب توجه است چرا که سوای قلم این نوشتار که شبیه قلم هیچ کدام از فرخ زادها نیست، دارای یک گاف بزرگ است.
فروغ فرخزاد در سال 1345 درگذشت و نخستین پیوند کلیه در ایران در سال 1347 در دانشگاه شیراز از یک دهندۀ زنده غریبه و نخستین پیوند از جسد هار سال پس از آن انجام شد و بنابراین فروغ نمیتوانسته درباره واقعهای بنویسد که در دورهاش به وقوع نپیوسته و برادرش نیز که سال 1371 مرد، نمیتوانسته چنین نامهای نوشته باشد، چرا که در دهه هفتاد نیز تعداد پیوند کلی عدد بزرگی نبوده و تقریباً از سال 72 بود که سیل پیوندها به راه افتاد و پیوند کبد، قلب و ریه نیز انجام پذیرفت و بنابراین در آن پیوندهای محدود، فروش کلاً بسیار محدودتر بوده و در اجتماع مطرح نبود که شخصی در آلمان متوجهش شود و دربارهاش بنویسد و این معضل نهایتاً مربوط به 20 سال اخیر است.
همه این موارد گفته شد تا به این جمعبندی مشخص برسیم که تلاش عدهای که خود را بسیار وطنپرست و روشنفکر میدانند برای سوءاستفاده از نام اشخاص درگذشته برای جا زدن جملاتشان تا چه میزان میتواند به شخص مورد نظر آسیب برساند و این شیوه که شبیه به کارکرد اشخاص پان ایرانی یا به قول طنازان هوخـشـتـرهها (با وام گرفتن از نام «هوخشتره» یکی از پادشاهان ماد برای تلویح به کاسه داغتر از آش بودن این اشخاص) است، اصلاح شود؛ هرچند امیدی به گذشتن این اشخاص از این ماجرا نیست، چرا که برای این گروه اشخاص، به این بزرگان تنها به چشم وسیله نگاه میکنند و شواهد نشان میدهد بسیاریشان اساساً به این چهرهها اعتقادی ندارند.