ـ شما یکی از شاعرانی هستید که با مرحوم دکتر امینپور، دوستی داشتید. امسال که شش سال از ندیدن قیصر میگذرد، میخواستم ببینم رفتن قیصر برایتان چگونه بوده است؛ سالهای بی قیصری را چگونه گذراندید؟
ـ رفتن قیصر برای من «از شمار خرد هزاران بیش/ از شمار دو چشم یک تن کم» در اصل من بخشی از خودم را از دست دادم. در غزلی که برایش گفته بودم؛
«تویی در رو به روی من چنین خاموش در تابوت / و یا من میکنم در خویشتن، تشییع جان، قیصر»
* روز تشییع جنازه قیصر فکر میکردم به تشییع خودم آمدهام
واقعاً من روز تشییع جنازه قیصر فکر میکردم به تشییع خودم آمدهام، و فکر میکردم جانم در تابوت است و با قیصر دارد میرود. الان احساس میکنم یک تفکر بزرگی که در زندگی من تاثیر گذار بوده است و من به این تفکر عشق میورزیدم، نه این که فقط برای خودم ناراحت باشم بلکه برای جامعه و جوانان غصه میخورم که قیصر را از دست دادهاند. جوانانی که از صحبتهای ایشان استفاده میکردند. خدا قیصر را رحمت کند خلاصه من فکر میکنم قیصر یک منبع پر فیضی از همه آن مکارم اخلاقی بود که ما آن منبع را از دست دادیم. به خصوص آن منبع برای جوانها پر ارزش بود. جوانهایی که با دفتر شعر جوان ارتباط داشتند و آنجا میآمدند و یا دانشجویانی که در دانشگاه از ایشان کسب فیض میکردند؛ این عزیزان یک منبع عظیم را از دست دادند.
ـ شما درست میفرمایید؛ او انسانی بود که با مکارم اخلاقی زندگی میکرد ولی یک عده به ما و شما خرده میگیرند که چرا اینقدر قیصر را بزرگ میکنید؟ در حالی که قیصر واقعاً مرد بزرگی بوده است.
ـ به جهت این که قیصر اندیشهاش بزرگ بود و روح ارجمندی داشت.
ـ اگر جوانان بخواهند قیصر امینپور بشوند چه باید بکنند؟
ـ افرادی که جوانها را راهنمایی میکنند باید آنها را درست راهنمایی کنند. ما هر سال ایام محرم به هیئت میرویم، این هیئت رفتن ما یعنی چه؟ یعنی من میخواهم یک پیوند حسینی به وجودم بزنم. قدیم درختهایی که خوب نبودند میرفتند به یک درخت خوب پیوند میزدند و این پیوند که میگرفت، محصول این درخت خوب میشد. ما هم میگوییم یا امام حسین(ع)! به ویژه در ایام محرم پای منبر شما میآییم و در سوگ شما مینشینیم و میخواهیم یک پیوند حسینی به جان و روح مان بزنیم. حالا اگر ما توانستیم این پیوند را در طول سال حفظ کنیم، یک روح حسینی پیدا میکنیم، اگر نشد ـ که اکثراً این جوری هستیم و دقت نمیکنیم و مراقبت نمیکنیم ـ این پیوند در جان ما خشک میشود. قیصر همه این پیوندهایی را که به خودش خورده بود را حفظ کرده بود. همه این پیوندهایی که با مکارم اخلاق و عزت حسینی و ارجمندیهای ملی و دینی همراه بود را مراقبه کرده بود. خودش به یک تنه تنومندی تبدیل شده بود که دیگران خودشان را به آن پیوند زده بودند.
* مگر مولوی غربی میاندیشید که کتابش پرفروشترین کتاب سال است؟
امروز در بسیاری از جاهایی که گعدههای شعری برگزار میشود؛ در انجمنها، فرهنگسراها، خانهها و ... جوانها را به جهانی اندیشیدن و جهانی شعر گفتن دعوت میکنند. تا این که میگویی «جهانی» متوجه میشوی که منظورشان «غربی فکر کردن» است. این اندیشه آنها را بر حذر میدارد که مبادا ادبیات کلاسیک خودمان را بخوانند! و به ایشان تلقین میکنند که زبانتان کلاسیک بار میآید و نمیتوانید جهانی بیندیشید! اینها در حقیقت دشمنان هویت ملی ما هستند. کسانی هستند که خودشان را باختند و هویتشان را از دست دادند و حالا آمدهاند که یار و یاور بگزینند. مگر مولوی غربی میاندیشید که کتابش پرفروشترین کتاب سال است؟
ـ جناب اسرافیلی! از صحبتهای شما استفاده کردیم. یک نکتهای که بعضیها در گوشه و کنار میگویند این است که قیصر، در فضای انقلاب اسلامی نبود و با انقلاب زاویه پیدا کرد. میخواهیم به این مقوله بپردازیم. من خودم وقتی قیصر را میخواستم ببینم و خودم را با این روح و علم ارجمند پیوند بزنم به «سروش نوجوان» میرفتم. یک بار اواخر سال هشتاد بود -فکر کنم اسفندماه آن سال بود- تازه «گلها همه آفتابگردانند» چاپ شده بود. از ایشان سوال های مختلفی پرسیدم و یکی از خیل سوالهایم این بود که چرا امروز از ارزشهای انقلاب اسلامی در اشعارتان خبری نیست؟ که ایشان با حاضر جوابی کامل کتاب «گلها همه آفتابگردانند» را از داخل میزش برداشت و این صفحه را آورد و با بیان شیوای خود گفت؛
«ای درخت آشنا
شاخههای خویش را
ناگهان کجا جا گذاشتی؟
یا به قول خواهرم فروغ
دستهای خویش را
در کدام باغچه عاشقانه کاشتی؟»
به من گفت این دستها، دستهای یک جانباز دفاع مقدس است، من امروز در لفافه و ادبیتر در فضای انقلاب اسلامی شعر میگویم.
ـ ما اگر انتظار داشته باشیم همه شاعران یک جور فکر کنند این میشود «جوجه ماشینی»! شما میتوانید مدام جوجه ماشینی تولید کنید!
* قیصر نسبت به ارزشها و آرمانهای انقلاب اسلامی، مقید و متعهد بود
ـ و این جوجه ماشینیهای این چنینی بی ارزش هستند!
ـ بله، بی ارزش هستند. یک دوستی دارم در زنجان مشغول است. وقتی به تهران میآید میگوید: فقط مرغ برای من درست نکنید! و میگوید میدانم که اینها جوجه ماشینی هستند، ما در روستا شش ماه وقت برای پرورش یک جوجه صرف میکنیم. چگونه در اینجا در عرض یک ماه و نیم این جوجهها اینگونه بزرگ میشوند؟! شعر هم این جوری است، یعنی اگر انتظار داشته باشیم تمام شاعران و اندیشمندان و فرزانگان این ملت همه یک جور فکر کنند، یک جوری که مثلاً فلان مسئول فکر میکند، یک کار غلطی است. خدا دکتر شریفی را رحمت کند. ایشان میگوید بزرگ بودن انسانها در این است که چیزهای زیادی را نمیدانند و چون به نادانی خود واقف هستند، دانشمند است. بنابراین از آدمهای فرزانه نباید انتظار داشته باشیم مثل من فکر کنند!
دوماً؛ قیصر نسبت به ارزشها و آرمانهای انقلاب اسلامی، چنان مقید و متعهد بود که این قید و تعهد در آثارش موجود است. حتی یک روز با آقای «اسماعیل امینی» صحبت میکردیم و ایشان میگفت: «یکی از شعرهای قیصر را صدا و سیما میخواست به صورت سرود ارائه دهد. یک بیت بود که مستقیم به شهید مربوط میشد. یکی از افراد -آهنگساز یا نمیدانم مسئول آن بخش سرود- گفته بود آقای امینی! به آقای امینپور بگویید چون این بیت مستقیماً به شهید اشاره کرده است و الان بیست سال از آن سالها میگذرد. این بیت را حذف کند. بعد آقای امینی با آقای امینپور صحبت میکند و ایشان در جواب آقای امینی میگوید: «من اصلاً این غزل را برای همین یک بیت سرودم، اگر بناست این بیت را حذف کنند، نیازی نیست شعر من را سرود کنند!» این تعهد و آرمان یک انسان را نشان میدهد، منتها گاهی اگر انسان یک مشکلی را ببیند، یک نقصی را ببیند و نگوید خیانت است.
ـ یعنی قیصر در فضای انقلاب بود و داخل همین انقلاب، اعتراضش را میکرد و مطالبه میکرد.
ـ اصلاً این جزء وظیفه انسان است. اصلاً وظیفه امر به معروف امروز غلط افتاده است و وظیفه حکومت نسبت به مردم نیست، بلکه وظیفه مردم نسبت به حکومت است که مردم مسئولین خودشان را به معروف دعوت کنند و از منکر باز دارند. ما مفاهیم بسیاری از آموزهها را داریم از دست میدهیم. به هر حال قیصر هم یک انسان است و تحلیلهایی دارد و توانمندیهایی در اظهار نظرهایش دارد و اینها را بیان میکند.
* نمونه کامل سهل و ممتنع بودن «قیصر» است
ـ جناب اسرافیلی! به عنوان آخرین سوال من یک غزلی از قیصر میخوانم و شما راجع به آن صحبت بفرمائید؛
«به سر سبزی خویش کاجی ندیدم
به سر گر چه جز برف، تاجی ندیدم
تو از من تمام دلم را گرفتی
از این بیش باج و خراجی ندیدم
قسم میخورم راستش را بخواهی
به بالای تو سرو و کاجی ندیدم
به جز عشق، دردی که درمان ندارد
به جز عشق راه علاجی ندیدم
مرا قصر تنهایی و بی کسی بس
از این امنتر برج عاجی ندیدم
که جز سکههای سیاه دورویی
به بازار یاران رواجی ندیدم
به یک سکه قلب، دل میفروشند
مناسبتر از این حراجی ندیدم
تو را با تپشهای قلبم سرودم
به این واژهها احتیاجی ندیدم»
ـ اگر برای سهل و ممتنع گفتن که خاص سعدی بزرگوار است، بعد از سعدی بخواهیم نمونهای برایش بیاوریم، در دوره مشروطه «ایرج میرزا» ولی نمونه کامل ممتنع بودن «قیصر» است.