>> نفس بند آمد ...
(وقتی عکست را روی حجله دیدم)
یاد آن پلانی افتادم که میگفتی : منصور! دوست داشتم خوش بگذرونم
کاش می تونستم عیاشی کنم..گوش میدی؟حواست به من هست؟
(وقتی عکست را روی حجله دیدم)
یاد آن پلانی افتادم که میگفتی شارژ گوشیم تموم شد مثله خودم ...
(وقتی عکست را روی حجله دیدم)
یاد آن پلانی افتادم که خودت چیزی نمیخوردی
اما نگران تشنگی آن سگ ولگرد بودی ...
(وقتی عکست را روی حجله دیدم)
یاد آن پلانی افتادم که تاریکی یک محل با دستان تو روشن شد ...
(وقتی عکست را روی حجله دیدم)
یاد آن پلانی افتادم که تورا از کوچه عبور ممنوع عبور دادن
و تو بر روی صندلی عقب دراز کشیده بودی تا حجله ها را نبینی ...
(وقتی عکست را روی حجله دیدم)
دیگر تو را ندیدم !! انگار کسی در گوشم میگفت :
... قلب من آسمونه بارونش خونیه ...