صراط: گروهی از کودکان 4 تا ١٢ ساله ایرانی، داستانهای گوناگون شاهنامه را
نهتنها با زبان شیرین فارسی که با ٦ زبان دیگر میخوانند و با حرکاتشان،
شور میآفرینند. این گروه نام «سفیران صلح و دوستی» برخودشان گرفتهاند و
قرار است همه داستانهای شاهنامه را فرا بگیرند تا بتوانند قهرمانان
ایرانی رابهجای پهلوانپنبههای وارداتی به مردم بشناسانند.
طیبه محمد، سرپرست گروه که دو سال پیش با دور هم جمع کردن شاگردان یک آموزشگاه زبان انگلیسی، گروهش را شکل داده میگوید: «همیشه میدیدم به بچههای کمسن و سالی که در پی آموختن زبانهای خارجی هستند، کتابهایی را پیشنهاد میکنند تا بخوانند و تواناییهای زبانیشان تقویت شود. کتابهایی که به آنها معرفی میشد، سوژههایی داشت که ایرانی نبود و با فرهنگ ایرانی سنخیت چندانی نداشت. با خودم فکر کردم چقدر خوب میشود؛ اگر کودک ما، داستانهای ایرانی را به زبان دیگری بخواند تا هم زبان مورد علاقهاش را بهتر فرابگیرد، هم با داستانهای اصیل خودمان پرورش پیدا کند.»
او نسخههای ترجمهشده از کتاب شاهنامه به زبانهای مختلف را خرید و کارش را آغاز کرد. «محمد» حالا یک گروه دارد که «هفتخان رستم» و «بیژن و منیژه» را به زبانهای آلمانی، انگلیسی، اسپانیایی، ایتالیایی، فرانسوی و ترکیهای از بر هستند و قرار است بعد از این به سراغ داستان «سیاوش» بروند. او درباره اینکه چرا «بیژن و منیژه» نخستین گزینهاش برای کار کردن با بچهها بوده است، میگوید: «بیژن و منیژه به عنوان اولین و قویترین داستان دنیا شناخته شده که همه ویژگیهای اصولی داستاننویسی پذیرفتهشده در دنیا را دارد و همه داستاننویسها با اقتباس از این داستان، قصههای دیگر را نوشتهاند. بیژن و منیژه یکی از بهترین داستانهای اخلاقی دنیاست؛ اما متاسفانه هیچکس به آن توجه نکرده است.»
او سخنش را اینگونه ادامه می دهد: «اگر بچهها به زبانهای مختلف این داستانها را فرابگیرند، هرجای دنیا که بروند، ریشه و اصالت زندگی ایرانی را با خودشان خواهند برد. ما باید اصالت فرهنگمان را همه جا به رخ جهانیان بکشیم؛ چون پیشینهای که ما ایرانیان داریم، دیگران ندارند. شما میدانید که مثلا کشوری مثل آمریکا یک تاریخ چندصدساله دارد؛ اما کشور ما چندهزارساله است بنابراین ما باید تاریخ خودمان را ترویج بدهیم نه اینکه فرهنگ آنها را وارد کنیم.»
او از روی آوردن بچههای ایرانی به داستانهای خارجی نگران است و میگوید: «آنچه کمپانیهای بزرگ خارجی میسازند و به خورد بچههای ما میدهند، درونمایه ایرانی دارد. تام و جری که تقریبا همه ما میشناسیم و بارها کارتونهایش را مرور کردهایم، برگرفته از «موش و گربه» عبید زاکانی است یا کارتون «راپانزل» که دختربچهها را این روزها شیفته خودش کرده، همان «زال و رودابه« ایرانیست. این داستانها به غرب برده شده، رنگ و لعاب جدیدی گرفته و دوباره به خودمان قالب شده است. در این کارتونهای نوساز، اثری از اخلاق و فرهنگ ایرانی نمیبینیم. اینها با فرهنگ ما سازگار نیست و به خاطر همین، کودک ایرانی نمیتواند درست با آن ارتباط برقرار کند، چون تربیت خانوادگیاش با داستانی که میبیند، تناقض دارد.»
او معتقد است که کودک ایرانی باید با داستانهای ایرانی بزرگ شود؛ چون بهتر از نسخههای وارداتی درکشان میکند. شاهد مدعای او هم صحنههایی است که بارها به چشم دیدهاست. او میگوید: «یک بار برای کودکی، داستان کشتهشدن سهراب را تعریف کردم. رسیدم به آنجایی که سهراب به رستم میگوید، تو اگر ماهی شوی و به دریا بروی، پدرم تو را پیدا میکند و کین من را از تو میخواهد. همان زمان دیدم که کودک کم سن و سال اشک در چشمانش جمع شد و گریست. فرزندان ما با داستانهای خودمان ارتباط بهتری برقرار میکنند.»
«محمد» حالا به بچههای گروهش، هم شاهنامهخوانی و داستانهای ایرانی را آموزش میدهد، هم سخن گفتن به لهجههای شیرین ایرانی را. او میگوید:«اینروزها، سخن گفتن به لهجههای ایرانی دارد، کمرنگتر از گذشته میشود. کسی که به شهر دیگری میرود، سخن گفتن با لهجه خودش را ناپسند و زشت میداند و از آن دوری میکند. چنین رفتاری باعث میشود که به مرور این لهجهها از بین بروند. برای جلوگیری از این اتفاق به بچههایم هفت گویش اصلی ایران را میآموزانم. بچههایی که با من کار میکنند شاید تابه حال لرستان را ندیده باشند؛ اما به خوبی یک پسربچه لر، به گویش محلی صحبت میکنند.»
روش کار این بانوی ایرانی برای آموزش شاهنامه، جدید به نظر میرسد. او برای اینکه به کودکان گروهش، شاهنامه را آموزش بدهد به آنها دستور زبان و حروف زبانهای دیگر را نمیآموزد، بلکه به آنها واژه و جمله را آموزش میدهد، درست همچون وقتی که ما میخواهیم به یک نوزاد، سخن گفتن را بیاموزیم. خودش در اینباره میگوید: «شما به یک نوزاد، الفبا یا دستور زبان را آموزش نمیدهید. آب را نشانش میدهید و میگویید این آب است. بچه تکرار میکند و به مرور یاد میگیرد. شما به کودک واژه و جمله آموزش میدهید و میگذارید تا دایره واژگانش افزوده شود. آموزش دستور زبان و نوشتن را هم به مدرسه وا میگذارید. کاری که ما میکنیم نیز همین است. بچهها در کلاس ما، در کنار یکدیگر همهچیز را یاد میگیرند و آموزش گفتاری میبینند. یکسری از نونهالان 4 تا ٦ سالهمان که در مرز مهدکودک و دبستان هستند، نیز آموزش گفتاری میبینند؛ یعنی دختر من که دارد شاهنامه را به زبان فرانسه میخواند، بچهها را در کلاس کنار خودش مینشاند و شروع به خواندن میکند. پسر و دختر نونهال ما هم میشنوند و آرام آرام واژهها را یاد میگیرند. چند وقت که میگذرد، خودشان هم معنای واژه را یاد گرفتهاند، هم میتوانند جمله بسازند.»
اینگونه که طیبه محمد میگوید، این طرح قرار است در سازمان بهزیستی هم پیاده شود و به مرور، جایش را میان همه کودکان ایرانی باز کند. او میگوید: «کاری که آغاز کرده هیچ محدودیت سنی ندارد و همه میتوانند شاهنامه را به هر زبانی فرابگیرند؛ اما روش کار با یک کودک، با آنچه درباره یک جوان یا نوجوان به کار میرود تفاوت دارد و داستانهایی هم که میخوانند باید متفاوت باشد.»
این گروه تا به حال در چند شهر ایران اجراهای موفقی داشتهاند، از آرامگاه فردوسی در توس بگیر تا همایش پایان سرایش شاهنامه و دیدار با وزیر وقت. او از شیرینکاری پسران گروه شاهنامهخوان در دیدار با وزیر هم سخن گفت. او درباره کودکی به نام امیرحسین توضیح میدهد: «با اینکه پایش شکسته بود، اصرار داشت که خودش در برنامه حاضر باشد و بعد از شاهنامهخوانی، دستهگلی را به وزیر پیشکش کند. هرچه گفتیم پسر، تو پایت شکسته باید استراحت کنی به خرجش نرفت. دست آخر، بعد از پایان برنامه شاهنامهخوانی، از جایش بلند شد و آرام آرام جلو آمد. وزیر که این را دید، خودش آمد و دستهگل را از دست امیرحسین گرفت. خوب آن روز را به یاد دارم. همه مردمی که در سالن بودند ایستادند و به افتخار این حرکت قشنگ، کودک و وزیر را تشویق کردند.»
طیبه محمد، سرپرست گروه که دو سال پیش با دور هم جمع کردن شاگردان یک آموزشگاه زبان انگلیسی، گروهش را شکل داده میگوید: «همیشه میدیدم به بچههای کمسن و سالی که در پی آموختن زبانهای خارجی هستند، کتابهایی را پیشنهاد میکنند تا بخوانند و تواناییهای زبانیشان تقویت شود. کتابهایی که به آنها معرفی میشد، سوژههایی داشت که ایرانی نبود و با فرهنگ ایرانی سنخیت چندانی نداشت. با خودم فکر کردم چقدر خوب میشود؛ اگر کودک ما، داستانهای ایرانی را به زبان دیگری بخواند تا هم زبان مورد علاقهاش را بهتر فرابگیرد، هم با داستانهای اصیل خودمان پرورش پیدا کند.»
او نسخههای ترجمهشده از کتاب شاهنامه به زبانهای مختلف را خرید و کارش را آغاز کرد. «محمد» حالا یک گروه دارد که «هفتخان رستم» و «بیژن و منیژه» را به زبانهای آلمانی، انگلیسی، اسپانیایی، ایتالیایی، فرانسوی و ترکیهای از بر هستند و قرار است بعد از این به سراغ داستان «سیاوش» بروند. او درباره اینکه چرا «بیژن و منیژه» نخستین گزینهاش برای کار کردن با بچهها بوده است، میگوید: «بیژن و منیژه به عنوان اولین و قویترین داستان دنیا شناخته شده که همه ویژگیهای اصولی داستاننویسی پذیرفتهشده در دنیا را دارد و همه داستاننویسها با اقتباس از این داستان، قصههای دیگر را نوشتهاند. بیژن و منیژه یکی از بهترین داستانهای اخلاقی دنیاست؛ اما متاسفانه هیچکس به آن توجه نکرده است.»
او سخنش را اینگونه ادامه می دهد: «اگر بچهها به زبانهای مختلف این داستانها را فرابگیرند، هرجای دنیا که بروند، ریشه و اصالت زندگی ایرانی را با خودشان خواهند برد. ما باید اصالت فرهنگمان را همه جا به رخ جهانیان بکشیم؛ چون پیشینهای که ما ایرانیان داریم، دیگران ندارند. شما میدانید که مثلا کشوری مثل آمریکا یک تاریخ چندصدساله دارد؛ اما کشور ما چندهزارساله است بنابراین ما باید تاریخ خودمان را ترویج بدهیم نه اینکه فرهنگ آنها را وارد کنیم.»
او از روی آوردن بچههای ایرانی به داستانهای خارجی نگران است و میگوید: «آنچه کمپانیهای بزرگ خارجی میسازند و به خورد بچههای ما میدهند، درونمایه ایرانی دارد. تام و جری که تقریبا همه ما میشناسیم و بارها کارتونهایش را مرور کردهایم، برگرفته از «موش و گربه» عبید زاکانی است یا کارتون «راپانزل» که دختربچهها را این روزها شیفته خودش کرده، همان «زال و رودابه« ایرانیست. این داستانها به غرب برده شده، رنگ و لعاب جدیدی گرفته و دوباره به خودمان قالب شده است. در این کارتونهای نوساز، اثری از اخلاق و فرهنگ ایرانی نمیبینیم. اینها با فرهنگ ما سازگار نیست و به خاطر همین، کودک ایرانی نمیتواند درست با آن ارتباط برقرار کند، چون تربیت خانوادگیاش با داستانی که میبیند، تناقض دارد.»
او معتقد است که کودک ایرانی باید با داستانهای ایرانی بزرگ شود؛ چون بهتر از نسخههای وارداتی درکشان میکند. شاهد مدعای او هم صحنههایی است که بارها به چشم دیدهاست. او میگوید: «یک بار برای کودکی، داستان کشتهشدن سهراب را تعریف کردم. رسیدم به آنجایی که سهراب به رستم میگوید، تو اگر ماهی شوی و به دریا بروی، پدرم تو را پیدا میکند و کین من را از تو میخواهد. همان زمان دیدم که کودک کم سن و سال اشک در چشمانش جمع شد و گریست. فرزندان ما با داستانهای خودمان ارتباط بهتری برقرار میکنند.»
«محمد» حالا به بچههای گروهش، هم شاهنامهخوانی و داستانهای ایرانی را آموزش میدهد، هم سخن گفتن به لهجههای شیرین ایرانی را. او میگوید:«اینروزها، سخن گفتن به لهجههای ایرانی دارد، کمرنگتر از گذشته میشود. کسی که به شهر دیگری میرود، سخن گفتن با لهجه خودش را ناپسند و زشت میداند و از آن دوری میکند. چنین رفتاری باعث میشود که به مرور این لهجهها از بین بروند. برای جلوگیری از این اتفاق به بچههایم هفت گویش اصلی ایران را میآموزانم. بچههایی که با من کار میکنند شاید تابه حال لرستان را ندیده باشند؛ اما به خوبی یک پسربچه لر، به گویش محلی صحبت میکنند.»
روش کار این بانوی ایرانی برای آموزش شاهنامه، جدید به نظر میرسد. او برای اینکه به کودکان گروهش، شاهنامه را آموزش بدهد به آنها دستور زبان و حروف زبانهای دیگر را نمیآموزد، بلکه به آنها واژه و جمله را آموزش میدهد، درست همچون وقتی که ما میخواهیم به یک نوزاد، سخن گفتن را بیاموزیم. خودش در اینباره میگوید: «شما به یک نوزاد، الفبا یا دستور زبان را آموزش نمیدهید. آب را نشانش میدهید و میگویید این آب است. بچه تکرار میکند و به مرور یاد میگیرد. شما به کودک واژه و جمله آموزش میدهید و میگذارید تا دایره واژگانش افزوده شود. آموزش دستور زبان و نوشتن را هم به مدرسه وا میگذارید. کاری که ما میکنیم نیز همین است. بچهها در کلاس ما، در کنار یکدیگر همهچیز را یاد میگیرند و آموزش گفتاری میبینند. یکسری از نونهالان 4 تا ٦ سالهمان که در مرز مهدکودک و دبستان هستند، نیز آموزش گفتاری میبینند؛ یعنی دختر من که دارد شاهنامه را به زبان فرانسه میخواند، بچهها را در کلاس کنار خودش مینشاند و شروع به خواندن میکند. پسر و دختر نونهال ما هم میشنوند و آرام آرام واژهها را یاد میگیرند. چند وقت که میگذرد، خودشان هم معنای واژه را یاد گرفتهاند، هم میتوانند جمله بسازند.»
اینگونه که طیبه محمد میگوید، این طرح قرار است در سازمان بهزیستی هم پیاده شود و به مرور، جایش را میان همه کودکان ایرانی باز کند. او میگوید: «کاری که آغاز کرده هیچ محدودیت سنی ندارد و همه میتوانند شاهنامه را به هر زبانی فرابگیرند؛ اما روش کار با یک کودک، با آنچه درباره یک جوان یا نوجوان به کار میرود تفاوت دارد و داستانهایی هم که میخوانند باید متفاوت باشد.»
این گروه تا به حال در چند شهر ایران اجراهای موفقی داشتهاند، از آرامگاه فردوسی در توس بگیر تا همایش پایان سرایش شاهنامه و دیدار با وزیر وقت. او از شیرینکاری پسران گروه شاهنامهخوان در دیدار با وزیر هم سخن گفت. او درباره کودکی به نام امیرحسین توضیح میدهد: «با اینکه پایش شکسته بود، اصرار داشت که خودش در برنامه حاضر باشد و بعد از شاهنامهخوانی، دستهگلی را به وزیر پیشکش کند. هرچه گفتیم پسر، تو پایت شکسته باید استراحت کنی به خرجش نرفت. دست آخر، بعد از پایان برنامه شاهنامهخوانی، از جایش بلند شد و آرام آرام جلو آمد. وزیر که این را دید، خودش آمد و دستهگل را از دست امیرحسین گرفت. خوب آن روز را به یاد دارم. همه مردمی که در سالن بودند ایستادند و به افتخار این حرکت قشنگ، کودک و وزیر را تشویق کردند.»