صراط: 1. دو سال پیش طرح اخراج مهاجرین غیرقانونی افغان در کشور وارد مرحله اجرایی شد.طرح به جا و قابلقبولی هم بود. حق طبیعی یک حکومت برای قانونی کردن حضور همه مهاجرین در کشور.خیلی از مهاجرین افغان از کشور خارج شدند. خیلی ها هم به مراجع قانونی مراجعه کردند و مدرک گرفتند و اقامتشان قانونی شد و خیلی ها هم که نه قانونی شدند و نه خودشان داوطلبانه از کشور بیرون رفتند از داخل مرزها به طرق مختلف اخراج شدند. اما این همه ماجرا نبود. در لوای این تصمیم اصولی و درست اتفاقات دیگری هم افتاد. مثلا اینکه در یکی از شهرهای جنوبی به یکباره یک مسئول محلی مربوط تصمیم گرفت برای خروج هر چه سریعتر مهاجرین افغان ابتکاری به خرج دهد.به مغزش فشار آورد و نتیجه این شد که فردای آن روز، صبح یک روز زمستانی تیتر چند روزنامه محلی آن شهر خواب شیرین صبحگاهی را از عابرین پیاده ای که قبل از رسیدن به محل کار سری به کیوسکهای روزنامه فروشی زده بودند پراند. سوپرمارکت ها میوه فروشی ها و نانوایی ها شهر طبق یک مصوبه از فروش مواد غذایی به مهاجرین غیرقانونی افغان منع شده بودند. در ادامه مصوبه اعلام شده بود که در صورتی که مشاهده شود این واحدهای فروش از این قانون خلق الساعه پیروی نمی کنند، پلمپ خواهند شد. معنای این تصمیم واضح بود. مهاجرین غیرقانونی که به هر دلیل تا آن موقع نتوانسته بودند از کشور خارج شوند باید از گرسنگی می مردند.مسلمانان همخون و همزبان و همفرهنگمان چون یک امضا پای برگهشان نخورده بود دیگر حق نداشتند چیزی بخورند. این مصوبه را یک مدیر اجرایی درجه چندم صادر کرده بود.مثل قانون منع حضور مهاجران افغان در روز 13 به در در یک پارک در یک شهر دیگر.. مثل ممانعت حضور مهاجرین قانونی افغان در یک شهر ساحلی شمالی، با این استدلال وقیحانه که این شهر، یک شهر توریستی است و احتمالا توریست های محترم از دیدن قیافه افغان ها عیششان منغص میشود. پس افغانها را بیرون کنید.دوباره تاکید می کنیم که همه این تصمیمات را چند مدیر درجه چندم سطوح میانی دستگاه اجرایی صادر کرده بودند.
2. افغانستان سالهای سال تیم ملی یا باشگاهی فوتبال برجسته ای نداشته است؛ تازه مسیر فوتبال قهرمانی را شروع کرده اند. اما مهاجرین افغان جوان داخل ایران به تبع ایرانی های هم سن و سالشان به شدت فوتبال را دوست دارند. در همه محله های پرجمعیت مهاجر نشین در تهران و بقیه شهرها؛ جوانان و نوجوانان افغان تشکیل تیم فوتبال داده اند و با یکدیگر و با دیگر تیم های جوانان محلی ایرانی مسابقه می دهند. می بردند و می بازند و انگار نه انگار که از دوم کشور متفاوت. یکی از این تیم ها ؛ جوانان افغان مهاجر مقیم کرج است. سروشکل منظم تری دارند؛ جلسات تمرین دارند و حالا دیگر یک تیم واقعی شده اند. اکثرشان هم کارگر هستند صبح می روند سر ساختمان و عصر می ایند سر زمین تمرینی که هر کسی دنگ می گذارد و با هم کرایه اش می کنند. سال پیش آنها با سختی فروان توانستند در مسابقات محلی کرج شرکت کنند. آن قدر هم انگیزه داشتند که به فینال برسند. تعریف می کنند که از یک هفته قبل از فینال خوابشان نمی برده استو اما آنها روز مسابقه فینال در زمین حاضر نمی شوند چون یک آدم تصمیم گیر در تربیت بدنی این شهرستان یک مدیری درجه دهم دولتی به ذهنش رسیده بود که اصلا افغانی ها را چه به فوتبال. نگذاشته بود در فینال شرکت کنند.گفته بود غیرقانونی است. تیم کرج ها امسال تعطیل شده است. برخی اعضای تیم هنوز ورزش می کنند بعضی هم نمی کنند. چه کار می کنند؟ نمی دانیم.
این تصویری از بازی یک تیم مهاجرین افغان در داخل ایران است
3. اتباع افغانی و عراقی دیگر نمی توانند در آزمون سراسری دانشگاههای دولتی شرکت کنند. این تصمیمی بود که در دفترچه های کنکور سراسری سال 88 درج شد؛ بر اساس آیین نامه مربوط به شرایط داوطلبان، ثبت نام و شرکت اتباع افغان و عراقی در آزمون سراسری دانشگاهها در سال 88 ممنوع است، این در حالی است که به گفته مدیر کل امور دانشجویان وزارت علوم این ممنوعیت شامل سایر اتباع خارجی نمیشود. فقط افغان ها و عراقی ها. البته که افغان ها تا سالهای پیش هم اگر در کنکور سراسری قبول می شدند باید خرج دانشگاه را کامل می دادند. اما همین حق هم از آنها گرفته شد.یک سازمان درجه سه در وزارت علوم و یک مدیر درجه چندم در همین سازمان.
4. قنبرعلی تابش،شاعر مهاجر افغان در رشته دکترای رشته علوم سیاسی دانشگاه علامه تحصیل می کرد. کنکور داده بود و در رقابت با همه قبول شده بود و رفته بود دانشگاه.با این تفاوت که هزینه تحصیلش را می پرداخت.روزانه قبول شده بود اما طبق قانون چون ایرانی بود هزینه تحصیلش را می پرداخت. چند هفته پیش به او اعلام می کنند که از دانشگاه اخراج شده است. دلیلش را مطالبه می کند . هیچ اتفاقی در مورد اقامت او در ایران نیافتاده است. وزارت کشور هنوز او را به عنوان یک تبعه قانونی افغان مقیم در ایران می شناسد. به او می گویند برگردد به افغانستان و دو سالی به کشورش خدمت کند و بعد برگردد. یک استدلال باورنکردنی؛ بیشتر شبیه به یک لطیفه بامزه. قضیه رسانه ای می شود . رسانه ها تحمل این بی عدالتی آشکار را نمی کنند و کار به مجلس و پرسش از وزیر علوم می کشد. در همان روزها سازمان امور دانشجویان در مورد قضیه یک اطلاعیه صادر می کند. اطلاعیه ای که حتی اگر کسی ماجرا را نمی دانست ودر جریان نبود؛ خواندن آن برای قضاوتش کافی بود.متن اطلاعیه ادبیاتی عجیب داشت و بیشتر به یک روکم کنی رسانه ای شبیه بود تا یک بیانیه روشنگر رسمی. فقط به یک جمله از متن اشاره می کنیم تا نشان دهیم که اصولا مشکل کجاست؛ در ابتدای متن بعد از ارائه توضیحاتی کلی درباره طی نشدن روند قانونی اخذ پذیرش دکترای تابش گفته می شد که " تابش تاکنون هیچ اقدامی مبنی بر پاسخ به حسن نظر ایران نداشته و تنها سفرهایی به خارج از کشور در جهت تامین منافع خود کرده است.".حیرت آور بود و عمیقا غمبار. مشخص نبود که اصولا سفرهای خارجی تابش ( که بعدا معلوم شد فقط به افغانستان هم بوده است) چه ربطی به اخراج او از دانشگاه ،که اصلا چه ربطی به اقدام تابش در پاسخ به حسن نظر ایران دارد (اگر تابش قرار بود پاسخی به حسن نظر ایران بدهد باید مسافرت نمی کرد؟ یا اگر تابش مسافرت نمی کرد از دانشگاه هم اخراج نمی شد؟)و دقیقا مشخص نبود که معیار هدف سنج سازمان امور دانشجویان برای تعیین منفعت طلبانه بودن سفر تابش به افغانستان دیگر از کدام دکان تازه تاسیس دولتی پیدا شده است. اینها هیچ کدام مشخص نبود، اما از لحن و رنگ و بوی اطلاعیه یک چیز کاملا مشخص بود: یک نگاه تحقیرآمیز به افغان ها ، افغانی هایی که حالا زبان درآورده اند و اعتراض هم می کنند مخلوط شده بود با یک واکنش عصبی از سوی آدمهایی که اصولا برای اولین بار نام قنبرعلی تابش را روی سربرگ یک نامه اداری دیده بودند و حالا تصمیمشان در اخراج او با اعتراض رسانهها مواجه شده بود و شوکه بودند که چرا زندگی آرام و بیدردسرشان پشت میز بلند اتاقشان، لابهلای همه نامهها و ورقپارههایشان یکباره اینچنین مختل شده است.
تابش دانشجوی افغان اخراج شده در اولین پست وبلاگیاش بعد از ماجرا نوشت گیج و گنگ است و دقیقا نمیداند چه اتفاقی افتاده است
اطلاعیه تحقیرآمیز سازمان با یک توصیه خیرخواهانه برای مردمی که نویسنده آنها را مردم مظلوم افغانستان می نامد ادامه می یافت و با یک اندرز هشدارگونه اخلاقی پایان می یافت تا نشان دهد که دقیقا آدمهایی پشت تصمیم هستند که دقیقا چیزی از ماجرا نمیدانند.از ماجرای ایران و افغانستان
5. همه این اتفاقات همه مسائل امروز پیرامون ما هستند.زشتی آنها آنقدر واضح است که نیاز به بازگویی ندارد. مساله اصلی ما چیز دیگری است. سی و چند سال است که مهاجرین افغان به داخل کشور ایران آمده اند و رفته اند حساب همه کسانی که آمده اند و رفته اند را اگر بکنیم افغان های داخل ایران، میلیونشان به ده هم میرسد. آمده اند و رفته اند. نامهربانی ها هم بوده است. از این مسائلی که ذکرشان رفت هم بوده است. اما مردم ایران، اکثریت مردم ایران مهربانانه آنها را پذیرفتند. دولت های زیادی آمدند و رفتند؛ برخی سختگیری بیشتری کردند و برخی ها نرمی بیشتری؛ اما معدل مواجهه ایرانی ها با مهاجرین افغان در مجموع قابل قبول بوده است. مهاجرت های غیرقانونی را سخت نگرفتند، مهلت دادند و مهلت را تمدید کردند، اگر خانواده دار بودند نگاه دیگری به آنها کردند و مردم ایران هم گرسنگی و نداری و دارایی و سیری شان را با آنها قسمت کردند.
چرا راه دور برویم.سیاست کلی نظام جمهوری اسلامی را در مواجهه با این مهاجرین همان سالهای اول انقلاب امام این گونه مشخص کرد.گفت مهمانند و مسلمانند و به ما پناه اورده اند و باید پذیرایی شان کنیم. امام هم صریحا نمی گفت نظام جمهوری اسلامی بر پایه اصولی انسانی، احترام به حقوق انسانی آدم ها و عدالت انسانی پایه ریزی شده بود و بدیهی بود که نظامی که اصولا برای قیام در مقابل مناسبات ناعادلانه دنیا برپا شده است همزبانان و هم مذهبان و هم فرهنگان مستضعف و پناه آورده به نظامشان را با بردباری قبول خواهند کرد.
اما این وسط چه اتفاقی افتاد؟ مدیران درجه چندم میانی در همه این سالها،واضحا بدون اعتقاد به مبانی این نظام عادلانه بر مبنای گرایشات منفعت طلبانه گرایشات خام ناسیونالیستی و نهایتا اعتقاد به یک امپراتوری بروکراسی در حال ضربه زدن به این سابقه خوش و درخشان بوده اند و کسی هم یقه شان را نگرفته است. این اتفاقی نیست که همه اتفاقاتی که در همه این سالها به تصویر مثبت ایرانی ها در رفتار با افغان ها ضربه زده است و دستاویزی برای اثبات گزاره موردعلاقه رسانه های جریان اصلی فارسی زبان "بدرفتاری ایرانی ها با افغان ها" شده است همه از سمت مدیریت محلی یا درجه چندم اجرایی بوده است و ما هیچ وقت با یک سیاست کلی و از سوی مدیریت ارشد نظام روبرو نبوده ایم. مدیریت میزپرست و بی آرمانی که اساسا به تفاوت کار کردن و تنفس در فضای جمهوری اسلامی با هر سیستم دیگری اعتقادی ندارد و نظام را فقط یک سیستم اداری بزرگ می بیند، در همه این سال ها صدمات جبران ناپذیری به چهره نظام جمهوری اسلامی و مردم ایران زده اند، با ندانم کاری ها با تصمیمات خلق الساعه، با بی احترامی ها موقعیت ناشناسی ها و بی آرمانی ها و رسانه ها، اصلی ترین نهادی که باید یقه انها را در ضربه زدن به تصویر ارمانی نظام جمهوری اسلامی می گرفتند با سکوت و بی اعتنایی کار را به اینجا رساندند. به این بیانیه تحقیر امیز و وحشتناک از سمت یک نهاد رسمی نظام.
6. هنوز هم وقتی یک ایرانی به افغانستان مسافرت می کند، وقتی افغان های نجیب می فهمند که ایرانی است تا یک وعده غذا مهمانش نکنند رهایش نمی کنند. هنوز هم در روستاهای هرات وقتی اسم ایران و امام را می شنوند برایش فاتحه ای می خوانند. هنوز هم ایران برای افغان ها یک آرمانشهر است. اما این تصویر با این بی آرمانی ها تا کی دوام می آورد؟ نظام جمهوری اسلامی، مردم ایران تحمل نخواهند کرد.