در کلاس های شبانه هنرستان دراماتیک با حاتمی آشنا شدم
شاید 16 یا 17 ساله بودم که با علی حاتمی آشنا شدم. هر دو به دلیل علاقهای که به تئاتر داشتیم در کلاسهای شبانه هنرستان دراماتیک ثبت نام کردیم و در این کلاسها با هم آشنا شدیم. 2 سال بعد که دانشگاه هنرهای دراماتیک تاسیس شد در آزمون ورودی شرکت کردیم و به عنوان دانشجویان اولین دوره این دانشگاه پذیرفته شدیم. دوستی ما در دوران دانشگاه ادامه پیدا کرد تا زمانی که هر دو وارد کار حرفهای شدیم. اولین بار در سریال «سلطان صاحبقران» به کارگردانی علی حاتمی در نقش میرزا رضای کرمانی بازی کردم البته پیش از آن هم چندین فیلم سینمایی کار کرده بودم. پس از آن در سال 1355 فیلم سینمایی «سوته دلان» را در کنار هنرپیشههای مطرح آن دوران کار کردیم. این دوستی و همکاری ادامه داشت تا بعد از انقلاب. در دوران بعد از انقلاب به دلیل رکودی که در دهه 60 دامنگیر سینما شد من دربست در تلویزیون بودم و حاتمی هم مشغول ساخت «هزاردستان». البته این دوستیها محدود به فضای کار نبود و دوستان خانوادگی بودیم.
خاطرات دوران کودکی و آنچه بر خانوادهاش گذشته بود را با جزئیات به خاطر داشت
زمانی که تلویزیون ملی ایران میخواست افتتاح شود حاتمی اولین نمایشنامههای تلویزیون را نوشت و برای نخستین بار در نمایشنامههای صحنهای محتوای افسانههای ایرانی را به کار گرفت. یکی «قصه حریر و ماهیگیر» که عباس جوانمرد کارگردانی کرد و دیگری «چهل گیس» که من در آن حضور داشتم و هر دو را بر اساس قصههای فولکلوریک ایرانی نوشته بود. در واقع از همان دوران جوانی دغدغهها و علاقمندی حاتمی به ارزشهای ملی و سنتی، ادبیات و نمایش ایرانی مشخص بود. منتهی نه نمایش ایرانی مشتق از تعزیه بلکه نمایشهای ایرانی که نمونه خیلی کمرنگ آن را در نمایشهای روحوضی میشد دید، در بازیهایی که به طور کلی معروف به نمایش معرکه است و یک نفر نمایش میدهد و یک عده دور آن به تماشا میایستند.
از تمام بازیهای سنتی استفاده میکرد و بر اساس آن نمایشنامه مینوشت. در تداوم کار وارد تاریخ ایران شد و علاقهاش بیشتر به تاریخ معاصر بود به خصوص قاجاریه که به واسطه مطالعه و پرسوجو و دید و بازدید از بزرگان فامیل و آشنایان به این دوره مسلط شده بود. حاتمی ذهنی عجیب باز و توانمند نسبت به وقایع گذشته و تمام خاطرات دوران کودکی و آنچه بر خانوادهاش گذشته بود داشت. همه چیز را با جزئیات در خاطر داشت و در کارهایش استفاده میکرد.
سینمای حاتمی ساخته خودش بود و از هیچ کس یاد نگرفت
اینکه کدام ویژگی آثار حاتمی را ماندگار و جزو شاخصترینهای سینما و تلویزیون کرده است باید بگویم کار او با تمام کسانی که سینما کار میکردند یک تفاوت عمده داشت. کارگردانهای زیادی در سینمای ایران داریم که کارهای درخشانی انجام دادهاند و در برخی از آثار اخیر سینمایی نشانههایی از نبوغ فیلمساز به چشم میخورد اما کار حاتمی چیز دیگری بود چرا که سینما را از هیچکس نیاموخت. سینما آموختنی است با دیدن فیلم، ارتباط با حرفههای این حرفه و رفتن به دانشگاه و مرور و مطالعه تاریخ گذشته سینما شما علم به سینما پیدا میکنید اما علی حاتمی هیچکدام از قوانین کلاسیک سینما را از جهت کارگردانی نه قبول داشت و نه رعایت میکرد. برای اینکه خودش برای خودش تصویرسازی میکرد و آنچه را که ذهنش تصویر میکرد تبدیل به فیلم میکرد نه آن چیزی که قاعده سینما تعریف میکرد. سینما یک سری قوانین دارد و رسیدن به یک سوژه در یک سکانس قواعد کارگردانی دارد که در اغلب فیلمها رعایت میشود به جز برخی کارگردانهای موج نو. علی حاتمی ذهنش را مقید به هیچکدام از قوانین نمیکرد و وقتی تصویر قصهای که داشت در ذهنش مینشست همان نشست تصویری ذهنش را تبدیل به پلانهایی میکرد و کنار هم قرار میداد و آن قصه را میساخت.
در واقع سینمای حاتمی ساخته خودش بود و از هیچ کس یاد نگرفت. نه آن دانشکدهای که رفتیم و نه هنرستان و نه ارتباط با اساتید و کارگردانها و...هیچکدام تاثیری بر فیلمسازی او نگذاشت. تاثیر فرهنگی داشت و ذهنش را ذهنی فرهیخته و با اطلاعات دقیق تاریخی کرد؛ بله دانشکده این را بهش داد اما فیلمسازی یادش نداد و او خودش یاد گرفت. به همین دلیل است که فیلمهایش خاص و شاخص است و هیچ ربطی به فیلمهای دیگران ندارد، سینمای خودش است و باید با ابزارآلات و دید حاتمی به آن نگاه کرد تا نهایت لذت را برد.
حاتمی ایده را از خود زندگی میگرفت در حالی که تمام فیلمهای ما قلابی بود
سال 1352 بود و هر دو خیلی جوان بودیم و حول و حوش 27-28 سال سن داشتیم. حاتمی داشت فیلم سلطان صاحبقران را فیلمبرداری می کرد. سکانس مسجد سپهسالار تهران و اتاق میرزا رضای کرمانی در زاویه حضرت عبدالعظیم. میرزا رضا کمین کرده بود و منتظر برای کشتن ناصرالدین شاه. روی پشت بام مسجد سپهسالار قدم میزدیم و از آن بالا سرچشمه پیدا بود. حاتمی با دستهایش یک کادر درست کرد و گفت: از این کادر این تابلو را که مردم دارند خرید و فروش میکنند را ببین (آنجا قبلا بازار میوه بود) گفت: من الان 5 دقیقه است از این کادر نگاه میکنم مردم از جایشان تکان نمیخورند. یعنی اینقدر زندگی ما بیتحرک است اما دیدی فیلمهایمان (منظورش فیلمفارسیهای پرتحرک آن دوران بود) چه ریتم تندی دارد و همه به دنبال هم میدوند و ماشینها تصادف میکنند و... من که هیچکدام از این اتفاقات را در سرچشمه نمیبینم مردم خیلی آرام حرکت میکنند، یکی نشسته کنار دیوار و چپقش را میکشد و ...آن وقت من اگر این را نشان بدهم همه ایراد میگیرند که چرا سکانسهایش ساکن و ساکتند، در حالی که زندگی واقعی همین است.
توجه میکنید که چقدر نگاهش به زندگی در سینما واقعی بود، حاتمی ایدههایش را از خود زندگی میگرفت اما مثل خودش و بر اساس نگاه خودش میساخت. در حالی که تمام فیلمهای ما قلابی بود البته حالا هم خیلی متفاوت از آن دوران نیست. من که زیاد به سینما نمیروم اما آنونسهایی از فیلمها را که در تلویزیون میبینم، میبینم که ربطی به زندگی واقعی مردم ندارد.
اگر حاتمی زنده بود کاری به این مسائل نداشت و فیلم خودش را میساخت
تصور من این است که حاتمی اگر زنده بود و این دوران را درک میکرد همچنان فیلم میساخت و هنوز بهترین فیلمساز ما بود. او سینما را غیر از آن چیزی که دیگرانی که حالا نمیتوانند کار کنند یا نمیگذارند کار کنند و من نمیدانم کدام یک از این موارد درست است میدید. او کاری به این مسائل نداشت و فیلم خودش را میساخت. حاتمی آدم سینما بود و اگر فیلم نمیساخت میمرد. بنابراین فکر میکنم او فیلم خودش را میساخت حتی اگر اجازه نمایش نمیگرفت. اگر حاتمی بود همان فیلمها را با شرایط جدید میساخت. شما به یاد دارید که چه فیلم روزی ساخت؟ تختی هم فیلم روز نبود. آن تختی که نمایش داده شد اصلا فیلم حاتمی نبود. اگر علی حاتمی میخواست تختی را بسازد همان تختی را میساخت که در دوره دبیرستان ما بود؛ یعنی آن زمان را میگرفت. حاتمی اگر الان هم فیلم میساخت تفکرات امروز را در قالب گذشته نشان میداد همان طور که در فیلمهای قبلیاش هم کار کرد یعنی همین لالهزار را میگرفت اما شما که نگاه میکردی میدیدی قدیمی است و این هنر علی حاتمی بود.
اولین عکس «امیر کبیر» را که دید گفت "چرا اینقدر اینها رنگی است"
به واقع تمام دوران در کنار علی حاتمی بودن خاطره است. خیلی طناز هم بود، محال بود با او صحبت کنی و نخندی. یادم هست تازه سریال «امیر کبیر» را تمام کرده بودم و هنوز به پخش نرسیده بود. یک روز در طبقه نهم سازمان که مربوط به فیلم و سریال بود همدیگر را دیدیم. پرسید چطور شد؟ کار به کجا کشید؟ من هم که آلبوم کار زیر بغلم بود عکسها را نشانش دادم. عکسها را که دید اولین چیزی که گفت این بود "چرا اینقدر اینها رنگی است". چون خودش امیرکبیر را سیاه و سفید میدید و قبلا هم در «سلطان صاحبقران» امیرکبیر را با بازی ناصر ملک مطیعی سیاه و سفید کار کرده بود اولین تصویر را که دید گفت چرا اینقدر این لباسها رنگی است. آلبوم را هی ورق زد و گفت من نمیتوانم رنگی نگاه کنم و همه اینها را سیاه و سفید میبینم کاش حداقل در پخش کمی رنگش را کم کنید. گفتم ما کلی زحمت کشیدهایم که رنگی باشد. بعد حرف خیلی درستی زد. گفت میدانستی در زمان قاجاریه اصلا لباسها رنگ نداشتند و فوقش قهوهای و خاکستری بودند. اینقدر قرمز و سبز و ... نداشتند. من هم توضیحات خودم را داشتم و گفتم تلویزیون است و خواهان خوش آب و رنگی. ولی حاتمی مخالف بود و همان زمان گفت که کاش همه را قهوهای یا خاکستری و سیاه میگرفتی و با توجه به تراژدی بودن داستان عکسها اینقدر خوش آب و رنگ نمیشد، جواهرات مهدعلیا با بازی خانم خوروش و... توی چشم است.
از فخری خوروش بیخبرم/ احوال این هنرمندان که به واقع هنرنمایی کردند را جویا شوید
مدت زمان زیادی است که از فخری خوروش خبر ندارم. از آخرین خبرهایی که دربارهی او منتشر شد این است که در سال 2010 در سومین دوره جشنواره «فیلمهای ایرانی سانفرانسیسکو» از فخری خوروش برای 50 سال فعالیت هنری تقدیر شد. میدانستم که برای دیدار فرزندانش گاهی به آمریکا میرود اما اینکه الان در چه وضعیتی است متاسفانه بیخبرم. مطبوعات باید پیگیر باشند و احوال این هنرمندان که به واقع هنرنمایی کردند را جویا شوند. خانم خوروش یک فرهنگی قدیمی است. معلم بود و از طریق آموزش و پرورش وارد کار تئاتر شد و دوره تئاتر دید. هنرپیشه درجه یک تئاتر بود و وقتی هم وارد سینما شد در دوران قبل از اتقلاب بهترین فیلمها را بازی کرد و بعد از انقلاب هم برای اولینبار در سریال «امیرکبیر» ایفای نقش کرد. اگر اشتباه نکنم آخرین فعالیتش هم «شازده احتجاب» بهمن فرمانآرا بود که بعد از «سوته دلان» حاتمی برای دومین بار با جمشید مشایخی همبازی شد.
اسم هر کسی را میآوری همه مدعی میشوند
دورهای که به کشور بازگشتم خیلی سرحال بودم و تصور میکردم میتوانم پروژههایم را راه بیاندازم؛ همان طرحهای گذشته در مورد تاریخ معاصر ایران و مشروطه و ستارخان که هنوز به شکل جدی کار نشده است. آن دوران تلاشهایی کردم و خودم را به آب و آتش زدم و کار که داشت سروسامان میگرفت باز دیدم موانعی سر کار هست. آخر اینجا اسم هر کسی را که میآوری همه مدعی میشوند. تا بگویی قائم مقام فراهانی ده نفر از سران قوم مدعی میشوند که ما قائم مقام را میشناسیم و باید نظر همه را جلب کنی. کافی است نامی از ستارخان ببری دیگر همه ستارخان شناس میشوند و 4 ورق تاریخ خواندهاند و میگویند ستارخان این نبوده. همین جور تا آخر کار درگیر هستی که نظرات متفاوت است راجع به شخصیتها. ما از اول انقلاب این مشکل را داشتیم تا الان.