صراط: حدود چهار سال پیش بود که یک دی وی دی در بین مردم منتشر شد که در ابتدای آن کارگردان فیلم اعلام می کرد که این فیلم حلال شماست ببینید و تکثیر کنید! فیلم کسی «از گربه های ایرانی خبر نداره» بیش از آنکه به خاطر اینکه فیلم خوبی باشد – که نیست- به خاطر همین جنجال رسانه ای که بهمن قبادی به راه انداخت توانست توجه ها را به خود جلب کند. فیلمی که سراغ خوانندگان زیر زمینی می رفت و مصائب زندگی آنان را در جمهوری اسلامی و در کنار این مردم موسیقی نفهم (!) که سر و صدای ناهنجار این به اصطلاح «موزیک زن» ها را به پلیس گزارش میدهند به تصویر کشید.
یکی از گروه هایی که بهمن قبادی مانند برادری دلسوز به سراغشان رفت و مشکلات آنان در تمرین روی پشت بام خانه را به تصویر کشید «سگهای زرد» بود. قبادی در فیلمش یک نسخه برای این جوانان پیچید از «از ایران بروید»، از جایی که در آن جز محدودیت برایتان چیزی ندارد بروید، حتی اگر آنجا اسپانسر هم پیدا نکردید «همین که دور هم هستید و موزیک می زنید» کافی است حتی اگر به قیمت فرار از مرز هم شده بروید. خودش هم پس از این ژست دلسوزانه که در ابتدای فیلم به خود میگیرد از ایران خارج میشود. اما سگهای زرد نیز به نسخه این برادر دلسوز عمل کردند و رفتند «جایی که بشود هر حرفی را زد»، جایی که دیگر خبری از همسایههایی که چپ و راست پلیس خبر میکنند نباشد، جایی که رویا ها به واقعیت بپیوندد.
اما همین چند روز قبل بود که خبر رسید که این گروه همگی با سلاح گرم به قتل رسیدهاند. پایانی دلخراش در سرزمین آرزوها.
یکی دو هفته قبل بود که انتشار خبر «بت کید» در رسانهها عدهای را به شوق آرود که چه نشسته اید که دورانی جدید ظهور کرده که در آن همه برای اینکه یک کودک سرطانی به آرزویش برسد دست به دست هم می دهد و شهر را قرق می کند و چنین و چنان که بیا و ببین، و در وصف این دوران تخیلی خود ساخته مدحها گفتند و شواهد و قرائن تراشیدند. حال سوال اینجاست کدام مهمتر است؟ برآورده شدن آرزوی یک کودک بیمار برای یک روز، یا به گور رفتن آروزی چهار جوان سالم برای همیشه؟ چهار جوانی که نمونه ای هستند از خشونت فراگیر در آمریکا که به دلیل هموطن بودن فیزیکی برای ما مهم هستند. کدام یک لایق اشک است؟
بزنگاهی که بت اتوپیای این غرب زده ها را می شکند اما گویی آنان چنان مشغول له له زدن برای نمایش اشک تمساح هستند که پشت پرده این شوی تبلیغاتی را نمی بینند. نمایش اشک تمساحی که یانکی ها با تمام قوای رسانه ای آن را به روی آنتن میبرند تا زنده به گور شدن آرزوهای بسیاری تحت الشعاع برآورده شدن یک روزه آرزوی یک کودک پنج ساله شود.
این هم عاقبت برادری سگهای زرد با شغالی به نام قبادی بود. برادری بهمن قبادی از جنس شغاد است، شغادی که رستم هم که باشی تو را به قتلگاه می کشاند و بر فراز گودالی از نیزه و خنجر به تماشای مرگت می نشینند، چه به رسد به دستهای سگ!
مطمئنا هنوز سخت است درک سقوط اتوپیای لیبرال دموکراسی در پیش چشم غرب پرستان، اما مطمئنا در نگاه هر کدام از اعضای گروه در لحظه خروج گلوله از لوله تفنگ و آن لحظه طولانی رویارویی با مرگی اینچنین، واقعهای شهودی است. تجربه ای که برای بدست آوردنش خون دادند و فرصت استفاده از آن را نداشتند.
البته بعد از مرگ سهراب برادری مردان وزارت ارشاد هم با این سگان با آوردن نعششان به ایران و چال کردن آنان در قطعه هنرمندان آن هم با هزینه های گزاف هم بدادشان نرسید، برادری شغال شغادی کار خود را کرده بود.
باید از کسی که می گفت «کسی از گربه های ایرانی خبر نداره» پرسید از سگ های زرد چه خبر؟
منبع: تریبون مستضعفین