دانشجو
معمولاً با سوءظن به قدرت مینگیرد و بدون توجه به مشروع یا نامشروع بودن
قدرت، درصدد مرزبندی بین خود و آن برمیآید و معمولاً با چهرهای عبوس به
قدرت مینگرد. این خصیصه الزاماً به معنی داشتن حجت و سند قانعکننده برای
مقابله با حاکمیت نیست بلکه به جنبههای روانی- سنی نیز مربوط میشود.
بنابراین اصل مخالفت و اصل ناهمسویی جریان دانشجویی و قدرت امری پذیرفته
شده است. علت اصلی این رویه را باید به ممزوج شدن حرکتهای دانشجویی با
جریان روشنفکری در غرب جستوجو نمود که در سال 1968 منجر به تغییر حاکمیت
در آلمان و فرانسه شد.
در جامعه دینی ایران هم اصحاب قدرت و هم
روشنفکران در پذیرش یک اصل اشتراک نظر دارند و آن روحیه نقادی دانشجو
است.همه پذیرفتهاند که دانشجو باید نقاد، عدالتخواه و آرمانگرا باشد.
پذیرش این خصایص مبتنی بر پیشنیاز مفروضی است که برای دانشجو متصور است و
آن دوری از قدرت، ثروت و ابزاری بودن است.همه مدعی پذیرش نقد دانشجو هستند و
بسیاری خود را به میدان دانشگاه میرسانند تا نقد را بشنوند و این حضور را
برای خود نوعی پرستیژ نیز میدانند. جریان دانشجویی در ایران قبل از
انقلاب اسلامی معمولاً به جای نقد حاکمیت به نفی حاکمیت میپرداخت و علت آن
نیز گرایش حاکمیت به سرمایهداری و امپریالیسم از یک سو و نامشروع بودن
قدرت در ایران بعد از کودتای 1332 بود.
اما مهمترین اصلی که
موجب این نگرش و تحرک میشد، جریان روشنفکری حاکم بود. قبل از انقلاب
اسلامی گفتمان غالب بر روشنفکری ایران چپ بود و این چپ، غیریت را رژیم
سرمایهداری میدانست. لذا نفی حاکمیت را از شعارهای مسالمتآمیز شروع کرد و
از سال 1346 تا 1354 وارد فاز مسلحانه شد و البته توفیقی نیز نداشت. بعد
از انقلاب اسلامی جریان دانشجویی چپگرایی را با گفتمان دینی ممزوج کرد و
اصطلاحاً «چپ اسلامی» شکل گرفت.
گفتمان مستضعفنواز و
استکبارستیز امام، آبشخور این جریان شد و در ذیل سایه امام، ارکان قدرت نقد
میشد. این نقادی در دوران هشت ساله سازندگی به اوج خود رسید به صورتی که
امثال ناطق نوری و هاشمی رفسنجانی راهی به دانشگاه نداشتند و جریان راست
سنتی درصدد بدیلسازی در جریان دانشجویی برآمد و جامعه اسلامی دانشجویان
را پایهگذاری کرد که البته توفیقی نداشت اما صاحب تریبون رسمی در
محیطهای دانشجویی شد. از 1375 به بعد جریان دانشجویی در ایران همسو و
یکپارچه نبود و اتفاقاتی در آن رقم خود که در هیچ جای جهان نمونهاش وجود
ندارد.
چپگرایان خط امامی از «نقد» حاکمیت به «نفی» آن رسیدند که
علت اصلی آن را میتوان حرکت موازی جریان روشنفکری با حاکمیت دانست؛ جریانی
که در طول حاکمیت مروج لیبرالیسم و سکولاریسم و تا حدودی پروتستانتیسم شد و
از حاکمیت عبور کرد. بنابراین جریان نوظهور دیگری نقاد قدرت و حاکمیت شد و
در سازمان دیگری قرار گرفت که در قالب بسیج دانشجویی و تشکلهای همسو
خودنمایی نمود، اما جریانی که با روشنفکران نفیکننده جمهوری اسلامی پیوند
خورد، به زودی بر بستر لمپنیزم فرهنگی غلتید و نظام جمهوری اسلامی را با
مفاهیم جدیدی چون «استبداد دینی» بازخوانی نمود و درصدد مطالبه
لیبرالدموکراسی غربی برآمد تا جایی که دبیر تشکیلات دفتر تحکیم در آذرماه
1383 با صراحت از رئیسجمهور امریکا خواست دموکراسی را در ایران پیاده
نماید.
برای فهم وضعیت جدید حجت دیگری وجود دارد و آن هجرت جریان
روشنفکری مرجع و جریان دانشجویی همسوی آن به امریکا بود، یعنی مولدانی چون
سروش، اکبر گنجی، محسن کدیورو سازگارا به عنوان مرجع در کنار علی افشاری،
اکبر عطری، احمد باطبی، منوچهر محمدی، میردامادی و... به عنوان حاملان
اندیشه روشنفکری قرار گرفتند. رفتن این جریان به امریکا نشانگر عدول آنان
از چپگرایی از یک سو و داشتن علقههای دوطرفه با امریکا از سوی دیگر بود،
اگر غیر از این بود در بدترین حالت باید یکی از کشورهای «سوسیال دموکرات»
را به جای کشوری «لیبرال دموکرات» انتخاب میکردند. بنابراین مشخص شد که
نفیکنندگان حاکمیت قانونی، هم پیوند با دشمنان بیرونی انقلاب اسلامی دارند
و هم متأثر از روشنفکرانی هستند که نظام مستقر را فاقد ظرفیت اصلاح دانسته
و از آن عبور کردهاند.
در آن سوی ماجرا جریانات دانشجویی که با
روشنفکران سکولار پیوند نخوردهاند، نقد حاکمیت را به صورت جدی دنبال
میکنند. بسیج دانشجویی، جنبش عدالتخواه دانشجو، جامعه اسلامی دانشجویان،
انجمن مستقل و دفتر تحکیم طیف شیراز هیچ کدام مداح قدرت نیستند و نقدهای
رادیکال و بیرحمانهای را نثار قدرت و حاکمیت میکنند اما جوهره گفتمان
آنان اصلاحخواهی و سالمسازی حوزه انقلاب اسلامی از پلشتیها است و به
دنبال ناب نمودن گفتمان اصیل انقلاب اسلامی هستند. علت اصلی عدم روی آوری
این جریان به نفی حاکمیت را باید در سه مسئله جستوجو نمود.
1- گرایش به
مذهب 2- عدم چفتشدگی با جریان روشنفکری سکولار 3- اعتقاد به حقانیت
انقلاب اسلامی از جهت تولد و از جهت غیریتگزینی (غرب). این سه عامل
میتواند تعادل جریان دانشجویی را در نقد حاکمیت حفظ نماید و به سوی نفی آن
پیش نرود. نفیکنندگان حاکمیت در جریان دانشجویی به دلایل مختلفی
نتوانستند واجد گفتمان شوند. اول اینکه نظام مستقر خود را نظامی مشروع،
مردمی و برآمده از اصیلترین انقلاب قرن میداند. دوم اینکه خاستگاه جریان
دانشجویی نفیکننده غیربومی است و ادبیات گفتمانی آن نیز قابل ترجمه و فهم
اجتماعی نیست. سوم اینکه برای جایگزینی وضع موجود هیچ مدل روشن، بومی و
عزتآفرینی ارائه نمیکنند و بین عناصر گفتمانی آنان و لیبرال دموکراسی
غربی فاصلهای مشاهده نمیشود. چهارم اینکه معمولاً از بیرون دانشگاه تغذیه
و خطدهی میشوند.
از 1375 تاکنون خوراکدهی جریان مذکور به عهده
روشنفکران سکولار، بخشی از حزب مشارکت و بخش چپگرای ملی- مذهبیها بوده
است. لذا مشی، گفتمان و نگاه بیرونی آنان (اعتقاد به مجامع بینالمللی برای
تغییر در ایران) با جریان مذکور همسو بوده است. اکنون که دکتر روحانی
گفتمان اعتدال را طرح کرده است باید یک مسئله را قطعی بداند که «جریان
اعتدال» در درون جنبش دانشجویی ایران امری بیمعنی است. جریان دانشجویی
دارای دو بخش است که یک بخش آن به نقد حاکمیت میپردازد و بخش دیگر آن به
نفی آن مشغول میشود. اگر جریانی با ادبیات گفتمانی اصلاحطلبان شکل گیرد،
به تدریج از الگوی 1384-1376 استفاده خواهند کرد، یعنی کمکم به «عبور از
روحانی» سوق داده میشود و آنچه با خاتمی انجام دادند با روحانی نیز انجام
خواهند داد. جریان غیرمذهبی در درون جنبش دانشجویی هرگز بر محور نقد نخواهد
ایستاد چرا که مدل حکومتی مستقر آرمان آنان را ارضا نخواهد کرد.
بنابراین
به دکتر روحانی توصیه می شود به جریانی امید ببندد و آن را برجسته کند که
رگههای دینی و الزام عملی به اسلام در آن مشهود باشد، در غیر این صورت از
وسط راه آن را خواهند دزدید و شاید مانند شورای سابق دفتر تحکیم دوباره به
امریکا سفر کنند و آنجا مستقر شوند و از امریکا بخواهند که علیه کشورشان
دست به اقدام براندازانه بزند. سابقه 80 ساله جریان دانشجویی در ایران،
هیچگاه با تقویت اعتدال رخنمایی نکرده است و اکنون نیز رخنمایی نخواهد
کرد. لازمه اعتدال، محافظهکاری است و این خصیصه در محیطهای دانشجویی
واژهای غریب است.
مبنع: روزنامه جوان