این چهار ضلعی را در فلسفه دکتر مصطفی ملکیان، در اندیشه دکتر حاتم قادری، در سیاست دکتر محمود سریعالقلم و در قدرت آقای دکتر سعید حجاریان تکمیل کردهاند، اگرچه برخی از گزارههای زیر از موضع فلسفه و اندیشه اظهار شده اما به رغم ادعاهای تفلسف، تفکر و اندیشه ورزی در اوّلی و دوّمی، جملگی اضلاع، «تکاپوی قدرت» داشته و حاوی سنخی از «خشونت گفتمانی» نیز میباشند. اکنون خود گزاره ها و حکم های نامبردگان را مروی می کنیم:
قم بمثابۀ قرطاس بازی؛ اسکاندیناوی یعنی جمع عقل و معنا؟
دکتر مصطفی ملکیان:
من در ابتدا یک بنیادگرای اسلامی بودم منهای خشونتش . من از سال ۵۲ تا ۶۳ خودم را به عنوان یک بنیادگرای اسلامی توصیف میکنم، یعنی طرز تفکری مثل جوادی آملی، مصباح یزدی، آقای خمینی و مثل آقای مطهری داشتم؛ شخصیتهایی که من آنها را بنیادگرا میدانم ... بخش عمدهای از ۱۸ سال عمری را که در قم گذراندم به هدر رفت و ضایع شد، مثل اینکه در کار اداری بروکراسی، قرطاس بازی و کاغذ بازی فراوان است ... من حتی یک لحظه به این کار (ملبّس شدن به لباس روحانیت) عقیده ندارم حتی یک ثانیه ... بعد از بنیادگرایی اسلامی به سنتگرایی کشیده شدم. {در مرحله بعد} از سنتگرایی اسلامی بیرون آمدم و به تجددگرایی اسلامی؛ مدرنیزم اسلامی کشیده شدم، ... این دوره، دوره اسلام تجدد گرایانه، اسلام مدرنیستی است... من در این دوره روشنفکر دینی بودم ... از آنجاییکه من عاشق چشم و ابروی هیچ مکتبی و مسلکی نبودم به اگزیستانسیالیسم روی آوردم، سال ۸۰ به چیزی رسیدم که برساخته خودم است که از آن به عقلانیت و معنویت تعبیر می کنم ... ۱۲ سال است که در این عقلانیت و معنویت ماندم،
.... شاید بشود گفت «کشورهای اسکاندیناوی» بهتر از بقیه دنیا زندگی میکنند من فکر میکنم آن چیزی که مراد من از جمع عقلانیت و معنویت است در آنها بیشتر انجام گرفته تا مثلاً کشوری مثل کشور من که در آن نه عقلانیت تمام عیاری وجود دارد و نه معنویت تمام عیار، هیچکدام وجود ندارد، تمام عیار که اصلاً خیلی پرمدعاست ناقصش هم وجود ندارد ... چیزی که من همیشه بر آن تاکید داشتم این است که معنویت به معنای دینورزی نیست.
رکن اصلی دین ورزی تعبّد است و تعهّد با عقلانیت سازگار نیست، تعبد یعنی اینکه {فردی} به من بگوید الف، ب است، من میگویم به چه دلیل، الف، ب است و ایشان بگویند چون ایکس گفته الف، ب است، این صورت، یک سخن تعبد آمیز است، به چه دلیل؟ به این دلیل که ایکس گفته، حالا آن ایکس میتواند بودا باشد، کریشنا باشد، لائوتزه باشد، لائودجیم باشد، زرتشت باشد، عیسی باشد، موسی باشد...
معنویتی که من میگویم اوّل و قبل از هرچیز، عین دینداری نیست، چیزی است ورای دینداری و هرکسی میتواند به این معنویت روی آورد که با عقلانیت هم سازگار نیست اما اگر متدین بود نمیتواند به چنین معنویتی روی آورد.
ذهن خدا! خالی است! همه چیز ماییم!
دکتر حاتم قادری:
ـ نزد خدا هیچ نظام سیاسی مطلق فرازمانی و فرامکانی وجود ندارد، اصولگرایان معتقدند نزد خدا ـ یا به تعبیر متکلّمین الهیات متأخر در ذهن خدا ـ یک نظام سیاسی جامع و کامل وجود دارد هرچند در گذر زمان این نظام سیاسی یک متغیرهایی دارد وظیفه ما حتی کشف هم نیست ـ چون از نظر آنها کشف شده است ـ بلکه تحقق و پیاده کردن آن است، ما اگر بپذیریم هیچ اندیشه سیاسی ثابت، جامع، پایدار، فرازمانی و فرامکانی وجود ندارد و اندیشه سیاسی، تنها چیزی است که بین ما انسانها جاری است و ماییم که باید مرتب آن را ساماندهی کنیم آن وقت میتوانیم با انعطاف بیشتری به جامعه و قدرت نگاه کنیم.
ای رانندگان و لبوفروشان! ژنو و ما ادریک ماژنو؟!
دکتر محمود سریع القلم:
تربیت عقلی در خانواده ما بسیار ضعیف است... خیلی طبیعی است که من پوپولیستی تربیت شوم. صدا و سیما هم که چقدر به این جریان کمک میکند، میرود از «لبو فروش» میپرسد نظر شما درباره برنامه هستهای چیست؟!
یک «راننده تاکسی» که از ۵ صبح تا ۱۲ شب باید در این خیابانها بدود تا هزینه ۳ بچه دانشجویش را درآورد سر چهارراه از او میپرسند که نظر شما درباره برنامه هستهای و مذاکرات ژنو چیست؟ او چه دانشی دارد که یک واکنش منطقی به این سئوال بدهد؟!
دکتر سعید حجاریان:
نمایندگان [مجلس نهم] برخلاف خواسته مردم حرف بزنند و عمل کنند و بعد آن وقت ببینند آیا مردم حوزههای انتخابیهشان آنها را به شهرشان راه میدهند؟! اگر این کار را بکنند مردم آنها را حتی به شهرهاشان راه نمیدهند، من معتقدم اگر قرار باشد قانون اساسی عوض بشود باید شرایطی فراهم شود تا مانند بسیاری از کشورها، دولت بتواند مجلس را منحل کرده و انتخابات زود هنگام برگزار کند تا مردم مجدداً رأی دهند و سیستمی هماهنگی پدید آورند. در ارزیابی این چهارضلعی و مستطیل در ابتدا دربارۀ خاستگاه تفسیری هر یک نکاتی عرضه خواهد شد پس از این از ربط وندهای شبکه ای این مستطیل سخن خواهیم گفت.
ملکیان مکتب قم؛ ملکیان اسکاندیناویسم
دکتر ملکیان اما هیچوقت تا این اندازه بیپرده و موهن درباره بزرگان فکر انقلاب اسلامی سخن نگفته بود. البته روش او به نظرم فرصت مغتنمی برای پژوهشگران معرفت دینی ایجاد کرد تا خود بدون هیاهوها راز استحاله روشنفکری را در این سامان بیابند اما بطور کلی باید گفت به نظر میرسد او حق دارد زندگی پر فراز و نشیب خود را به پنج دوره متلوّن تقسیم کند و آوارگی معرفتی خویش را روایت نماید امّا آیا وی حق دارد به امام خمینی (ره) به آیتالله العظمی جوادی آملی، آیتالله مصباح و علامه شهید مطهری از پیش و ذهن خود برچسب زده و تهمت بنیادگرایی به آنها روا دارد؟! او حق دارد یک روز، نصفی از دین را بانصفی از مدرنیسم پیوند زند، به التقاط و مدرنیزم اسلامی برسد کما اینکه عده ای پیش تر از او به سوسیالیسم اسلامی و جامعۀ بی طبقۀ توحیدی رسیده بودند! اما آیا برای یک مدعی تفلسف و تفکر پسندیده است پیشرو ترین رهبر فکر دینی را که بین عقلانیت، شریعت، طریقت، سیاست و عرفان جمع کرده است را بنیاد گرا یا واپسگرا بخواند؟ او محّق که به کسوت روحانیت در نیاید امّا زیبنده نیست تا به «قم»؛ شهر تفکر و اجتهاد اهانت روا دارد. اتفاقاً خوب است که به این کسوت در نیامدید چون بعدها باید مثل میرزا یحیی دولتآبادی مکرراً به خود لعنت میفرستادید! شما حق دارید که تعبّد نورزید و از معنویت به معنای دینورزی فراری باشید اما اینکه آن را در تخالف با تفکر و عقل معنا میکنید براساس کدام نصّ دینی و تراث معتبر اسلامی ـ شیعی چنین میگویید؟ آیا قرآن کریم به مؤمنین دوری از عقلانیت را فرمان میدهد؟ آیا نبی مکرم اسلام (ص) و ائمه هده معصومین صلوات الله علیه چنین تجویز کرده¬اند؟ آیا اصول فکر دینی ما تعبدّی است؟ آیا تفکر اجتهادی و اسلام ناب و غیر آمریکایی به عدم تعقل فتوا میدهد؟ شما حق دارید از تحّیر خویش سخن بگویید و به فتح¬الفتوح اگزیستانیسالیسم مباهات کنید و به این نحله ارتجاعی ایمان بیاورید اما آیا همانگونه که درباره بودا و کریشنا و لا ئوتزه سخن میرانید محقّ هستید تا درباره این همانی این مشرب ها با راه انبیاء عظام الهی سخنرانی کنید؟!
شما حق دارید به برخی اصحاب التقاط و غربزده ادای احترام کنید اما چرا شأن بزرگان احیای تفکر غیر التقاطی را عامدانه پاس نمیدارید؛ راستی از امام خمینی (ره) و آیتالله العظمی جوادی آملی و آیتالله مصباح و علامه مطهری (س) و جامعه ایرانی با بی اعتنایی و به بدی و نیش و کنایه سخن میگویید تا به کشورهای «اسکاندیناوی» مباهات کنید؟! بیچاره علاقهمندانی که به شما دل بستهاند اکنون باید با مذهب متأخّر اسکاندیناویسمی شما چگونه چشم اندازی برای خویش دست و پا کنند!
بهشت دوست داشتنی صدام به مثابۀ مدینۀ فاضلۀ فیلسوف
واقعاً اسکاندیوناوی ها عقل و معنویت را با هم گره زدند؟ یعنی سوئد و نروژ و دانمارک از ایران بزرگ، کهن و اسلامی ما جلوترند؟ از خمینی (ره) بریدید تا به اسکاندیناویسم برسید؟! و عجب تصادفی! کشورهای اسکاندیناوی حاوی کدامین جوهره اند که هم فیلسوف بریده از سنت حکمی و اجتهادی «مکتب قم» را میتواند بخود جذب کند و هم صدام یزید کافر را؟! آیا میدانستید صدام هم پس از دستگیری و در سال ۲۰۰۵ میل آن داشت تا در سوئد زندانی شود؟ به راستی این چه سعه وجودی است که هم جنایتکار جنگی قرن را میفریبد هم فیلسوف شرق را؟ باید یکی از این دو قلابی باشند یا متفلسف ما و جنایتکار جنگی یا ایدئولوژی اسکاندیناویسمی؟! با اندکی کاوش معلوم میشود چرا از نظر برخی اصحاب صنعت ژورنالیسم «ملکیان پنجم» صاحب اهمیت است!
قدری جستجو در کشورهای اسکاندیناویستی این رازها را برملا میکند. صد البته. ما نمیخواهیم پیشرفت و نظم و برخی انضباط در ساحات زندگی مادی دانمارکیها، نروژیها و سوئدیها را منکر شویم اما آیا افراد مدعی فکر فلسفی و مشی و سلوک معناگروانه میتوانند بهزیستی و حیات معقول را صرفاً به این مؤلفهها ارجاع دهند. آیا ملاک فلسفه GDP است؟!
آیا ملاک، پیشرفت الکترونیکی شهر و رفت و آمد به موقع ترامواها و هواپیماها است؟ سپس جان و روح یک شهر و کشور کجاست؟ آیا جان و نفس شهرها در این کشور با نظم الیگارشیک، تکنیکی و تکنولوژیکی و نظم دیجیتالی به تنگ نیامده و به شماره نیفتاده است؟!
سوئد فقط ۹ میلیون نفر جمعیت دارد اما در گزارش شورای ملی پیشگیری از جرم این کشور آمده است؛ سال ۲۰۰۸ در مقابل هر ۱۰۰ هزار نفر ۱۴ هزار و نهصد جرم و جنایات و تخلف وجود داشته یعنی یک میلیون و ۳۷۷ هزار فقره جرم! از ۱۹۷۶ تا ۲۰۰۶ میلادی جنایت خشونت آمیز در این کشور ۲۰۰ درصد رشد داشته است، و همواره با اینکه نام این کشور در صدر امور رفاهی جهان است توأمان امّا در قتل و تجاوز و سرقت و خودکشی نیز پس از آن چهار، پنج تا کشور نخست دنیا قرار دارد!
آیا فیلسوف ما میداند از که برید و به کدام جامعه دلخوش داشته است؟ لااقل طائرۀ خیال را به پرواز درمی آوردی و به یک ناکجاآباد می رساندی تا مشتاقان بی خبر بر برج عاج اتوپیای تخیّلی شما دل خوش دارند؟! نه جایی که در مدتی نه چندان طولانی گفته اند که آمار کودکان روسپی سوئد از ۴۰۰۰ نفر به ۱۵۰۰۰ نفر افزایش یافته است.
آیا اسکاندیناویسم جمع عقلانیت و معنویت است؟
دکتر استنلی کرتز، دارای دکتری انسانشناسی اجتماعی از هاروارد و پژوهشگر موسسه هوور دانشگاه استانفورد برای فیلسوف رهیده از بنیادگرایی امام خمینی (ره)!! حرفهای جالبی دارد! او در مقالۀ پژوهشی مهم سال ۲۰۰۴ خود معتقد است سوئد احتمالاً سکولارترین کشور جهان است وی می¬گوید وضعیت سوئد به عنوان رهبر انحطاط خانواده در جهان (آمریکا دارای مقام دوم انحطاط است!) مربوط به ضعف رهبران مذهبی و برجستگی دانشمندان سکولار علوم اجتماعی متمایل به چپ است، همجنس بازی موجب شد ازدواج در اسکاندیناوی منسوخ و در حال مرگ باشد، اکثر کودکان در نروژ و سوئد نامشروع متولد میشوند، شصت درصد فرزندان اول در دانمارک والدین ازدواج نکرده دارند، گو اینکه دولت دانمارک در سال ۱۹۸۹ و نروژ در ۱۹۹۳ و سوئد در ۱۹۹۴ ازدواج همجنس گرایان را قانونی کردهاند.
گریندارب در اسکاندیناویسم ملکیان و راز بهزیستی در فقه حکیم آملی
به راستی آیا اسکاندیناویسم جناب ملکیان جمع بین عقل و معنویت است، این چه معنویتی توأم با عقل است که مثلاً در دانمارک طی هر سال، مراسمی آیینی با عنوان «گریندارب» برپا میشود تا در آن به قتل عام هزاران «دلفینهای کالدرون» مبادرت شود. کیست که نداند دلفینها میل به مجاورت با انسانها و بازی با ایشان را همواره با خویش به همراه داشتهاند امّا سنّت مردمانی از دانمارک میگوید دلفین ها باید برای همراهی با ورود جوانان به دوره بلوغ در مراسمی گسترده و زنده زنده سلاخی شوند. نهنگ خلبان باله بلند که گفته میشود از باهوشترین و زیباترین جانوران دریایی به حساب میآیند با کشتار جمعی امّا تفریحی مردمان متمدن اسکاندیناوی مواجه میشوند. آنقدر میکشند تا دریا خون آلود میشود، مردمان این کشورهای ثروتمند آیا به راستی نمیتوانند جایگزینی برای کشتار جمعی و تفریحی آن زبان بسته ها و تأمین غذای خویش بیابند؟! شاهدان عینی بر آنند که این کار نه برای غذا که برای انجام اعمال خرافی و ننگین مراسم گریندارب صورت میپذیرد، به راستی آیا این عمل زشت مورد تائید عقل سلیم است یا حاوی نوعی سادیسم؟! امّا ما از آموزگار بزرگ سیاست متعالیه، حضرت آیت اله العظمی جوادی آملی، شاگرد بزرگ آن یگانۀ دوران که شما بنیادگرا می خوانیدش آموخته ایم که: وجود مبارک رسول اکرم (ص) برابر کوه احد می فرمایند:هذا اُحد جبل، یحبّنا و نحبّه (بحار، ج 21)؛ یعنی سلسله جبال، دوست ما هستند و ما هم دوست آنهاییم چون کوه احد مثالی بیش نیست و این سخن به آن کوه اختصاص ندارد، قهراً در پرتو چنین معرفتی محیط زیست و زیست محیطی معنی می یابد و چنین انسانی نه دریا را آلوده می کند و نه صحرا و کوه را از بین می برد: ظهرالفساد فی البرّ و البحر. لما کسبت ایدی الناس (روم/41) ... اگر این هماهنگی و همنوایی حاصل شود، فساد، نه در دریا و نه در صحرا پیدا نمی شود ... نظام کاپیتال پدید نمی آید و نظام فاسد سوسیال ظهور نمی کند، همۀ این نابرابری ها و ناهماهنگی ها بر اثر آن است که، هوامداران عقل را زنجیر کرده اند و انسان را درست تفسیر نکرده اند و کم من عقل أسیر تحت هوی امیر (نهج البلاغه/حکمت 11) به راستی او بنیادگراست یا آنها که عقلانیت فنی و سوداگر را بر فراز حکمت نشانده اند؟!، آیا به راستی عقلی که حکیم ما می گوید با عقلی که در اسکاندیناویسم ملکیانی تبلیغ می شود شأنی برابر دارند. آری دیپلمات های ایرانی به رهبری همین حکیم بود که برای آزادی عقل از بتان ذهنی در کمونیسم و شورویِ گورباچف بدانجا رفته بودند. و خوب است بدانیم این دانمارک همان مملکتی است که در آن توهین به انبیای الهی بخصوص پیامبر رحمت و کرامت؛ رسول خدا(ص) بصورتی افراطی رواج دارد.
شورش علیه رسولان الهی و تجویز نبوت زمینی در اسکاندیناویسم ملکیانی
توهین به پیامبر اسلام (ص) جزوی از مسابقات احزاب در رقابتهای انتخاباتی است، هیچ منع قانونی برای این کار غیر عقلایی وجود ندارد، ایرانیان هرگز اقدامات غیر انسانی و شنیع روزنامههای یولاندز پوستن، فریکز الهاندا و داگبلات در اهانت به پیامبر امین(ص) را فراموش نخواهند کرد.
استنلی کرتز شاه کلید انحطاط در بنیان خانوادههای اسکاندیناویستی را فرزاندان نامشروع میداند، وی اعتقاد دارد دهه شصت، دههای است که «رشد فردگرایی» بر سوئد مستولی گردید و «دولت رفاهی» سوئد جایگزین «نهاد خانواده» شد، چه اینکه با تامین شغل و درآمد برای هر شهروند حتی بچهها، فردیت رشد میکند و استظهار به پشتیبانی دولت نیز، ره آوردی جز خودبنیادی، طلاق و انحطاط نخواهد داشت.
ضمن اینکه استنلی کرتز بر آن است که این وضع معلول علتهای ایدئولوژیکی ـ فرهنگی و منبعث از ایدههای جامعه شناختی و فمنیستی رادیکال نیز میباشد که بر دانشگاهها و رسانههای سوئد سیطره یافته است.
به نظر میرسد اظهارات دکتر ملکیان مؤیّد تبلیغ و ترویج سبکی از زندگی است که نگارنده آن را بجای «ملکیان پنجم» در صنایع ژورنالیستی، ذیل «ملکیان اسکاندیناویسمی» نامگذاری میکند، نحلهای که به قول دکتر استنلی کرتز در این سنّت «جامعه شناسان سکولار» سوئدی که اکثر آنها کاملاً رادیکال اند به عنوان «داوران اخلاق عمومی» جانشین «رهبران مذهبی» شدهاند.
یعنی تمنّای همانچیزی که دکتر ملکیان را از امام خمینی (ره) و آیتالله العظمی جوادی آملی منقطع میسازد و بقول خود به آیین «برساخته خویش» رهنمون میکند، سکولاریسم افراطییی که در دکتر ملکیان به یک ایدئولوژی رادیکال تبدیل شده، همانی است که بقول دکتر استنلی کرتز وقتی از خود سوئدیها بپرسید که معضله و مشکله ی انحطاط شما چیست؟ میگویند سکولاریسم!
همین وضعیت اسفناک خروج از عقل سلیم و معنویت غایت گرا را و موثر در کشورهای اسکاندیناوی را میتوان در گزارش مهم جامعه شناس آمریکایی دیوید پوپنو از دانشگاه راتچز هم دید، آنجا که در کتابش با عنوان «آشفتگی آشیانه» طرز برخورد کشورهای اسکاندیناوی را با نهاد فرهنگ و خانواده مورد سرزنش قرار میدهد.
وضع و مقام شرافت و کرامت انسانی در «اسکاندیناویسم ملکیان» آنقدر بغرنج و اهانت آمیز است که «مای هیداوتوزن» جامعه شناس دانمارکی طی سال ۲۰۰۰، همکاران و همقطاران خود را بخاطر غفلت از «انقلاب خاموش والدینی نامشروع» به شدت مورد سرزنش قرار میدهد.
دکتر صدام و دانشجوی علوم سیاسی نروژ!
عجیب است، هنگامیکه اخبار دهشتناک از زیر پوست کشورهای اسکاندیناوی افشا میشود و هنگامیکه مسلمانان جهان بخاطر هتک حرمت به پیامبران عظیم الشان الهی از این کشورها انزجار مییابند «فیلسوف ما» و اندکیپیشتر «صدام یزید کافر» به این ایدئولوژی دل خوش میدارند، البته راز علاقۀ صدام را به این کشورها پیشتر یافته بودیم چه اینکه با اطلاع و کمک بخشهای اقتصادی و سیاسی دولت هلند بود که هزاران تن مواد اولیه در تولید بمبهای کشتار جمعی حاوی گازهای «خردل» و «اعصاب» به حزب بعث ارسال شده بود.
راستی آیا در جایی که عقل سلیم و معنویت غایتمند سررشتهدار امور باشد «آقای بریوک» میتواند یکی از بزرگترین جنابتهای تاریخ بشریت در نوع خود را در هیمن سامان اجتماعی و سیاسی و فرهنگی رقم زند. آیا فیلسوف ما از حادثه ۲۲ ژوئیه ۲۰۱۱ که از آستین ایدئولوژی فاشیستی اسکاندیناویسمی بدر آمد بی اطلاع است؟! روزی که آدمکشی شهروند نروژی «۹۰ دقیقه» به طول انجامید! هفتاد و هفت نوجوان سلاخی شدند؛ آری! «آندرس برینگ بریوک» یک مسلمان عرب تبار و یا بنیادگرا و یا یک اسلامگرا نبود او در دستگاه معرفتی «عقلانیت فنی» و «سکولار» رشد یافته بود؛ پلیس که در ابتدا دنبال تروریستهای مسلمان و ریش دار بود خیلی زود مردی با چشمهای آبی و موهای طلایی را دستگیر کرد! کسی که مثل هیتلر سلام تظامی میداد و در آستانه این جنایت هولناک تاریخ نه دفعتاً و تصادفاً که ۱۵۰۰ صفحه بیانیه در تارنمای اینترنتی خود نیز منتشر کرده بود!
کسی که پس از این جنایت در نظام معنایی جزایی اسکاندیناویسمی بجای مجازات آماده ثبتنام در رشته علوم سیاسی نیز شد و دادگاه در مخالفت با تحصیل او در دانشگاههای دولتی، با یک درجه تنبیه! درس خواندن او را صرفاً در دانشگاههای غیر دولتی مجاز دانست، اگر سوئد صدام را میپذیرفت تا در چنین زندانهایی نگهداری میشد او اکنون دانشجوی خوبی برای استاد خویش «دکتر صدام» به شمار میآمد!
بریویک نماینده نسلی رو به انفجار است که بنا دارد مهاجرین را به جرم پذیرش شدن قانونی و مدنی در بازار کار کشورهای اسکاندیناوی از دم تیغ بگذارنند، به رنگین پوستها، وحشیانه حمله کنند و بخود اجازه میدهند فردی را به خاطر رنگ پوستش از بالای پل ۵ متری به پایین پرتاب کنند، به راستی آیا همین نظام عقلانی و معنوی به همراهی سربازان اسکاندیناوی با ناتو و حمله به مردم مظلوع افغانستان و بخاک و خون کشیدن کاروان ها در جشن عروسی افغان ها حکم کرده است؟! آری! بسیاری از مردمان و نخبگان اسکاندیناوی هم مثل فیلسوف شبه مدرن ما؛ خویش را و مرام و مسلک خود را «راه میانه» میدانند، شاید نظیر همین تبیینی که در «ملکیان اسکاندیناویسم» عرضه شده است! اما آیا راه میانه و اعتدال، برخورد شدید و غلیظ و فاشیستی با اسلام و مسلمانان و رسول رحمت (ص) است؟!
نونیچه ای ها در اسکاندیناویسم
چگونه است مردمانی سرد مزاج و افسرده که حتی دست خدادای طبیعت نیز آنها را در دو نوبۀ شش ماهه، آسمان و آفتابشان را در دو لبه تاریکی ـ نیمه تاریکی و روشنی و نیمه روشنی فرو برد کعبه آمال فیلسوف شبه روشنفکر (بنا به قول خود) ما شده است؟!
به راستی این التقاط نهیلیستی یادآورد همان حرف های نیچه نیست که به مرگ خدا می اندیشید، آنجا که می گفت «وقتی انگشتش را در هستی فرو میبرد بوی پوچی میدهد؛ و میگفت این چیزی که آن را جهان میخوانندش کجاست و چیست؟ و چه کسی او را به این دام انداخته اما اکنون او را به خود وانهاده است؟! چگونه به جهان آمده است و چرا با او مشورت نشده است؟!» و نگارنده فکر میکند هر شامّهای هرچند ضعیف از دین جدید، ایدئولوژیک و رادیکالی «اسکاندیناویسم»، بوی پوچی بر مشام خواهد یافت.
خلع ید از خدا و به خدایی رساندن هراکلیتوس و پروتاگوراس
در گفتار جناب آقای دکتر قادری امّا دو حکم باطل وجود دارد. حکم نخست اینکه «هیچ» اندیشه سیاسی «ثابت»، «جامع» و «فرازمانی» وجود ندارد! دومین حکم اما شگفتآور است، چه اینکه پس از خلع ید از خداوند، بر آن است که اندیشه سیاسی همان چیزی است که بین انسانها جاری است و این انسان است که باید مرتبا آن را ساماندهی کند. بنظر می رسد انسان ایدئولوژیک در چنین حکمی، انسانی خودبنیاد و بی غایت و بی معناست، همان انسان مدرن؛ انسان سیاسی، انسان اقتصادی، انسانی که از عقل کلی به عقل جزوی نقل مکان کرده است.
گزارههای ذکر شده اگرچه در نقابی از آزادی و در مذمت نگاه مکتبی و اصولگرایانه بیان شده است اما خود حامل یک ایدئولوژی رایکال است. ایدئولوژیای که دستان خدا را در حوزههای اجتماعی و سیاسی و تدبیر عالم بی اثر و بسته و تدبیرش را نادیده میانگارد، این گزارهها نوع رادیکال عصری کردن دین و تفسیری تندروانهتر و البته واقعی از نظریه ادعایی تجربه نبوی است، در این ایدئولوژی مقیاس همهچیز همانا انسان است، عبور از سکولاریتۀ سیاست و حتی جایگزینی انسان به جای خدا و این خطری است که اندیشه و اهالی اصلاحات را تهدید میکند. مگر اینکه اصلاحات به عبور از چنین آموزگارانی اعلام رای کند اگر پروتستانتیزم اسلامی در تمنّای تفسیر علمی شریعت بود و در پی تحقق دموکراسی اسلامی در اینجا اما رادیکالیسمی پیشرفتهتر از نوع تفسیر دیالکتیکی دین ظهور کرده است. در آنجا هر نظر و قولی دینی که ظاهراً با علم و فرمول مبارزه آشتی ناپذیر بود از معارف و پیکرۀ دین پیرایش و اصلاح میشد، و همانطور که در ملکیان اسکاندیناویسمی گفتم اختراع «سوسیالیسم اسلامی» و «جامعه بیطبقه توحیدی» از همین سنخ بود، تا اینکه این رهیافت آخرالامر به الحاد رهنمود شد، در اینجا اما فتوای ایدئولوژیک یکی از پشتیبانان نظری اصلاحات در نقد اصولگرایان این است که راه بازگشت به قدرت، دوری از «حقیقت عالم» و عبور از جاودانگی اندیشه سیاسی اسلام است؛ چه اینکه حقیقتی وجود ندارد؛ زیرا این اختراع اصولگرایان است؟! شاید بازگشت به هر اکلیتوس که عالم را تصرّم محض میدانست زیرا در یک رودخانه دوبار نمیتوان شنا کرد. ارتجاعی مدرن اما بازگشت به این اصل پروتاگوراس که «انسان معیار همهچیز است» به راستی آیا امانیزم و نهیلیسمی که در آغاز بدان اشاره شد به خودکامگی و قرائتهای فاشیستی رهنمون نخواهد شد؟! آیا همین قرائت سبب ظهور بریوک در نروژ نشده است؟!
آیا اندیشۀ سیاسی اسلام انسان را رها کرده است؟
اینکه هیچ امر سیاسی مقدسی وجود ندارد، اینکه هیچ اندیشه ثابت و صورتبندی مطلق اخلاقی- فطری از نظم سیاسی آرمانی وجود ندارد؛ خود فتوایی برای تن دادن به استبداد و به بند کشیدن آزادی است، گو اینکه با فقدان هرگونه اندیشه و نظام آرمانی جهانشمول، اندیشه سیاسی هبوط یافته و مبتذل همانا تبعیت از هر نوع هوس و تن دادن به هر نوع ظلم و بیعدالتی است، اگرچه در ملکیان دست و پا زدن در اگزیستانسیالیسم و حصول به مدینۀ اسکاندیناویسمی تجویز می شود که در آستانۀ نهیلیسم قرار دارد، در اینجا امّا چیزی وجود ندارد و معلوم نیست بشر باید برای چه چیزی تکاپو کند. ملکیان اسکاندیناویسمی مدعی است در پی درمان درد بشری است در اینجا امّا دردی وجود ندارد. وانگهی احاله انسان و جامعه به خویشتن نفسانی و دکارتی و بریدن از نگاه افلاطونی و اسلامی، نحوی نادیده انگاشتن احکام فطرت نیز خواهد بود، ودیعه ای الهی که ملکیان اسکاندیناویسمی هم به عمد تلاش می کند تا آن را نبیند و به امور مبهم و عقلی که خود در نامگذاری سرشت آن درمانده است ارجاع می کند، چون اگر به فطرت تن دهد ناگزیر باید بین روح کمال خواه و ادیان خرافی یکی را برگزیند چیزی که در گزاره های آقای دکتر قادری هم بدان توجهی نشده است. فطرتی که بنا به قول مؤسس نظریه انقلاب فطری- اسلامی امام خمینی(ره)، «در همه انسانها اعم از شهری و روستایی، سیاه و سفید، اروپایی و آسیایی، عالم و جاهل، واحد است؛ و عادات و مذاهب و طریقههای گوناگون در آن راهی و خللی وارد نسازد» و از همه مهمتر فطرتی که با حنیفیّت پیوندی وثیق دارد، اگر قرآن را تجربه نپنداریم و آن را عینا وحی از سوی خدای قادر متعال به شمار آوریم، مبشّر سنت و قوانینی خواهیم بود که «لاتبدیل لخلقالله، ذلکالدّین القیّم»؛ سنتی که استحالهپذیر نیست؛ آیا به راستی اندیشه سیاسی ناب و غیرآمریکایی و غیرالتقاطی اسلام، حاوی قوانین و سنتهای ازلی و ابدی نیست؟! آیا همهچیز معلول و آفریده زمینههای اجتماعی و تاریخی است؟ آیا تن دادن به تاریخیّت و نسبیّت، خود نوعی اختراع در ایدئولوژی نیست؟ آیا بر تاریخ قوانینی ثابت حکم نمیراند؟ به اندیشه سیاسی اسلام چه که الحقّ من غلبه؟! و فاصله الحقّ من غلبه و الحقّ من ربّک، فاصلهای است از زمین تا آسمان؛ به اندیشه سیاسی اسلام چه که انسان مدرن با گذار از فئودالیته به مدرنیته، به کهنگی اولی حکم کرده است؟! به راستی! بقول علامۀ شهیر مطهری آیا مگر هیچوقت فئودالیته نو بوده است؟! آیا آن روز که فئودالیته نو بود فطرت انسان به حلیّت آن حکم میکرد؟! به اندیشه سیاسی اسلام چه که کانت از بیکن عبور میکند؟ اساسا به اندیشه سیاسی اسلام چه که از استبداد و خودبنیادی عقل و از دکارت، اسپینوزا و لایب نیتس به تجربهگرایی افراطی بار کلی و هیوم نقل مکان شده است؟! در سنت غربی می¬شد در دین رفرم کرد، و شاید بتوان از آن حیث که به قول دکتر قادری امر ثابتی در اندیشه وجود ندارد شبه مدرن¬ها بتوانند در دین ورزی خود پنج دین اختراعی را به نام خود ثبت کنند امّا آیا میتوان عناصر جاودانگی و تفکر آرمانی اسلام را از یک سو و سیر تطوّر تفکر اجتماعی و اصولی شیعه متضمن وجود منبعی فیاض را با کاستیهای روشی در کانت و مابعد او در مکاتب پوزیتیویستی و یا نوع پوپری آن و تحولات معرفتی ما بعد آن یکسان پنداشت و به نبود امور مطلق، فرا زمانی و فرامکانی فتوا داد و متعاقب آن به تجویز مهندسی سیاست و امور اجتماعی بر مبانی نسبیّتانگاری و یا پوچاندیشی حکم نمود؟ در این صورت آیا جهان گزاف و بیهوده است؟ آیا جهان به مدیریت حکیم و علیم بینیاز است؟ آیا آن طور که جناب دکتر قادری مدعی است به راستی از آغاز، غایتی و برنامهای وجود نداشته است؟ آیا انسان به خود واگذار شده است؟
گذار از حیوان سیاسی به سیاسیِ متألّه؛ اندیشه ای جامع، پایدار و ازلی
ما بیهیچ خجلتی امّا میگوییم جهان را مدبّری و سیاستی ابدی و ازلی لازم است تا همه چیز را تغییر محض شماریم! چون همه چیز قابلیت آزمون ندارد؟ و مگر حکیم می تواند در خلاء زیست کند و امور انسان و اجتماع را به دست باد بسپرد. آری! ابراهیم نبی (س) هم می گفت خورشید خدای من است و ماه و ... امّا تو مپندار که بت شکن ما به «صراط های مستقیم» باور داشت بلکه از اساس در دستگاه معرفتی او هرچیز که غروب می نمود نمی توانست صاحب طلوع باشد. او خورشید را و ماه را دوست می داشت امّا خدای خورشید و خدای ماه، نه خورشید بمثابۀ خدا و از همین روی بود که بت های ذهنی و بتان بتکده را شکست، پس ما به عکس شما می گوییم اوست که سایّس و سیاستگذار عالم است و بنا به قول عقلی امام خمینی میگوییم همانا «صورتهای خیالیه، خود، معشوق نفس نتواند بود، زیرا که آن صورتها همه محدودند و نفس عاشق غیرمحدود است، (لذا) این فطرت لازمۀ وجود است که در آن خطا و غلط راه ندارد؟» به راستی چگونه صورت ثابتی در اندیشه سیاسی وجود ندارد؟! آیا تجربهای خاص از وضع و مقام سیاست در اروپا میتواند به شرق فرهنگی و تمدنی و بخصوص اسلام راستین و اسلام حاوی صورت و معنا تعمیم یابد؟
پرواضح است ما، هم به حکم اسلام و هم به قضاوت عقل میگوییم انسان به اومانیزم و نهیلیسم مفطور نشده بلکه طینت او را با سرشتی از تألّه و عدالتخواهی تنیدهاند که بنا به قول امام خمینی (ره) در این دستگاه معرفتی «اختلاف بلاد و اهویه و مأنوسات و آراء و عادادت مختلف که در هر چیزی، حتی احکام عقلیه موجب اختلاف و خلاف شود در فطریّات ابدا تاثیری نکند» در این صورت آیا انسان محصول زمینه است و اندیشهای ندارد؟ به راستی تاکی وضع و مقام سیاست باید در ترازوی انسان مدرن به محک گذارده شود و مگرنه این است که انسان مدرن از فئودالیته تا پستمدرنیته کماکان در اضطراب زیسته است و اگر چنین است باز از آن فقیه راحل حکیم که در ملکیان اسکاندیناویسمی بنیادگرا می خوانندش میگوییم که «تا کی به خیالات باطله، این عشق خداداد فطری و این ودیعۀ الهیه را صرف این و آن میکنیم؟! اگر محبوب شما این جمالهای ناقص و این کمالهای محدود بود، چرا با وصول به آنها آتش اشتیاق شما فرو ننشست و شعله شوق شما افزون گردید؟!!
و مگرنه این است که «انسان که موضوع «علم» و «دولت» انبیا است» پس در این صورت آیا حکیمانه است که تکاپوی فلسفۀ «ارسال و رسل» و «انزال کتب» به تولید اندیشه سیاسی و سیستمهای سیاسی منجر نشده و اختراع اصولگرایان باشد؟! راستی از چه روی بر اختراع های خود ذیل لیبرال دموکراسی مُهر استاندارد حکّ می شود امّا امر الهی ازلیّه را برنمی تابید؟
سیاست متعالیه اما بهرغم اینکه برای اداره انسان و جهان به قدرت میاندیشد و متناسب با اقتضای زمانه آن را مهندسی مینماید معالوصف بنا به قول امام خمینی هرگز اصالت را به حکومت واگذار نمیکند حتی حصول به عدالت را هم در اندازۀ «وسیله» به رسمیت میشناسد.
«انبیا نیامدهاند حکومت درست کنند، حکومت را میخواهند چه کنند؟ این هم هست. اما نه این است که انبیاء آمدهاند که دنیا را اداره کنند؛ حیوانات هم دنیا دارند!، کار خودشان را اداره میکنند؛ بسط عدالت همان بسط صفت حق تعالی است... لکن مقصد این نیست؛ اینها همه وسیله است که انسان برسد به یک مرتبه دیگری که برای آن انبیاء آمدهاند.» این بیان عمیق و مهم علاوه بر اینکه چیزی برای قائلین نبود امر ثابت نمی گذارد برای اتوپیای تکنیکی و تکنولوژیکی و زیست بوم اسکاندیناویسم هم چیزی بر جای نمی گذارد چه اینکه انسان سنت الهی و غیرارسطویی حیوان ناطق نیست، بلکه حیّ متأله می باشد. عبودیت و حیات معنوی است که کمال نهایی انسان می باشد.
به عکس مدعی بیبنیادی و قول به نبود اصول فرازمانی در اندیشه سیاسی، ما میگوییم اندیشه سیاسی ثابت، جامع و پایدار، فرازمانی و فرامکانی سیر تطور انسانِ اسلام از محسوس به معقول است. از حیوان سیاسی به سیاسیِ متألّه! گو اینکه حکیم بزرگ حکمت متعالیه؛ صدرای شیرازی (ره) بر آن است که «غرض از وضع شرایع و ایجاب طاعات آن است که غیبت، شهادت را خدمت بفرماید و شهوات عقول را خدمت کنند و جز به کل و دنیا به آخرت برگردد و محسوس معقول شود کما اینکه وی در تعریف و رسالت فلسفه هم تشبّه انسان را به باریتعالی نقطه ثقل این سنت میشناسد.
«اعلم انّ الفلسفه النّفس الانسانیه بمعرفه حائق الموجودات علی ماهی علیها والحکم بوجودها تحقیقا بالبراهین لا اخذا بالظّن والتقلید بقدرالوسع الانسانی وان شئت قلت نظم العالم نظما عقلیّا علی حسب الطّاقه البشریّه لیحصل التّشبّه بالبارتعالی»
امّا انسان جدید با پیشرفت علوم و حصول به تکنولوژی ندای اناالحقی سرداد و گفت دوران ربانی و فلسفی منقضی شد و عصر، عصر علم است، بقول کامو؛ عصر، عصر فحشای کلمات است! گو اینکه خیلی زود خداباوری ابتنا یافته بر وحی زیر سوال رفت، اندکی بعد از این خودبنیادی بود که الهیات مرگ خدا اعلام شد و نیچه گفت که خدا مرده است.
اکنون نیز که تشت رسوایی مرگ خدا با انقلاب اسلامی به سر آمد و بقول «گیدنز» دهۀ پس از انقلاب ایران را باید عصر دوبارۀ دین و سنت گذارد باز تلاش میشود با ادبیاتی ویرایش شده همهچیز را به انسان ختم کنند و باری دیگر اندیشه و نظامات انسانی را بر تفکر انسان بریده از وحی و شریعت استوار سازند، و باز هم در پرتو غفلت انسان گفته میشود جهان مثل ساعت کار می کند و احتیاج به ناظر ندارد همهچیز را میدانیم و بینیاز به خدا هستیم knowing the mind of god اندیشهها آنقدر رشد کرده و تجربه نموده است که دیگر از دنیای مادی بینیاز است و بجای دلالت دینی به غایت، جهان پس از مرگ را تجربۀ اندیشۀ بسط یافته به جهانهای موازی مینامند. بقول «استیفن هاوکینگ» و «لئونارد میلودینو» روند خلق بدون مقدمه و یکباره دلیل وجود کهکشان و هستی ماست، هیچچیز ضرورتی ندارد که خداوند را برنامهریز و مسئول آفرینش بدانیم.
تناقض چسبندگی به قدرت سیاسی و توهین به ناتوانی عقل در سامان ایرانی
اگر آقایان ملکیان و قادری حداقل با ادعاهای فلسفی و اندیشگی و از چنین نقاط عزیمتی سخن راندند ولو اینکه گزارهها و احکام صادرهشان به غایت ایدئولوژیک و رادیکال و خشن است اما این دو، یعنی، آقایان سریعالقلم و حجاریان از پایگاه سیاست و قدرت حرف زدهاند، حریفان خویش را به سفاهت و بلاهت منتسب نموده و ایشان را به و آرایش و آشوب خیابانی تهدید نمودند.
نگارنده پیشتر و از همین طریق هنگامیکه دکتر سریعالقلم مشکلات ما و غرب را به اموری غیر ایدئولوژیک و به تمنّای ایرانی در تحصیل «یخچال خوب» و جاروبرقی و هواپیمای خوب تنازل بخشیده و خواستار جمع آوری سیاست خارجی از خیابان های پر شهید ایران بود شرح داد که وی بسیار قبلتر از این روح و عقل حکمتاندیش ایرانی را در مکتوبات سیاسی خود هدف گرفته بود آنجا که در سال ها قبل، از فقدان ظرفیت و امکانهای تفکر ایرانی برای فقدان توسعهمندی، در دانشگاهها سخن میگفت، به نشر آن اقدام مینمود و از موضع سیاست به تحقیر هویت ایرانی میپرداخت، کاری که اکنون با قرار گرفتن در دولت یازدهم از حیث عملی از سوی وی نیز تعقیب شده است، اگر دکتر طباطبایی در زوال و انحطاط اندیشه ایرانی از مقطعی به بعد نوشت وی امّا بر آن است که عقل ایرانی اساساً امکان و استعداد رشد ندارد و البته نمی دانیم با این حساب او در نهاد ریاست جمهوری ایران چه می کند؟! نیک میدانیم که سیاستزدگی و نهایتا سیاستاندیشی ایدئولوژیک و رادیکال وی ارزش پاسخگویی ندارد، چه اینکه ملت ایران با این طرز از تفکر از زمانۀ «حاج سیاح» و «حاجی واشنگتن» و دیگر مرعوبان فرنگ رفته آشناست، آنها که در نزاع فلسفی- تاریخی سنت اسلامی- ایرانی با تجدد فلسفی و تجدّد ابزاری همواره جانب تجدد ابزاری را گرفتهاند و هرگاه نیز در قدرت قرار گرفتند همانند رفقای خویش در هندسه مشروطیت انگلیسی و دیکتاتوری پهلویستی ایفای نقش کردهاند.
سخنان اخیر او در خصوص اصنافی از مردم ایران بخصوص رانندگان و لبوفروشان، نماد زیست آریستوکراتیک در سیاستاندیشان مرعوب لیبرال دمکراسی است. رانندگان با کشاورزان، کارگران و یا دانشجویان تفاوتی در دستگاه معرفتی او ندارد مهم این است که او سیاست را متعلق به طبقه اشراف و نخبگان آریستوکراتیک میشناسد، این همان بسط تفکر «شهروند درجه یک» و «شهروند درجه دو» در نظریه لیبرال دموکراسی است. در این تفکر، رأی مردم تزیینی و برای تحقق قدرت است و مذمت رانندگان فقط یک علامت و شاهدی بر این مدعا است.
مگر غیر از این است که آقای حجاریان پیشتر و در اواخر دهه هفتاد به صراحت گفت جنبش دانشجویی حرفی است مفت و دانشجوی جنبشی خوب کسی است که سیاست را به او و حزب او واگذارد و به درس و بحث خود بپردازد این در حالی است که خود او دانشجو را از طریق روزنامه و مجلات زنجیرهای خویش آنگاه که خود می پسندید به حضور خیابانی و نافرمانی به اصطلاح مدنی فرامیخواند.
معلوم بود وقتی که دانشجو رشید شده و از موضع «پیادهنظام» به «افسری» میاندیشید و به سوءاستفاده از خویش توسط حزب مشارکت و احزاب پدرخوانده التفات یافته بود اینک دانشجو باید میرفت تا به امتحانات خود برسد و کیست که نداند امتحان آخر ترم دانشجویان هم اگر لازم می نمود باید تحریم می شد کمااینکه برای دمیدن بر تنور فتنه در سال هشتاد و هشت چنین کردند و دانشجویان را برای مفروض موهوم تقلب رودرروی دانشگاه و آزمونهای آخر ترم قرار دادند. عجیب است فقیه حکیم ما به کسانی که تئوری دوری دانشجویان و دیگر اصناف از سیاست را در سر دارند لعنت می فرستد امّا معلمین مدرنیزاسیون در این سامان تفکر و مشارکت سیاسی را برای تودۀ مردم بی ثمر نمایانند و این تفاوت ماهوی نظام امامت ـ امت با نظام لیبرال دموکراسی است.
عجیب اینکه بهرغم ضدیت حرفهای سیاسی دکتر سریعالقلم با حکمت و تدبیر، و نیز آموزههای اسلامی در مشارکت و نظارت، رئیسجمهور محترم و سخنگوی دولت اما هنوز زشتی آن را اعلام ننمودند.
جنگ های چریکی پست مدرن در راه است؟!
آقای دکتر سعید حجاریان اما بر کسی پوشیده نیست که استراتژیست «فتح سنگر به سنگر قدرت» و حکومت است، وی بر آن است که برای فتح قدرت باید دو طیف، نیروی سیاسی تشکیل داد تا همزمان یکی از «پایین» و دیگری از «بالا»، «فشار» بیاورند و «چانهزنی» کنند. او متخصص در جنگ روانی و فروپاشی نهادهای ماقبل مدرن! (بخوانید نهادهای بومی- انقلابی) است. او فقط در کشاکش با مجلس نهم دعوت به «آرایش خیابانی» و «شورش شهرستانی» نکرده بلکه او سالها است که از استاد خویش دریافته آن چیز که اهمیت دارد «صحنه» و «میدان» است یعنی تئوری بسیج سیاسی! همانی که روشنفکری شبه مدرن در مقایسه با روحانیت اسلام، عقده و رشکی دویست ساله دارد!
او قبلا در «نافرمانی مدنی» میزیسته است اما اینک نافرمانی مدنی را کافی نمیداند و همزمان در پی «اصلاح ساختار» و نیز «آرایش خیابانی» است، او یاد میدهد که چگونه مردمان شهرهای کوچک و بزرگ باید با ایجاد راهبندان و مجهزشدن به فنون و تاکتیک جنگ های چریکی پست مدرن، مانع ورد نمایندگان پارلمان به زادگاه خود در شهرستانها و بهارستان شوند؛ شاید تحولات این روزهای اکراین دوباره خاطرات دنکیشوت بازی سعید را نزد او زنده کرده است. اگر حزب کارگزاران سازندگی میل به تغییر قانون اساسی برای ریاستجمهوری مادامالعمر جناب آقای هاشمیرفسنجانی داشت او و حزب مشارکت کمی البته مدرنترند و سعی دارند قانون اساسی را چنان متحول کنند تا دولت مستقر یازدهم! بتواند پارلمان همسو خلق کند. صد البته این مدرنتر از آن مدل ارتجاعی آقای مهاجرانی و کارگزاران سازندگی است. ممکن است فردا مجلات اجارهای همسو با دنکیشوت، اندر احوالات ساختار حقوق اساسی و مکانیسم قوه مجریه پارلمانی و ریاستی مامور به نظریهپردازی شوند اما نظریهپردازیها و براهین حقوقی- اندیشهای کجا و سودای فتح پارلمان و دعوت مردم به آشوب علیه نمایندگان قانونی در شهرستان ها کجا!؟
التقاطی های اصلاح طلب و التقاطی های رادیکال؛ پاشنۀ آشیل دولت یازدهم
همو است که خود در تعریف کار ویژهاش پس از سالهای فتنه ۸۸ میگوید: از نظام ولایت فقیه ارادهای جز مدل «پاتریمونیالیسم» وبری نداشته است و این نظام ولایی شیعی را تا «سلطانیزم» و «نوپاتریمونیالیسم» در جنگهای روانی برساختهاش نزد مردم مورد تبیین قرار میداده است و ...
با کنار هم قرار دادن گزارههای چهارگانهای که بیان شد هر انسان عاقلی میتواند پیشبینی کند. دو جریان «التقاطی اصلاحطلب» و «التقاطیهای رادیکال» برای ماه ها و سالهای آینده برنامهای در تقدیر و تدارک دارند. این مستطیل حاوی سبکی از زندگی سیاسی است که بخصوص در حال تجویز به دانشجویان و طبقات متوسط میباشد. نگارنده معتقد است احیای پروتستانتیزم اسلامی با صبغهای از تکنوکراسی آمرانه، فلسفی، حقوقی سکولار- رادیکال و بسط هواداری اجتماعی آنارشیک از اجزا و شبکههای درونی این مستطیل خواهد بود. کیست که نداند آنها در صورت تداوم برخورد انفعالی دولت یازدهم روز به روز فضا را رادیکال تر خواهند نمود؛ غصّه ای که می رود به پاشنۀ آشیل دولت مستقر تبدیل شود.
*دکتر مجتبی زارعی/ استادیار گروه علوم سیاسی، دانشگاه تربیت مدرس