شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۴ دی ۱۳۹۲ - ۱۱:۳۷
تداوم استراتژی مهار ایران با تغییر تاکتیک‌ها

نگاهی به آینده‌ تماس‌های ایران و آمریکا

نکته‌ی کلیدی این است که ایران دست از نگاه انتقادی به نظام کنونی بین‌المللی حاکم بر روابط بین‌الملل برنمی‌دارد و از سویی دیگر، آمریکا خود را همچنان حافظ این نظم می‌داند. از این رو، استراتژی مهار جمهوری اسلامی ایران اصل ثابت سیاست خاورمیانه‌ای آمریکا در منطقه از زمان پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 بوده است.
کد خبر : ۱۵۲۰۹۹
صراط: دیدار وزیر خارجه‌ی ایران، محمدجواد ظریف، با همتای آمریکایی خود، جان کری، در پایان نشست 1+5 و تماس تلفنی پرزیدنت اوباما در واپسین دقایق حضور دکتر روحانی، رئیس‌جمهور ایران در نیویورک و تماس تلفنی وزیر امور خارجه‌ی ایران با همتای آمریکایی خود در روزهای گذشته در مورد تحریم‌های جدید، مهم‌ترین علامت‌هایی بود که بین ایران و آمریکا ردوبدل شد و گمانه‌زنی‌های فراوانی را در محافل سیاسی، دیپلماتیک، رسانه‌ای و علمی مطرح ساخت. عمده‌ی برآوردها توأم با نوعی هیجان‌زدگی ژورنالیستی و خوش‌بینی مفرط به نظر می‌رسند.
 
این نوشتار معتقد است خط‌مشی کلی و واقعی آمریکا در قبال ایران تغییر خاصی پیدا نکرده و صرفاً تاکتیک کاخ سفید بنا به اقتضائات سیاسی-امنیتی منطقه و ناکارآمدی رویکردهای قبلی‌اش در خصوص تهران تغییر کرده است، آن هم به صورت مقطعی. به عبارت دیگر، کمافی‌السابق استراتژی مهار قدرت ایران در دستورکار آمریکاست، اما تاکتیک آمریکا در مواجهه با ایران دچار تغییر شده است. نکته‌ی دیگر این است که آمریکا می‌خواهد این بار سیاست مهار را از طریق وارد کردن ایران در بازی‌های منطقه‌ای دنبال نماید. به عبارت صحیح‌تر، به واسطه‌ی ناکارآمدی روش‌ها و ابزارهای قبلی مهار، از قبیل فشار سیاسی، تهدید نظامی، تحریم اقتصادی و همین طور به بن‌بست رسیدن آمریکا در گرداب بحران‌های منطقه‌ای و قدرت رو به گسترش ایران در منطقه، مخصوصاً از سال 2001، آمریکا می‌خواهد مدل رفتاری طالبان را روی ایران آزمایش کند؛ چرا که آمریکایی‌ها معتقد بودند از طریق وارد کردن طالبان در بازی سیاسی افغانستان، می‌توانند این بازیگر غیررسمی را مهار یا اصطلاحاً جامعه‌پذیر کنند.
 
از سوی دیگر، به نظر نمی‌رسد در ماهیت، اصول و ارزش‌های انقلاب و جمهوری اسلامی تغییری در 24 خرداد صورت پذیرفته باشد که کاخ سفید و متحدان اروپایی‌اش که سیاست به اصطلاح براندازی رژیم را تا ماه‌های قبل سر می‌دادند و روی میز بودن همه‌ی گزینه‌ها از جمله گزینه‌ی نظامی را به ایران گوشزد می‌کردند، بخواهند با انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری ایران، استراتژی کلان خود در قبال ایران را تغییر دهند. انتخاباتی که به ظن برخی محافل آمریکایی، به اصطلاح انتصابات بود. لذا برون‌داد انتصابات ایران نمی‌تواند تحفه‌ی متفاوتی برای کاخ سفید باشد تا سیاست‌هایش را در قبال ایران تغییر دهد، والا انتخابات خرداد 76 و 84 و سیاست خارجی تنش‌زدایانه دولت خاتمی نیز باید توجه آمریکا را جلب می‌کرد، نه اینکه در پایان دوره‌ی ایشان، ایران را در محور شرارت قرار دهند. درست هنگامی که آمریکایی‌ها به این نتیجه رسیدند دیگر در افغانستان و عراق نیازی به همکاری ایران ندارند ایران را در ردیف کره شمالی و لیبی قرار دادند.
 
لذا این‌چنین به نظر می‌رسد که هدف اصلی آمریکا از رویکرد اخیر خود در قبال ایران، به شکل مبنایی تغییری نکرده و عمدتاً با هدف کمک گرفتن از ایران در نظم‌سازی منطقه‌ای و حل‌وفصل منازعات منطقه‌ای صورت می‌پذیرد و احتمالاً با تغییر دولت در آمریکا و پایان نیاز به ایران در نظم‌سازی جدید منطقه، سناریویی مشابه محور شرارت در انتظار ایران خواهد بود.
 
تحولات منطقه و مهار ایران
 
دلیل اصلی سیاست مهار ایران به این نکته برمی‌گردد که جمهوری اسلامی ایران نظم کنونی موجود بر جهان را غیرعادلانه، ظالمانه، از بالا به پایین و دارای خشونت ساختاری می‌داند و نظمی عادلانه و مبتنی بر احترام و تساوی ملت‌ها را در عرصه‌ی بین‌الملل جست‌وجو می‌کند. آمریکا که خود را هژمون و معمار و نگهبان نظم بین‌المللی پس از جنگ جهانی دوم مخصوصاً بعد از فروپاشی شوروی می‌داند، طرح آرمان‌ها و اهداف ایران را در نقد و اعتراض به نظم کنونی و لزوم جایگزینی آن با نظمی مطلوب برنمی‌تابد. لذا آمریکا از اولین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی در پی مهار ایران بوده است.
 
نکته‌ی کلیدی این است که نه ایران دست از نگاه انتقادی به نظام کنونی بین‌المللی حاکم بر روابط بین‌الملل برداشته و نه آمریکا خود را دیگر حافظ این نظم نمی‌داند یا احیاناً لزوم تغییر قواعد حاکم بر نظم کنونی را درک نموده است. از این رو، استراتژی مهار جمهوری اسلامی ایران، اصل ثابت سیاست خاورمیانه‌ای آمریکا در منطقه از زمان پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 بوده است. لکن این استراتژی بنا به اقتضائات استراتژیک منطقه و نظام موازنه‌ی قدرت منطقه‌ای و همین طور برداشت و درک استراتژیست‌های ایالات متحده در سی‌وچند سال گذشته متغیر بوده است. لذا باید به تفاوت بین استراتژی و تاکتیک سیاست خارجی آمریکا واقف بود.
 
به واسطه‌ی ناکارآمدی روش‌ها و ابزارهای قبلی مهار، از قبیل فشار سیاسی، تهدید نظامی، تحریم اقتصادی و همین طور به بن‌بست رسیدن آمریکا در گرداب بحران‌های منطقه‌ای و قدرت رو به گسترش ایران در منطقه، مخصوصاً از سال 2001، آمریکا می‌خواهد مدل رفتاری طالبان را روی ایران آزمایش کند؛ چرا که آمریکایی‌ها معتقد بودند از طریق وارد کردن طالبان در بازی سیاسی افغانستان، می‌توانند این بازیگر غیررسمی را مهار یا اصطلاحاً جامعه‌پذیر کنند.
 
واقعیت این است که آمریکا که تا سال 2014 از منطقه خارج خواهد شد و تمرکزش بر منطقه‌ی دیگری است، منفعتش در این نیست وارد جنگ دیگری مثلاً با سوریه در خاورمیانه شود؛ چرا که هم تبعات آن نامعلوم است، هم اینکه آن‌ها تجربه‌ی ناموفقی از افغانستان و عراق دارند. از سوی دیگر، آمریکا متوجه شده است که به قدرت رسیدن گروه‌های تکفیری، عواقب خطرناکی برای ثبات منطقه و رژیم صهیونیستی دارد. لذا آمریکا دو هدف را هم‌زمان دنبال می‌کند؛ کنترل منطقه و همچنین مهم‌تر از آن، مهار ایران از طریق وارد کردن ایران به بازی‌های منطقه‌ای؛ به گونه‌ای که بحران سوریه حل‌وفصل شود و نوعی از توازن قدرت را که ثبات‌بخش است و منافع آمریکا را نیز به خطر نمی‌اندازد در منطقه مستقر سازد. توازن قدرتی که کمترین نیاز به استفاده از خشونت و توسل به زور را طلب می‌کند و مطلوب شرایط کنونی آمریکایی است که بنا به مصلحت، فعلاً برای صلح‌سازی در منطقه به ایران نیاز دارد. در واقع مسئله این است که آمریکا قدرت منطقه‌ای ایران را برنمی‌تابد و برای مهار و منزوی کردن آن، از هیچ تلاشی فروگذار نبوده است.
 
تجربه‌ی چین و روسیه
 
نگاهی به گذشته بر این مسئله صحه می‌گذارد. به قول چرچیل، «هر آنچه می‌توانید از تاریخ بیاموزید، زیرا می‌توانید تحولات آتی را حدس بزنید، تمامی اسرار کشورداری در تاریخ نهفته است.» هویت ملی آمریکا به گونه‌ای است که همیشه دشمن جزء مقوم آن بوده و هست. آمریکایی‌ها خود را ملتی در محاصره‌ی تهدید و دشمن می‌بینند؛ ملتی که رسالتی جهانی دارد. زمانی تهدید نازیسم و فاشیسم، زمانی کمونیسم، زمانی اسلام‌گرایی و اخیراً چین‌هراسی و ایران‌هراسی.
 
پس از خروج آمریکا از سیاست انزواگرایی در سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم، این کشور در دوره‌ی ترومن، برای مهار شوروی، سیاست سد نفوذ را مطرح کرد. این سیاست به تلگرافی از سفارت آمریکا در مسکو توسط دیپلمات این کشور جرج کنان برمی‌گشت. سیاست سد نفوذ تا فروپاشی شوروی ادامه یافت و اگر سیاست‌مدار مستحکم و وطن‌دوستی مثل پوتین نبود، غربی‌ها به راحتی روسیه را به حال خود رها نمی‌کردند. در آن زمان، نقطه‌ی ثقل سیاست آمریکا، اروپا بود. پس از آن، به واسطه‌ی امنیت اسرائیل و تسلط روی منطقه‌ی استراتژیک خاورمیانه، اسلام‌گرایی و بنیادگرایی را به عنوان دشمن جدید مطرح کردند و مهار ایران را در دستورکار قرار دادند تا از الهام‌بخشی آرمان‌های انقلاب در منطقه جلوگیری کنند.
 
از اواخر سال 2011 نیز اوباما دکترین چرخش استراتژیک را مطرح کرد که نقطه‌ی ثقل سیاست امنیتی-دفاعی آمریکا را از خاورمیانه به دریای چین منتقل می‌کرد. میلیتاریزه کردن کشورهای جنوب شرقی آسیا در کنار بزرگ‌نمایی تهدید چین، شباهت بسیاری به میلیتاریزه کردن کشورهای عربی حاشیه‌ی خلیج فارس و بزرگ‌نمایی تهدید ایران دارد.
 
دیپلماسی پینگ‌پنگ چین و آمریکا و حسن نیت چینی‌ها در لزوم رفع سوءتفاهمات با آمریکا در دهه‌ی 1970 به سیاست مهار چین در سال 2011 در قالب دکترین اوباما منتهی شد؛ همان گونه که استقرار سامانه‌ی موشکی آمریکا در سال‌های اخیر در اروپای شرقی و گلاویز شدن با روسیه بر سر سوریه نیز رفتار خصمانه‌ی آمریکا با روسیه را نشان می‌دهد.
 
مقصود از آوردن سطور بالا، ذکر این نکته بود که سیاست کلان آمریکا در قبال کشورهایی که آن‌ها را به اصطلاح دشمن صلح و امنیت بین‌المللی و در واقع مخالف خود می‌داند، تغییر چندانی نمی‌کند و خط سرخ و دیپلماسی پینگ‌پنگ نمی‌تواند در بلندمدت، ذهنیت برتری‌جویانه‌ی سیاست‌مداران آمریکایی را عوض کند. تاریخ گواه این مسئله است که این امر در مورد ایران و بحث مذاکره و تعامل کنونی آمریکا با کشورمان نیز صادق است.
 
دلیل اصلی سیاست مهار ایران، به این نکته برمی‌گردد که جمهوری اسلامی ایران نظم کنونی موجود بر جهان را غیرعادلانه، ظالمانه، از بالا به پایین و دارای خشونت ساختاری می‌داند و نظمی عادلانه و مبتنی بر احترام و تساوی ملت‌ها را در عرصه‌ی بین‌الملل جست‌وجو می‌کند.
 
ورود آمریکا به منطقه و سیاست مهار دوگانه
 
خلیج فارس در قرون گذشته، مأوای قدرت‌های استعماری اروپایی، همچون هلند، اسپانیا، پرتغال، انگلیس و آمریکا بوده است. در سال 1968 انگلیس اعلام کرد که خواهان عقب‌نشینی از منطقه‌ی خلیج فارس است. بعد از خروج انگلیس، روابط میان کشورهای خلیج فارس آبستن تحولات قابل تأملی بوده است. خروج انگلیس از خلیج فارس، وقوع انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، سقوط صدام و بیداری مردم کشورهای عربی در سال 2011، از نقاط برجسته‌ی تحولات زیرسیستم خلیج فارس بوده است.
 
شرایط خارجی به واسطه‌ی حضور قدرت‌های خارجی و همچنین وضعیت داخلی، ایجاد یک سیستم امنیت منطقه‌ای کارآمد را در خلیج فارس دشوار نموده است. از زمانی که خلیج فارس به عنوان گذرگاه و منطقه‌ای نفت‌خیز مطرح شد، قدرت‌های خارجی بر نظام امنیتی منطقه مسلط شدند. از اوایل قرن بیستم تا اوایل دهه‌ی 1970، انگلیس سیستم امنیتی مد نظر خود را بر منطقه گسترانید؛ تا اینکه به خاطر افول امپراتوری بریتانیا، مشکلات اقتصادی و نضج گرفتن ناسیونالیسم عربی، انگلیس مجبور به ترک خلیج فارس شد.
 
بلافاصله پس از خروج انگلیس، ایالات متحده‌ی آمریکا وارد معادلات امنیتی این منطقه شد. آمریکا به واسطه‌ی درگیر بودن با شوروی و بلوک شرق در سال‌های جنگ سرد، ترتیبات امنیتی مد نظر خود را از طریق ائتلاف با قدرت‌های منطقه‌ای، از جمله ایران عصر پهلوی و عربستان سعودی، مستقر نمود. استراتژی دوستونی نیکسون، یعنی استفاده از قدرت‌های منطقه‌ای ایران و عربستان برای سامان دادن به نظام امنیتی مطلوب آمریکا، در این راستا قابل ارزیابی است. در آن هنگام، نظام بعثی عراق در جبهه‌ی بلوک شرق و شوروی بود و در مقابل، ایران عصر پهلوی و عربستان در اردوگاه غرب حضور داشتند.
 
با وقوع انقلاب اسلامی در ایران در سال 1357 (1979)، اولین سیستم امنیتی با طراحی آمریکا نیز سقوط کرد. ایران با رویکرد «نه شرقی، نه غربی»، عملاً سیاستی مستقلانه و بدون تعهد به قطب‌بندی‌های بلوک شرق و غرب در پیش گرفت. توازن قدرت منطقه‌ای به هم خورد. در این هنگام، آمریکا برای بازگرداندن توازن قدرت مطلوب خود، عراق را جایگزین ایران در نظم امنیت منطقه‌ای خلیج فارس کرد. در ادامه جنگ عراق علیه ایران را به عنوان گزینه‌ای مناسب برای توازن قدرت منطقه از طریق تضعیف دو قدرت اصلی منطقه از سوی آمریکا تجویز کرد؛ جنگی که با حمایت مالی و تبلیغاتی کشورهای عربی حاشیه‌ی خلیج فارس صورت پذیرفت. هم‌زمان به واسطه‌ی هراس کشورهای عربی از تأثیرات احتمالی انقلاب اسلامی ایران به درون مرزهای خود و ضعف نظامی کشورهای عربی، آمریکا آرام‌آرام به شکل مستقیم وارد منطقه‌ی خلیج فارس شد. سرانجام جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در سال 1367 (1988) پایان یافت؛ جنگی که بر پایه‌ی توازن قدرت در برابر ایران با استفاده از حمایت از رژیم صدام برای مهار ایران از سوی آمریکا بود.
 
در سال 1990 جنگ سرد به واسطه‌ی فروپاشی شوروی پایان یافت. صدام حسین، رهبر عراق، که درک صحیحی از تحولات نظام بین‌المللی پس از فروپاشی نظام دوقطبی نداشت، تنها به واسطه‌ی سابقه‌ی پیشین، یعنی حمله به ایران و مواجه نشدن با هیچ گونه مخالفت بین‌المللی و روابط مناسب با آمریکا، به کویت حمله کرد. در حالی که پس از انقلاب اسلامی استراتژی دوستونی آمریکا بر پایه‌ی ایران و عربستان، به شورای همکاری خلیج فارس به همراه عراق تغییر یافت، به واسطه‌ی حمله‌ی عراق به کویت در سال 1990، عراق از یک متحد منطقه‌ای به یک کشور یاغی مبدل شد و طرح دوم آمریکا برای نظم منطقه‌ای خلیج فارس نیز شکست خورد. از این رو، آمریکا سیاست مهار دوگانه را برای برخورد با دو قدرت منطقه‌ای، یعنی ایران و عراق، اتخاذ کرد.
 
با کنار رفتن تهدید شوروی برای اروپای غربی، خلیج فارس اصلی‌ترین جایگاه استراتژیک را در سیاست خارجی آمریکا پیدا کرد؛ امری که به حضور مستقیم بیشتر آمریکا در منطقه انجامید. در درون منطقه نیز در دهه‌ی 1990 دو تحول عمده خودنمایی کردند. از یک سو قطر به عنوان یک بازیگر جدید منطقه‌ای از خود رونمایی کرد. از سوی دیگر، ایران با تأکید بر اصل تنش‌زدایی و اعتمادسازی، محیط نسبتاً جدیدی را در زیرسیستم خلیج فارس رقم زد. سیاست مهار دوگانه تا سال 2003 علیه رژیم صدام حسین و همچنین ایران در قالب تحریم‌های فلج‌کننده اجرا شد. در همین سال، آمریکا در چارچوب سیاست یک‌جانبه‌گرایانه‌ی جرج بوش، به بهانه‌ی از بین بردن سلاح‌های کشتار جمعی، به عراق حمله کرد و رژیم عراق را کنار زد.
 
به نظر نمی‌رسد در ماهیت، اصول و ارزش‌های انقلاب و جمهوری اسلامی تغییری در 24 خرداد صورت پذیرفته باشد که کاخ سفید و متحدان اروپایی‌اش، که سیاست به اصطلاح براندازی رژیم را تا ماه‌های قبل سر می‌دادند و روی میز بودن همه‌ی گزینه‌ها از جمله گزینه‌ی نظامی را به ایران گوشزد می‌کردند، بخواهند با انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری ایران استراتژی کلان خود در قبال ایران را تغییر دهند.
 
هم‌زمان بوش در نهایت تعجب همگان و در حالی که ایران گفت‌وگوی تمدن‌ها و تنش‌زدایی را سرلوحه‌ی سیاست خارجی خود قرار داده بود، ایران را محور شرارت نامید. حذف حلقه‌های ضعیف همچون طالبان و صدام، تحت عناوینی همچون دفاع پیش‌دستانه و پیشگیرانه صورت گرفت که مقدمه‌ای برای انزوا و محاصره و مهار ایران تلقی می‌شدند. اما محاسبات بوش اشتباه از آب درآمد و نه تنها او به اهدافش نرسید، بلکه قدرت مانور ایران را نیز به طور چشمگیری افزایش داد. در واقع در این دوره نیز آمریکا به نحو دیگری استراتژی مهار ایران را در پیش گرفته بود.
 
تحریم و منزوی کردن ابزار استراتژی مهار
 
تحولات منطقه‌ای بعد از حمله‌ی آمریکا به افغانستان و عراق به گونه‌ای رقم خورد که ایران تبدیل به بانفوذترین قدرت منطقه‌ای شد؛ به گونه‌ای که آمریکایی‌ها به نقش بی‌بدیل ایران در کمک به مدیریت بحران در افغانستان و عراق به واسطه‌ی خلأ قدرت در ماه‌ها و سال‌های ابتدایی کنار رفتن دولت صدام حسین و طالبان در این کشورها واقف شدند. همین طور از میان برداشته شدن دو دولت دشمن ایران، یعنی رژیم بعثی صدام حسین و شبه‌دولت طالبان و جایگزینی آن‌ها با دولت‌هایی دوست ایران و دارای روابط مودت‌آمیز با ایران، به افزایش امنیت و قدرت ایران انجامید.
 
این مسئله باعث سردی روابط اعراب و آمریکا شد. در فلسطین، حماس متحد ایران پیروز انتخابات شد. از سوی دیگر، شکست رژیم صهیونیستی از حزب‌الله و حماس در جنگ‌های 33 و 22 روزه در سال‌های 2006 و 2009 نمایانگر اقتدار محور مقاومت در منطقه بود. از میان رفتن دوستان متحدان آمریکا در منطقه همچون صدام برای عربستان و شکست رژیم صهیونیستی از دوستان ایران، یعنی حزب‌الله و حماس، علاوه بر تقویت جایگاه ایران، باعث تضعیف جایگاه متحدان منطقه‌ای آمریکا در منطقه، همچون عربستان و رژیم صهیونیستی شد.
 
این افزایش قدرت ایران بود که باعث طرح استراتژی جدیدتر مهار ایران از سوی بوش از سال 2006 و به شکل واضح از سال 2008 شد. تقویت پیوندهای نظامی-امنیتی با دولت‌های نفت‌خیز عربی حاشیه‌ی خلیج فارس، جنجال‌آفرینی پیرامون برنامه‌ی صلح‌آمیز هسته‌ای ایران در قالب ایران‌هراسی که منجر به اتحاد نانوشته‌ی دولت‌های عرب منطقه با رژیم صهیونیستی و تحمیل فشارهای سیاسی و تحریم‌های اقتصادی غیرقانونی علیه جمهوری اسلامی ایران شده است، عمده‌ترین خطوط استراتژی مهار ایران در سال‌های اخیر بوده‌اند. تقویت روابط دوجانبه‌ی آمریکا و کشورهای منطقه برای انزوای ایران و بازی ندادن ایران در معادلات منطقه، دیگر سیاست آمریکا برای مهار ایران در سال‌های گذشته است. هدف اصلی این سیاست، محدود کردن قدرت و نفوذ منطقه‌ای ایران در وهله‌ی اول و در وهله‌ی بعد، تضعیف پایگاه‌های نفوذ ایران در بیرون از مرزهای ایران است.
 
از سوی دیگر، درگیر بودن آمریکا در گرداب عراق و افغانستان و افزایش فشارهای داخلی به دولت جنگ‌طلب بوش به همراه برداشت تهدیدآمیز از رشد چین در میان سیاست‌مداران آمریکا باعث خروج آمریکا از منطقه و تمرکز روی دریای چین شد. پس از این، آمریکا سعی کرد از طریق بازی نیابتی با متحدان منطقه‌ای، مخصوصاً عربستان، قطر و ترکیه، منافع خود را در منطقه پیش ببرد.
 
در ادامه و از سال 2011 نیز بیداری اسلامی باعث تقویت جایگاه ایران شده است؛ کما اینکه ولی رضا نصر، رئیس دانشکده‌ی مطالعات بین‌الملل دانشگاه هاروارد نیز در نوشته‌ی اخیرش بر این باور است حتی بحران سوریه باعث تقویت نقش منطقه‌ای ایران شده است. این مسئله در مقایسه با شکست سیاست‌های منطقه‌ای ترکیه و سردرگمی عربستان در مورد بحرین، سوریه و هراس این کشور از تحولات دموکراتیک احتمالی آتی، به تقویت هر چه بیشتر نقش منطقه‌ای ایران منجر می‌گردد.
 
این واقعیت‌ها آمریکایی‌ها را بر آن داشته تا ناچار برای حل منازعات منطقه‌ای و مخصوصاً بحران سوریه به سمت ایران دست دوستی دراز کنند. نکته‌ی مهم دیگر این است که خط‌قرمزهای ایران همچون مسئله‌ی فلسطین، جنبش مقاومت حزب‌الله و دولت سوریه، از عوامل اصلی جلوگیری از به انزوا رفتن و مهار ایران توسط آمریکا بوده‌اند. لذا موارد فوق نباید مورد مذاکره قرار بگیرند، چه رسد به معامله، چون مهار ایران را برای آمریکا بسیار آسان می‌کند.
 
در واقع با مشاهده و بررسی تحولات چند دهه‌ی اخیر و ابعاد مختلف استراتژی مهار ایران، می‌توان مدعی شد با شکست سیاست‌های آمریکا در مهار ایران تا زمان کنونی، به نظر می‌رسد دولتمردان آمریکایی تعامل و مذاکره با ایران را به عنوان سبک و بُعد جدیدتری برای مهار ایران در اولویت قرار داده‌اند؛ اما باید توجه داشت همان طور که بیان شد، این موضوع با پیامدهایی برای جمهوری اسلامی ایران همراه خواهد بود و با توجه به لزوم در نظر داشتن اهداف آمریکا در دوره‌ی کنونی و سابقه‌ی سیاست‌های آن، نباید با خوش‌بینی نسبت به آن نگریست.
 
مذاکره با آمریکا در شرایط کنونی و پیامدها
 
آمریکایی‌ها و غربی‌ها این‌چنین در میان افکار عمومی فضاسازی کرده‌اند که تغییر رویکرد ایران به دلیل تأثیر تحریم‌ها روی این کشور بوده است. به عبارتی تحریم باعث تغییر رفتار ایران شده است. این مسئله می‌تواند به لحاظ روانی-ادراکی روی ذهنیت مذاکره‌کنندگان آمریکایی نسبت به موقعیت ایران در مذاکرات تأثیر منفی بگذارد. به عبارتی تصور کنند ایران از موضع ضعیفی وارد مذاکره شده است که این موضوع آینده‌ی مذاکرات را تحت تأثیر قرار می‌دهد و روند امتیاز ندادن غرب را تکرار می‌کند. از سوی دیگر، در میان کشورهای معتقد به مقاومت در برابر سیاست‌های استیلاجویانه‌ی آمریکا، این شک به وجود می‌آید که انتهای مقاومت و استقلال در برابر آمریکا، اجبار به تغییر رفتار در اثر تحریم است که این مسئله باعث جری‌تر شدن آمریکا در اتخاذ سیاست‌های مداخله‌جویانه و توسعه‌طلبانه می‌شود.
 
از طرف دیگر، غربی‌ها با امکانات گسترده و شبکه‌ای رسانه‌ای، مذاکره‌ی جمهوری اسلامی ایران با آمریکا را تقریباً مترادف تسلیم شدن ایران و دست برداشتن ایران از آرمان‌های انقلاب اسلامی جا می‌اندازند که این تحریف افکار عمومی برای «گفتمان» جمهوری اسلامی جالب نیست.
 
همچنین چندان مشخص نیست اوباما بتواند روند و فضای مذاکرات را از دخالت‌های نتانیاهو مبری نماید؛ کما اینکه لحن اوباما بعد از دیدار با نتانیاهو در سفر اخیر نتانیاهو به آمریکا، در قبال ایران تغییر چشمگیری داشت که حتی باعث واکنش دکتر ظریف شد و از رفتار زیگزاگی اوباما انتقاد کرد.
 
لذا با در نظر داشتن استراتژی مهار، به عنوان سیاست اصلی آمریکا در قبال ایران از زمان پیروزی انقلاب و به خصوص در دو دهه‌ی اخیر، توجه به سابقه‌ی همکاری با آمریکا در مواردی مانند افغانستان و همچنین سابقه‌ی سیاست خارجی این کشور در قبال مخالفان خود، می‌توان گفت نه تنها نباید نسبت به مذاکره با آمریکا خوش‌بین بود، بلکه باید توجه داشت تمایل آمریکا برای تعامل مستقیم، تنها یک تغییر تاکتیکی نسبت به استراتژی مهار است و این کشور با مد نظر داشتن استراتژی مهار ایران، تلاش دارد با بهره‌برداری از نفوذ ایران برخی نیازهای سیاست خارجی خود در منطقه مانند موضوع سوریه را پوشش دهد؛ به گونه‌ای که نمی‌توان نسبت به کسب دستاورد قابل توجه متعاقب مذاکرات و کسب امتیازی از آمریکا خوش‌بین بود.
منبع: برهان