صراط: پسر سلمان هراتی در نامهای خطاب به علیرضا قزوه، به صحبتهای اخیر او در مراسم بزرگداشت خلیل عمرانی پاسخ داد.
رسول هراتی در نامه ارسالی خطاب به علیرضا قزوه، شاعر و مدیر مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری، نوشته است: «پس از شنیدن حرفهای شما از دوستان و سپس خواندن آنها با چشم خویش، گمان کردم که این علیرضا قزوه همان کسی نیست که آخرینبار او را حدود 10 سال پیش در راهرو دفتر شعر جوان دیدم؛ همان که نیمی از کتاب «عشق علیهالسلام» او را در راه خانه و سوار بر مترو و اتوبوس خوانده بودم.
همانطور که در کامنتی ناشناس (برای حفظ امنیت در فضای مجازی!) زیر مطلب سهیل محمودی نوشتم: «آقای محمودی، سکوت در برابر این هوچیگریها و تحریف گفتهها و دروغها را شایستهتر میدانم، چراکه ماجرا از بحثی منطقی و عقلانی در حوزه فرهنگ به یک جدل سیاسی مبدل شده و افتادن در چنین دامی شایسته هنر و هنرمند نیست... .»
سکوت را بهترین گزینه در برابر این ماجرا میدانسته و میدانم.
اما اتفاقات اخیر و نکاتی که در مراسم بزرگداشت مرحوم خلیل عمرانی بیان داشتید و سپس حرکت دوستان در انجمن شاعران، باعث شد بر خود نهیب بزنم که نگو که هیچ امیدی نیست.
این شد که تصمیم گرفتم تا اینبار رودررو با شما سخن بگویم، تا شاید کمی از بار سوءتفاهمها کاسته شود. و سعیم را بکنم تا در حریق برپاشده بین دوستان دیرین، نقش کپسول آتش نشانیای - ولو یککیلویی - را بازی کنم؛ چرا که همیشه شما را فردی صادق و دلسوز - البته به شیوه خود - میدانم. (علیرغم تفاوت در آرا)
از آن گذشته، چنین جدلهایی را به نفع فرهنگ و هنر نمیدانم و آن را گِل کردن آبی میدانم که عدهای سیاستپیشه مدتهاست چشم طمع به ماهیان شناور در آن دوختهاند.
در ابتدای امر، آن بخش از صحبتهای شما در مورد تعویض خانه و زن که البته بعداً آنرا پس گرفتید. حقیقت این است که این حرف شما در ابتدا مرا هم که تا حدودی آنان را - بچههای انجمن شاعران - میشناسم، به دام گمانهزنی انداخت و پیش خود فکر کردم که این وصلهها بیشتر به چه کسی میچسبد؟ از شما چه پنهان حدسهایی هم زدم، که از همین تریبون از آن عموهای بزرگوار معذرت میخواهم.
اینکه مرا پرورشیافته انجمن شاعران میدانید، باید بگویم من تنها برای مدت چند ماه و آن هم تنها سه روز در هفته را در انجمن بودم. از آن روز تا کنون من چندینبار در دیدگاههایم تجدیدنظر کردهام، که هیچیک در راستای نظرات اعضای هیأتمدیره انجمن نبوده، چرا که آن دوستان حتا خود نیز کاملاً با یکدیگر همفکر نیستند. هر چند بودن در انجمن برای من فرصت مغتنمی بوده و از آنها برای تحمل گافها و خرابکاریهایم تشکر میکنم، اما من نیز تمامی عملکردشان را نمیپسندم. چیزی که من در انجمن آموختم، این بود، کسی که مثل من فکر نمیکند، دشمن من نیست. و اینکه دنیا بزرگتر از دایره محدود دیدهها و شنیدههای من است. و احساس خودمحوری و غرور را در من کمرنگتر کرد.
از آن گذشته شما که میخواهید سلمان 27 ساله را تا جایگاه غیرواقعی یک قدیس بالا ببرید – شده با کتمان حقیقت – چگونه هنوز فرزندان 28 و 30 ساله سلمان را کودکانی میپندارید که تحت تاثیر حرفهای این و آن هستند و نیاز به هدایت و نجات از گمراهی دارند؟
آیا جز این است که شما هر آنکه را مانند شما نیندیشد، فریبخورده، فاقد شعور، دهنبین و یا از همه بدتر دشمن خود میپندارید؟ و اگر ما امروز حرفهای شما را میزدیم و به ساز شما میرقصیدیم، از سوی شما فرزندان خلف سلمان، فهیم، آگاه و ... خوانده میشدیم؟
عموی هنوز و همچنان و همیشه عزیزم، آقای قزوه، چگونه خود را مرکز اعتدال و ترازوی سنجش همهکس و همهچیز میدانید. و فکر میکنید حق دارید اشتباهات - البته از نظر شما - دیگران را رسانهیی کنید، اما برای دیگران این حق را قائل نیستید و میخواهید نقد یا تذکری اگر هم وجود دارد، درِگوشی مطرح شود و دیگران از آن بویی نبرند؟
در ضمن اینکه خطاب به من گفتید، من به شما فحاشی کنم، اما در آن مراسم شرکت کنم، بگذارید یک بار هم دیگران از شما ناراحت شوند و انتقاد کنند. من اسم این را میگذارم مظلومنمایی و این شبهه را ایجاد کردن که بیاحترامی از جانب من به شخص شما صورت گرفته. فحاشی کار من نیست. من - با همه دست و پابسته بودن - برای بیان اعتراضم ابزارهای دیگری جز فحاشی و توهین دارم. متأسفانه شما در رسانهها طوری وقایع را جلوه دادهاید (یا در برابر چنین جلوهدادنهایی سکوت کردهاید) که گویی فرزندان سلمان به شما توهین کردهاند یا حضور نیافتن من در برنامه از پیش برنامهریزی شده بوده. اگر چنین شبههای برای شما به وجود آمده، من از شما پوزش میخواهم و همانگونه که پیشتر و به صورت خصوصی و تلفنی گفتم، اینبار بهصورت عمومی میگویم این ماجرا فراتر از مسائل شخصی است. و من هنوز هم آن مصاحبه رادیویی را که بارها از آن یاد کردهاید و از آن به عنوان ادله برای ادعاهایتان استفاده میکنید، نه شنیدهام و نه از آن اطلاعی دارم.
و دفعه دیگر لطفاً بگویید منظورتان از «آنچنان رفتار» از جانب من چیست، تا دیگران قضاوتی اشتباه نکنند، چرا که تنها رفتار من نیامدن به آن مراسم بود، که تشخیص من -درست یا غلط - چنین بوده و همچنان هم همان است.
نکاتی بود که من به گمان خود کاملاً واضح آنها را بیان کردم، اما شما همچنان همان حرفهای دوپهلو و آغشته به سوءتفاهم خود را تکرار میکنید و به قول معروف، همچنان بر طبل خود میکوبید.
در مورد آن یادداشت که شما همچنان مصرید بگویید من آن را در آن مراسم به شکل خودسرانه توزیع کردهام، برای بار چندم و این بار مفصلتر میگویم که آن متن را مدتها قبل و برای درج در وبلاگم نوشته بودم. به درخواست دوستان ارشاد تنکابن برای نوشتن متنی در مورد سلمان توسط من، آن را با کمی تغییر در اختیارشان گذاشتم تا برای مراسم از آن استفاده کنند، و از مراحل چاپ و توزیع آن اطلاعی نداشتم. البته همان دوستان نیز اصرار داشتند که بخشهایی از آن نوشتار دست کم تلطیف شود. اما جالب اینجاست که آنان روی قسمتهایی انگشت گذاشتند که شما هیچ اشارهای به آن بخشها نکردهاید. اگر آن بخشها را که با سلیقه آن دوستان هماهنگ نبود، به ایرادات شما از متن من اضافه کنیم، من اساساً نه باید چیزی مینوشتم و نه میگفتم. و تنها باید به عنوان بخشی از دکور همایش به ایفای نقش میپرداختم.
بخشی از همان یادداشت:
«..(سلمان) در سال ششم متوسطه به دلیل بیماری روحی که در اثر یک حادثه بدان دچار شد، مردود شد. بعد از آن به تهران عزیمت کرد و در یک بیمارستان مشغول به کار شد و همزمان موفق به اتمام تحصیلات متوسطه شد و ...»
اینکه برداشت شما از این بخش از نوشتار من آنگونه بوده که سلمان روانی بوده، شاید اشکال از من در نوشتن آن متن بود که خواننده را دچار چنین سوءتفاهمی کرد و مسؤولیت آن را میپذیرم. و همینجا میگویم که به هیچ وجه چنین منظوری نداشتهام. اما شما باز هم همین برداشت خود را نه تنها در آن مجلس که بعداً در رسانهها تکرار کردید. و دیگرانی را هم که حتا آن متن را نخوانده بودند، به اشتباه انداختید.
نکته بعد باز هم از تفاوت دیدگاهمان نشأت میگیرد (البته اگر مرا در جایگاهی بدانید که بتوانم دیدگاهی داشته باشم). من نقد را اساساً توهین یا کوچک کردن تلقی نمیکنم. از آن گذشته عرصه نقد جایگاه احترام پدر و فرزندی نیست. بحث در این زمینه مفصل است و در این نوشتار نمیگنجد. برخی از حرفهایم در مصاحبههایی که انجام شده، موجود است. اگر قابل دانستید و فرصت داشتید، بخوانید و اشتباهاتم را متذکر شوید.
درضمن اگر قرار بود همه ما حرفهای پدران و نیاکانمان را تکرار کنیم، امروز در غار زندگی میکردیم و هنوز مشتی سنگ و چوب و ارواح خبیثه را میپرستیدیم.
در جایی از سخنانتان فرمودید «اگر پدر شما احترامی دارد، در میان ما به خاطر شاعر انقلاب بودنش است و ...». اختلاف نظر اصلی من و شما دقیقاً در همین جاست (باز هم تأکید میکنم، اختلاف نظر نه دشمنی). من هر هنرمندی را قابل احترام میدانم، چه عاشقانه بگوید ، چه انقلابی چه ... . و اساساً با چنین استفادههای ابزاری و مد روز از هنر و هنرمند مخالفم. و اتفاقاً من این حرف شما را، نه تنها بزرگترین توهین به سلمان، بلکه به هر هنرمندی از جمله خودتان میدانم.
اما در مجموع گمان نمیکنم اینگونه بیان برداشتهای آغشته به پیشداوری از حرفها و تحریف صحبتهای دیگران در رسانههای مختلف کار اخلاقی و درستی باشد. در صورتی که عدالت رسانهیی وجود ندارد و دیگران مانند شما فرصت، حوصله و امکان صحبت و جوابیه دادن به این و آن رسانه را ندارند. جسارتاً البته.
با اشاره شما به گفتوشنود نیمساعته تلفنیمان، چند نکته دارم. آن تماس دو شب پس از وقوع آن مراسم بود و در واقع حدود یک ساعت به طول انجامید (اداره مخابرات میتواند بین ما داوری کند!) که البته با اینکه تماس از جانب من بود، اما شما بیشترین بار گفت آن را به دوش کشیدید و لاجرم بنده هم وظیفه شنود را بهجا آوردم.
من در همان فرصت کوتاهی که از آن تماس حدوداً یکساعته نصیبم شد، گفتم که هدفم از آن تماس علاوه بر عرض سلام، توضیح این نکته بود که این ماجرا ارتباطی به شخص شما ندارد و من چه با حضور شما و چه بدون حضور شما، در این مراسم شرکت نمیکردم. کما اینکه من چند سالی است که در اینگونه مراسم شرکت نکردهام و هنوز هم نیامدن به آن مراسم را بهترین برخورد با این اتفاق میدانم و از آن دفاع میکنم. و ذکر اینکه آن تماس تلفنی به دلیل احترامم به شخصیت در درجه اول انسانی و سپس هنری شماست و ارتباطی به جایگاه مدیریتی شما ندارد.
طی همان تماس هم به شما گفتم که مطرح کردن بحث 5000 متر زمین برای ساخت مرکزی فرهنگی برای سلمان (آن هم بدون هیچ پشتوانهای و تنها در حد یک وعده) و سپس ذکر این مطلب که قرار است من و خواهرم مدیریت آن مرکز را به عهده بگیریم (بدون خواستن نظر از ما)، کار نسنجیدهای بوده و حرفهایی از این دست موجبات ناخشنودی خانواده سلمان را فراهم کرد. دلیل آن را هم تلفنی خدمتتان گفتم. آنهم قضاوتها و حرفهای مردم است که ما مجبوریم در شهری کوچک هر روز آن را تحمل کرده و با آن زندگی کنیم. البته که به مردم هم حق میدهیم برای چنین قضاوتهایی. از آن گذشته من به هیچ عنوان کار در چنین مرکزی را نخواهم پذیرفت. مخصوصاً با برخوردهایی که در چند سال گذشته با من صورت گرفت، وقتی خواستم حرفم را بگویم و خواستار هماهنگی و نظرخواهی مسؤولین برگزاری برنامههای مربوط به سلمان با خانوادهاش شدم.
با عرض پوزش اگر جاهایی کمی تندروی کردم، چرا که با تعارفات بیجا و تکراری جز افزودن بر سوءتفاهمات موجود کاری از پیش نمیبردم. همه در کنارهم پیروز و سربلند باشیم.»
رسول هراتی در نامه ارسالی خطاب به علیرضا قزوه، شاعر و مدیر مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری، نوشته است: «پس از شنیدن حرفهای شما از دوستان و سپس خواندن آنها با چشم خویش، گمان کردم که این علیرضا قزوه همان کسی نیست که آخرینبار او را حدود 10 سال پیش در راهرو دفتر شعر جوان دیدم؛ همان که نیمی از کتاب «عشق علیهالسلام» او را در راه خانه و سوار بر مترو و اتوبوس خوانده بودم.
همانطور که در کامنتی ناشناس (برای حفظ امنیت در فضای مجازی!) زیر مطلب سهیل محمودی نوشتم: «آقای محمودی، سکوت در برابر این هوچیگریها و تحریف گفتهها و دروغها را شایستهتر میدانم، چراکه ماجرا از بحثی منطقی و عقلانی در حوزه فرهنگ به یک جدل سیاسی مبدل شده و افتادن در چنین دامی شایسته هنر و هنرمند نیست... .»
سکوت را بهترین گزینه در برابر این ماجرا میدانسته و میدانم.
اما اتفاقات اخیر و نکاتی که در مراسم بزرگداشت مرحوم خلیل عمرانی بیان داشتید و سپس حرکت دوستان در انجمن شاعران، باعث شد بر خود نهیب بزنم که نگو که هیچ امیدی نیست.
این شد که تصمیم گرفتم تا اینبار رودررو با شما سخن بگویم، تا شاید کمی از بار سوءتفاهمها کاسته شود. و سعیم را بکنم تا در حریق برپاشده بین دوستان دیرین، نقش کپسول آتش نشانیای - ولو یککیلویی - را بازی کنم؛ چرا که همیشه شما را فردی صادق و دلسوز - البته به شیوه خود - میدانم. (علیرغم تفاوت در آرا)
از آن گذشته، چنین جدلهایی را به نفع فرهنگ و هنر نمیدانم و آن را گِل کردن آبی میدانم که عدهای سیاستپیشه مدتهاست چشم طمع به ماهیان شناور در آن دوختهاند.
در ابتدای امر، آن بخش از صحبتهای شما در مورد تعویض خانه و زن که البته بعداً آنرا پس گرفتید. حقیقت این است که این حرف شما در ابتدا مرا هم که تا حدودی آنان را - بچههای انجمن شاعران - میشناسم، به دام گمانهزنی انداخت و پیش خود فکر کردم که این وصلهها بیشتر به چه کسی میچسبد؟ از شما چه پنهان حدسهایی هم زدم، که از همین تریبون از آن عموهای بزرگوار معذرت میخواهم.
اینکه مرا پرورشیافته انجمن شاعران میدانید، باید بگویم من تنها برای مدت چند ماه و آن هم تنها سه روز در هفته را در انجمن بودم. از آن روز تا کنون من چندینبار در دیدگاههایم تجدیدنظر کردهام، که هیچیک در راستای نظرات اعضای هیأتمدیره انجمن نبوده، چرا که آن دوستان حتا خود نیز کاملاً با یکدیگر همفکر نیستند. هر چند بودن در انجمن برای من فرصت مغتنمی بوده و از آنها برای تحمل گافها و خرابکاریهایم تشکر میکنم، اما من نیز تمامی عملکردشان را نمیپسندم. چیزی که من در انجمن آموختم، این بود، کسی که مثل من فکر نمیکند، دشمن من نیست. و اینکه دنیا بزرگتر از دایره محدود دیدهها و شنیدههای من است. و احساس خودمحوری و غرور را در من کمرنگتر کرد.
از آن گذشته شما که میخواهید سلمان 27 ساله را تا جایگاه غیرواقعی یک قدیس بالا ببرید – شده با کتمان حقیقت – چگونه هنوز فرزندان 28 و 30 ساله سلمان را کودکانی میپندارید که تحت تاثیر حرفهای این و آن هستند و نیاز به هدایت و نجات از گمراهی دارند؟
آیا جز این است که شما هر آنکه را مانند شما نیندیشد، فریبخورده، فاقد شعور، دهنبین و یا از همه بدتر دشمن خود میپندارید؟ و اگر ما امروز حرفهای شما را میزدیم و به ساز شما میرقصیدیم، از سوی شما فرزندان خلف سلمان، فهیم، آگاه و ... خوانده میشدیم؟
عموی هنوز و همچنان و همیشه عزیزم، آقای قزوه، چگونه خود را مرکز اعتدال و ترازوی سنجش همهکس و همهچیز میدانید. و فکر میکنید حق دارید اشتباهات - البته از نظر شما - دیگران را رسانهیی کنید، اما برای دیگران این حق را قائل نیستید و میخواهید نقد یا تذکری اگر هم وجود دارد، درِگوشی مطرح شود و دیگران از آن بویی نبرند؟
در ضمن اینکه خطاب به من گفتید، من به شما فحاشی کنم، اما در آن مراسم شرکت کنم، بگذارید یک بار هم دیگران از شما ناراحت شوند و انتقاد کنند. من اسم این را میگذارم مظلومنمایی و این شبهه را ایجاد کردن که بیاحترامی از جانب من به شخص شما صورت گرفته. فحاشی کار من نیست. من - با همه دست و پابسته بودن - برای بیان اعتراضم ابزارهای دیگری جز فحاشی و توهین دارم. متأسفانه شما در رسانهها طوری وقایع را جلوه دادهاید (یا در برابر چنین جلوهدادنهایی سکوت کردهاید) که گویی فرزندان سلمان به شما توهین کردهاند یا حضور نیافتن من در برنامه از پیش برنامهریزی شده بوده. اگر چنین شبههای برای شما به وجود آمده، من از شما پوزش میخواهم و همانگونه که پیشتر و به صورت خصوصی و تلفنی گفتم، اینبار بهصورت عمومی میگویم این ماجرا فراتر از مسائل شخصی است. و من هنوز هم آن مصاحبه رادیویی را که بارها از آن یاد کردهاید و از آن به عنوان ادله برای ادعاهایتان استفاده میکنید، نه شنیدهام و نه از آن اطلاعی دارم.
و دفعه دیگر لطفاً بگویید منظورتان از «آنچنان رفتار» از جانب من چیست، تا دیگران قضاوتی اشتباه نکنند، چرا که تنها رفتار من نیامدن به آن مراسم بود، که تشخیص من -درست یا غلط - چنین بوده و همچنان هم همان است.
نکاتی بود که من به گمان خود کاملاً واضح آنها را بیان کردم، اما شما همچنان همان حرفهای دوپهلو و آغشته به سوءتفاهم خود را تکرار میکنید و به قول معروف، همچنان بر طبل خود میکوبید.
در مورد آن یادداشت که شما همچنان مصرید بگویید من آن را در آن مراسم به شکل خودسرانه توزیع کردهام، برای بار چندم و این بار مفصلتر میگویم که آن متن را مدتها قبل و برای درج در وبلاگم نوشته بودم. به درخواست دوستان ارشاد تنکابن برای نوشتن متنی در مورد سلمان توسط من، آن را با کمی تغییر در اختیارشان گذاشتم تا برای مراسم از آن استفاده کنند، و از مراحل چاپ و توزیع آن اطلاعی نداشتم. البته همان دوستان نیز اصرار داشتند که بخشهایی از آن نوشتار دست کم تلطیف شود. اما جالب اینجاست که آنان روی قسمتهایی انگشت گذاشتند که شما هیچ اشارهای به آن بخشها نکردهاید. اگر آن بخشها را که با سلیقه آن دوستان هماهنگ نبود، به ایرادات شما از متن من اضافه کنیم، من اساساً نه باید چیزی مینوشتم و نه میگفتم. و تنها باید به عنوان بخشی از دکور همایش به ایفای نقش میپرداختم.
بخشی از همان یادداشت:
«..(سلمان) در سال ششم متوسطه به دلیل بیماری روحی که در اثر یک حادثه بدان دچار شد، مردود شد. بعد از آن به تهران عزیمت کرد و در یک بیمارستان مشغول به کار شد و همزمان موفق به اتمام تحصیلات متوسطه شد و ...»
اینکه برداشت شما از این بخش از نوشتار من آنگونه بوده که سلمان روانی بوده، شاید اشکال از من در نوشتن آن متن بود که خواننده را دچار چنین سوءتفاهمی کرد و مسؤولیت آن را میپذیرم. و همینجا میگویم که به هیچ وجه چنین منظوری نداشتهام. اما شما باز هم همین برداشت خود را نه تنها در آن مجلس که بعداً در رسانهها تکرار کردید. و دیگرانی را هم که حتا آن متن را نخوانده بودند، به اشتباه انداختید.
نکته بعد باز هم از تفاوت دیدگاهمان نشأت میگیرد (البته اگر مرا در جایگاهی بدانید که بتوانم دیدگاهی داشته باشم). من نقد را اساساً توهین یا کوچک کردن تلقی نمیکنم. از آن گذشته عرصه نقد جایگاه احترام پدر و فرزندی نیست. بحث در این زمینه مفصل است و در این نوشتار نمیگنجد. برخی از حرفهایم در مصاحبههایی که انجام شده، موجود است. اگر قابل دانستید و فرصت داشتید، بخوانید و اشتباهاتم را متذکر شوید.
درضمن اگر قرار بود همه ما حرفهای پدران و نیاکانمان را تکرار کنیم، امروز در غار زندگی میکردیم و هنوز مشتی سنگ و چوب و ارواح خبیثه را میپرستیدیم.
در جایی از سخنانتان فرمودید «اگر پدر شما احترامی دارد، در میان ما به خاطر شاعر انقلاب بودنش است و ...». اختلاف نظر اصلی من و شما دقیقاً در همین جاست (باز هم تأکید میکنم، اختلاف نظر نه دشمنی). من هر هنرمندی را قابل احترام میدانم، چه عاشقانه بگوید ، چه انقلابی چه ... . و اساساً با چنین استفادههای ابزاری و مد روز از هنر و هنرمند مخالفم. و اتفاقاً من این حرف شما را، نه تنها بزرگترین توهین به سلمان، بلکه به هر هنرمندی از جمله خودتان میدانم.
اما در مجموع گمان نمیکنم اینگونه بیان برداشتهای آغشته به پیشداوری از حرفها و تحریف صحبتهای دیگران در رسانههای مختلف کار اخلاقی و درستی باشد. در صورتی که عدالت رسانهیی وجود ندارد و دیگران مانند شما فرصت، حوصله و امکان صحبت و جوابیه دادن به این و آن رسانه را ندارند. جسارتاً البته.
با اشاره شما به گفتوشنود نیمساعته تلفنیمان، چند نکته دارم. آن تماس دو شب پس از وقوع آن مراسم بود و در واقع حدود یک ساعت به طول انجامید (اداره مخابرات میتواند بین ما داوری کند!) که البته با اینکه تماس از جانب من بود، اما شما بیشترین بار گفت آن را به دوش کشیدید و لاجرم بنده هم وظیفه شنود را بهجا آوردم.
من در همان فرصت کوتاهی که از آن تماس حدوداً یکساعته نصیبم شد، گفتم که هدفم از آن تماس علاوه بر عرض سلام، توضیح این نکته بود که این ماجرا ارتباطی به شخص شما ندارد و من چه با حضور شما و چه بدون حضور شما، در این مراسم شرکت نمیکردم. کما اینکه من چند سالی است که در اینگونه مراسم شرکت نکردهام و هنوز هم نیامدن به آن مراسم را بهترین برخورد با این اتفاق میدانم و از آن دفاع میکنم. و ذکر اینکه آن تماس تلفنی به دلیل احترامم به شخصیت در درجه اول انسانی و سپس هنری شماست و ارتباطی به جایگاه مدیریتی شما ندارد.
طی همان تماس هم به شما گفتم که مطرح کردن بحث 5000 متر زمین برای ساخت مرکزی فرهنگی برای سلمان (آن هم بدون هیچ پشتوانهای و تنها در حد یک وعده) و سپس ذکر این مطلب که قرار است من و خواهرم مدیریت آن مرکز را به عهده بگیریم (بدون خواستن نظر از ما)، کار نسنجیدهای بوده و حرفهایی از این دست موجبات ناخشنودی خانواده سلمان را فراهم کرد. دلیل آن را هم تلفنی خدمتتان گفتم. آنهم قضاوتها و حرفهای مردم است که ما مجبوریم در شهری کوچک هر روز آن را تحمل کرده و با آن زندگی کنیم. البته که به مردم هم حق میدهیم برای چنین قضاوتهایی. از آن گذشته من به هیچ عنوان کار در چنین مرکزی را نخواهم پذیرفت. مخصوصاً با برخوردهایی که در چند سال گذشته با من صورت گرفت، وقتی خواستم حرفم را بگویم و خواستار هماهنگی و نظرخواهی مسؤولین برگزاری برنامههای مربوط به سلمان با خانوادهاش شدم.
با عرض پوزش اگر جاهایی کمی تندروی کردم، چرا که با تعارفات بیجا و تکراری جز افزودن بر سوءتفاهمات موجود کاری از پیش نمیبردم. همه در کنارهم پیروز و سربلند باشیم.»