اشاره:
پس از انتخابات ریاستجمهوری و روی کار آمدن دولت یازدهم با شعار
اعتدالگرایی و طرح سؤالات و شبهاتی پیرامون چیستی و چگونگی اعتدال و نیز
رویکرد جدید دولت یازدهم به مقولهی سیاست خارجی، آنچه ضروری به نظر
میرسید بررسی و نقد مستدل و منطقی پیشینه و تاریخچهی اعتدالگرایی در
سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، خصوصاً نسبت کارنامهی سیاست خارجی دولت
آقای هاشمی رفسنجانی با مقولهی اعتدال بود؛ لذا برای یافتن پاسخ پرسشها
در موضوع ارزیابی و نقد دستاوردها، نتایج و آثار و پیامدهای سیاست خارجی
دولتهای هفتم و هشتم (دورهی ریاستجمهوری هاشمی رفسنجانی) با آقای دکتر
منوچهر محمدی، استاد دانشگاه و معاون وزیر خارجهی دولت نهم، به گفتوگو
نشستهایم.
پس
از روی کار آمدن دولت یازدهم و طرح شعار اعتدال، این مفهوم در سخنرانیها و
دیدارهای آقای هاشمی به عنوان حامی معنوی دولت جدید بیش از پیش شنیده
میشود. سؤال این است که در دولت آقای هاشمی تا چه اندازه به شعار اعتدال
عمل میشد و تا چه اندازه وی در سیاست خارجی به آن پایبند بود؟
اگر
بخواهیم اعتدال را به معنای عدول از اصول و ارزشها تعریف کنیم، به نظر من
با سیاست خارجی جناب آقای هاشمی رفسنجانی تطبیق میکند. زمانی که ایشان به
عنوان رئیسجمهور انتخاب شد، در داخل و خارج به عنوان یک پراگماتیست و
تجربهگرا شناخته میشد؛ حتی شخصی به نام سعید سیرجانی، که از نیروهای
مخالف انقلاب بود، از این امر بسیار استقبال نمود و از آقای هاشمی تعریف و
تمجید کرد و آمدن آقای هاشمی رفسنجانی را به مثابهی بارقهای در نظام برای
حرکت به سوی واقعگرایی تحلیل کرد. در همین زمان، مرحوم رجایی خراسانی نیز
نامهای برای حضرت امام نوشت و در آن مدعی شد که دنیای حاضر دنیای تکقطبی
است و آمریکا در رأس آن قرار دارد و این واقعیتی است که ما باید آن را
بپذیریم، با آمریکا کنار بیایم و جایگاه خودمان را در نظام سلسلهمراتبی
تکقطبی پیدا کنیم.
در
همین زمان هم آقای مهاجرانی، که معاون حقوقی مجلس رئیسجمهور بود، موضوع
مذاکرهی مستقیم را مطرح کرد و جالب اینکه در این زمان جناح اصلاحات، که
امروز به نام اصلاحطلب مطرح هستند، به شدت به مهاجرانی و رجایی خراسانی
انتقاد کردند و این طور مطرح کردند که آنها میخواهند از انقلاب عدول کنند
و انقلاب را بفروشند. البته آقای هاشمی رفسنجانی در مقابل این مسائل نه
اعتراض کرد و نه در موافقت با آن سخنی گفت، بلکه تنها سکوت کرد؛ ولی واقعیت
امر این بود که آقای هاشمی رفسنجانی با این نوع نگرش موافقت ضمنی داشت و
به آن هم معروف بود. اگر مقداری به گذشته و اوایل انقلاب برگردیم در آن
دوره به لحاظ تئوریک دو نظریهی متفاوت وجود داشت.
در
زمان دولت موقت یک نظریه این بود که ما نباید موضوع صدور انقلاب را مطرح
کنیم، چرا که دوران انقلاب تمام شده است. ما باید نظام را بسازیم و آن را
در داخل مستحکم و حفظ کنیم. برای صدور انقلاب، اگر در پی الگوسازی از
انقلاب باشیم و نمونه و الگویی موفق از انقلاب ارائه کنیم، انقلاب خود به
خود صادر خواهد شد. لذا به مسائل کشورهای دیگر همچون فلسطین و اعراب و
اسرائیل و آمریکا نباید کاری داشته باشیم. این نظریهی دولت موقت مهندس
بازرگان بود. در تقابل این نظر، نظریهی شهید محمد منتظری بود که اعتقاد
داشت که ما نباید دنبال نظامسازی باشیم، بلکه باید انقلاب را گسترش دهیم و
انقلاب را در کشورهای دیگر ادامه دهیم. حالا که انقلاب در ایران پیروز شده
است وقتمان را صرف ساختن یک نظام نکنیم و به سرعت برای انقلاب در سایر
کشورها اقدام کنیم.
در
آن دوره، دو نظر کاملاً متضاد وجود داشت؛ ولی حضرت امام (رحمت الله علیه)
نظر دیگری داشت. رأی حضرت امام این بود که ما میتوانیم هم انقلابی و هم
مدیر سیاسی باشیم؛ اما آقای هاشمی رفسنجانی در عمل نشان داد که به دنبال
اجرای نظریهی اول است؛ یعنی اینکه ما نمیتوانیم در عین اینکه مدیر سیاسی
هستیم انقلابی نیز باشیم. زیرا انقلاب تمام شده بود و ما باید بر اساس
تجربه، مدیریت کنیم. ما باید نظام، واقعیتهای داخل و جامعهی جهانی را
بپذیریم. به تدریج جناب آقای هاشمی رفسنجانی در همین راستا پیش رفت و به
طوری که امروز ما دیگر میبینیم که ایشان ایدهاش را علنی کرده است. اخیراً
آقای هاشمی رفسنجانی مطرح میکند که «باید مرگ بر آمریکا منسی بشود و من
با امام صحبت کردهام و باید مسئلهی آمریکا را حل کنیم، زیرا تا قیامت
نمیتوانیم با آمریکا درگیر شویم» و از سوی دیگر با صحبتهای بعدی ایشان
مواجهیم که «ما با اسرائیل سر جنگ نداریم، بلکه اگر یک روزی عربها جنگ
کردند و از ما کمک خواستند، ما کمک کنیم.»
در
حقیقت، تمامی اینها بیانگر این است که ایشان از اصول و ارزشهای حضرت
امام و قانون اساسی انقلاب اسلامی عدول کرده است. چون امام صراحتاً فرمودند
که «ما آمریکا را زیر پا میگذاریم، تا آمریکا آدم نشود با او رابطهای
نخواهیم داشت؟» یا اینکه «اسرائیل باید از بین برود.» هیچ کدام از اینها
در حقیقت با این روش و شیوهی اعتدالی که آقای هاشمی رفسنجانی مدعی آن بوده
و هستند همخوانی ندارد. در نتیجه اینکه مجموعهی صحبتهای گذشته و اخیر
آقای هاشمی در خصوص اعتدال، به معنای مخالفت با افراط و تفریط نیست، بلکه
عبارت است از عدول از اصول و آرمانهایی که حضرت امام (رحمت الله علیه) و
مقام معظم رهبری مطرح کردهاند و در قانون اساسی نیز مندرج است.
در
اصول 52، 53 و 54 قانون اساسی، صراحتاً به رعایت اصول و ارزشها تأکید شده
است. در قانون اساسی، راجع به حمایت از مسلمانان، مستضعفین جهانی و
نهضتهای آزادیبخش در سراسر جهان و نیز مقابله با استکبار جهانی به عنوان
بخشی از اصول و ارزشهای ما تأکید شده است. این امور، علاوه بر قانون
اساسی، در بیانات حضرت امام (رحمت الله علیه) و مقام معظم رهبری دیده
میشود؛ ولی آقای هاشمی به عنوان یک تجربهگرا و پراگماتیسم، آنچه را که
دیدگاه خودش به عنوان واقعیت تلقی میکند، مطرح و پیگیری میکند.
آقای
هاشمی رفسنجانی، به عنوان یک پراگماتیست، در هر دورهای، آنچه را که
منافعش ایجاب میکند پیگیری میکند. لذا در طول زمان برخی مواضع ایشان با
هم دچار تناقضاتی میشود. بنابراین با مقایسهی گفتههای امروزی ایشان با
آنچه قبلاً خود ایشان در دورهی جنگ تحمیلی گفته است، میتوان ملاحظه کرد
که ایشان حتی از نظرات خودش هم عدول کرده است. حالا این سؤال مطرح میشود
که آن اعتدال است یا این اعتدال؟ و به هر حال فکر میکنم که آقای هاشمی
رفسنجانی آنچه را که در دورهی ریاستجمهوریاش معتقد بود و عملاً هم سعی
میکرد که پیاده کند امروز میخواهد توسط دولت یازدهم پیاده کند.
سهگانهی
عزت، حکمت و مصلحت با اعتدال مورد ادعای آقای هاشمی چه نسبت و تناسبی
دارد؟ آیا این اصول در سیاست خارجی دورهی هاشمی رعایت شد؟ سیاست خارجی
هاشمی و سیاست خارجی را در این زمینه چگونه ارزیابی میکنید؟
تعاریف
آقای هاشمی از عزت، حکمت و مصلحت با تعاریف حضرت امام و مقام معظم رهبری
متفاوت است. ما عزت را در این نمیبینیم که استکبار به ما احترام بگذارد.
ما عزت را در این میبینیم که در مقابل استکبار کوتاه نیاییم و محکم
بایستیم، ولی از دیدگاه امثال آقای هاشمی رفسنجانی عزت، حکمت و مصلحت آن
است که آنها ما را به عنوان یک بچهی خوب بپذیرند. وقتی که میگویند
پاسپورت ایرانی در جامعهی جهانی اعتبار داشته باشد، منظور این است که
آنها ما را بپذیرند.
مشابه
این شرایطی که ایدهآل آقایان است، در رژیم سابق وجود داشت. قبل از
انقلاب، ایرانی برای ورود به کشورهای اروپایی احتیاج به ویزا نداشت، اما
آیا به واقع آنها به ما احترام میگذاشتند؟ باید از آقای هاشمی رفسنجانی
پرسید که هر وقت غربیها به قول خودشان به ما احترام گذاشتند، عزت ما نیز
حفظ شد؟ این در حالی است که ما میخواهیم عزتمان نزد مستضعفین جهان حفظ
شود، ما میخواهیم احتراممان پیش مردم جهان حفظ شود نه پیش مستکبرین. لذا
تعریف آقای هاشمی رفسنجانی از عزت، حکمت و مصلحت با آنچه که اصول و
آرمانهای انقلاب و اسلام به ما میگوید متفاوت است.
آقای
هاشمی رفسنجانی، به عنوان یک پراگماتیست، در هر دورهای، آنچه را که
منافعش ایجاب میکند پیگیری میکند. لذا در طول زمان برخی مواضع ایشان با
هم دچار تناقضاتی میشود. بنابراین با مقایسهی گفتههای امروزی ایشان با
آنچه قبلاً خود ایشان در دورهی جنگ تحمیلی گفته است، میتوان ملاحظه کرد
که ایشان حتی از نظرات خودش هم عدول کرده است. حالا سؤال این مطرح میشود
که آن اعتدال است یا این اعتدال؟
سیاست خارجی دولت هاشمی چه دستاوردها و چالشهایی برای جمهوری اسلامی ایران به همراه داشته است؟
آقای
هاشمی رفسنجانی به دنبال این بود که بعد از جنگ، شرایط کشور تغییر کند و
یک رفاه نسبی برای جامعه ایجاد شده و کمبودها و خرابیهای دوران جنگ جبران
شود. همهی اینها به بودجه، سرمایهگذاری خارجی و تکنولوژی نیاز داشت.
بنابراین اساس سیاست آقای هاشمی بر این گذاشته شد که با کشورهای دیگر، به
خصوص با غرب و آمریکا، تفاهم کند. لذا بسیاری از پروژههای عظیم ملی با کمک
سرمایهگذاری خارجی به بهرهبرداری رسید. با وجود اینکه میدانستند که این
سیستم میتواند ضربهی سختی به طبقات محروم وارد کند، ولی آقای هاشمی
اعتقاد داشت که برای رشد و تعالی ملی این فرآیند طبیعی است.
اما
در عمل، غربیها خیلی به آقای هاشمی میدان ندادند. حتی تحریمهای متعددی
در زمینههای مالی و تکنولوژیک در آن دوران به بهانههای مختلف، مثل ماجرای
رستوران میکونوس، علیه ایران صورت گرفت. نهایتاً یک تورم وحشتناک حدود 50
درصد، با قروض نزدیک به 80 میلیارد دلار وامهای خارجی بر جای گذاشت. در
حقیقت شکست آقای ناطق نوری و روی کار آمدن آقای خاتمی، به خاطر شکست
سیاستهای آقای هاشمی بود، زیرا مردم آقای ناطق نوری را ادامهدهندهی راه
هاشمی میدانستند.
در
دورهی آقای هاشمی مجموعهی گفتوگوها و مذاکرات انتقادی بین ایران و
اروپا صورت گرفت. اصولاً علل و ضرورتهای چنین گفتوگوهایی چه بود؟ و ایران
چه نیازی به این گفتوگوها داشت؟ حال اگر ضرورت این گفتوگوها را بپذیریم،
چرا با رویکرد انتقادی؟
همان
طور که عرض کردم، اساس سیاست خارجی آقای هاشمی رفسنجانی بر بهبود روابط با
کشورهای غربی، به خصوص اروپا و آمریکا بود. غربیها بعد از پیروزی انقلاب
اسلامی اتهامات جدیای را به ما وارد کردند. یکی از اتهاماتی که بسیار بر
آن مانور میدادند، مسئلهی عدم رعایت حقوق بشر بود. در واقع غربیها چهار
شرط برای مذاکره با ما تعیین کرده بودند که عبارت بودند از: 1. رعایت حقوق
بشر، 2. عدم حمایت از تروریسم که البته منظورشان عدم حمایت از نهضتهای
آزادیبخش مثل حزبالله لبنان بود، 3. عدم تولید سلاحهای کشتار جمعی و 4.
عدم کارشکنی در فرآیند صلح خاورمیانه یا همان مذاکرات اعراب و اسرائیل.
آقای
هاشمی رفسنجانی برای بهبود این شرایط، از مسئلهی حقوق بشر آغاز کرد. در
این راستا، یک سری مذاکرات جدی میان ایران و اروپا آغاز شد. جمهوری اسلامی
اعلام کرد که حقوق بشر را رعایت میکند، اما غربیها از موضع انتقادی با
موضوع برخورد میکردند. لذا دلیل اینکه چرا رویکرد مذاکرات انتقادی بود،
این بود که غربیها به ما انتقاد داشتند، نه ما به آنها. در حقیقت در
مذاکرات دوران آقای هاشمی رفسنجانی، در موضع دفاعی بودیم، نه در موضع
تهاجمی. بنابراین ما در این مذاکرات پذیرفتیم که پاسخگوی انتقادات آنها
باشیم. به همین علت، در آن دوره پذیرفتیم که گالیندوپل، گزارشگر ویژهی
حقوق بشر سازمان ملل، به ایران بیاید و از زندانهای ما بازدید کند.
البته
مشکل آنها حقوق بشر نبود، بلکه مشکل اصلی آنها اساس انقلاب و اصول
ارزشهای اسلامی ما بود. به همین علت، روی مواردی مثل قصاص یا اعدام
قاچاقچیان مواد مخدر و... تکیه میکردند. در حقیقت این دورهای که برگزار
شد، بینتیجه بود و به هیچ نتیجهای هم نرسید. بنابراین هدف آقای هاشمی
رفسنجانی از این گفتوگوهای انتقادی، رفع و رجوع به اصطلاح سوءتفاهمات
فیمابین بود. دقیقاً موضوع شفافسازی برنامهی هستهای که دولت یازدهم
مطرح میکند، عیناً مثل قضیهی گفتوگوهای انتقادی است. آنها خیلی خوب
میدانند ما دنبال سلاح هستهای نیستیم. هم در آن زمان، هم در حال حاضر، ما
در موضع اتهام بودیم و هستیم و آنها در موضع تهاجمی و مدعی بوده و هستند.
بنابراین تا زمانی که این طرز تلقی وجود داشته باشد، ما هیچ گاه به نتیجه
نخواهیم رسید.
لزوم
توجه به آرمانها و واقعیات از یک سو و نیز موضوع ضرورت صدور انقلاب برای
جمهوری اسلامی در دورهی آقای هاشمی را چگونه ارزیابی میکنید؟
به
علت اینکه آقای هاشمی به موضوع حفظ و تداوم موقعیت انقلابی اعتقادی نداشت،
در مقابل موضوع توجه به واقعیات و حفظ و مدیریت حکومت، طبیعتاً هیچ نوع
موازنهای وجود نداشت. اگرچه ایشان در خطبههای نمازجمعه شعارهایی میداد،
اما بیشتر دنبال تحلیل برنامههای دولت و حلوفصل مسائل داخلی و خارجی بود.
بنابراین من به ندرت از آقای هاشمی اصرار بر حفظ اصول و ارزشها دیدم. در
مقابل ایشان سعی میکرد که با استفاده از احادیث، روایات و آیات قرآن،
مسیری که در پیش گرفته را توجیه کند. در آن زمان نظریهی امالقری مطرح شد
که این هم در پیمودن مسیر مد نظر، به آقای هاشمی رفسنجانی کمک کرد. طبق این
نظریه، ما باید اول امالقری، یعنی ایران اسلامی را حفظ کنیم، تا بتوانیم
انقلاب را صادر کنیم.
بنابراین
در مجموع میتوانم بگویم که در آن دوره، زاویهی دید ایشان به سمت صدور
انقلاب نبود، بلکه به سمت همان واقعیتهایی که از دید ایشان وجود داشت بود.
به زعم ایشان، با آن واقعیات نمیشود مقابله کرد، بلکه باید آنها را
پذیرفت و با آنها کنار آمد. تمام تلاش آقای هاشمی بهبود روابط با غرب بود.
بنابراین حرف حضرت امام، که ما آمریکا را زیر پا میگذاریم و ما هیچ وقت
نمیتوانیم با مستکبر کنار بیاییم، مورد قبول ایشان قرار نداشت.
هدف
آقای هاشمی رفسنجانی از این گفتوگوهای انتقادی، رفع و رجوع به اصطلاح
سوءتفاهمات فیمابین بود. دقیقاً موضوع شفافسازی برنامهی هستهای که دولت
یازدهم مطرح میکند، عیناً مثل قضیهی گفتوگوهای انتقادی است. آنها خیلی
خوب میدانند ما دنبال سلاح هستهای نیستیم. هم در آن زمان؛ هم در حال
حاضر؛ ما در موضع اتهام بودیم و هستیم و آنها در موضع تهاجمی و مدعی بوده و
هستند.
مقام
معظم رهبری، به طور مستقیم و غیرمستقیم، همواره در خلال بیاناتشان
رهنمودها و انتقاداتی نسبت به سیاستهای فرهنگی، اقتصادی دولتها مطرح
کردهاند. آیا از سوی رهبر انقلاب انتقاداتی نسبت به سیاست خارجی دوران
آقای هاشمی مطرح شده است؟
به
جرئت میتوانیم بگویم که هیچ نوع عدولی در نظرات مقام معظم رهبری و در
مقایسه با حضرت امام وجود ندارد، بلکه مقام معظم رهبری به عنوان ولی فقیه
سعی کرده که همچنان حافظ و حامی و پشتیبان اصول و ارزشها باشد و ذرهای
لغزش در این مسیر صورت نگیرد. در عین حال، نگاه آقای هاشمی با رویکرد رهبر
انقلاب نسبت به استکبار متفاوت است. رهبر انقلاب همواره به آمریکاییها و
حتی اروپاییها و به طور کلی غرب بدبین هستند.
منظور آقای هاشمی از مفهوم اعتدال چیست؟ و ریشهی تفکر ایشان در این خصوص چیست؟
منظور
آقای هاشمی از مفهوم اعتدال، بیان امکان تفاهم میان ما و استکبار و غرب
است. به نظر آقای هاشمی، اگر ما مقداری از مواضع خود عدول کنیم و آنها هم
مقداری از مواضعشان عدول کنند، میتوانیم به هم نزدیک شویم. این دیدگاه
آقای هاشمی است، در حالی که ایشان شناخت درست و صحیحی نسبت به استکبار
ندارد. علتش هم این است که نگاهی که ایشان به آمریکا و غرب دارد، مثل نگاهی
است که به شوروی داشت؛ یعنی اینکه همین طوری که شوروی روزی از مواضعش عدول
کرد، آمریکاییها هم روزی از مواضعشان عدول میکنند. در حالی که اینها
دو مقولهی کاملاً متفاوت هستند، زیرا خصلت استکباری مانند غرب نتوانست در
شوروی رسوخ یابد.
اروپاییها،
به خصوص انگلیسیها و آمریکاییها، در طول 300 سال توانستهاند که یک
سلطهی جهانی پیدا کنند. زمانی که روسیه مانند غرب در صحنهی جهانی حضور
نداشت، در غرب حدود 300 سال یک فرهنگ استکباری متفرعانه شکل گرفته بود. با
وجود اینکه انگلیس در حال حاضر یک جزیرهی کوچکی است و حتی دچار خطر
تجزیهی اسکاتلند و ایرلند شمالی است، ولی رویه و روحیهی استکباری هنوز در
اینها وجود دارد. هنوز خودشان را بریتانیای کبیر میدانند. آمریکاییها
هم از همان ریشه هستند. بنابراین این فرهنگ و این روحیه در آنها ریشه
دوانده است. من به جرئت میتوانم بگویم حتی بعد از فروپاشی آمریکا، یعنی
اینکه اگر آمریکا مثل شوروی از بین برود (که انشاءالله فروخواهد پاشید)
انتظار نداشته باشیم این طرز تلقی و طرز تفکر استکباری به سادگی در آنها
از بین برود.
بنابراین
همان گونه که امام فرمود: «آمریکاییها میخواهند ما را زیر پای خودشان له
کنند و البته واقعاً به کمتر از این قناعت نمیکنند، اما انشاءالله ما
آنها را زیر پای خودمان له میکنیم.» بنابراین نگاه رهبر انقلاب و نگاه
حضرت امام (رحمت الله علیه) به آمریکا، نگاه به دنیای استکباری و کفر است،
ولی نگاه آقای هاشمی رفسنجانی این است که اینها یک واقعیتهایی است که ما
باید با آنها کنار بیاییم. مقام معظم رهبری و حضرت امام (رحمت الله علیه)
میگویند با این استکبار باید جنگید و مقابله کرد و در مقابل
زیادهخواهیاش مقاومت کرد و در نتیجه، دو روش و سیاست کاملاً متفاوت میان
این دو وجود دارد.
اعتقادم
بر این است که آقای هاشمی رفسنجانی، حتی زمان امام هم نسبت به ایشان متعبد
نبود. آقای هاشمی گاهی تندیها و حتی سرپیچیهایی هم بر خلاف نظرات امام
(رحمت الله علیه) و رهبر انقلاب داشت. بنابراین از همان اول، ایشان خودش را
به عنوان کسی که این حق را دارد که علیه حتی استاد و معلمش سرپیچی و تندی
کند میبیند. به عنوان نمونه، در مورد ماجرای بنیصدر، آقای هاشمی نامهی
تندی به حضرت امام نوشت، اما هرگز چنین حرکتی را ما از رهبر انقلاب ندیدیم.
آقای
هاشمی به شدت تحت تأثیر عوامل متعددی قرار دارند. یکی از آنها خانوادهی
ایشان است. همان طور که آقای منتظری نسبت به خانواده بسیار عاطفی بود و
تحت تأثیر ایشان قرار میگرفت. ما در جریان فتنه شاهد بودیم که آقای هاشمی
تحت تأثیر خانواده مواضعی میگرفت که به نفع نظام نبود. یکی از عوامل دیگر
این است که آقای هاشمی خود را خیلی زرنگ میدانند، زیرا معتقد است که در
سیاست، او حرف اول را میتواند بزند. البته ایشان یک سیاستمدار کارکشته
است، اما گاه افراد سیاستمدار در عین کارکشتگی میتوانند موجب اشکالات و
انحرافاتی هم بشوند.
در
خصوص آقای منتظری، امام (رحمت الله علیه) نه یک بار، بلکه چند بار
میفرماید: «من در او خلاصه شدهام.» ولی یک زمانی میرسد که شاگرد در
مقابل استادش میایستد. الآن هم من برای آقای هاشمی این احساس خطر را
میکنم که اگر آقای هاشمی با همین سرعت در این مسیر پیش رود، این خطر وجود
دارد که روزی کاملاً علنی در مقابل رهبری و دوست قدیمی پنجاهسالهاش
بایستد. البته تا به حال آقای هاشمی سعی کرده جایی که مواضعش با رهبری
تقاطع مییابد، جلوتر نیاید، ولی این خطر وجود دارد که اگر ایشان همچنان
بخواهد روی مواضعش ایستادگی کند، این مشکل در آینده علنی شود و سرانجام به
جامعه سرایت کند.
جمعبندی شما از دو نوع نگاه و رویکرد که در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران وجود داشته است چیست؟
آقای
هاشمی رفسنجانی به عنوان نمایندهی یک نوع نگاه به سیاست خارجی، معتقد است
باید بر واقعیات تکیه کرد. لذا خود را یک واقعگرا میداند و معتقد است که
با توجه به واقعیتها، میخواهیم اقامهی حکومت کنیم. در حالی که رهبر
انقلاب در عین توجه به واقعیتها، حاضر نیست از آرمانها و اصول عدول کند؛
یعنی اگر بخواهیم که در یک جمله ما این دو نفر را توصیف کنیم، مقام معظم
رهبری آرمانخواه واقعگراست، در حالی که آقای هاشمی رفسنجانی واقعگرای
آرمانخواه است؛ یعنی آرمانها را در درون واقعیتها جستوجو میکند.