* آقای دکتر! شما فارغالتحصیل رشتههای ریاضی و فنی هستید. عموما کسانی که در رشتههای فنی درس میخوانند، نسبت به سیاست نگاه دیجیتالی دارند و در سیاست بیپرواتر عمل میکنند، اما افرادی که در رشتههای علومانسانی تحصیل کردهاند، محافظهکارتر هستند و با صبر بیشتری عمل میکنند. این موضوع درخصوص افرادی که از بدو پیروزی انقلاب وارد عرصه سیاسی شدهاند و عمدتا هم در رشتههای فنی درس خواندهاند، مشهود است. اما این مساله چندان درباره شما صدق نمیکند و فضای ذهنی شما به فارغالتحصیلان رشتههای علوم انسانی شباهت بیشتری دارد.
- من دوره لیسانس را در دانشگاه آمریکایی بیروت سپری کردم؛ در سال 1968 به
این دانشگاه رفتم و در 1971 فارغالتحصیل شدم. یک سال هم در دوره
فوقلیسانس در همان دانشگاه تحصیل کردم، اما انصراف دادم و راهی آمریکا
شدم. در سال 1972 به دانشگاه ام.آی.تی آمریکا رفتم و در 1977 موفق به اخذ
مدرک دکترا در رشته مهندسی هستهای از این دانشگاه شدم؛ یعنی همین رشتهای
که به حوزه کاریام در دولت مربوط میشود. اینها سوابق تحصیلاتی من است.
بنده در شهر کربلا متولد شدهام، اما سن زیادی نداشتم که همراه خانواده به
ایران آمدیم. البته تابستانها همیشه به ایران میآمدیم. آخرین بار که به
ایران آمدیم، در کرمانشاه بودیم که رادیو اعلام کرد در عراق کودتا شده است؛
کودتای 1958 که در آن ملک فیصل را کنار گذاشتند و عبدالکریم قاسم روی کار
آمد. پدرم در عراق به تجارت مشغول بود و بعد از شنیدن این خبر گفت که بهتر
است با این شرایط، دیگر به عراق برنگردیم؛ ما در ایران ماندیم و او برای
انجام کارهایش به عراق رفت و چندی بعد برای همیشه به ایران بازگشت.
من تا دوم دبستان در مدرسه ایرانیها درس میخواندم و به زبان فارسی به ما درس میدادند؛ اما زبان عربی را در کوچههای کاظمین یاد گرفتم. شعبههای مدارس ایرانی در کاظمین، بغداد، نجف، بصره و... وجود داشت که مدارس خوبی بودند. بنده هم مثل ایرانیهای ساکن عراق، در یکی از این مدارس به نام «اخوت» در کاظمین درس میخواندم. درست است که در کربلا متولد شده بودم، اما چون پدرم در بغداد کار میکرد، منزل ما در کاظمین بود تا به محل کار ایشان نزدیک باشیم. زمانی که از عراق به ایران آمدیم، زبان عربی را مانند بچهای که بهطور معمول زبان فراگرفته باشد، بلد بودم؛ یعنی در حد مکالمات روزمره. حتی سالهایی که برای دورهلیسانس در بیروت بودم، با مردم کوچه و بازار به زبان عربی صحبت میکردم؛ هرچند در دانشگاه، به زبان انگلیسی درس میدادند و ما هم به همین زبان صحبت میکردیم. این مساله سبب شد زبان عربی بنده تا حدودی بهبود پیدا کند.
بعد از آنکه به آمریکا رفتم، باز هم از زبان عربی فاصله گرفتم. زمانی هم که به ایران آمدم، حدود یک سال و نیم بعد انقلاب شد. بعد از انقلاب، صداوسیما یک شبکه رادیویی عربی روی موج FM راه اندازی کرد که معمولا در ماشین آن را گوش میکردم تا زبان عربی خود را بازسازی کنم. در سال 1998 بهعنوان نماینده ایران در آژانس بینالمللی انرژی اتمی راهی وین شدم؛ اما حدود سه سال بعد، مقدمه پروژهسازی پرونده ساختگی هستهای ایران از سوی غرب آغاز شد. ما مجبور بودیم برای تبیین مواضع جمهوری اسلامی ایران با رسانهها مصاحبه کنیم و از این رو از زبان عربی هم استفاده میکردیم. این مساله سبب شد تا زبان عربی ما تقویت و به یک سرمایه ارزشمند تبدیل شود. زمانی که به وزارتخارجه رفتم، متوجه شدم که این سرمایه چقدر ارزشمند است. در سفرهایی که به کشورهای همسایه داشتیم، وقتی به زبان عربی گفتوگو میکردیم، مسائل شکل دیگری به خود میگرفت و تفاهم آسانتر میشد. طبیعتا شما با هر کسی با زبان خودش صحبت کنید، رابطه عاطفی مناسبی با او برقرار میکنید. بالطبع زبان انگلیسی را هم در دانشگاه آموختیم اما مجبور بودیم زبان دیگری را هم یاد بگیریم که من زبان فرانسه را انتخاب کردم. در وین مقداری زبان آلمانی را یاد گرفتم.
مدتی هم در آرژانتین بودم و به قدری زبان اسپانیولی را خوب یاد گرفته بودم که حتی میتوانستم به این زبان سخنرانی کنم. زبان اسپانیولی زبان بسیار ساده و شیرینی است؛ بهگونهای که بنده و اعضای خانوادهام در آن مدت این زبان را یاد گرفته بودیم. اما هماکنون حدود 24 سال از آن زمان میگذرد و دیگر نمیتوانم به روانی سابق صحبت کنم؛ البته تا حد زیادی متوجه میشوم. در عین حال، چون فرزندانم اسپانیولی را در کودکی یاد گرفتهاند هنوز هم آن را به خاطر دارند و از این زبان استفاده میکنند. در هر صورت، فراگیری این زبانها در حوزههای کاری مختلف – بهویژه در وزارت امور خارجه - بسیار مفید بود؛ بنده در آن دوره احساس میکردم کسی که زبان نمیداند، یکی از مهمترین ابزارهای دیپلماسی را در اختیار ندارد. اگر شما بخواهید از طریق مترجم با دیپلماتهای دیگر کشورها گفت وگو کنید، نمیتوانید در بالاترین سطح با آنها ارتباط برقرار کنید؛ چون در حضور مترجم خودسانسوری بر شما و طرف مقابل حاکم میشود. بنده در سه سال مسئولیتم در وزارت امور خارجه توصیه کرده بودم برای کسانی که زبان میآموزند یا زبان خود را ارتقا میدهند، امتیازاتی در نظر گرفته شود تا دیگران هم تشویق شوند و زبان خود را تقویت کنند.
* دانشگاه ام.آی.تی یکی از دانشگاههای سطح بالای آمریکاست. شما چگونه وارد این دانشگاه شدید؟
- درخواست پذیرش را ارسال کردم و آنها هم پذیرفتند. البته این قضیه هم ماجرای جالبی دارد. من میخواستم با «پروفسور جوان» از اساتید برجسته ایرانی کار کنم؛ البته ایشان هنوز هم زنده هستند که برایشان آرزوی سلامتی و طول عمر میکنم. میتوان گفت که پروفسور جوان برجستهترین دانشمند معاصر ایرانی است؛ چراکه اولین کسی است که توانست لیزر گازی پایدار را بسازد و این یک دستاورد بزرگ علمی است. شاید اگر ایشان یک دانشمند آمریکایی بود، جایزه نوبل را هم به او اعطا میکردند اما به خاطر مسائل اینچنینی جایزه نوبل به ایشان تعلق نگرفت. من میخواستم با پروفسور جوان کار کنم، اما یک هفته دیرتر از زمان مقرر به آمریکا رسیدم و کلاسهای دانشگاه شروع شده بود. برنامهام این بود که هزینه دانشگاه را از خود دانشگاه بگیرم و پولی به دانشگاه پرداخت نکنم چون هزینه آن سنگین بود. وقتی خدمت پروفسور جوان رسیدم، ایشان گفت: پسرم! تو با من فارسی صحبت کن اما من به تو انگلیسی جواب میدهم؛ چراکه ایشان فارسی را متوجه میشد اما نمیتوانست خیلی روان صحبت کند. گفتم من آمدهام با شما کار کنم. ایشان گفت چرا اینقدر دیر آمدی؟ پروفسور جوان بیشترین تعداد دانشجویان فوقلیسانس و دکترا را در دانشگاه ام.آی.تی داشت؛ بهگونهای که بیش از 45 دانشجو بهطور هم زمان زیرنظر ایشان کار میکردند و پول خوبی هم در اختیار داشت. پروفسور جوان گفت متاسفانه دیر آمدهای و من همه را توزیع کردهام. البته این تقدیر الهی است؛ یعنی انسان برای خودش برنامهریزی میکند اما «العبد یدبر و الله یقدر». برنامهام این بود که در حوزه لیزر زیرنظر پروفسور جوان کار کنم؛ چراکه تامین هزینههای دانشگاه ام.آی.تی خیلی سخت و تقریبا غیرممکن بود کسی بتواند هزینه دانشگاه را خودش بدهد. بنابراین رشته هستهای را انتخاب کردم تا بتوانم هزینههای آن را از طریق دانشگاه تامین کنم؛ البته علاقه هم داشتم.
در آنجا همTeaching Assistant بودم و هم Research Assistant؛ یعنی در کلاس برای حل مساله، تصحیح اوراق و... به استاد کمک میکردم و بعد از امتحان جامع، براساس تحقیقاتی که انجام میدادم، حقوق میگرفتم. بدین ترتیب تحصیلاتم را با حداقل هزینه به پایان رساندم؛ البته پدرم هم کمک میکرد اما بیشتر هزینهها از طریق کارهایی که در دانشگاه انجام میدادم، تامین میشد.
* پدرتان روحانی بودند؟
- نه؛ اما پدر پدرم و پدر مادرم هر دو روحانی بودند.
* اما گویا پدرتان خوشنویس بودند...
- دایی مادر پدرم، «عماد الکتّاب» بود که خوشنویس مشهوری بودند.
* شاید بخشی از مشی آرام شما در سیاست، به حضورتان در کشورهای مختلف مربوط میشود...
- بله؛ خیلی موثر است. من در کشورهایی همچون عراق، لبنان، اتریش، آرژانتین، عربستان، آمریکا و... زندگی کردهام و کشورهای مختلفی را هم از نزدیک دیدهام. درک فرهنگهای مختلف، باعث ایجاد تسامح و تساهل در انسان میشود؛ چون میبینید که تمام فرهنگها عصاره یک سری حقایق هستند که البته بهگونههای مختلفی ظهور و بروز مییابند. اما از نزدیک انسان متوجه میشود که همه مردم در بسیاری از امور احساسات مشترکی دارند، ولی استنباطهای مختلفی
- حتی در خصوص مسائل معرفتی – دارند و ما فکر میکنیم که جوامع غربی با معرفتشناسی کاملا بیگانهاند؛ اما وقتی با آنها زندگی میکنید میبینید که آنها هم به معرفت توجه میکنند، اما شیوه توجه آنها با ما متفاوت است. در نهایت او هم گمشده خودش را - که همان محرک اصلی و خالق اصلی است - جست وجو میکند؛ اما با تعابیر و شیوههای خودش.
وقتی شما فرهنگ هندویسم را - که هیچ ارتباطی با مفهوم مدنظر ما از خداوند و پیامبران ندارد - مطالعه میکنید، متوجه میشوید در عمق ماجرا به یک نقطه مشترک میرسند. اما در بیان و سیر تحولات، حواشیای به آن اضافه شده که تصویر اصلی را مخدوش کرده است؛ کما اینکه در اسلام نیز در چهارده قرن اخیر حواشی زیادی داشتیم. بنده امام خمینی(ره) را محیالدین زمان و احیاگر دین در عصر حاضر میدانم؛ اگر زنگارزدایی از اسلام توسط انقلاب ما نبود و اگر دین توسط ملت ما با هدایت و نقشآفرینی امام(ره) احیا نمیشد، به قدری زنگار گرفته بود که تصویر و چهره اصلی دین تا حد زیادی کدر شده بود. این انقلاب باعث شد ما به اساس باورهای اصیل و شفاف بازگردیم؛ حتی در جهان هم نوعی بازنگری نسبت به دین و مسائل معرفتی صورت گرفت. مثلا کتابهایی که در آمریکا پیرامون ماوراءالطبیعه و متافیزیک یا اسلامشناسی و شیعهشناسی منتشر میشد، بعد از پیروزی انقلاب سیر صعودی به خود گرفت. این انقلاب رخ میدهد و دین بهعنوان محرک جامعه درمیآید. اگر در دوره دانشجویی ما کسی اظهار تدین میکرد، به او بیتوجهی کرده و او را منزوی میکردند. مشهور بود که میگفتند دین، فکر ارتجاعی است و واقعا در دانشگاهها فضا اینگونه بود.
خاطرم هست که در دانشگاه آمریکایی بیروت، محرم با عید نوروز مصادف شده بود. در آن زمان افرادی که در اعتقادات دینی جدی بودند، مشخصه ظاهری خاصی نداشتند که براساس آن شناخته شوند. دانشجویان جمع شدند و ما که در اعتقادات دینی جدیتر از دیگران بودیم، گفتیم که جشن نوروز امسال را چند روزی دیرتر برگزار کنید. ناگهان چهرهها تغییر کرد و از ما پرسیدند مگر شما به مسائل دینی اعتقاد دارید؟ ما جواب دادیم که بحث تدین نیست؛ ماه محرم و عاشوراست، باید حرمت حفظ کرد... واقعا وضعیت دین اینگونه بود، اما امروز دین بهعنوان یک عامل محرک در جامعهشناخته شده است و مطمئن باشید اتفاقاتی که در منطقه ما و در جهان رخ میدهد - حتی اگر عنوان دین هم نداشته باشد - اصولی را که دین نسبت به آنها مدعی است در حرکتهای اجتماعی خود لحاظ میکنند. مثلا اتفاقاتی که به بهار عربی موسوم شد و ما آن را بیداری اسلامی مینامیم، نمیتوانست در خلاء ایجاد شود. اصلا هیچ حرکت اجتماعی در خلاء ایجاد نمیشود و حتما باید پیشینهای داشته باشد که باعث چنین حرکتهای اجتماعی شود.
بنده معتقدم که انقلاب اسلامی ما توانست تحرکی نه فقط در ایران بلکه در جوامع بشری ایجاد کند که نگاه دوبارهای به مسائل متافیزیکی داشته باشند؛ متافیزیک اعم از دین، ماوراءالطبیعه و معرفتشناسی. این مقدمهای برای بازگشت به فطرت اصیل انسانی است و آرامآرام زمینه برای بیان و پذیرش حرف حق آمادهتر میشود. یعنی اگر زمینه فراهم شود و شما مبانی فکری خودمان را که منبعث از اسلام است به درستی مطرح کنید، گوش شنوا برای شنیدن آن بسیار میشود. حضور ما در لبنان حدودا با حکم مرحوم آیتالله بروجردی برای امام موسی صدر همزمان شده بود که زعامت امور دینی اقلیت شیعه لبنان را برعهده بگیرند. وقتی من به لبنان رفتم، دو، سه سالی از حضور ایشان در آنجا میگذشت. ما در خدمت امام موسیصدر بودیم و ایشان به زیبایی دین را عرضه میکرد.
خاطرم هست که گاهی امام موسیصدر مثل یک کشیش روزهای یکشنبه به کلیسای مسیحیان میرفت و به آنها «سرمون» میداد؛ یعنی بهگونهای در کلیسا صحبت میکرد که گویی خودش هم یک کشیش بود. کسی که در کلیسا مینشست تصور نمیکرد که او بهعنوان یک روحانی شیعه میخواهد شیعهگری و اسلام را رواج دهد. درباره حضرت مریم(س) و حضرت عیسی(ع) با در نظر گرفتن مشترکات همه ادیان صحبت میکرد. میگفت ما هم درباره حضرت مریم(س) و حضرت عیسی(ع) همینها را میگوییم، درباره مبانی اخلاقی این گونه فکر میکنیم و... اما روی مسائلی دست میگذاشت که مسیحیان هم به آنها اعتقاد داشتند. اگرچه ما افتراقاتی با مسیحیان داریم اما در عین حال مشترکات زیادی هم داریم. امام موسیصدر روی این مشترکات تمرکز میکرد. ایشان همچنین بارها برای سخنرانی به دانشگاه آمریکایی بیروت آمد. اگرچه زبان مادری امام موسی صدر فارسی بود، اما به زبان عربی تسلط ویژهای داشت و سخنران بسیار زبدهای بود. ما در دانشگاه آمریکایی بیروت درسی مشابه دروس عمومی در دانشگاههای ایران داشتیم؛ اما در آنجا خیلی سختتر بود.
باید کتابهای فلسفی از یونان باستان تا قرون وسطی و عصر حاضر را میخواندیم که برای سن کم ما کار بسیار دشواری بود؛ یعنی باید کتابهای تمام فلاسفه را میخواندیم اما در عین حال چیز زیادی متوجه نمیشدیم. امام موسی صدر که یدطولایی در بحث فلسفه داشت، یک بار برای سخنرانی در اینباره به دانشگاه ما آمد، بسیار گزیده و زیبا صحبت کرد. مثلا یک بار نظرات افلاطون، سقراط و بقراط را بازگو کرد، بعد به مونتسکیو و دکارت میپرداخت و در نهایت به عصر هگل رسید. اما به قدری هوشمندانه این گزیدهها را انتخاب کرده بود که مخاطبانش به آن توجه کنند. امام موسی صدر میدانست جماعتی که در برابرش بودند، توجه چندانی به دین نداشتند. این ماجرا مربوط به دهه 60 میلادی است که دین جایگاهی در جوامع این چنینی نداشت. بنابراین به جای اینکه از دین صحبت کند، اندیشه و احوال متفکران و فلاسفه را بیان میکرد و در پایان میگفت ما هم همین اعتقادات را داریم. منظور او از ما، «شیعیان» و «مسلمانان» بود؛ یعنی آرامآرام آنها را به سوی خودش جذب میکرد. متاسفانه شیعه در آن دوره، منزویترین، عقب افتادهترین و فقیرترین اقلیت در لبنان بود؛ اما امام موسیصدر بهگونهای عمل کرد که کار ایشان و بعدها کمکهای جمهوری اسلامی ایران شیعه را به مقتدرترین، عزیزترین، موفقترین و جاافتادهترین اقلیت لبنان تبدیل کرد.
به سوال نخست شما بازمیگردم. خانواده ما یک خانواده روحانی بود؛ هم پدر پدرم و هم پدر مادرم و اسلاف آنها همه روحانی هستند. ما از نوادگان شهید ثالث هستیم. عموی بنده هم نویسنده است و برای دایرهالمعارف شیعه مقالات بسیاری نوشته است. میخواهم عرض کنم که خانواده ما با این مفاهیم بیارتباط نیست. مساله دیگر این است که بسیاری از مسائل به ذات اشخاص بازمیگردد. مثلا اگر بنده به مدرسه نقاشی بروم، شاید بتوانم خطوطی رسم کنم اما هیچ گاه یک نقاش برجسته نخواهم شد؛ کسی نقاش برجسته میشود که علاوه بر آموزش، آمادگی ذاتی هم داشته باشد. به عبارت دیگر، هم ذاتی است و هم اکتسابی. موسیقی و شعر هم همین طور است. در مسائل سیاسی هم این مساله صدق میکند.
خاطرم هست در زمانی که من سن کمی داشتم، آقای امینی نخستوزیر بود. ایشان هم زیاد صحبت میکرد هم خوب حرف میزد. من رادیو را روشن میکردم تا سخنرانیهای نخستوزیر را گوش کنم. روزنامه و مجلههای مختلف را هم پدرم میخرید و من میخواندم. واقعا به این مسائل علاقه داشتم. کتاب هم زیاد میخواندم. این یک علاقه فردی بود که ما با همین علایق رشد کردیم. در آن دوره بهعنوان یکی از دانشجویانی که خدمت امام موسی صدر میرسیدم و در تجمعهای دانشجویی حضور داشتیم، از انزوای اسلام رنج میبردم و واقعا این مساله برای ما عقده شده بود. گاهی از خودم میپرسیدم که ممکن است روزی دین از این انزوا خارج شود؟ واقعا تصور این اتفاق هم مشکل بود. کسی تصور نمیکرد که انقلاب اسلامی به این زیبایی رخ بدهد و جایگاه مناسبی در جهان پیدا کند. علاقه اصلی من، مسائل مربوط به سیاست بود؛ مقاله میخواندم، کتاب میخواندم، به سخنرانیهای بزرگان گوش میکردم و... تقدیر هم بیتاثیر نبود و چرخ روزگار گشت و گشت تا اینکه سه سالی در وادی که به آن فکر نمیکردم قرار گرفتم.
* یکی از مقاطع مهم زندگی سیاسی شما حضور در وین بهعنوان نماینده ایران در آژانس بینالمللی انرژی اتمی بود؛ اما درعین حال درباره پایان حضورتان در این نهاد و استعفای شما از نمایندگی ایران در آژانس کمتر صحبت شده است. چه شد که ادامه ندادید؟
- من هیچگاه استعفا ندادم. چندی پیش یکی از همکاران بازنشسته و محترم ما در وزارت امورخارجه با یکی از روزنامهها گفتوگو کرده و گفته بود که فراخوان کردهاند! این اصلا موضوع عادیای نیست که در وزارتخارجه مرسوم باشد. شما بروید در وزارتخارجه ببینید چیزی تحت عنوان فراخوان صالحی از وین وجود دارد یا نه. من نمیدانم این مساله از کجا آمده است اما درباره آن توضیح میدهم. بنابراین موضوعی تحت عنوان استعفا به کلی منتفی است و کسانی که مدعی هستند آن را نشان دهند. مساله فراخوان هم واقعیت ندارد؛ اگر سندی دارند، ارائه دهند. من از 1998 تا 2003 نماینده ایران در آژانس بودم. زمانی که در دوره ریاستجمهوری آقای خاتمی به این سمت منصوب شدم، ایران سه نماینده در وین داشت؛ یکی سفیر دوجانبه، دیگری نماینده دائم ایران در سازمانهای بینالمللی غیر از آژانس بینالمللی انرژی اتمی و یکی هم نماینده ایران در آژانس بینالمللی انرژی اتمی. دو نفر نخست از طرف وزیرامور خارجه معرفی میشدند و رئیسجمهور استوارنامه آنها را میداد. اما نماینده ایران در آژانس از سوی رئیس سازمان معرفی میشد و رئیسجمهور حکم او را صادر میکرد. جناب آقای خاتمی به بنده لطف کردند - که هیچ گاه این لطف را فراموش نمیکنم - و من را بهعنوان نماینده ایران در آژانس معرفی کردند. در همین اتاق کنار آقای آقازاده نشسته بودم که ایشان گفت شما انتخاب من نیستید! بنده گفتم که من هم اصراری بر این امر ندارم و با تشخیص آقای خاتمی به اینجا آمدهام. یکی از ویژگیهای مثبت آقای آقازاده صراحت لهجه ایشان است. اگر حرفی داشته باشد، رو در رو میگوید. آقای آقازاده سه موضوع را مطرح کرد و گفت که به این سه دلیل من موافق معرفی شما نبودم.
خاطرم هست که در ابتدای دوره آقای خاتمی،
دنبال گزینههای مناسبی برای وزارت علوم و ریاست سازمان انرژی اتمی بودند.
باتوجه به اینکه من دو دوره معاون وزیر علوم بودم و در رشته انرژی هستهای
تحصیل کرده بودم، بهعنوان یکی از گزینهها مطرح شدم. رندهای آن زمان در
بولتنهایی که برای مقامات بلندپایه ارسال میشد، مسائلی را به بنده منتسب
کرده بودند. من به وزارت اطلاعات رفتم و ماجرا را برای آقای دری نجفآبادی
توضیح دادم. ایشان خندید و گفت که کاش پرونده ما هم مثل تو بود! در نهایت
فهمیدیم فردی که ما را در این مساله رقیب خودش میدانسته این اخبار نادرست
را در بولتنها منتشر میکرده تا ما را از میدان خارج کند. البته بعدها
مشخص شد که این موضوع یک بداخلاقی سیاسی با استفاده از ابزار تشابه اسمی
بود.
در همان جلسهای که خدمت آقای آقازاده بودیم، ایشان گفت که شما عرب هستی! پرسیدم چرا؟! گفت چون میتوانی عربی صحبت کنی! گفتم پس شما هم آمریکایی هستید؛ چون شنیدهام میتوانید انگلیسی صحبت کنید! این چه حرفی است؟! مزار اجداد ما در قزوین محل زیارت مردم است. کسی که کربلا رفته دلیل بر عرببودن او نمیشود. به هر تقدیر ما به وین رفتیم. در دو سال نخست، مشکلی تحت عنوان پرونده هستهای وجود نداشت. دیگر اینکه ما هیچ گاه در آژانس عضو شورای حکام نبودیم؛ فقط دو سال در ابتدای انقلاب عضو این شورا شدیم که آن هم به دلیل شرایط ویژه پس از انقلاب بود. یکی از افتخاراتم این است که توانستم در دوره ماموریتم اقدامی انجام دهم که براساس آن به عضویت شورای حکام درآمدیم؛ حتی بعد از آن هم دیگر به عضویت این شورا درنیامدیم. سال دوم از حضور ما در شورای حکام بود که پرونده هستهای ایران مطرح شد اما ما به دلیل حضور در این شورا اجازه ندادیم پرونده ایران به شورای امنیت ارجاع داده شود. یکی دیگر از اقدامات مثبتمان این بود که توانستیم دفتر جنبش عدمتعهد را در وین ایجاد کنیم؛ چراکه وقتی از شورای حکام بیرون میآمدیم، دیگر تریبونی برای بیان مواضعمان نداشتیم. سفیر وقت مالزی که عضو تروئیکای جنبش عدمتعهد بود به ما توصیه کرد دفتری داشته باشیم. او به ما گفت که پرونده شما فعلا بسته نمیشود. به کمک ایشان و سفیر آفریقایجنوبی این دفتر را تاسیس کردیم که بعد از پایان حضورمان در شورای حکام، جنبش عدمتعهد به تریبونی برای بیان مواضع ما تبدیل شد و به لحاظ سیاسی بسیار موثر بود.
زمانی در شورای حکام مساله ارجاع پرونده ایران به شورای امنیت مطرح شد. به همین منظور، تعدادی از کارشناسان وزارتخارجه برای مشورت دادن به محل آژانس آمدند. اما در این خصوص میان ما و آنها اختلاف دیدگاه وجود داشت. مثلا گفتند که بهعنوان اعتراض به عدم رعایت انصاف و عدالت جلسه را ترک کنید. ما گفتیم که این اقدام مناسبی نیست و به ضرر ما تمام میشود. آنها گفتند که شما این کار را انجام دهید و ما هم بهعنوان اعتراض جلسه را ترک کردیم؛ یعنی ترک جلسه از سوی بنده به همین دلیل بود.
بنابراین فراخوان، اعتراض به این مساله یا استعفا حقیقت ندارد. دوره نمایندگی در آژانس سه سال است اما در عین حال با صلاحدید وزیر یک سال و با دستور رئیسجمهور تا دو سال و نیم میتوان ماموریت را تمدید کرد و بیشتر از آن غیرقانونی است؛ مگر آنکه دستور خاصی از مقام معظم رهبری بگیرند که در مواردی اتفاق افتاده است. بنابراین دوره ماموریت پنج ساله بنده در سال 2003 تمام شده بود و یک سال بود که در دانشگاه شریف درس میدادم.
یادم میآید که بعد از اینکه کار بنده تمام شده بود و خانوادهام به ایران آمده بودند، به وین رفتم؛ چراکه به دلیل مشخص نشدن نماینده جدید ایران در آژانس هنوز با آنجا مرتبط بودم. آقای دکتر زیاران بهعنوان جانشین ما معرفی شده بود و قرار بود بعد از من یک نفر بهعنوان نماینده ایران در سازمانهای بینالمللی و آژانس انتخاب شود؛ یعنی ایران به جز سفیر دوجانبه، فقط یک سفیر دیگر در وین داشته باشد. قرار بود بنده برای معرفی آقای زیاران به وین بروم اما زمانی که در قطر برای شرکت در یک برنامه زنده تلویزیونی رفته بودم به من گفتند که شما برکنار شدهای! ماجرا از این قرار بود که آقای دکتر خرازی با آقای جلال برزگر، خبرنگار روزنامه ایران مصاحبه کرده و گفته بودند که آقای صالحی دیگر نماینده ایران در آژانس نیست و برمیگردد. تیتر روزنامه ایران هم شد: «صالحی برکنار شد». این مساله باعث عصبانیت آقای خاتمی شد و آقای خرازی هم گفتند که تیتر اشتباه بوده و این یک سوءبرداشت بوده است. در واقع نوعی فضاسازی صورت گرفت؛ وگرنه ما کارمان تمام شده بود و به ایران آمده بودیم. بعد از این ماجرا بود که آقای خرازی استمالتی کردند و دستنوشتهای به بنده هدیه دادند. ایشان خطاط بسیار خوبی هستند. به من گفتند که شما باید دوباره بروید و سفیر بشوید؛ اما من گفتم زندگی من همین جا خوب است و میخواهم در ایران بمانم. آقای خرازی خیلی اصرار کردند تا رضایت من را جلب کنند؛ اما من هم میگفتم که علاقهای ندارم بروم. ایشان در نهایت گفتند شما بهتر است این پیشنهاد را قبول کنید. من گفتم شرطش این است که کشور غربی نباشد چون همسر بنده دوست ندارد ساکن یک کشور غربی باشد. مساله را با همسرم مطرح کردم و او گفت که من به کشور غربی نمیآیم. من هم به دکتر خرازی گفتم که اگر کشور اسلامی باشد ما میرویم. ابتدا صحبت از مالزی بود اما بحث به سازمان کنفرانس اسلامی رسید.
یک روز آقای زمانینیا مشاور آقای خرازی زنگ زد و از من پرسید: «علاقه داری به جده بروی؟» گفتم شوخی میکنی. گفت نه؛ برای معاونت علمی سازمان کنفرانس اسلامی. من هم قبول کردم. این بالاترین مقامی است که تاکنون جمهوریاسلامی در خارج از کشور داشته است. بهطور معمول وزرای خارجه کشورهای عضو سازمان کنفرانس اسلامی (سازمان همکاری اسلامی) هم دبیرکل و هم چهار نفر از معاونان را انتخاب میکنند. باتوجه به اینکه در رسانههای مختلفی همچون الجزیره مصاحبه میکردم، لذا چهره شناخته شدهای بودم. در استانبول رایگیری کردند و بنده بهعنوان معاون دبیرکل سازمان کنفرانس اسلامی انتخاب شدم. این دوره، یکی از بهترین دوران زندگیام بود و توانستم قریب 50 بار به عمره مشرف شوم. این از الطاف بزرگ الهی بود.
* آقای دکتر صالحی! شما به تازگی گفتهاید که میشد توافقنامه ژنو بهتر از این هم تنظیم شود. همین موضوع دستمایه تحلیلی شد که برخی آن را با پایان حضور شما در آژانس در دوره اصلاحات شبیهسازی کردند و گفتند شاید اختلافنظری وجود داشته است. البته شما هم توضیح خاصی در این خصوص ندادید.
- اختلافنظری نبود. البته وقتی کسی وارد کار سیاسی میشود باید این مسائل را بپذیرد. زمانی که پرونده هستهای مطرح شد، در ابتدا وزارتخارجه مسئول پیگیری آن بود. اما آقای خرازی - که معلم اخلاق بنده هستند و لطف زیادی به من دارند - تصمیم گرفتند که این مساله را به دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی واگذار کنند. البته این اقدام در آن دوره کار درستی بود؛ چراکه اغلب ارگانها از این شورا حرفشنوی داشتند. برای مثال وزارت امور خارجه نمیتوانست به سازمان انرژی اتمی امرونهی کند؛ اما شورای عالی امنیت ملی بر همه نهادها اشراف داشت و میتوانست این کار را انجام دهد. بنابراین آقای دکترروحانی عهدهدار مسئولیت این پرونده شدند و بنده زمانی که در وین بودم - و حتی تا مدتی بعد از آن - با ایشان همکاری میکردم و در جلساتی که به ریاست ایشان برگزار میشد حضور داشتم. در این جلسات هر کسی نظر خودش را بیان میکرد و من هم نظراتم را میگفتم. آن زمان هم آقایان ظریف، زمانینیا، البرزی، موسویان، ناصری، خوشرو و... در تیم آقای روحانی بودند و به ایشان مشورت میدادند.
افراد دیگری هم بودند؛ مثلا آقای خانیکی به نمایندگی از سازمان انرژی اتمی در این جلسات شرکت میکرد. در آنجا معمولا نظرات متفاوتی مطرح میشد و اتفاق آرا نبود؛ اما در نهایت نظر غالب مورد تصویب قرار میگرفت. اینکه بنده عرض کردم توافقنامه هستهای را بهتر از این هم میشد تنظیم کرد، ناظر به این دوره نیست؛ ناظر به گذشته است. یعنی در گذشته که ما در وزارتخارجه بودیم، اگر انسجام بیشتری میان مجموعه عوامل درگیر با این مساله وجود داشت، شاید ما امروز در شرایط بهتری بودیم. انسجامی که امروز در این مجموعه وجود دارد، خیلی خوب است؛ یعنی آقای روحانی، آقای ظریف، آقای شمخانی دبیر محترم شورای عالی امنیت ملی و رئیس سازمان انرژی اتمی هماهنگی بسیار خوبی دارند. البته این به معنای آن نیست که هر کسی نظر خودش را ندارد، اما انسجام مناسبی وجود دارد و همه سعی میکنند با یکدیگر همکاری کنند؛ بالاخره هر کسی میتواند مانعی برای انجام کارها باشد. دبیر شورای عالی امنیت ملی، رئیس سازمان انرژی اتمی و وزیرخارجه میتوانند به تنهایی مانع این انسجام باشند و حتی رئیسجمهور هم میتواند نظر دیگری داشته باشد. صحبت من ناظر به گذشته بود و گفتم در گذشته فرصت خوبی داشتیم و اگر از این فرصت استفاده میکردیم، میتوانستیم شرایط بهتری داشته باشیم. این هم برداشت شخصی بنده بود.
* زمانی که آقای جلیلی مسئولیت مذاکرات را برعهده داشت، شما در وزارت امور خارجه طرف مشورت ایشان قرار نمیگرفتید؟
- اتفاقا همکاری خوبی با هم داشتیم. آقای جلیلی زحمات بسیاری کشید و همه سعی میکردند که این مساله را مدیریت کنند؛ اما نتیجه مدیریت منجر به حل مساله یا تخفیف آن نشد. اما در این دوره شرایط فرق میکند. آقایروحانی شخصا پیگیر این مساله هستند و جلسات متعددی را با گروه مذاکرهکننده برگزار میکنند. اما در آن زمان این جدیت وجود نداشت.
* یعنی در این دوره، آقای روحانی با وزارت امور خارجه، شورای عالی امنیت ملی و شما جلساتی برگزار میکنند تا به تصمیم نهایی برسند؟
- ما در دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی جلساتی تحت عنوان کمیته هستهای داریم که از زمان دبیری آقای روحانی در شورا ایجاد شده است. مصوبات این کمیته به رئیسجمهور ارائه میشود و بعد از موافقت ایشان، به مقاممعظمرهبری تقدیم میشود. زمانی که ایشان این مصوبات را تاییدمیکنند، بهعنوان دستورالعمل تیم مذاکرهکننده هستهای در دستورکار قرار میگیرد. این شیوه هنوز پابرجاست. علاوه بر این مکانیسم، آقای روحانی با آقای ظریف و گروه مذاکرهکننده جلسات جداگانهای تشکیل میدهد.
* البته بسیاری از تصمیمات وزارت امور خارجه که در قالب برنامه اقدام مشترک اتخاذ میشود در حیطه اختیارات سازمان شماست...
- ما در آنجا نماینده داریم. آقای امیری نماینده ماست که در حوزههای فنی مشورتهای لازم را به تیم مذاکرهکننده ارائه میدهد. اگر نیاز باشد، با ما تماس میگیرد و ما هم نظر خودمان را اعلام میکنیم. ما همیشه سعی کردهایم بهگونهای عمل کنیم که راهگشا باشیم. حتی آخرین تفاهمنامهای را که با آقای آمانو امضا کردیم، در جهت تلطیف روابط با آژانس و تقویت فضای مذاکرات با 1+5 بود؛ چراکه اگر آژانس گزارش منفی منتشر کند، فضای سیاسی منفی علیه ما ایجاد میشود و آثار سلبی فراوانی بهدنبال خواهد داشت. اما با کارهایی که انجام دادیم، توانستیم فضا را تلطیف کنیم؛ یعنی ما مسیر آژانس و 1+5 را مکمل یکدیگر میدانیم.
* چه شد که آقای احمدینژاد برای تصدی مسئولیت وزارت امور خارجه از شما دعوت کرد؟
- در تابستان 84 (آگوست 2005) حدودا یک ماه بود که من به جده رفته بودم. آقای احمدینژاد هم به تازگی به ریاستجمهوری انتخاب شده بودند. یک روز از دفتر ریاستجمهوری با من تماس گرفتند و گفتند به ایران بیایید. این در حالی بود که ما در آنجا خانه اجاره کرده بودیم، ماشین خریده بودیم و تمام امور زندگی خود را نظم بخشیده بودیم. البته من کارمند سازمان کنفرانس اسلامی بودم؛ نه مامور دولت جمهوری اسلامی. علت را جویا شدم و گفتم که من در اینجا کارهای زیادی دارم. گفتند شما برنامه کاری برای وزارت علوم و وزارتخارجه تدوین و فکس کنید. من باتوجه به سابقهای که در ماموریتهای وین، آرژانتین و جده و همچنین در معاونت وزارت علوم داشتم، مطالبی را نوشتم و برای آنها فکس کردم. بعد از مدت کوتاهی تماس گرفتند و گفتند که آقای دکتر احمدینژاد گفتهاند شما حتما باید تشریف بیاورید! (خنده) این در حالی بود که قرار بود بنده به اتفاق دبیرکل به چین سفر کنم و این موضوع را هم با دفتر آقای دکتر احمدینژاد در میان گذاشتم. گفتم که انشاءالله در فرصت مناسبی به ایران میآیم. آنها گفتند حرف رئیسجمهور کشور خودتان برای شما مهمتر است یا دبیرکل سازمان کنفرانس اسلامی؟! من دیدم چارهای نیست و به ایران آمدم.
تا قبل از سال 84 بنده و آقای احمدینژاد
هیچ آشنایی با هم نداشتیم و هیچ صحبتی با هم نکرده بودیم. من میدانستم که
ایشان عضو هیات علمی دانشگاه علم و صنعت هستند اما هیچ گاه از نزدیک با هم
ارتباط نداشتیم. البته ایشان بنده را میشناخت؛ چراکه در دورهای که بنده
معاون آموزشی آقای هاشمی گلپایگانی بودم، آقای احمدینژاد هم مشاور فرهنگی
وزیر علوم وقت بود اما در آنجا هم از نزدیک با یکدیگر آشنایی نداشتیم؛
چراکه ایشان در جلسات شورای معاونین حضور پیدا نمیکردند. خدا حفظشان کند؛ نظر لطف ایشان شامل حال بنده شد و حسنظنی به من داشتند. به
من گفتند شما به وزارت علوم بروید. من گفتم اگر اجازه دهید به زندگیام در
جده ادامه دهم؛ ضمن اینکه افراد دیگری هستند که وزارت علوم را اداره کنند.
اتفاقا همان زمان هم اسامی افرادی همچون دکترتوفیقی و دکترفرجیدانا
برای تصدی وزارت علوم مطرح بود. بعد از آن بحث وزارت امور خارجه مطرح شد که
باز هم من گفتم افراد دیگری برای اداره این وزارتخانه هستند. مادر بنده هم
راضی نبود که ما به ایران برگردیم؛ میگفت به جده رفتهای و در جوار خانه
خدا هستی، همان جا بمان. حتی سر نماز دعا میکرد که خدایا بچه من را از
خودت دور نکن. (خنده) بعد از یکی، دو جلسه دیگر با آقای دکتر احمدینژاد،
به چین رفتم. در سفارت ایران نزد آقای وردینژاد بودیم که باز هم از دفتر
رئیسجمهور وقت تماس گرفتند و گفتند که آقای دکتر گفتهاند نظراتت را برای
اداره وزارت علوم و وزارت امور خارجه کاملتر بنویس؛ گفتم یا حضرت عباس(ع)!
اینها دست از سر ما برنمیدارند.
بقیه مسائل خیلی قابل بیان نیست، اما هرچه بود، این ابر سیاه از بالای سر ما عبور کرد و ما در جده ماندیم. بعدها آقای دکتر احمدینژاد به من گفت که عدهای مخالفت میکردند و من فکر کردم که اگر به دولت بیایید، ممکن است به شما لطمه بزنند. من هم خدا را شکر کردم و گفتم خدا به کسانی که این کار را انجام دادند، توفیق و خیر بدهد! چون اگر این اتفاق نمیافتاد ما توفیق حضور چهار ساله در جده را از دست میدادیم.
بعد از چهار سال که به ایران آمدم، مصادف شد با انتخابات ریاستجمهوری 88. من به دانشگاه صنعتیشریف رفتم تا خودم را برای ترم مهرماه آماده کنم. باز هم از دفتر آقای دکتر احمدینژاد تماس گرفتند و تنظیم وقت ملاقات کردند. خدمت ایشان رسیدیم و گفتند که شما به سازمان انرژی اتمی بروید. من خیلی اصرار کردم و گفتم که بیش از سیواندی سال سابقه کاری دارم و علاقهمند به مسئولیتهای اجرایی نیستم. گفتم اجازه دهید استخاره کنم. ایشان گفت که من استخاره کردهام. از من پرسیدند شما چرا این لطفالهی را نادیده میگیرید و به فرصتی که برای خدمت پیدا کرده اید پشت پا میزنید؟ بدین ترتیب ریاست سازمان انرژی اتمی را پذیرفتم.
حضور بنده در این سازمان با موضوع تامین سوخت 20درصدی برای رآکتور تهران مصادف شد. یکی،دو هفته قبل از اینکه من عهدهدار این مسئولیت بشوم، آقای مهندس آقازاده نامهای برای آژانس فرستاده بودند و تقاضای سوخت 20 درصد کرده بودند. حدود دو ماه بعد، به مقر آژانس بینالمللی انرژی اتمی(IAEA) رفتم تا در اجلاس سالانه آژانس شرکت کنم. باتوجه به اینکه از قبل با آقای البرادعی آشنایی داشتم، من را به منزلش دعوت کرد و با اشاره به نامهای که آقای آقازاده برای سوخت فرستاده بودند گفت که آمریکا و روسیه پیشنهادی دادهاند و گفتهاند شرایطی برای دادن سوخت به ایران دارند. من خیلی ناراحت شدم و گفتم که این چه وضعی است؟! ما قبلا سوخت را خریدهایم؛ بدون اینکه شرایطی داشته باشد. اشاره کردم که وقتی بنده در آرژانتین بودم، ما سوخت را خریداری کردیم و حالا باز هم میخواهیم خریداری کنیم. زمانی که به ایران آمدم به آقای دکتر احمدینژاد گفتم که اینها به ما سوخت نمیدهند؛ فعلا مقداری بودجه در اختیار ما بگذارید تا کار را شروع کنیم و به موازات آن مساله تامین سوخت از خارج را پیگیری میکنیم، اما اگر بخواهیم به امید آنها بنشینیم، رآکتورها تعطیل میشود.
ایشان لطف کرد و پولی در اختیار ما گذاشت؛ من هم هر هفته جمعی از دوستان متخصص در رشتههای مختلف متالورژی، مهندسی شیمی، مکانیک و... را به اینجا دعوت میکردم و جلساتی را برگزار میکردیم. مرحوم شهید شهریاری هم در برخی جلسات ما شرکت میکرد. گزارش کارهایی را که به ما میرسید بررسی میکردیم تا ببینیم میتوانیم سوخت 20 درصدی تولید کنیم یا نه. الحمدلله توانستیم سوختی را که قرار بود آنها در دو سال و نیم با تحمیل شرایطشان تحویل دهند، در عرض 18 ماه تولید کردیم. البته از صفر شروع کردیم و بسیاری از محاسبات، برای نخستینبار انجام شد. مرحوم شهید شهریاری بسیاری از این محاسبات را برای نخستین بار انجام داد و کسی را هم نداشتیم که آنها را تایید یا رد کند. ایشان هم محاسبات را انجام داد و هم به دیگران آموزش داد که چگونه این محاسبات را انجام دهند. بدین ترتیب توانستیم به سوخت 20 درصد دست پیدا کنیم و من همیشه میگویم ما یک تشکر به غربیها بدهکاریم که ما را مجبور کردند این کار غیرقابل تصور را انجام دهیم. این مساله، ما را چند پله بالا برد و یک اعتماد به نفس قوی در سازمان ایجاد کرد. در اینجاست که میگوید: «فعسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم»؛ ما واقعا خیلی ناراحت بودیم اما دیدیم که به نفع ما تمام شد.
بعد از حدود دو سال، من به سرپرستی وزارت امور خارجه منصوب شدم و سه ماه بهطور همزمان رئیس سازمان انرژی اتمی و سرپرست وزارت امورخارجه بودم. یک مرتبه دکتر احمدینژاد به من گفت که شما به وزارتخارجه بروید. من گفتم که اینجا حوزه تخصصی من است و در این سازمان جا افتادهام؛ اجازه بدهید همین جا بمانم. هر چه اصرار کردم که نیروهای زیادی هستند و شما میتوانید از افراد دیگری استفاده کنید، ایشان نمیپذیرفت. اما هر بار که ایشان میگفت و من میگفتم آمادگی ندارم. یکی، دو ماهی میگذشت و من خدا را شکر میکردم. تا اینکه یک روز من را به دفتر خود خواستند و گفتند چرا این مسئولیت را قبول نمیکنید؟ به مصلحت است که شما این مسئولیت را برعهده بگیرید. گفتم اجازه بدهید که کمی روی این مساله تامل کنیم. ایشان گفت من باید تعیین کنم و شما را برای این مسئولیت مناسب میدانم. یک روز برای بزرگداشت شهید شهریاری به دانشگاه صنعتی شریف رفته بودم که یکی از دوستان پیامکی را به من نشان دادند و گفتند: مبارک است! شما بهعنوان سرپرست وزارت امور خارجه انتخاب شدهاید. بدین ترتیب در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتم و به وزارت امور خارجه رفتم.
البته این هم از الطاف الهی بود؛ چراکه من هیچگاه برای تصدی مسئولیت، لابی نکردهام. همیشه به کاری که داشتم، راضی بودم. مثلا در ابتدای انقلاب زمانی که آقای دکتر نجفی وزیر علوم بودند، بنده برای شرکت در جلسه یونسکو به فرانسه رفته بودم که گفتند میخواهیم شما را به عنوان رئیس دانشگاه صنعتیشریف انتخاب کنیم. وقتی آقای دکتر فاضل وزیر علوم شدند، من رئیس دانشگاه صنعتی شریف بودم اما هیچگاه ایشان را ندیده بودم و آشنایی قبلی با آقای دکتر فاضل نداشتم. ایشان با من تماس گرفت و گفت میخواهم شما را به عنوان معاون آموزشی وزارت علوم انتخاب کنم. من گفتم که بنده در دانشگاه هستم و به شرایط فعلی راضیام. بعد از چند روز دیدم حکم را صادر کردند. میخواهم بگویم تقدیر بوده و همیشه به معلمی راضی بودم و شوق و ذوقش را هم داشتم. اما دست تقدیر، سرنوشت را تعیین میکند.
زمانیکه من رئیس سازمان شده بودم، کشورهای عربی و غربی تحلیل کردند که کسی آمده که رشته و تخصصش همین است و سابقه کار در خارج از کشور را هم دارد. وقتی به وزارتخارجه رفتیم، همانها گفتند که این فرد به وزارتخارجه آمده تا بعد سیاسی این مساله را هم حل کند. آنها همواره ایران را حول محور هستهای میدیدند. تحریمها هم مثل سابق بود و هنوز به حالت به اصطلاح آنها «فلجکننده» نرسیده بود. بعد از دو هفته، تونس به هم ریخت. وقتی خدمت یکی از مقامات کشوری رسیدم، به من گفتند؛ عجب! شما خوشقدم بودید. بعد از مدتی هم تحریمها شروع شد. یعنی ما زمانی به وزارت امور خارجه رفتیم که اوضاع منطقه تغییر کرد و جبههگیریهای کشورهای منطقه دستخوش تحولاتی شد. رویکردهای متفاوتی هم داشتند؛ مثلا ترکیه یک رویکرد داشت و عربستان رویکردی دیگر. حتی جهتگیری جامعه بینالمللی هم نسبت به تحولات روز منطقه تغییر کرد. در این شرایط جمهوریاسلامی ناگزیر بود که در این تلاطمهای پیش آمده سیاست متوازن و حساب شدهای در برابر این تحولات در پیش بگیرد؛ چراکه اگر صراحتا به نفع یکی از دو طیف موضعگیری میکردیم، مثل ترکیه با مشکل مواجه میشدیم. البته در پشتپرده فعال بودیم. برخی سیاستها بهگونهای بود که نمیشد گفت. ما میخواستیم اجلاس جنبش عدمتعهد را برگزار کنیم در حالیکه بسیاری از دولتها تحت نفوذ قدرتها محتاط بودند و تحریمهای به اصطلاح آنها فلجکننده علیه ما در جریان بود. در چنین شرایطی بود که ناگهان عربستان اعلام کرد قصد دارد جلسه اضطراری سران سازمان کنفرانس اسلامی را در مکه برگزار کند. تقریبا برداشت همه این بود که عربستان میخواهد با این کار اجلاس جنبش عدم تعهد در ایران را تحت تاثیر قرار دهد و سران کشورهای عربی و اسلامی را ترغیب کند که برای این اجلاس به تهران نروند.
خاطرم هست که بنده خدمت آقای دکتر احمدینژاد رسیدم و تاکید کردم که ما باید حتما در این اجلاس شرکت کنیم. البته گروهی در تهران مخالف بودند اما نظر غالب این بود که برویم؛ این مساله به سود ما تمام شد و ورق به نفع ما برگشت. ملک عبدالله از هیات ایرانی استقبال ویژهای کرد و با آقای احمدینژاد به عنوان میهمان ویژه برخورد شد. علاوه بر این، بحث تحریم اجلاس تهران منتفی شد و شرایط برای حضور 57 کشور عضو سازمان کنفرانس اسلامی در این اجلاس فراهم شد. اجلاس تهران، بهترین اجلاس جنبش عدم تعهد تا آن زمان بود؛ چه به لحاظ شکلی و چه به لحاظ محتوایی، به ویژه در مساله فلسطین بسیار موفق بودیم. در رابطه با مراسم تنفیذ آقای روحانی هم توانستیم حدود 60 کشور را در یک فاصله دو هفتهای دعوت کنیم. در سالهای حضور بنده در وزارت امور خارجه مساله تحریمهای به اصطلاح آنها فلجکننده بسیار جدی بود اما ما توانستیم با بسیاری از کشورها در پس پرده کار کنیم و اجازه ندهیم که آنها به آرزویشان برسند.
* البته این کشورها هزینهاش را هم دادند...
- همین طور است. یکی دیگر از دستاوردهای ما این بود که توانستیم وضعیت بسیاری از زندانیان ایرانی خارج از کشور را روشن کنیم. از جمله آقای تاجیک، آقای دکتر عطاردی و بسیاری از اساتید دانشگاهها یا شهروندان ایرانی. انگار صبر کرده بودند که همه این اتفاقات در زمان ما رخ دهد! مساله مهمتر اسارت 48 ایرانی از سوی معارضین سوری بود؛ اما الحمدلله توانستیم آنها را آزاد کنیم. اتفاقا در همین رابطه، یکی از شخصیتها به ما زنگ زد و گفت که قرار است فردا اینها را اعدام کنند؛ اگر میتوانید، کاری کنید. ما این بار بسیار جدیتر وارد ماجرا شدیم. من با نخستوزیر قطر تماس گرفتم و گفتم که شما یکی از حامیان معارضان سوری هستید و اگر برای شهروندان ما اتفاقی بیفتد، معلوم نیست آینده روابط دو کشور به چه سرنوشتی دچار شود. البته قبلا هم در حاشیه اجلاس مکه با ایشان صحبت کرده بودم. نخستوزیر قطر گفت که این چه حرفی است شما میزنید؟ ما که از تمام معارضین حمایت نمیکنیم. اگر اطلاعاتی دارید، به ما بدهید. من با آن مقام بلندپایه ایرانی تماس گرفتم و جویای اطلاعات شدم اما او هم چیزی در اختیار نداشت. بار دیگر به نخستوزیر قطر - که ایشان الان دیگر نخستوزیر نیستند - زنگ زدم و گفتم که ما هیچ اطلاعاتی نداریم. او گفت که من به الجزیره میروم و به کسانی که ایرانیها را گروگان گرفتهاند پیام میدهم و آنها را از این عمل باز میدارم. به من گفت که شما هم برنامههای این شبکه را پیگیری کن. البته آن روزها به دلیل برخی اختلافات در کشور چندان به این مساله مهم پرداخته نشد و شاید اگر امروز بود، تمام رسانهها این خبر را برجسته میکردند.
بعد از یکی، دو ساعت، معارضین سوری پیام دادند که ما به احترام پیام نخستوزیر قطر از این کار صرفنظر میکنیم. البته آنها تقاضاهایی هم داشتند. ما قرارگاهی در تهران ایجاد کردیم که معاون وزیر امور خارجه قطر به همراه آقای دکتر امیرعبداللهیان معاون وزارت امور خارجه و با هماهنگی دوستان ترک (در ترکیه) موضوع بهطور پیوسته پیگیری میشد تا در نهایت گروگانهای ما آزاد شدند. البته این مساله بیشتر به یک معجزه شبیه بود؛ چراکه هیچ یک از طرفین به یکدیگر اعتماد نداشتند و تا آخرین لحظات دو طرف با استفاده از GPS موقعیت مکانی یکدیگر را کنترل میکردند تا از محل استقرار طرف مقابل خبردار شوند. باتوجه به اینکه آزادی گروگانهای ایرانی باید در زمان و مکان معین انجام میشد لذا معاون وزیر خارجه قطر به تهران آمد و به همراه همکاران ما در وزارت امور خارجه دائما وضعیت را رصد میکردند و در نهایت این 48نفر آزاد شدند. ما توانستیم در سه سال حضور خود در وزارت امورخارجه، شرایط حاد زمانی را مدیریت کنیم. مثلا در قضیه سوریه میخواستند ما را منزوی کنند؛ اما بعد از اینکه آقای مرسی گروه چهار نفره را تشکیل داد، بنده چندین مرتبه به مصر، سوریه و اردن رفتم. تلاش ما بر این بود که جمهوری اسلامی ایران سیاست متوازنی را اتخاذ کند. البته برخی دوستان میگفتند شما در موضع انفعال هستید؛ چراکه انتظار داشتند به نفع یک طرف شعار بدهیم یا در مقابل طرف دیگر کوتاه بیاییم. اما موضع ما هیچیک از این دو نبود و میخواستیم بهطور اصولی کار کنیم. نتیجه این اقدامات ما بعد از چند سال کاملا مشخص شده است.
من خاطرم هست که سایت بازتاب خبری منتشر کرد و در آن نقد شدیدی به بنده با بیانی ناپسند داشت. محتوای خبر این بود که وزیر خارجه ما گفته است ما اجازه نمیدهیم بشار اسد برود، ما اجازه نمیدهیم حکومت سوریه توسط تروریستها ساقط شود. این چه حرفی است؟! چرا با آبروی جمهوریاسلامی بازی میکنید؟! بشار اسد یک هفته دیگر میرود... اما امروز بعد از سه سال میبینیم که رئیسجمهور سوریه هنوز سرجای خودش است. و ما به اینگونه اظهارات (واذا مروا باللغو مروا کراما) نگاه میکنیم. امروز الحمدلله شرایط تغییر کرده و اکثر رسانهها حامی دولت هستند.
* شاید یکی از مهمترین دلایل این مساله این بود که بخشی از دولت موضوع بیداری انسانی را مطرح میکرد؛ در حالی که حاکمیت بر بیداری اسلامی تاکید داشت و کار وزارت خارجه در این میان سخت بود.
- در آن دوره، تفرق بسیار زیاد بود؛ اما امروز این تفرق مشاهده نمیشود. اگر امروز آن 48 گروگان آزاد شده بودند، چه غوغایی میشد؟! یک هفته بعد از آزادی این گروگانها فرانسویها برای آزادی یک گروگان خود در سومالی تلاش کردند؛ اما نه تنها آن گروگان آزاد نشد، بلکه تعدادی هم کشته شدند. از این منظر، کار جمهوریاسلامی قریب به معجزه و بسیار ارزشمند بود. علاوه بر این، آقای تاجیک که سالها در انگلیس بازداشت خانگی بود و همچنین آقای دکتر عطاردی را آزاد کردیم. وزارت امورخارجه با تلاشهای خود تقریبا در هر سال، هفتصد ایرانی دربند را آزاد میکرد. البته کسانی که بهطور دستهجمعی آزاد میشدند، خلاف کرده بودند اما عزیزان یادشده ما را به ناحق بازداشت کرده بودند. مساله دیگر، ماجرای سفارت انگلیس بود. من به درخواست وزیر خارجه سوریه به عربستان رفته بودم؛ چراکه ریاض قصد داشت عضویت سوریه را در سازمان کنفرانس اسلامی معلق کند و فشارهای سیاسی به این کشور وارد نماید. یکی از اعتراضاتی که به سوریه شد این بود که عوامل دولتی به سفارتخانههای خارجی در دمشق حمله میکنند.
ما در حال ورود به جلسه بودیم که به من زنگ زدند و گفتند که سفارت انگلیس را گرفتهاند! بنده در حالی که در خیابان بودم فورا با ویلیام هیگ تماس گرفتم و گفتم شما واکنش تند نشان ندهید؛ من در حال مدیریتکردن این مساله هستم. همچنین تاکید کردم که این ماجرا ربطی به دولت ندارد و گروهی در خیابان قانون را به دست خود گرفتهاند. بعد هم با ایران تماس گرفتم و به همکارانم در وزارت امور خارجه گفتم به سفارت انگلیس بروید و در کنار سفیر باشید تا مساله از این حادتر نشود. با نفی و رد این حرکت از سوی مقام معظم رهبری، آنها سفارت انگلیس را ترک کردند. البته همینها یک روز بعد نوشتند که وزارتخارجه باید قبل از سفارت انگلیس تسخیر میشد، وزیر باید قبل از سفیر طرد میشد و حرفهایی از این دست. ما سعی کردیم این مساله را بهگونهای مدیریت کنیم که کار به اعتراض اتحادیه اروپایی نرسد. من دو روز بعد از این اتفاق، به آلمان رفتم و در این باره هم گفتوگو کردیم. بحرانهای متعددی در آن دوره رخ داد که وزارت امور خارجه توانست به نحو مناسبی از این بحرانها عبور کند. هر موضعگیری غیرکارشناسی میتوانست همه چیز را به هم بریزد. الحمدلله ما از کارنامه آن سه سال راضی هستیم. روزی که میخواستم وزارت امور خارجه را تحویل آقای دکتر ظریف بدهم، در صحبتهایم خطاب به آقای دکتر روحانی گفتم که ما سعی کردیم به سه موضوع در وزارتخارجه توجه و عمل کنیم. اول اینکه دروغ نگوییم؛ چراکه آفت بزرگی است و اگر به مقامات بالاتر خبر نادرست برسد، به تصمیمات نادرست منجر میشود. دوم اینکه غلو نکنیم و هر چیزی را به اندازه خودش نشان دهیم؛ چون غلو کردن توقعات را بالا میبرد و ضررهای آن به خودتان بازمیگردد. سوم اینکه زبان ادب را رعایت کنیم و از حرمتشکنی لفظی بپرهیزیم.
* مساله دیگری که در خصوص دوره مسئولیت شما در وزارت امور خارجه مطرح میشود، جلساتی بود که نمایندگان ایران و آمریکا در عمان برگزار میکردند. ماجرای این جلسات چه بود؟
- اگر اجازه دهید، نظر وزیر امور خارجه را در این خصوص مبنا قرار دهیم؛ چراکه در این خصوص از آقای دکتر ظریف سوال شده و ایشان این مساله را بهشدت رد کردهاند.
* شما از گذشته با آقای دکتر روحانی آشنایی دارید. نظرتان درباره مسئولیتی که قرار بود در این دولت داشته باشید چه بود؟ دوست داشتید در وزارت امور خارجه بمانید یا اصلا پیشنهادی در این خصوص به شما نداشتند؟ میتوان از سخنانتان این گونه استنباط کرد که دوره جدید، دوره خوبی است و کارهای شما در این دوره میتوانست مورد توجه قرار گیرد.
- از زمانیکه آقای دکتر روحانی به ریاستجمهوری انتخاب شدند تا روز برگزاری مراسم تحلیف، جلساتی میان کارشناسان ما و کارگروه سیاست خارجی که ایشان ایجاد کرده بودند تشکیل میشد. همکاران ما در وزارت امور خارجه دائما به آنها گزارش میدادند که چه کارهایی انجام شده است و این کار تقریبا به صورت روزانه انجام میشد. آقای عراقچی به عنوان نماینده وزارت امور خارجه در این جلسات حضور داشتند؛ البته در یکی، دو جلسه هم بنده شخصا شرکت کردم که آقایان واعظی، ابوطالبی و زمانینیا در این جلسات حضور داشتند. آقای دکتر روحانی به بنده لطف بسیار زیادی دارند. بنده علاقهمند بودم که دیگر در این سمت نباشم؛ چراکه برای دبیرکلی اوپک گازی در قطر معرفی شده بودم.
* همان سمتی که آقای عادلی دارند؟
- بله؛ در زمان آقای قاسمی پیشنهاد دادند که بنده را معرفی کنند و من هم استقبال کردم؛ چراکه هم زبان عربی میدانم، هم رشتهام انرژی است و هم در حوزه بینالمللی است. کار دیگری هم از طرف یکی از کشورهای همسایه به بنده پیشنهاد شده بود که آن هم کار خوبی بود. بنده قصد داشتم به یکی از این دو کار بپردازم؛ چون از یک سو در جهت منافع کشورم بود و از سوی دیگر به این کارها علاقه داشتم. خدمت آقای دکتر روحانی رسیدم و گفتم که اگر اجازه بدهید، میخواهم از حضورتان مرخص شوم. ایشان گفتند که من اجازه نمیدهم شما به خارج از کشور بروید و باید یکی از سه کاری را که به شما پیشنهاد میکنم بپذیرید. کار اول مسئولیت بسیار سنگینی بود که گفتند اولویت من این است که شما این کار را بپذیرید اما بنده گفتم که من اصلا این کار را بلد نیستم و از عهده آن برنمیآیم. حتی برادر محترم ایشان هم چند بار اصرار کردند اما چون میدانستم که در این کار ناوارد هستم، اگر بروم هم خودم را ضایع کردهام و هم ایشان را ناامید. پیشنهاد دیگر آقای دکتر روحانی وزارت علوم بود اما بنده عنوان کردم که چون پیش از این دو دوره معاون وزیر علوم بودم، رغبتی نسبت به این کار ندارم. پیشنهاد سوم آقای دکتر روحانی هم ریاست سازمان انرژی اتمی بود که بازهم بنده گفتم ترجیح میدهم در دولت نباشم. اما ایشان امر کردند و من رئیس سازمان انرژی اتمی شدم.
* کار با آقای احمدینژاد سختتر است یا با دیگر روسای جمهور؟
- برخلاف تصور بسیاری که میگویند آقای دکتر احمدینژاد دخالت میکنند و به آقای مشایی مسئولیت موازی دادهاند، بنده نظر دیگری دارم. من در زمان آقای احمدینژاد هم به آقای خاتمی احترام خود را اظهار داشتم؛ چراکه سعی میکنم همواره قضاوتم منصفانه باشد. البته آقای احمدینژاد حتی یک بار هم این موضعگیری بنده را به رویم نیاوردند.
خاطرم هست قبل از انتخابات ریاستجمهوری 88 آقای خاتمی به جده آمده بود. بعد از جلسهای که داشتیم، ایشان گفت؛ آقای صالحی! میخواهم هدیهای برای مقاممعظمرهبری بخرم. این در حالی است که هنوز انتخابات انجام نشده بود و دلیلی هم نداشت که آقای خاتمی ارادت قلبی خودش را به مقاممعظمرهبری نزد بنده اثبات کند. مدتی که از این گفتوگو گذشت، ایشان به من گفتند؛ «میخواهم هدیه خوبی برای مقاممعظمرهبری بخرم تو که اینجا هستی بگو چه چیزی خوب است.» میخواهم عرض کنم چنین شخصیتی که با ایشان کار کردهام و ارادت ایشان را به مقام معظم رهبری، کشور، انقلاب و نظام میدانم، مستوجب احترام است. البته اگر مساله دیگری وجود دارد باید در جای خودش بررسی شود. آقای دکتر احمدینژاد را هم که میگفتند در همه مسائل دخالت میکند؛ اما حداقل در حوزه کاری بنده این امر صحت نداشت. فقط یک بار دخالت کرد و آنهم در خصوص انتصاب آقای ملکزاده بود. البته به عنوان وزیر کابینه، دائما با رئیسجمهور مشورت میکردم اما نمیتوان این مساله را دخالت نامید. بعد از دستور آقای احمدینژاد برای انتصاب آقای ملکزاده، بنده گفتم که اگر ایشان به این سمت منصوب شود، توفان سیاسی ایجاد میشود و اگر صلاح بدانید فرد دیگری را به این سمت منصوب کنیم. اما ایشان اصرار کرد که همین فرد خوب است. شما چرا نگران هستید؟ مگر چه اتفاقی میافتد؟ بنده گفتم آقای دکتر! من نگران خودم نیستم اما توفان سیاسی میشود. اتفاقا از فردای همان روز سونامی شد... اما واقعا مشکل دیگری نداشتیم. حتی آقای سعیدلو که معاون بینالملل رئیسجمهور شد، همکاران وزارتخارجه با ایشان کار میکردند؛ چراکه کار بسیار گسترده شده بود و تحریمها وسعت بیشتری پیدا کرده بود. ما باید این مسائل را جدیتر پیگیری میکردیم؛ خصوصا مسائلی همچون کمک به سوریه، رساندن آذوقه به آوارگان و... این کار نیازمند حضور فردی بود که دائما با رئیسجمهور در ارتباط باشد و بتواند این مسائل را دنبال کند. اما واقعا آن طور که میگویند ایشان دخالت میکرد، نبود. اما شرایط آن دوره بهگونهای نبود که من بتوانم این مسائل را در رسانهها بگویم. اتفاقا برعکس بود و ایشان بیشتر توصیههای ما را میپذیرفت.
و اما در خصوص دولت آقای دکتر روحانی؛ سازمان انرژی اتمی یک سازمان تخصصی و غیرسیاسی است و لذا کسی در این سازمان دخالت نمیکند. البته باتوجه به اینکه توجه اصلی آقای دکتر روحانی به حل پرونده هستهای است، بنده سعی کردهام تا هماهنگی خوبی با ایشان برای عبور از این بحران ساختگی داشته باشم.
* آقای احمدینژاد درباره نامزدی در انتخابات 92 با شما صحبتی نکردند؟
- اصلا؛ من هم آمادگی نداشتم. حتی زمانی که یک سال تا انتخابات مانده بود از من پرسیده شد که نامزد ریاستجمهوری میشوی؟ من هم گفتم اصلا به من میآید رئیسجمهور باشم؟! نه لیاقتش را دارم و نه آمادگیاش را. من با روسایجمهور زندگی کردهام و میدانم که ریاستجمهوری چه بار سنگینی است. انسان نباید به صرف اینکه مقام و منصبی پیش روی اوست، زیر این بار برود. باید ببیند تحملش را دارد؟ نه ایشان با من صحبتی داشتند و نه من آمادگی داشتم.
* باتوجه به مسائل فنی، چشمانداز پیشروی ایران و 1+5 را چگونه میبینید؟ عدهای معتقدند که آمریکا بهدنبال تعطیلی کامل برنامه هستهای ایران است و ایران هم خواستار تثبیت وضعیت فعلی است.
- من در مجموع خوشبین هستم. از سال 91 میگفتم که سال 92 سال خوبی است. حتی اخبار 20:30 گفت که ما یک وزیر غیبگو هم پیدا کردهایم! من به اعتبار آرزو این را نگفتم؛ بلکه به اعتبار دادههایی که داشتم ابراز خوشبینی کردم. مساله دیگر این است که راهسختی پیش روی ماست و ما برای عبور از این راه سخت باید انسجام داخلیمان را حفظ کنیم. باید از نقد استقبال کنیم و از تخریب بپرهیزیم. غربیها میگویند شیطان در جزئیات است؛ ممکن است آنها بخواهند از این به بعد شیطنت کنند اما ما باید با هوشیاری عمل کنیم. من خوشبینم؛ به شرطی که ما چارچوب و خطوطی را که مقام معظم رهبری تعیین کردهاند رعایت کنیم. آقای دکتر روحانی باید عنان این قضیه را بهطور کامل در دست داشته باشد تا بتوانیم از این شرایط و بحران ساختگی انشاءالله به سلامت عبور کنیم.