صراط: به نقل از پایگاه اطلاعرسانی حضرت آیتالله خامنهای، بیست و هفتم دیماه سالروز شهادت شهید سیدمجتبی نواب صفوی، است به همین دلیل بیانات معظمله را که در گفتوگویی درباره شخصیت این شهید بزرگوار در تاریخ بیست و دوم دیماه سال 1363 انجام شده است را بازنشر کرد که در ذیل میآید:
*چنانچه حضرتعالى مستحضرید نخستین مبارزه مرحوم نواب صفوى پیش از آنکه جنبه سیاسى، نظامى داشته باشد جنبه فرهنگى داشت، به این معنى که ایشان اولین مبارزه را با افکار کسروى شروع کرد، حالا از نظر حضرتعالى تأثیر این حرکت در جامعه آن روز مخصوصاً در میان روشنفکران و علماء چگونه بود؟
ـ البته کارى که ایشان در مقابل کسروى انجام دادند یک کار فرهنگى فقط نبود، اتفاقاً کار سیاسى، نظامى، فرهنگى بود. نظامى بود براى اینکه خب کسروى را مضروب کرد و بعد هم یکى از یاران ایشان کسروى را کشت یعنى دو مرتبه از طرف نواب، کسروى مورد حرکت باصطلاح نظامى قرار گرفت.
یکبار به وسیله خود ایشان که با کارد حمله کرد، یکبار هم به وسیله مرحوم امامى، که با اسلحه زد و کسروى را عملاً نابود کرد.
کار سیاسى هم بود، همانطور که قبلاً هم گفتم، اصلاً ماهیت حرکت ضد دینى که کسروى هم یک تئوریسینها و طراحانش بود یک ماهیت سیاسى بود، هیچکس نمىتواند بگوید کسروى یک عنصر غیر سیاسى بوده، مگر کسى مىتواند چنین چیزى را بگوید؟ خود کسروى یک عنصرى بود که اصلاً حرکتش از آغاز، در مشروطیت و بعد از مشروطیت، تا آن روزى که کشته شد یک حرکت سیاسى بود و یکى از چهرههاى سیاسى ایران بود. پس مبارزه با کسروى فقط مبارزهى با افکار ضد مذهبى او نیست، زیرا که همان افکار ضد مذهبى هم یک حرکت سیاسى بود و یک ریشه و منشأ سیاسى داشت.
بنابراین کار مرحوم نواب به اعتقاد من کار مذهبى فقط نبود، کار مذهبى، سیاسى بود و به همین شکل هم منعکس شد.
البته در اینکه تأثیرش در روشنفکرهاى آن روز چگونه بود من مىخواهم بگویم آن زمان که خب من نبودم، یعنى در صحنه نبودم و سن آن زمان هم اجازه نمىدهد که از نزدیک آن زمان را درک کرده باشم، آن طور که من بعدها فهمیدم دستگاه هم تبلیغات زیادى کرده بود. روشنفکرهاى آن روز هم با دین و مسائل دینى و هر جلوهى دینى به شدت بد بودند، آن زمان هنوز تفکر قرن نوزدهمى اروپا که معمولاً ما یک پنجاه سالى، صد سالى، شصت سالى بعد از اروپا همیشه روشنفکرهاى ما حرکت مىکردند، آن روز هنوز در کشور ما در اواسط قرن بیستم، تفکر قرن نوزدهمى اروپا رایج بود، تفکر ضد دینى، دین را مسخره دانستن، هر چیز دینى را بدون هیچ دلیلى محکوم کردن رایج بود.
در دوران بعد از رفتن پهلوى حتى در کشور ما ادامه داشت، لذا هر چیزى که رنگ و بوى دین داشت، از نظر روشنفکرهاى آن روز بدون هیچ استدلالى مطرود بود و نواب کسى بود که حرکتش صددرصد نشان داده مىشد که صبغه و انگیزهى دینى دارد. لذا بود که آنها قاعدتاً آن را نمىپسندیدند.
در نوشتهجاتى هم که آن وقت روز، بعضى از روزنامهها و همچنین محافل روشنفکرى آن روز برخوردى که با این قضیه کردند نشان داد که هیچ قبول ندارند مرحوم نواب را، تا مدتها کار را به جایى رسانده بودند و وضع تبلیغات علیه نواب را جورى حاد کرده بودند حتى گروههاى سیاسى غیرمذهبى، که افراد مؤمن هم خیلى دوست نمىداشتند که منتسب بشوند به جریان نواب، براى خاطر اینکه گفته مىشد آنها تروریستند و تروریسم غیر از یک حرکت سیاسى سازمان یافته است. و یک حالت پرهیز، پرهیز طبیعى را به زیان نواب و جریان فدائیان اسلام در خیلىها بوجود آورده بودند تا سالها بعد. بنابراین من تصورم این است که کار مرحوم نواب از نظر روشنفکرهاى آن روز کار مطلوب و خوبى به حساب نیامد و تفسیر خوبى رویش گذاشته نشد.
*بفرمایید تأثیر مبارزه فدائیان اسلام بخصوص در فاصله سالهاى 1324،25 تا سال 1334 که در روز 27 دى همراه با یارانش مرحوم نواب به شهادت مىرسد، در جریانهاى سیاسى داخلى و نیز در فعل و انفعالات سیاسى استکبار جهانى چگونه بود؟
ـ یکى از چیزهایى که در تاریخ معاصر ما متأسفانه به کلى به دست فراموشى سپرده شده همین است که تأثیر جریان نواب و حضور نواب را در روى کار آمدن حکومت ملى دکتر مصدق ندیده گرفته. این را بدانید که اگر مرحوم نواب و تلاشهاى آنها نبود و ارعابى که آنها در محیط جو هیأت حاکمه بوجود آورده بودند یعنى دستگاه سلطنت، نبود ممکن نبود که به آن شکل بتوانند حکومت را بدهند به مصدق، دکتر مصدق در اوایل کارش به طور آشکار متکى بود به گروه فدائیان اسلام و مرحوم کاشانى این را آشکارا هم مىکرد البته آنها طرفدار مصدق به عنوان مصدق نبودند طرفدار آن چیزى بودند که ترکیب مصدق-کاشانى آن را ارائه مىداد یعنى یک حکومت ضد استبدادى و ضد سلطنتى دینى، این بود دیگر، ترکیب کاشانى و مصدق اینجورى بود، البته این ضدها باز هم مصداق داشت، ضد سلطنتى، ضد استبدادى، ضد انگلیسى، این خصوصیت آن چیزى بود که از مجموعه مصدق و کاشانى بوجود مىآمد و منعکس مىشد در خارج.
مرحوم کاشانى که خب مظهر این حرکت محسوب مىشد یعنى مظهر مردمى و دینى این حرکت محسوب مىشد و الا مصدق را که عامه مردم نمىشناختند، به فدائیان و شخص نواب خیلى التفاط داشت مرحوم کاشانى، بعد از جریان ترور رزمآرا روزنامهها یک عکسى را منتشر کردند که مرحوم کاشانى دستش را گذاشته روى سر مرحوم طهماسبى که قاتل رزمآرا بود و با همان لحن مخصوص خودش مثلاً مىگوید بى سوات، نمىدانم، یک چیزى، یک جملهاى محبت آمیزى، کلمه بى سوات را مرحوم آیتالله کاشانى زیاد تکرار مىکرد در مقام شوخى و مزاح با افرادى که با آنها مخاطبش بودند، نشنیدید این را؟ ... بى سوات ... بله بى سوات با«ت»، این نشان دهنده آن حالت طیبت مرحوم آقاى کاشانى بود یعنى نشان مىداد که این جوانى که حالا دست هم روى سرش گذاشته و با محبت دارد بهش حرف مىزند و شوخى هم مىکند بهش مىگوید بى سوات، این مورد توجهش است پس بنابراین از زدن رزم آرا مرحوم کاشانى استقبال مىکند، این هم که قاتل رزمآرا است.
یک چنین حمایتهاى صریح و علنى را آدم آنوقت مشاهده مىکرد معلوم بود که فدائیان اسلام زیر بال مرحوم آیتالله کاشانى قرار دارند و او از آنها کاملاً حمایت مىکند و اینها هم بى دریغ به نفع حکومت مصدق و به نفع همان جهت گیرىاى که مجموعهى مصدق و کاشانى گفتم بوجود مىآورد تلاش مىکردند و حرکت مىکردند و در حقیقت جریان نهضت ملى نوک تیز مسلحش فدائیان اسلام بودند تا وقتیکه بین اینها و مصدق اختلاف افتاد، که آن اختلافات تاریخچه مفصلى دارد و بعد دیگر به کلى بین اینها دشمنى و نقار برقرار شد، تا اینکه حتى منتهى شد به زدن فاطمى که فاطمى را که جزو یاران نزدیک دکتر مصدق بود، فدائیان اسلامى زدند ترور کردند، به قصد کشتن البته، که خب منتهى او جان به در برد تا بعد دستگاه رژیم سلطنت او را کشتند.
این بیانى که کردم همان بود، در حقیقت بیان مصداقى از همین فعل و انفعالات بود. یعنى شما ببینید از سال 29 تا 32 یعنى از سال ملى شدن صنعت نفت تا سقوط دکتر مصدق، این سه سالى که بر کشور ما سه سال و خردهاى که گذشت مىدانید یکى از آن دورههاى فوقالعاده حساس کشور ماست. از لحاظ ارتباط با سیاستهاى خارجى، این دوران دورانى است که سلطه قدیمى انگلیسى یک ضربت محکم بهش مىخورد و خاطرات حکومت ملى، حکومت مردم و حضور مردم که سالیان درازى بود به کلى از ذهنها شسته و زدوده شده بود باز در ذهنها زنده مىشود، مردم ما مردم حضور در کوچه و بازارند دیگر، در مشروطیت و در همه قضایا مردم همیشه توى صحنهها حضور داشتند، آمدند، رفتند، اقدام کردند، خواستند، عمل کردند، یک چیز عجیبى است اصلاً تاریخچه حضور مردم ما در صحنه، جزو تاریخچههاى استثنایى است.
روى این هم کسى کار نکرده، اگر مقایسه کنید مردم ما را با ملتهاى دیگر از لحاظ تعیین کنندگى مواقف حساس، خواهید دید که ملت ما از آن ملتهاى جالبند از این جهت، خب در دوران رضاخانى به کل، اصلاً خشکیده بود این روح، تمام شده بود دیگر اصلاً مردم هیچ کاره محض شده بودند به خاطر آن استبداد، بعد از دوران رضاخان هم مسئلهاى نبود که مردم را به میدان آزمایش بکشاند و در صحنهها حاضر کند.
دوران مصدق یعنى دوران حکومت مصدق و از 29 تا 32، به این تعبیر، جزو دورانهایى بود که از این جهت خیلى حساس بود، ضربه به حکومت انگلیس، باز یافتن احساسات مردمى بوسیلهى خود مردم، و یک نگاه تند به سلطه گران و به خارجیانى که در کار ایران دخالت مىکنند، بعد تهدید کردن مقام سلطنتى که مردم از آن آنقدر نفرت داشتند اینها یک حوادث عجیبى است دیگر، یعنى جزو مقاطع کم نظیر تاریخ ماست، در این مقطع نقش فدائیان اسلام نقش به طور کامل مؤثرى بود یعنى در روى کار آوردن آن دولت در حمایت مرحوم کاشانى، پس طبعاً در قضیه خلع ید از انگلیسها، در قضیه نفت و در بقیه مسائل. پس مىبینید که این دوران ده ساله عمر سیاسى و مبارزاتى مرحوم نواب یکى از مهمترین نشانهها و آثارش حضور فعال و تأثیر فراوان در برهه سه چهار سالهى بین 29 تا 32 است که از برهههاى تاریخى کشور هم هست.
*یک سؤالى الان به ذهن من خطور کرد خواستم آن را هم از حضرتعالى سؤال بکنم. سؤالم این بود که ایشان اندیشهاش و شخصیتش در حرکت اخوانالمسلمین و ساختار فکرى اخوانالمسلمین تا چه میزان بود، با توجه به سفرهایى که به منطقه کردند؟
ـ ایشان تحت تأثیر اخوانالمسلمین بود یعنى حسن البناء روى ایشان اثر گذاشته بود و ایشان به نوبه خودش روى دیگران اثر گذاشته بود. یکى از رهبران معروف سازمان آزادیبخش فلسطین به من گفتش که من در مصر، در آن سفرى که نواب صفوى مصر آمده بود، مشغول درس خواندن بودم رشته مهندسى داشتم درس مىخواندم و داشتم درس مىخواندم که مهندس بشوم و مشغول کارهایم بشوم، این آمد گفتش که تو دارى درس مىخوانى اینجا؟ برو فلسطین بجنگ، گفت من یکهو منقلب شدم به یک عدهاى از جوانها در مصر سخنرانیهایى ایشان کرده بود دیگر و گفته بود برو به جنگ، اینجا آمدى مشغول درس خواندنى؟ و همان شخص بلند شد آمد در فلسطین و خب این آمدنها بود که اصلاً مسئله فلسطین را جور دیگرى کرد.
خیلى مرد قوىاى بود مرحوم نواب، من شنیدم یک وقتى رفته بود اردن گوش ملک حسین را گرفته بود گفته بود پسر عموجان این انگلیسها خیلى خطرناکند، آخر سید است، ملک حسین یعنى سید است، آره گفته بود انگلیسها خیلى خطرناکند پسرعموجان، آدم اینجورىاى بود گوش ملک حسین را مىگرفت فشار مىداد.