صراط: اسمش ارشد یوسفنژاد و بیش از هفتاد بهار از عمرش میگذرد او قریب به نیم قرن از آن بهار عمر خود را در خدمت فرهنگ جامعه گذارده و از صبح زود با پای پیاده تا پاسی از شب وجب به وجب از این شهر را در روزهای سرد زمستان و گرم تابستانی در اطلاعرسانی و ترویج فرهنگ مطالعه سپری کرده است.
این پیشکسوت مطبوعاتی و زحمتکش که همشهریان از کوچک و بزرگ، از استاد، دانشجو، دانشآموز و فرهنگی گرفته تا کارگر و بازاری همه و همه او را میشناسند و به صدای دلنشین و معصومانه این مرد مهربان که هر روز اول صبحی تیتر اول روزنامهها را صدا میزند عادت کردهاند.
ولی دیگر از آن شور و حال و جنب و جوش که با پای پیاده از سربازار گرفته تا جاده ورزقان، بهار تا جاده سرباز خانه را پشت سر میگذاشت و خانه به خانه و مغازه به مغازه روزنامههای مختلف در بین شهروندان را توزیع میکرد خبری نیست.
عمو ارشد میگوید: "دیگر چشمهایم کمسو شده و پاهایم نای راه رفتن ندارد و دیسک کمر گرفتهام و باید از همین گاریدستی هم یواش یواش خداحافظی کنم، پیر شدهام اما چه کنم درآمدی از جای دیگر ندارم و مجبورم با همین وضعیت و کهولت سن روزگار بگذرانم".
عمو ارشد آهی از ته دل میکشد و باز میگوید:" من بیش از 55 سال است که در شهر روزنامه فروشی میکنم اما نه یک روز سابقه بیمه دارم و نه چیز دیگری، اگر من یک کارگر ساده هم بودم مرا بیمه کرده و الان بازنشسته شده بودم، ولی آخر کار روزنامهفروشی که یک عمر خودم و خانوادهام را وقف این کار کردهام الان هیچ آیندهای در انتظار من نیست و اگر نتوانم حتی یک روز با این وضعیت به کارم ادامه دهم نمیدانم چگونه شکم زن و بچهام را سیر کنم".
آرزوی عمو ارشد
یوسفنژاد گفت: «تنها آرزویم این است که مسئولان فرهنگی، شورای شهر و شهرداری به پاس نیم قرن خدمت صادقانه و شبانهروزی در حوزه فرهنگ و ترویج فرهنگ روزنامه خوانی و تلاش در جهت اطلاع رسانی یک دکه مطبوعاتی در مرکز شهر برایم تهیه کنند. تا حداقل آخر عمری یک محلی ثابت برای فروش روزنامه داشته باشیم».
این گزارش حاکی است، ارشد یوسفنژاد دارای چهار سر عائله بود که دو فرزند نامبرده معلول ذهنی است به علت عدم استطاعت مالی هماکنون توسط اداره بهزیستی نگهداری میشود.