اگر بولدوزر خشن مثلا باسوادها کاری جز اهانت به اقشار مختلف ملت ندارد، زنده باد بولدوزر مهربان، مردمی و دلسوز سرهنگها و سربازها که برف را از پیش پای مردم میروبد، بیآنکه کار داشته باشد به مصداق رأیشان در انتخابات. زنده باد جوانان بسیجی امامزاده باصفای شیرود که کار خود را رها کردند و 3 روز تمام به برفزدههای تنکابن، آذوقه دادند، بیآنکه سؤال از ایمانشان کنند یا اینکه بپرسند از میزان سوادشان! ادب مرد اگر به ز دولت اوست، در دولت آن سرهنگ ارتشی است که 3 شب تمام در «واجارگاه» و «رحیم آباد» تا آنجا که در توان داشت، قصور دولتیها را جبران کرد اما مگر بند میآمد بارش برف؟! دولت واقعی این ملت، همان کسانیاند که مخلصانه برایشان کار مضاعف، جهادی، غیرتعریف شده، خارج از ساعت اداری و بسیجیوار انجام میدهند، نه کسانی که وظایف اصلکاری را رها کرده، علیه اصحاب نقد، درشتگویی میکنند.
دولت، به میز و دفتر و دستک و خدم و حشم نیست، به عزم و اراده آن راننده دیپلمهای است که رفته سپاه تا اگر جنگ شد، با دشمن این ملت بجنگد! دولت، هم وزارت نیرو دارد، هم وزارت راه اما وقتی با گذشت 5 روز از برف و بوران فراوان، تازه آقایان وزرا یاد وظایفشان افتادهاند، باید هم وزارت نیرو را در بازوی آن سرهنگ ارتشی مشاهده کرد که برق بلد است، ادب بلد است، غیرت بلد است، حضور در صحنه بلد است، مردمی بودن بلد است و وزارت راه را در ایمان آن سپاهی که 3 شب خانه نرفت و ماند در خیابان، بلکه از حجم مشکلات بکاهد. جخت بلا بعد از چند روز، آفتاب زودتر از پشت ابرها سر درآورد تا بعضی وزرا!
تو وقتی صدقهای باشد دیپلماسیات، بار جنگ را آوار میکنی روی دوش سرهنگها و وقتی باز هم صدقهای باشد اقتصادت، بار برف را آوار میکنی روی دوش این و آن، این بار نه در جنگ، که در زندگی! بوسه باید زد همت بسیج را، ارتش را، سپاه را که به جای ریاست بر جمهور، سربازی میکنند برای جمهور و خدمت میکنند به برف زدهها، بیآنکه بپرسند؛ «تویی که داری آذوقه میگیری، اول بگو در انتخابات، رای دادهای یا نه؟! و به که؟! و چرا؟! و اول بگذار، یک گلایهای از تو بکنم، بعد نانت دهم؛ چرا از ما خصوصی حمایت میکنی؟! » حقا که چه کلاس درسی گذاشتند سربازان جمهور برای بعضیها. اصلش سواد یعنی فهم و بهکارگیری همین مسائل، و الا «سواد» در لغت یعنی «سیاهی»