صراط: پیش از دیده شدن فیلم آخر پوراحمد این را می شد اتفاقی مبارک و خجسته دانست که کیومرث پوراحمد بعد از مدت ها دوباره برای ساخت فیلم تازه اش به سراغ موضوع دفاع مقدس و فیلمی جنگی رفته است.اما این فقط تا قبل از دیدن فیلم بود.
بعد از تماشای دستپخت آخر پوراحمد اغلب اهالی رسانه ها اعتقاد داشتند که پوراحمد هم در همان مسیری افتاده است که پیش از این مهرجویی و کیمیایی و ...افتاده اند.فیلمسازان خوب و قابلی که یکباره کفگیرشان به ته دیگ خورد و از آن پس فقط دست و پا می زنند که فیلم بسازند تا در انزوا قرار نگیرند.
فیلم هایی که یکی خام دستانه تر از دیگری بود و هم صدای منتقدان و اهالی رسانه را در آورد و هم مردم هم با وجود نام های بزرگ استقبالی از آنها نکردند.فقط فرق پوراحمد با این چند فیلمساز کهنه کار این است که آن حضرات کاری به کار اعتقادات و ارزش ها و رزمنده ها و دفاع مقدس و این قبیل موضوعات حساس ندارند و صرفا به دنبال سنگ درمانی و پناه بردن به سینما یا فانتزی بازی هستند اما پوراحمد یک راست اولین فیلمش را در زمان قرار گرفتن در سرازیری به سراغ دفاع مقدس رفته که ایکاش نرفته بود.
در فیلم 50 قدم آخر تقریبا کاری نیست که جناب کارگردان برای تخریب دفاع مقدس نکرده باشد.
شخصیت اصلی فیلم فقط یک نفر را با اسلحه به یک نفر شلیک می کند و او کسی است که میخواسته به ایران پناهنده شود و خانواده اش در ایران هستند و طبیعتا کشتن یک بعثی در جنگ را به تعبیری مانند قتل جلوه می دهد که کابوس آن دست از سرش برنمی دارد.
زن کردی که سر راه رزمنده قرار می گیرد به این دلیل او را نجات می دهد که معتقد است او مانند بقیه رزمندگان نیست و مثل آنها سنگدل نیست و در این دنیای دون و ...
به جای شرح ایثارگری ها و حماسه هایی که رزمندگان خلق کردند یک سگ وفادار نوار را به رزمندگان می رساند و ناجی آنها می شود.
اولین کاری که رزمنده بعد از چندبار تیرخوردن انجام میدهد هم ار آن دست کارهای عجیب و غافالگیر کننده است که در سالن میلاد سوت و کف و خنده اهالی رسانه را موجب شد.شاید باورتان نشود اما اولین عکس العمل او رقص سماع است و انجام حرکت های دیوانه وار.
و ...
و اما از لحاظ فرم هم فاجعه ای خلق کرده است جناب کارگردان:
راداری که کلی به خاطر آن از مهندس جوان خواهش کردند و پایان خدمتش را به او اهدا کردند چنان ساده و خنده دار در موضعش قرار می گیرد که مخاطب تا آخر حکایت این همه خواهش و دلیل سخت بودن کار او را نمی داند.مهندس فقط دستگاه را تنظیم می کند و بعد پشت بوته ها چاله ای میکند و دستگاه را آنجا دفن می کند و خلاص.الباقی ماجرا هم فقط به خاطر کنجکاوی و تعهد مهندس به مطمئن شدن از کارش پیش می آورد و در غیر اینصورت همه چیز مثل یک شوخی تمام شده بود.
از نیمه فیلم و جایی که شخصیت آدم فروش رزمنده را میبرد به بعد رسما فیلمی ملودرام و طنز و تخیل می شود. عشق و عاشقی میان او و یک دختر کرد آدم فروش،باز شدن پای یک سگ وفادار و ناجی شدن او،کشته شدن بی روح و غیرقابل باور دختر کرد و مرثیه حضرت زینب در هنگام مرگ دختر کرد،تیر و ترکش های پشت هم که با یک مرهم خوب می شد و اشاره بی ربط و توصیف کشته شدگان شیک و مجلسی اهالی حلبچه و رسیدن بی دلیل گروهی کرد پس از مرگ دختر و جاگذاشتن رزمنده زخمی و...
دست آخر و مخلص کلام این که اگر فیلم آخر پوراحمد در ناکجاآبادی اتفاق می افتاد و اگر مثلا درباره جنگ ویتنام بود می شد فقط به آن خندید اما حالا که پای جنگ و تقلیل حماسه دفاع مقدس تا این اندازه پیش آمده است موضوع گریه دار شده است.نمی دانم اگر مادر شهید فیلم آبیار یا خانواده شهید «میهمان داریم» یا بقیه خانواده های شهید این فیلم راببینند چه خواهد شد؟ نمی دانم آزار و اذیتی که این فیلم برای آنها بوجود خواهدآورد تا چه اندازه است اما شک ندارم که خانواده شهدا و جانبازان و همه آنها که حماسه دفاع مقدس را خلق کرده اند با دیدن فیلم پوراحمد از شدت درد و احساس تحریف حماسه ای چنین بزرگ به تلخی خواهند گریست.