شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۰ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۲:۵۳
نقدی بر«اشباح» ساخته داریوش مهرجویی؛

مهر جویی بازهم ضعیف تر از گذشته

بازی‌های نچسب و تصنعی و پراغراق به همراه دیالوگ‌های بی‌ربط و نامفهوم و عدم پرداخت شخصیت‌ها و از همه مهم‌تر درون‌مایه‌ای غیرمتعارف، اشباح را به شبحی سرگردان در جشنواره‌ی فجر بدل کرده است.
کد خبر : ۱۶۲۸۲۶
صراط: داریوش مهرجویی –کارگردان کهنه‌کار و مؤلف سینمای ایران- در روند نزولی کیفیت آثار خود، دوباره به اقتباس روی آورده تا شاید تجربه‌های درخشان لیلا و سارا و پری دوباره تکرار شود. او این بار هم مانند فیلم سارا سراغ نمایشنامه-ای از ایبسن رفته؛ اما سارا کجا و اشباح کجا؟ حتی ایبسن هم نتوانسته مهرجویی را از این روند ناامیدکننده خلاص کند. سارا توانست سیمرغ بهترین فیلم‌نامه‌ی جشنواره‌ی فجر را بگیرد؛ اما اشباح بیشتر به تله‌تئاتری می‌ماند که اشتباهاً از پرده‌ی سینما آن هم در جشنواره‌ی فجر پخش شده است.

بازی‌های نچسب و تصنعی و پراغراق به همراه دیالوگ‌های بی‌ربط و نامفهوم و عدم پرداخت شخصیت‌ها و از همه مهم‌تر درون‌مایه‌ای غیرمتعارف، اشباح را به شبحی سرگردان در جشنواره‌ی فجر بدل کرده است.

داستان فیلم درباره‌ی تیمسار امیرسلیمانی (مهدی سروستانی) است که مردی فاسد و دائم‌الخمر است و از نظام پهلوی اخراج شده است. او با همسر (مهتاب کرامتی) و فرزندش رفتار خوبی ندارد. آن‌ها در یک خانه‌ی بزرگ زندگی می-کنند و تاجی (ملیکا شریفی‌نیا) خدمتکارشان است که بعد از مدتی سارا (خانم خانه) متوجه می‌شود که او باردار است و تاجی با قسم و آیه می‌گوید که بی‌گناه است و تیمسار او را مجبور کرده است. سارا می‌خواهد که تاجی فرزندش را سقط کند؛ اما تاجی نمی‌پذیرد و سارا او را از خانه بیرون می‌اندازد. تاجی نزد خواستگار قدیمی‌اش معمار (حسن معجونی) می‌رود، معمار او را به عقد خود درمی‌آورد. از طرفی هم سارا پسرش (مازیار) را به انگلستان می‌فرستد تا از دست پدرش در امان باشد. سال‌ها بعد مازیار (امیرعلی دانایی) نقاش و هنرمند، از انگلیس برمی‌گردد، درحالی‌که از یک بیماری ارثی رنج می‌برد و محکوم به مرگ است. مادر هم در این سال‌ها به کمک دایی بابا (همایون ارشادی) به اوضاع سروسامان داده و پس از مرگ تاجی دخترش رزا (هنگامه حمیدزاده) را به خانه‌ی خود آورده است. مازیار با دیدن رزا عاشق او می‌شود و می‌خواهد با او ازدواج کند که مادر از رازی پرده برمی‌دارد و به آن دو می‌گوید که خواهر و برادرند. رزا با شنیدن حقیقت دیوانه‌وار خانه را ترک می‌کند و مازیار هم با همان بیماری می‌میرد.

طرح داستان از فیلم جذاب‌تر است؛ زیرا با دیالوگ‌های نابسامان به هم نریخته است. مهرجویی نتوانسته نمایشنامه‌ی اشباح ایبسن را خوب بومی کند، او بعضی شخصیت‌های نمایشنامه را همان‌طور دست‌نخورده و نتراشیده در فیلم نشانده است و نتوانسته اشباح ایبسن را به‌گونه‌ای بومی و ایرانیزه کند که با فضای سینمای ایران همخوان باشد، کاری که در سارا به‌خوبی از عهده‌اش برآمده بود.

فضای ناتورالیستی موجود در آثار ایبسن با ذهن فلسفی و عرفانی مهرجویی که در اکثر آثارش نمایی از آن به چشم می‌خورد همخوانی دارد؛ اما این آثار به‌خودی‌خود هیچ سنخیتی با ایران و ذائقه‌ی ایرانیان ندارد. ناتورالیسم مکتبی است که به قدرت محض طبيعت معتقد است و هرگز نظمی فرادست طبیعت قرار نمی‌دهد. مفهوم وراثت و نمایش زشتی‌های اخلاقی افراد در برابر زیبایی طبیعت و عدم اختیار انسان مقابل سرنوشت و همچنین دکورها و فضاسازی‌های عظیم با جزئیات فراوان، از مختصات آثار ناتورالیستی است.

اشباح نیز حاوی چنین فلسفه‌ایست، دیالوگ‌ها و دکورها به‌خوبی نشان‌دهنده‌ی این موضوع هستند. تأکید مازیار بر کلمه‌ی ماه –به‌عنوان پدیده‌ای در طبیعت- در توصیف رزا، پرسش رزا در مورد نقاشی‌های مازیار که: «اینارو از رو طبیعت کشیدی؟» سرمستی مازیار با گل‌ها و تکرار کلمه‌ی خورشید در هنگام مرگ و بسامد بالای کلماتی چون سرد، گرم، آفتاب، حتی اسم رزا و تأکید بر خرمالو و باران، نمونه‌هایی از ظهور این تفکرند.

اشباح مهرجویی از کارما می‌گوید. «کارما» و یا در یک جمله مفهومِ «هرچه بکاری همان بدروی»، از مشخصه‌های ادیان غیرابراهیمیِ بودیسم و هندوئیسم است که به زندگی‌های چند باره و تناسخ ارواح اعتقاد دارند.

از طرفی اشباح از ناتوانی در برابر سرنوشت می‌گوید که می‌تواند با مفهوم کارما در تضاد باشد؛ زیرا کارما از نقش عملکرد انسان در آینده‌ی او حرف می‌زند که خود مستلزم نوعی اختیار است، در واقع این مسئله با به میان کشیدن وراثت حل می‌شود. انسان گناه پدر و مادر خود را به دوش می‌کشد و تاوان اشتباه آن‌ها را پس می‌دهد به نوعی همان گناه اولیه‌ی آدم و حوا که از نظر مسیحیت تمام انسان‌ها بالذات میراث‌دار این گناهند و ازاین‌رو در بدو تولد غسل داده می‌شوند.

این ناتوانی در شعرواره‌ی ابتدایی و پایانی فیلم کاملاً مشخص است: «اگر دست من بود، خواب‌های تو را می-کشیدم... اما تو می‌دانی دست من نیست»

اشباح در ظاهر هیچ سنخیتی با جامعه‌ی ایران ندارد و باید در گفت‌وگو درباره‌ی آن از ایبسن و فلسفه و کارما و جبر و اختیار و... بگوییم؛ اما از فیلم‌سازی چون مهرجویی که همیشه در پس کارهایش مفهومی اجتماعی -خوب یا بد- را در نظر داشته، نمی‌توان به سادگی گذشت. ظواهر را که کنار بزنیم و کمی از نشانه‌های موجود در فیلم که قطعاً بی‌دلیل نیستند کمک بگیریم شاید به خوانشی سیاسی از اشباح برسیم، خوانشی که در آن نسل حاضر به دلیل تصمیم‌گیری اشتباه و رفتارهای غلط پدرانشان محکوم به مرگ و تباهی‌اند. نسلی که پیش از برآمدن خورشید می‌میرد، نسلی غرق در فضایی سیاه و بارانی و مرطوب و لزج که آبستن حوادث بد است.

 جالب است که آسمان قبل از انقلاب و بعد از انقلاب یکرنگ است و هر دو فضا تیره و بدون آفتاب است و جایی از زبان دایی بابا در پاسخ به مازیار که می‌گوید: «آفتاب اینجا نعمتیه!» می‌شنویم: «فعلاً که می‌بینی از آفتاب خبری نیست، ما هم خودمون آفتابو ندیدیم» و یا مازیار در گفت‌وگو با مادرش می‌گوید: «ولی تو این خونه‌ها هیچ خبری از ژدویوق نیست انگار همه مردن، روحن، شبحن، ذوق ندارن، لبخند نمی‌زنن، شادی نمی‌کنن، انگار همه فکر می‌کنن زندگی یک جریان فلاکت‌باریه که هرچه زودتر از شرش خلاص شن برای همه بهتره؛ ولی جاهای دیگه دنیا این‌طور نیست، اونجا همه فکر می‌کنن چه عالیه که زنده‌ان و می‌تونن شادی کنن.»

مازیار از وقتی که به ایران بازگشته مدام از آفتاب اینجا تعریف می‌کند و از سرمای انگلیس می‌نالد و به رزا می‌گوید که دیگر نمی‌خواهد از ایران برود، آن وقت ناگهان لب به شکوه می‌گشاید که اینجا چنان است و آنجا بهمان! عجیب است.

حتی بچه‌های این نسل قرار است در پرورشگاهی رشد کنند که با پول تیمسار امیرسلیمانی‌ها ساخته شده و معمار آن یه الکلی نامحترم است (البته این پرورشگاه در آتش می‌سوزد).

گفتنی است که در نمایشنامه‌ی اشباح، بیماری پسر که از پدرش به ارث برده، یک بیماری جنسی است؛ اما در فیلم نام و نوع این بیماری گفته نمی‌شود.

نمایشنامه‌ی اشباح در زمان خود به دلیل تیرگی‌ زیاد و القای حس تباهی، بین معاصران ایبسن طرفداران زیادی نداشت و چندان مورد استقبال واقع نشد. اشباح مهرجویی هم به تهیه‌کنندگی جهانگیر کوثری با تأسی از اشباح ایبسن، اثری ناامیدکننده در کارنامه‌ی مهرجویی است، فیلمی که در بعضی مواقع مایه‌ی هجو آقای کارگردان است.

منبع : فرهنگ امروز