* ما تكليف خود را ادا ميكنيم
مرحوم آيتالله
حكيم طي تلگرامي پس از اظهار همدردي و تاسف از جنايات رژيم، علما را دعوت نموده
بود كه به عتبات عاليات (نجف اشرف) مهاجرت نمايند. شاه پيش از آنكه تلگراف به
مراجع تسليم بشود، هياتي را مركب از رئيس شهرباني، رئيس ساواك و فرماندار قم مامور
ساخت تا اولتيماتومي به امام تسليم نمايند. هيات مزبور به منزل ايشان رفتند ولي
امام اجازه ملاقات ندادند. آنها اصرار كرده و گفتند از طرف شاه آمدهايم، ايشان
جواب دادند به همين جهت كه از طرف شاه ميخواهيد با من ملاقات كنيد، از پذيرفتن
شما معذورم. آنها پس از آنكه تلاش خود را بيثمر ديدند به منزل آقاي شريعتمداري
رفته پيام شاه را به شرح زير به ايشان تسليم نمودند تا ايشان به امام ابلاغ نمايد:
«تلگرافي از آيتالله حكيم به دست شما ميرسد كه شما را به خارج شدن از ايران و
رفتن به نجف اشرف دعوت كرده است. اگر بخواهيد برويد دولت وسايل رفتن شما را فراهم
ميكند ولي اگر بخواهيد روي آن تلگراف سر و صدا راه بياندازيد، كماندوها و زنان هر
جايي را به خانههاي شما ميريزيم، شما را ميكشيم، نواميسشان را هتك ميكنيم و
خانههايتان را غارت مينماييم. اين پيام همايوني جدي است و جنبه صرفا تهديدي
ندارد.»
تلگراف روز بعد
تسليم مراجع شد و آنان پس از مشاوره مصمم شدند كه بايد از سنگر اسلام و قرآن دفاع
نمايند و ترك ايران به صلاح اسلام نيست و تلگراف به اينگونه از طرف امام پاسخ گفته
شد: «ما تكليف الهي خود را انشاءالله ادا خواهيم نمود و به احدي الحسنين نايل
خواهيم شد، يا كوتاهي دست خائنين از حريم اسلام و قرآن و يا جوار رحمت حق حل و
علا. اني لا اري الموت الاسعاده و الحيوه مع الظالمين الابرما». (تحليلي از نهضت
امام خميني جلد دوم ـ ص 44)
*هنوز که اتفاقی نیفتاده است
لحظات اول پیروزی انقلاب، روزی که به اتفاق بعضی از دوستان رفتیم و ساواک را به اصطلاح خودمان تسخیر کردیم، بعد آمدم منزل که ضرابخانه بود و همین که صدای انقلاب اسلامی را از رادیو شنیدم به سرعت رفتم به سوی مدرسه علوی که جایگاه امام بود. آنجا قیامتی بر پا شده بود. وقتی رفتم خدمت امام، دیدم امام نشستهاند توی اتاق و خانواده ما هم در خدمتشان هستند و مشغول نگاه کردن به تلویزیون هستند. من با یک شور و شعف و ولعی پریدم و دست ایشان را بوسیدم و پیروزی انقلاب را تبریک گفتم. ایشان با وضع عجیبی فرمودند: هنوز که اتفاقی نیفتاده، هنوز که چیزی نشده (عین عبارات را نقل می کنم) عرض کردم: آقا، خیلی مسأله مهمی است، ایشان فرمودند: الحمدلله رب العالمین، ولی هنوز اتفاقی نیفتاده. من تعجب کردم رژیم منحوس دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی با آن ابهتی که در دنیا برایش ایجاد کرده بودند ساقط شده ولی ایشان میفرمایند که چیزی نیست. (دکتر محمود بروجردی- پا به پای آفتاب- ج1- ص159)
* وقتی دیدم دنیا مخالفت میکند
امام
به دقت موضعگیری سیاسی دشمن را بررسی میکرد. ایشان دستور داده بودند که تمام
روزنامهها، خبرگزاریها و اظهارنظرها در رادیو و تلویزیون بررسی شود و هر روز
خلاصهای از موضعگیری آنان له و علیه انقلاب، اسلام و مردم به ایشان داده شود.
امام هر روز دقیقاً این امور را مطالعه و تجزیه و تحلیل می
کردند، اظهارنظر صریح ایشان این بود:
ما باید آنچه را که دشمن تبلیغ میکند پسندیده ندانیم،
برخلاف آن عمل کنیم و آنچه را که مذمت کرده و علیه آن تبلیغ مینماید، عمل کنیم.
در مورد بازگشت امام به ایران در آن مقطع خاص، همه تجزیه و
تحلیل میکردند و نظر میدادند که نباید حالا رفت. دشمن به شدت بر این مسأله اصرار
داشت و افراد اصرار داشتند که امام در این موقعیت نباید برگردند.
امام فرمودند: وقتی من دیدم که دنیا دارد مخالفت میکند، فهمیدم این راه حق است. (پا به پای آفتاب- ج2- ص155.)
* میدیدند نقطه ضعف دشمن در کجاست
وقتی امام تصمیم گرفتند به ایران بیایند از هر سو به ایشان اصرار می شد، از رفتن خودداری کنند. ملیگراها همانطور که خود امام ذکر کردند از سوی مقامات آمریکایی گوشزد کردند که الآن صلاح نیست به ایران بیایند. یک چیزی که امام در زندگیشان بدان همیشه عنایت داشتند، این بود که ببینند نقطة ضعف دشمن در کجاست تا روی همان نقطه انگشت بگذارند. لذا وقتی فهمیدند آمریکا هم به عنوان صلاح اندیشی با بازگشت ایشان به ایران مخالف است، تصمیم قاطع به حرکت به سوی ایران گرفتند. در قبل از قیام پانزده خرداد هم وقتی شنیدند که ساواک از روحانیون و منبری ها خواسته است علیه شاه حرف نزنند در آن سخنرانی که در سیزده خرداد ایراد کردند، شدیدترین حمله را علیه شاه نمودند. (حجتالاسلام و المسلمین سید حمید روحانی- برداشت هایی از سیره امام (ره) ج 5 – ص 269)
* انقلاب تازه شروع شده است
امام
در اولین نطق پس از انقلاب شان در قم طی آن خطابة تاریخی و پر محتوا و مشخص کنندة
خط آیندة انقلاب را ایراد فرمودند. در همان جلسه خود من که این جمله را شنیدم جا
خوردم.
«تصور
نشود انقلاب تمام شده است، انقلاب تازه شروع شده است.» (آیت الله محمد یزدی- پابه
پای آفتاب- ج4- ص322).
*من در اینجا میمانم
شب پیروزی انقلاب خبری به اقامتگاه امام رسید که به موجب آن گفته میشد که مزدوران رژیم شاه قصد حمله به مدرسه علوی را به منظور نابودی امام دارند. خبر فراگیر شده بود. تمام اطرافیان امام به ایشان میگفتند که آن شب را به محل دیگری تشریف ببرید اما امام قبول نمیکردند. رفته رفته که قضیه جدی می شد و امام راضی به تغییر محل اقامتشان نمی شدند بسیاری از روشنفکران و سیاسیون و حتی برخی از آقایان به بهانه استراحت و... امام را تنها گذاشتند و رفتند اما امام همچنان میفرمودند: من در اینجا میمانم و مقاومت می کنم. (حجتالاسلام والمسلمین محمد علی انصاری کرمانی – برداشتهایی از سیره امام(ره) ج 5 – ص 156).
* صبر کنید من حرفهایم را بزنم
مهندس بازرگان و دکتر سنجابی که برای ملاقات با امام از ایران عازم فرانسه شدند در نوفل لوشاتو وقتی خدمت امام رسیدند تا خواستند حرف بزنند امام به آنها فرمودند: صبر کنید من حرفهایم را با شما بزنم بعد صحبت بکنید. ایشان مسایل انقلاب و هدف انقلاب و مردم و موضع خودشان را در برابر شاه و نظام شاهنشاهی در حدود یک ساعت برای آنها بیان کردند بعد فرمودند اینها موضع ما و ملت است و شما میباید این موضع را بپذیرید.
بعد که آقای بازرگان و سنجابی خواستند حرف بزنند امام به آنها فرمودند من امروز خسته شدم. باشد وقتی دیگر. جلسه آن روز تمام شد دوباره تقاضای ملاقات کردند و خدمت امام رسیدند در آن جلسه بازرگان سرانگشت خود را روی زمین گذاشت و خطاب به امام گفت: آقا، ایران سه رکن دارد: شاه، آمریکا، ارتش. شما میگویید شاه باید برود (وقتی سران نهضت آزادی از ایران خدمت امام در فرانسه رسیدند تمام صحبتهای آنها در ملاقات با امام در این عبارت خلاصه میشد که شاه از ایران نخواهد رفت و سر جایش خواهد ماند چون آمریکا پشتیبان اوست و ارتش ایران هم قوی است شما (امام) بیایید قبول کنید یک دولت آشتی از طرف شاه تشکیل شود. بعد انتخابات آزادی برگزار شود و ما نمایندگان را به مجلس می فرستیم که کم کم نظام را از دست شاه بگیریم چون امکان ندارد نظام بالکل عوض شود و شاه از سلطنت کنارهگیری کند) اولاً شاه کجاست برود مگر میشود شاه از ایران برود و کنده بشود؟! شاه رفتنی نیست بر فرض که شاه برود شما آمریکا چه میکنید؟ ارتش را چه میکنید، با این دو رکن دیگر چه می کنید آیا فکر اینها را کردهاید؟ امام با خنده معنیداری به آنها فرمود: شما بگویید شاه برود وقتی شاه رفت ارتش بچههای این ملت هستند. از آمریکا که نیامدهاند. لذا به دامن ملت خودشان بر میگردند وقتی ارتش به مردم پیوست آمریکا هم گور خودش را گم میکند. شما غصه آنها را نخورید و بیایید موضع ملت را بگیرید و بگویید شاه باید برود. هر چه امام در آن جلسه اصرار کردند آقای بازرگان و سنجابی زیر بار نرفتند که این موضع امام و مردم را قبول کنند و جلسه تمام شد بعد از دو روز بود که این آقایان از امام تقاضای ملاقات جهت خداحافظی نمودند امام فرمودند اگر آقایان حاضرند موضع مردم را در قبال شاه بپذیرند و اعلام کنند من قبول میکنم که برای خداحافظی بیایند و اگر قبول نمیکنند نمیخواهم و ملاقات نمیکنم و به آنها وقت ندهید. واسطه بازرگان دکتر یزدی و واسطه سنجابی بنی صدر بود که گفتند باشد میرویم با آنها صحبت میکنیم. تقریباً شب تا صبح آنها با هم صحبت کردند. صبح دکتر یزدی آمد و گفت: آقای بازرگان به صورت قهر به ایران رفت و گفت این حرفها چیه من که قبول نمیکنم بگویم شاه برود! ولی بنی صدر، سنجابی را راضی کرد و گفت دیدید باز هم خط جبهه ملی خوب عمل کرد و من توانستم سنجابی را راضی کنم و ایشان حاضر است موضع امام را قبول کند. به امام عرض کردیم بازرگان به ایران رفته ولی سنجابی قبول کرده است. امام فرمودند: اینجوری قبول نیست باید اعلامیه بدهد و این اعلامیه در جراید منتشر شود و باید با رسانهها و خبرنگارها مصاحبه کند و پخش شود بعد برای خداحافظی بیاید. سنجابی ناچار شد اعلامیه بدهد مصاحبه هم کرد که هر دو پخش شدند بعد امام او را برای خداحافظی پذیرفت. وقتی برای خداحافظی خدمت امام آمدند. آقای سنجابی و سلامتیان و چند نفر دیگر بودند لذا وقت جوری تنظیم شد که به نماز برخورد کند و مثلاً ده دقیقه دیگر امام میبایست برای نماز مهیا باشند لذا پس از ملاقات در مسیر امام ایستادند که تا امام خواست رد بشود جلو رفته با ایشان مجدداً سلام علیکی کرده باشند. عکاسی را آماده کرده بودند تا از این دیدار عکس تهیه کند. چون امام در موقع ملاقات وقتی آنها خواستند عکس با ایشان بگیرند اجازه ندادند و فرمودند عکس نگیرید. من رفتم مطلب را به امام خبر دادم و گفتم آقا قضیه از این قرار است و آنها منتظرند تا شما رد شدید بیایند عکس بگیرند. البته به من گفتهاند که به این علت ایستادهاند که میخواهند پشت سر شما نماز بخوانند. امام فرمودند برو بگو امروز نماز نیست (البته این عبارت امام نوعی توریه بود. در توریه فرد چیزی میگوید که شنونده از ظاهر آن برداشت خودش را میکند در حالی که گوینده منظور خاص دیگری داشته باشد مثلاً شاید منظور امام از عبارت «بگو امروز در اول وقت نماز نیست» این بود که ایشان در ذهنشان آورده اند که امروز بعداز ظهر نماز جماعت نیست و آنها خیال کنند که یعنی امروز در اول وقت نماز جماعت نیست!). گفتم چشم. من هم آمدم روبروی آنها گفتم امروز نماز نیست اینها به هم نگاه کردند که حالا چه کار کنیم. بالاخره بعد از صحبت نتیجه گرفتند که بروند. وقتی از سر پیچ نوفل لوشاتو رد شدند که دیگر دیده نمیشدند به امام عرض کردم و ایشان برای نماز تشریف آوردند. (خاطرات حجتالاسلام والمسلمین فردوسی پور- ص 356).
* اینها سیلی خوردهاند
یک روز خدمت امام رسیدم ایشان به بنده فرمودند شما به عنوان نماینده من در اروپا باید به آنجا مسافرت کنید. بنده رفتم اروپا و سفر اول من دو ماه طول کشید. بعد که برگشتم عکسها و نوشتههای فراوانی آورده بودم که چقدر رسانههای گروهی اروپا در مطبوعاتشان علیه امام و انقلاب ما مطلب نوشته بودند. عکسهایی از امام، در حالی که شمشیر به دستشان است و حمله میکنند. عکسهایی که امام وسط ایستادهاند و گرزی در دست ایشان است و اطرافشان رییس جمهور فرانسه هستند که امام با گرز به کله اینها میکوبند. من از این مسایل ناراحت بودم و به امام عرض کردم باید کار کنیم و... امام فرمودند: شما ناراحت نباشید معلوم است که انقلاب ما خیلی اساسی است، خیلی کارگر افتاده، خیلی مؤثر شده است. اگر اینجوری نبود باید ما ناراحت میشدیم. شما از این ناراحت نباشید. اینها سیلی و ضربت خورده اند. منتهی ما باید بیدار باشیم و این انقلاب را حفظ کنیم. و راه خود را ادامه بدهیم. (آیت الله حسین نوری- حوزه- ش32- ص109).
*ما معرفت الرجال نداریم
در همان روزها که دولت موقت تازه میخواست شکل بگیرد تعدادی از حقوقدانان و دانشگاهیان جلسهای خصوصی با امام در سالن نمایش مدرسه علوی داشتند. در میان صحبتهای آقای هادوی جملهای بود که حاکی از این بود که انقلاب ما در شرایطی پیروز شده است که قحط الرجال است و شاید ما برای پستها و مسؤولیتها افراد کافی نداشته باشیم. امام در پاسخ به آنها فرمودند: بحمدالله اسلام عزیز رجال و نسای (زنان و مردان) فراوانی تربیت کرده است. آنچه ما نداریم معرف الرجال است که ان شاءالله انقلاب وسیلهای میشود تا ما نسبت به رجال این مردم معرفت بیشتری پیدا بکنیم و از وجود آنها استفاده بکنیم. (آقای حبیب الله عسکراولادی مسلمان- ویژه نامه روزنامه رسالت- خرداد72).