وزارت امور خارجه بریتانیا هر سال اسناد و مدارک محرمانه 30 سال گذشته در آرشیو خود را علنی میکند و در اختیار پژوهشگران، تاریخنویسان، روزنامهنگاران و بهطور کلی، علاقهمندان به بررسی این اسناد قرار میدهد و مجید تفرشی در خصوص پژوهش در این اسناد که اهمیت فراوانی برای شناخت تاریخ معاصر ایران دارد بسیار فعال است.
مجید تفرشی طی گفتوگویی بخشی از پژوهشهایش را مطرح میکند:
* سؤال: ایران در آستانه انقلاب از نظر اقتصادی و اجتماعی با اوایل دهه40 متفاوت بود؟ آیا شتاب اقتصادی ایران و ایجاد طبقه جدید اجتماعی و بهدنبال آن شکست پروژههای اقتصادی شاه - توسعه و حرکت به سوی دروازه تمدن - مهمترین عامل داخلی بروز انقلاب است؟چه رخ داد که شاه در فاصله سال 55 تا پیروزی انقلاب از جزیره ثبات به کشتی طوفان زده بدون ناخدایی خردمند تبدیل شد؟
تفرشی: یکی از مشکلات اصلی علاقمندان غیرحرفهای و احساسی تاریخ معاصر ایران، چه در موضع دفاع از محمد رضا شاه و چه مخالف او، عدم توجه به پیش زمینههای انقلاب اسلامی طی سالهای طولانی و دست کم از یک ربع قرن قبل از سقوط شاه است. برای من این بخت وجود داشته که در بررسی بیش از 200 هزار برگ از اسناد محرمانه سالهای 1332 تا 1357 و توجه به گزارشهای توصیفی و تحلیلی ماموران بریتانیایی و دیگر دیپلماتهای غربی، به تغییرات تدریجی ایران توجه کرده و صدای پای دگرگونی در ایران را عمیقا حس کنم و ببینم.
در سال 1973 به دلیل بالا رفتن سریع قیمت نفت در کمتر از یک سال شاهد یک جهش چشمگیر در درآمدهای نفتی کشور هستیم. در همان دوران عقلا و دلسوزان حکومت پهلوی مانند آقایان دکتر منوچهر آگاه و مهدی سمیعی و دیگران از محمد رضا شاه میخواهند که این توسعه شتابان اقتصادی را وسیلهای قرار ندهد که از توجه به توسعه سیاسی غافل شود و این هشدار بسیار طبیعی را میدهند که همگام نبودن توسعه سیاسی و اقتصادی جامعه چه هزینههای خطرناکی را برای کشور در پی خواهد داشت.
در ظاهر گرچه شاه به این نصیحت توجه میکند اما به جای آنکه عرصه لازم برای فعالیت احزاب ولو نیم بند و نیمه مردمی را فراهم کند، تمام احزاب را منحل و حزب رستاخیز را ایجاد میکند. این یک بزنگاه مهم تاریخی است. حکومتی از خودش اعتماد به نفس سیاسی به خرج نمیدهد و به جای اینکه با نرمش و کوتاه آمدن، آینده خود را دست کم در میان مدت و کوتاه مدت بیمه کند با این اقدامش، خودش آغازی برای یک پایان را رقم میزند.
سؤال: این تجربه نه تنها در ایران بلکه در بسیاری از کشورهای دیگر که عمدتا جهان سوم خوانده میشوند هم مشاهده میشود و از این رو به نظر میرسد که تکرار شوندگی رخدادهای تاریخی محدود به مرزهای جغرافیایی ایران هم نیست.
تفرشی: همینطور است. این تجربه در بسیاری از کشورهای جهان سوم تکرار شده است. در دوره رضا شاه و محمدرضا شاه هم وجود داشته است. این تکرار تاریخ است که در هر دورهای اطراف حاکمان کشور را عدهای از منتقدان مصلح که نگران منافع ملک و ملت هستند تشکیل دادهاند، مانند امثال فروغی و تقیزاده کمک میکنند تا شاه تحکیم یابد اما بعد از استقرار حکومت شاهد هستیم که شاه احساس میکند که دیگر نیازی به عقلای منتقد ندارد و به مرور آنها حذف و جایشان به متملقینی داده میشود که تنها تعریف بیحد و حصر از صاحبان حکومت در دوره پهلوی دارند.
هیچ شاهی هم نیست که نداند این متملقین، افراد دلسوز و صادقی نیستند اما بشر از تملق لذت میبرد و این است که میبینیم تاریخ بارها شاهد میآورد که منتقدین نقنقکنان مصلح به تدریج کنار میروند و متملقینی میمانند که به نظر میرسد بسیار ایده ال هستند اما وقتی در کشور تلاطم ایجاد میشود اصلا به درد حکومت نمیخورند و باز نیاز به همان منتقدان دلسوزی است که چون کنار گذاشته شدهاند خانه نشینی و عزلت و ناامیدی در پیش گرفتهاند و حکومت دیگر فرصت استفاده از آنها را از دست داده است.
من یک مثال تاریخی میآورم. مرحوم عبدالمجید فیاض دوست روزنامه نگار و ملاک بسیار عزیزی بود که چند سال پیش در حدود 85 سالگی فوت کرد. وی از خانوادههای سرشناش خراسان بود و عموی وی دکتر علیاکبر فیاض استاد مشهور دانشگاه و در دوره رضا شاه وکیل مجلس و یکی از سرشناسهای خراسان بود. آقای فیاض در جوانی تودهای بود که بعد از 28 مرداد سیاست را بوسید و کنار گذاشت و وکیل شد. ایشان باغش را به ساواک مشهد اجاره داده بود که رئیس ساواک مشهد سرلشکر آرشام از کرمانیهای معروفی بود که در کرمان موقوفات بسیاری داشت و در بین مشهدیها ساواکی نسبتا خوشنامتری بود و ضمنا دوست دوران جوانی آقای فیاض بود.
آقای فیاض تعریف میکرد که در باغ قدم میزدیم و مرتب به سرلشکر نق میزدم و میگفتم با جوانها و دانشجویان و مردم چرا اینطور رفتار میکنید و به قول خودم نقهایی را میزدم که دیگران نمیتوانستند به رئیس ساواک بزنند اما چون دوست من بود برای من این امر میسر بود. در این هنگام یک سرگردی آمد و به پاهای سرلشکر آرشام افتاد و چکمه وی را بوسید و به تعریف و تمجید پرداخت و رفت.
سرلشکر آرشام بعد از رفتن این سرگرد گفت که خبر دقیق دارم که این فلان فلان شده به خون من تشنه است و اگر فرصتی پیش بیاید من را تکه تکه میکند و تو دوست صمیمی من و دلسوز و صادق و در عین حال نگران من هستی. با این وجود، وقتی تو نق میزنی ناراحت میشوم و دست خودم هم نیست اما از تعریف این سرگرد دغل لذت میبرم. این ذات خودکامه است که میداند به او دروغ میگویند اما دوست دارد که دروغ را بشنود و باور کند. شاه هم طبعا از این قاعده مستثنا نبود.
ببینید، ما در تاریخ نزدیکتر از اسدالله علم به شاه نداشتیم. وقتی در سال 56 بیمار میشود و برای درمان به خارج میرود، نامهای به شاه مینویسد و از طریق یکی از اقوامش به شاه میرساند و با برشمردن تمام سمتهایی که خودش و پدرش شوکتالملک علم در دو دوره پهلوی داشتند تاکید میکند که نصایحش نه از باب جاهطلبی بلکه از باب دلسوزی جهت کشور است، زیرا در دوران حکومت شاه به همه سمتهای ممکن در سطوح بالا دست یافته است.
علم میگوید رفتارهای ما با مردم ایران در چند سال اخیر رفتار خوبی نبوده و نه تنها رفتارمان شبیه رفتار یک قوم ظالم بوده بلکه در بسیاری موارد شبیه یک قوم فاتح بوده و ابراز امیدواری میکند که شاه در رفتارش با مردم ایران تجدید نظر کند. این نامه اسفند 56 یا فروردین 57 و اندکی قبل از فوت علم به شاه داده میشود و شاه در پاسخ میگوید آقای علم پیر شده و یک پایش لب گور هست و بهتر است آن یکی پایش را هم بگذارد آن دنیا. این پاسخ بسیار عبرت آموز است. این همان شاهی است که در آبان 57 مجبور میشود که بگوید صدای انقلاب شما را شنیدم اما این صدا باید سه سال زودتر توسط شاه شنیده میشد و آبان 57 دیگر کار از کار گذشته است.
سؤال: شما اسناد زیادی را در رابطه با دولت پهلوی مطالعه کردهاید، در این اسناد چه آمده است و چه روایتی را بیان می کند؟
تفرشی: در بررسی اسناد حزب رستاخیز با فرد 22 سالهای به نام پیتر وستماکوت برخورد میکنیم که دبیر سوم سفارت بریتانیا در تهران است که بعدا دبیر دوم میشود. او چند گزارش عالی از زمان تاسیس و آغاز فعالیت حزب رستاخیز دارد. وی به شهرستانها سفر کرده و با روسای حزب رستاخیز در شهرهای مختلف صحبت و در کنگرهها شرکت کرده و با رجال محلی گفتگوهای مفصلی داشته است. وستماکوت بعد از ماموریت ایران به نخستوزیری رفت، رئیس دفتر پرنس چارلز ولیعهد انگلیس شد و پس از چندین سمت مختلف دیپلماتیک، در سالهای اخیر با کسب عنوان شوالیه و لقب «سر»، سفیر بریتانیا در ترکیه و فرانسه بوده و حالا سفیر کبیر کشورش در آمریکا است، او گزارشهای فوقالعاده و نهادینهای که در کشور فساد ایجاد شده در حزب رستاخیز دارد.
برای نمونه وستماکوت در گزارشی در سال 1974 پس از ذکر نمونههایی از فساد اداری و مالی در سطوح بالا این گونه میگوید: «تا زمانی که هیچ تلاشی برای نزدیکتر کردن حمله به دربار و اعضای کوچکتر خانواده سلطنتی صورت نگیرد مشکل میتوان هیچ مبارزهای علیه فساد را تاثیرگذار دانست. تاثیر اصلی اقداماتی از این دست (سیاستهای حکومتی ضدفساد مالی) در ذهن افراد این است که هر کس برای پیشرفت به یک حامی در بالای نردبان قدرت نیازمند است. این اقدامات ممکن است همانند یک عامل بازدارنده نسبتا خفیف عمل کنند، ولی مجازاتهای تعیین شده در مقایسه با ارقام گزارش شده اختلاسها کوچکاند. تنها در صورتی که هیاتهای نظارت بر فساد مالی یک ماهی واقعا بزرگ را به دام بیندازند و مجازات جدی را علیه وی در نظر بگیرند ممکن است احساس بدبینانه کنونی تغییر کند.»
یک سال بعد وستماکوت در سال 1975، در گزارش دیگری درباره حزب رستاخیز و نگرانیهای موجود این گونه گفت: «مقامات ایرانی به شدت نگران انتشار این دیدگاه هستند که حزب رستاخیز در واقع گسترش برنامه دولت و تصمیمگیری آگاهانهای قبل از انتخابات در جهت ممانعت از ایجاد یک سیستم ائتلاف محلی و جلوگیری از هرگونه اتحاد بین نامزدها در تهران برای حضور در این انتخابات است. مطبوعات درباره این دیدگاه سکوت کردهاند. چرا که این مساله بار دیگر به موضوع دخالت سابقهدار دولت در انتخابات و کوشش برای انتخاب نامزدهای مورد نظر خود دامن میزند.»
همین آقای وستماکوت جوان، یک گزارش شش صفحهای از سفر ماه اکتبر 1976 خود به بوشهر، شیراز و جهرم را به تاثیر و ضریب نفوذ حزب رستاخیز در استان فارس اختصاص داده بود. در این سفر دکتر «فرهنگ مهر» رئیس دانشگاه پهلوی شیراز در پاسخ به وستماکوت و در واکنش به گزارشهای روزنامههای محلی در مورد اینکه نیمی از دانشجویان در حزب رستاخیز فعالیت دارند، درباره میزان موفقیت این حزب در بین دانشگاهیان در شیراز گفت که برخلاف احزاب قبلی، فعالیت حزب رستاخیز در دانشگاه شیراز چندان جدی نبوده است و از این جهت در رایگیری برای انتخاب اعضای هیات اعزامی به کنگره سراسری حزب در تهران از بین 500 عضو حزب در دانشگاه شیراز کمیته مرکزی این حزب تنها یک سیاستمدار بدنام محلی و شخص وی خود را نامزد کرده بودند.
فرهنگ مهر افزوده: «بیعلاقگی عمومی در دانشگاه شیراز نسبت به حزب واحد رستاخیز بیشتر از دوران گذشته احزاب مردم و ایران نوین است.» دکتر مهر در ادامه ضمن اعلام اینکه تاسیس حزب رستاخیز، نتیجه عملکرد غلط سیاستمداران حزبی در گذشته بوده، تاکید کرد که حزب رستاخیز هم به راه غلطی هدایت شده و با دربرداشتن کمیسیونهای انتصابی، خود را از معرض انتخاب عمومی مصون نگاه داشته و هیچ یک از رهبران آن از چهرههای محترم در بین افکارعمومی نیستند. از این نظر هیچکس خود را آماده دفاع از نامزدهای حزبی نمیکند که فاقد نفوذ و تاثیرگذاری لازم هستند.
رئیس دانشگاه شیراز در انتقاد به شعارهای حزب رستاخیز و دولت مرکزی افزوده: «25 سال پیش احتمالا توجیهی در تدارک دادن بیانیههای تبلیغاتی درباره سلطنت، پیشرفت اجتماعی و دفاع از حکومت در جهت ایجاد اعتقاد مردم به آنان وجود داشت، ولی این یک خطای تاریخی بود و اجرای آن اکنون به افزایش مخالفان منجر خواهد شد. این سیاست توسط آن دسته از سیاستمداران جدای از متن جامعه مطرح میشد که فکر میکنند حکومت نیازی به توضیح دادن درباره عملکرد خود ندارد و دولت تنها در برابر نخست وزیر و شخص شاه مسئول است.»
سؤال: در ارزیابیهای صورت گرفته بسیاری معتقد هستند که روی کارآمدن کارتر در آمریکا - فشار به روی ایران برای ایجاد آزادی و دموکراسی- روند حرکت رژیم پهلوی را دچار اختلال کرده است. آیا این ارزیابی درست است؟
تفرشی: بعد از سال 1973، به تدریج با قدرت گرفتن شاه و ثروتمند شدن او و ایران، یک رابطه پیچیده بین شاه و غرب شکل گرفت. از یک سو، مناسبات ایران و غرب وسیع و عمیقتر از گذشته شد و دو طرف مناسبات راهبردی نوینی در ابعاد مختلف را تجربه کردند. از سوی دیگر، شاه در مواردی تلاش داشت از مناسبات سنتی گذشته خارج شده و در مسائلی مثل نفت و خلیج فارس شرایط را تا حدی عوض کند.
مشکل شاه این بود که تا اواخر سال 1356 اعتقادی به وجود مشکل در کشور نداشت و به خصوص در سالهای 1354 تا 1356 به حرف مشاوران و دلسوزانش گوش نمیکرد. از این جهت به تدریج ضمن اینکه مناسبات ایران و غرب در بهترین شرایط ممکن از هر لحاظی بود، به این باور رسیده بود که دنیا و غرب به او حسادت میورزند و همه معضلات ایران به گردن خارجیها و به خصوص بریتانیا است. این روابط شاه و غرب در سالهای پایانی به نظر من نوعی رابطه عشق و نفرت بود.
اسناد تاریخی به صراحت نشان میدهد که حکام غربی از شاه دلخوری داشتند و منتقد برخی از سیاستهای او بودند، ولی تا آخرین مراحل انقلاب به هیچ وجه خواهان کنار رفتن شاه و موفقیت انقلاب نبودند. برای لندن و واشنگتن نخست حفظ شاه اولویت داشت، ولی وقتی خود شاه در آبان 1357 یک اشتباه راهبردی دیگر کرد و ازهاری را به نخستوزیری برگزید، از آن به بعد اصرار لندن و واشنگتن بر کنار نگاه داشتن ایران از خطر افتادن به دام شوروی، کمونیسم و اردوگاه شرق بود.
سؤال: اسناد آزاد شده وزارت امورخارجه انگلیس را مطالعه کردهاید؟ چه ارزیابی از شاه در اواخر حکومت او داشتند؟ انگلیسیها چه میگفتند؟
تفرشی: شاید بهترین و مستندترین پاسخ به این سوال، دو گزارش سالانه و تودیعی سر آنتونی پارسونز سفیر بریتانیا در تهران در پایان ماموریتش باشد که تقریبا همزمان با خروج شاه در دی ماه 1357، از ایران رفت و جای خود را به سر جان گراهام داد. پارسونز در گزارش سالانه خود در پایان سال 1978 به لندن نوشت: «به سختی میتوان باور کرد که تنها یک سال از زمانی که شاه در کاخ نیاوران پذیرای پرزیدنت کارتر شد و دریافت تاییدی از کارتر که شاه از زمان آغاز ریاست جمهوری کارتر بود سپری شده است... در سال 1977، شاه تصمیم گرفت به تدریج سیستم سیاسی کشور را آزاد کند تا اجازه بیشتری به آزادی بیان و عقیده داده و سلطه کامل سازمان امنیتش را کاهش دهد، ولی با وجود باز شدن فضای سیاسی برای تشویق به نوشتن نامههای سرگشاده توسط افراد محترم جامعه در باب ناکارآمدی نظام استبدادی و ظلم حکومت و همچنین برآمدن اعتراضات شدید روحانیان تاثیرات بیش از حد غربگرایی علیه ارزشهای سنتی در ایران، شاه تلاش چندانی برای شنیدن صدای مخالفانش نکرد.»
پارسونز در ادامه از انتشار نامه توهین آمیز علیه امام خمینی، در اوایل ژانویه 1978 در روزنامه اطلاعات به عنوان «اشتباهی جدی» نام برد و از رهبر تبعیدی مخالفان حکومت به عنوان «ریشهدارترین مخالف شاه» یاد کرد. در ادامه این گزارش به نقد دولت جمشید آموزگار، استعفای او و اعلام نخستوزیری سیاستمدار مسنتر جعفر شریف امامیرئیس مجلس سنا، آن هم به شرط کنار نشستن شاه از اعمال قدرت و توجه به مطالبات مردم اشاره شده و نخستین گام از این توجه به مطالبات را «برچیدن تاریخ دوست داشتنی پهلوی شاه» عنوان کرده است.
سفیر بریتانیا از اقداماتی از قبیل آزادی زندانیان سیاسی، برقراری سیاست کارزار علیه فساد مالی، دستگیری وزرای سابق و ژنرال نعمتالله نصیری رئیس پیشین ساواک، تغییر وزرا، آزاد کردن نمایش بحثهای پارلمانی در تلویزیون و آزادی کامل مطبوعات و رادیو و تلویزیون به عنوان اقداماتی دیرهنگام یاد کرده است. سفیر سابق بریتانیا ضمن تاکید بر اینکه در این دوره هر امتیازی که حکومت شاه به مخالفانش میداد به مانعی جدید برای ادامه سلطنت او تبدیل میشد و آغاز به کار مدارس و دانشگاهها هم به عاملی در جهت شعلهورتر شدن بیشتر آتش ضد حکومت تبدیل شد، نوشت: «حتی تبعات زلزله فاجعه بار طبس که در 16 سپتامبر (26 شهریور) رخ داد نیز به تضعیف موقعیت رژیم منجر شد، چراکه کمکهای امدادی روحانیان تاثیرگذارتر از کمکهای پر زرق و برق و خسته کننده ارتش عمل کرد.
گزارش تودیعی پارسونز در تاریخ 18 ژانویه 1979 (28 دی 1357) یعنی دو روز پس از خروج محمد رضا شاه از کشور و 24 روز قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، به وزارتخارجه بریتانیا ارسال شد. آخرین سفیر بریتانیا در حکومت پهلوی، در ابتدای این گزارش تحلیلی و تفصیلی 10 صفحهای تاکید کرده که باوجود ارتش متحد و وفادار، نافرمانی فراگیر مدنی در سراسر کشور طی چندماه شاه را از قدرت به زیر کشید.
به نوشته پارسونز، از مشکلات این بخش از جهان این است: «چیزی به نام ثبات، آن گونه که ما میشناسیم در خاورمیانه وجود ندارد و تمایزی نیز بین رژیمها و دولت وجود ندارد و مردم اگر بخواهند دولت را تغییر دهند، تنها یک راه پیش رو دارند و آن زور است.»
پارسونز در ادامه گزارش تحلیلی خود اعتراف میکند که نه تنها او، بلکه اغلب ناظران نزدیک به مسائل ایران در قضاوت درباره ثبات حکومت شاه و موفقیت سیاست تغییرات اقتصادی و اجتماعی غرب گرایانه او اشتباه کرده بودند. او دلیل این تحلیل اشتباه درباره حکومت شاه را چنین خلاصه میکند: «اگرچه ما به درستی موارد مخالف اقدامات شاه را شناسایی کرده بودیم، قابلیتهای اپوزیسیون را دست کم گرفته و از ظرفیت اراده عناصر مختلف به اتحاد و میزان تنفر آنان از حکومت شاه را که طی سالهایی که شاه کشور را تحت حکومت خودکامه و نظم سیاسی خود انباشته شده بود آگاه نبودیم. شاه این نظم سیاسی را برای آزاد گذاشتن دست خود در تصمیمگیریها و پیشبرد سیاستهایش برای رسیدن کشور به تمدن بزرگ در زمان حیات خود ضروری میدانست.»
پارسونز میافزاید: «ما همچنین میدانستیم که طبقه مذهبی بهطور کامل از سیاستهای حساب شده و عامدانه شاه برای تمسخر و تحقیر اسلام و اجبار مردم ایران برای الهام گرفتن از شکوه قبل از اسلام هخامنشی و ساسانی و ترکیب آن با ارزشهای مادی غربی منزجر بود.»
به نوشته این دیپلمات بریتانیایی، در سالهای 1974 و 1975 و رشد سریع اقتصادی، فاصله بین فقیر و غنی در ایران و فساد اقتصادی دهشتبار، از جمله و بهخصوص در خانواده پهلوی، به مراتب فراتر از مرزهای مرسوم در جامعه ایرانی رفت و به مشکلات و جنبههای منفی فزاینده تحولات نامتوازن دیگری از قبیل ناتوانی و استبداد حکومت، قساوت و حضور همه جانبه ساواک به ناامیدی کسانی که در دوران شکوفایی اقتصادی به شهرها هجوم برده بودند افزود.
پارسونز معتقد بود که اگر شاه از سال 1974 (1353) تحولات و اصلاحات را سرعت میبخشید، آزادیها را افزایش میداد و روابط شخصی خود با مردمش را متفاوت میکرد، میتوانست ضمن ارائه آزادیهای سیاسی نسبت به از دست دادن تاج و تخت خود بیمناک نباشد و شاید اکنون نیز نیروهای اپوزیسیون قادر به سرنگون کردن وی نبودند.
پارسونز با تردید در توانایی شاه در اداره ایران ادامه میدهد: «در یک جامعه حساس شرقی، شاه مردی نابجا برای این کار بود، اگرچه او فردی باهوش، پویا، کارآمد و پر ابهت بود و میتوانست یک کارمند ارشد دولتی یا رئیس درجه 1 یک اداره در یک کشور غربی باشد.»
سفیر بریتانیا در ادامه شاه را انسانی خجالتی و درونگرا قلمداد میکند که این روحیه با افزایش قدرت و شکوه او تقویت شده بود، فردی منزوی و فاقد حس مباحثه جدی که اطلاعاتش را به صورت دست دوم از افرادی دریافت میکرد که به طور مداوم از جامعه جداتر و خودکامهتر میشدند و به جای واقعیت تلخ، فقط به او چیزهایی را میگفتند که او دوست داشت بشنود.
به نظر پارسونز شاه زمان بدی را برای اعطای آزادیهای سیاسی انتخاب کرد و به جای سال 1977 به بعد که اوضاع اقتصادی ایران دچار رکود و بحران بود و منجر به بروز نارضایتی عمومی شده بود، باید سیاست آزاد سازی خود را در همان سالهای 1974 و 1975 که دوران اوج شکوفایی اقتصادی کشور بود پیش میگرفت تا براساس رضایت نسبی مردم بدون خطر به موفقیت دست یابد.
به نوشته پارسونز برخلاف بسیاری دیگر، او از میزان هماهنگی و سازمان دهی نیروهای اپوزیسیون و بسیج چنین حرکت عظیم مخالف شاه در سراسر کشور حتی روستاهای دور افتاده کمتر شگفت زده شده است، چرا که: «ایرانیان مانند دیگر اهالی خاورمیانه افرادی بسیار جالب در سازماندهی فیالبداهه امور در آخرین دقایق هستند. آنها به مراتب کمتر از ما برای برنامهریزی و راهاندازی کار برنامهریزی کرده و یک شبه این کار را میکنند.
برای من همواره مایه شگفتی بوده که چگونه ایرانیان کنار نشسته و مثلا برای یک دیدار رسمی دولتی تا 48 ساعت قبل از ماجرا کاری نمیکنند، ولی در آخر هم کار را به نحو احسن سازمان داده و اجرا میکنند. من تا حد زیادی فکر میکنم که عناصر اپوزیسیون خود نیز همانند هر یک از ما در مسیر سازمان دهی حوادث و کارزار خود شگفت زده شدهاند.»
پارسونز درباره دولت تازه بر سر کار آمده شاپور بختیار مینویسد: «در حال حاضر دولت هیچ اقتداری ندارد و خمینی بر خیابانها و اعتصابات فرمان میراند، هرچند عناصر مهمی در اعتصابات حتی به فرمان او نیز عمل نمیکنند.... بازگشت ناگهانی (امام)خمینی میتواند بختیار را کنار بزند. ارتش نامطمئن و فاقد تمرکز است، اگرچه هنوز قادر به اعمال نهایی قدرت است. اقتصاد نابود شده، همه فعالیتهای اقتصادی و صنعتی متوقف شده، فعالیت ادارات دولتی و امور مالی فلج شده و تولید نفت کمتر از نیازهای داخلی و کمبود کالاهای ضروری ادامه دارد.»
پنج ماه پس از پیروزی انقلاب در 13 ژوییه 1979 نیز نیک براون یکی از کارکنان جوان بخش خاورمیانه وزارتخارجه بریتانیا که سالها بعد خود به مقام کارداری و سپس سفارت کشورش در تهران منصوب شد، در گزارشی تحلیلی به بررسی و واکاوی دلایل سقوط شاه پرداخت. براون بهطور خلاصه بیان میکند که تا سال 1977 مخالفت عمومی با محمدرضا شاه بیشتر در دست نیروهای روشنفکر بود و در عین حال تا آن زمان نیروهای ساواک کنترل اوضاع را کاملا در اختیار داشتند. ولی از ابتدای سال 1978 (دی ماه 1356) قدرت برتر در بین مخالفان او شدند.
این گزارش دلایل سقوط شاه را این گونه طبقه بندی میکند:1- مخالفت تودههای مردم با بیاحترامی شاه به روحانیت سنتی قدرتمند شیعه 2- انزوای کامل شاه از دیدگاههای واقعی ایرانیان 3- سیاست سرکوب ساواک علیه روشنفکران و دانشجویان 4- فساد گسترده مالی که بخش عمدهای از آن در بین خانواده سلطنت بود 5- ناتوانی حکومت از اجرای برنامههای بزرگ اجتماعی و کشاورزی 6- نبود آزادیهای سیاسی در کشور بهخصوص برای نسل جوان 7- رشد سریع اقتصادی اوایل دهه 1970، هجوم گسترده به شهرها و بهدنبال آن رکود اقتصادی و بروز نارضایتی 8- کاهش قدرت بازار و بازاریان در کنترل اقتصاد کشور به خصوص باتوجه به ارتباط آنان با علمای شیعه 9- بروز مشکل در زندگی کشاورزان به دلیل سیاستهای نابجای اصلاحات ارضی 10- ارتباط و اتکای کامل حکومت شاه به قدرتهای غربی که مورد تایید مردم نبود.