حضور گداها، در ماه پایانی سال، بیش از همه زمانی در تهران به چشم می خورد. آنها از تکنیکهای مختلفی استفاده می کنند تا قطره قطره با جمع کردن صدقه از دست این و آن، به نان و نوایی برسند. برخی از این گداها، از شگردهایی استفاده می کنند که قرن هاست در این کشور، جواب داده: معلول نشان دادن اعضای بدن.
به نوشته روزنامه خبر،یکی از این متکدیان، در کنار محور اصلی شرقی-غربی پایتخت، در ورودی یکی ایستگاه های مترو، اقامت کاری دارد. او، مردی است لاغر اندام و حدود 40 ساله، پاچه های شلوار را تا زانو بالا زده و یکی از پاهایش را از پایین ران، برهنه کرده، پایی که دنباله آن به مچ و پنجه ای سالم نمی رسد، بلکه با قطع ناگهانی از زیر زانو، بیننده را دچار بهت و دل آشوب می کند. این متکدی، سالهاست در اطراف این نقطه، با دستهایی که با قطعه ای پلاستیک، عایق شده، راه می رود و از مردم، کمک می خواهد. ولی برخی از متکدیانی که مانند این شگرد، را استفاده می کنند، به واقع معلول نیستند. برخی از آنان، با کوبیدن گرد زغال و آلوده کردن زانوهای خود، نمایی هولناک به پاهای خود می دهند که بیننده در نگاه اول، تصور می کند با پاهایی معلول روبروست، تعدادی از متکدیان نیز با ریختن اسید رقیق شده روی بخشهایی از بدن خود، به خصوص پاها، باعث تحریک شدید پوست و سرخی بیش از اندازه می شوند، انگار که آن بخش از بدنشان، پوست ندارد. آنها نیز با برهنه کردن اندام خود، سعی در جلب توجه مردم و گدایی دارند.
درراه ماندگان و نسخه به دستها
با نزدیک شدن به فصل
بهار، بازار مسافرت هم گرم می شود. ترمینالهای مسافربری، از آدمهای کوله
به دوش و ساک به دست، پر و خالی می شود. مسافرانی که مجبورند برای راه
افتادن اتوبوس شان، چند دقیقه ای روی صندلی بنشینند و انتظار خوابیدن ترمز
دستی خودروشان را بکشند. اینجاست که آنها طعمه گداهای در راه مانده می
شوند.
گدای در راه مانده، نقش خود را خوب بلد است، کلماتی را از بر
دارد که اتوماتیک با صدایی لرزان و اندوهناک زمزمه می کند. جوانی که
سالهاست روزهای نزدیک عید، سر و کله اش در ترمینال جنوب تهران (خزانه)،
پیدا می شود، یکی از نمونه های بارز این نوع از متکدیان است.
او، سوار اتوبوسهایی می شود که مسافرانش در انتظار راننده مانده اند،
درست یکی دو دقیقه پیش از اینکه راننده سر برسد، این جوان، خود را لنگ
لنگان از پله های اتوبوس بالا می کشد. میان دو ردیف اتوبوس می ایستد و با
صدایی که انگار از بن چاه در می آید، قصه اش را شروع می کند: خواهرا،
برادرا، من گدا نیستم، منم مثل شما خانواده و کار دارم، اومده بودم تهران،
کیفمو زدن، میخوام برگردم شهر و خونه م، ولی پول ندارم، هر کسی می تونه،
برای رضای خدا، یه پول بلیط کمکم کنه."
بعد، بی توجه به خنده های زیر لب
و زمزمه های درگوشی مسافران، این کلمات را چند بار تکرار می کند و همزمان
در طول اتوبوس به راه می افتد، بالاخره، تا آخر اتوبوس که می رسد، کسی پیدا
می شود از سر نوع دوستی، اسکناسی، کف دست او بگذارد. این گدا هم، راننده
نرسیده، جیم می شود.
تقریبا می توان گفت همه این گداها، به مواد مخدر معتادند و درآمد خود را
صرف خرید این مواد می کنند. حتی گدایانی هم هستند که به صورت خانوادگی
معتادند و البته با کمک همدیگر، یک تیم پر و پیمان گدایی، تشکیل داده اند.
کافی است این روزها، گذرتان به خیابانهای اطراف یکی از بیمارستانهای تهران
بیفتد، البته بیمارستانهای اصلی که همه نوع بیماری برای مداوا به آنجا
مراجعه می کنند. بلافاصله، یکی از این تیمها را می بینید که سر راهتان سبز
می شوند. بیشتر اوقات، الگوی کار آنها، ارائه نسخه پزشکی است. مرد خانواده،
سخنگوی این تیم است، زن خانواده -که معلوم نیست همسر او باشد- به همراه
یکی دو کودکان، دو سه قدم عقب تر می ایستد. بعد، مرد خانواده، با گردنی کج،
روایت زندگی خود را برای شما آغاز می کند: خدا هیشکی رو شرمنده زن و بچه ش
نکنه، بچه مریضه، مام بیمه نیستیم، دکتر گفته اگه این دوا رو نگیری واسه
ش، حالش بدتر و بدتر می شه." بعد بدون اینکه بگذارد مخاطبش نسخه را به دقت
ببیند، با نگاه سنگین، روی چهره مخاطب منتظر می ماند تا دستی، به جیب برود.
پیش آمده که این تیم، روزانه تا سه بار، جلوی یک نفر را گرفته و طلب پول
کرده اند.
آن مرد شاپو به سر داشت
در روزهای
شلوغ اسفندماه، متروی تهران، از همیشه شلوغتر است. روزهای شلوغ پایان سال،
در میان تن های به هم فشرده مردم در واگنهای متحرک، مردی با چهره ای خاص،
به کسب و کار خود مشغول است. عاقله مردی، با موی سپید، سبیل سپید از بناگوش
دررفته، کت و شلوار مشکی، شاپوی مخملی به سر، کفش مشکی پاشنه تخم مرغی به
پا، دستمال یزدی به دستی و عکسی از جوانی خود در دستی دیگر. بله، او از
شخصیتهای منقرض شده است، ولی از مردانگی و غیرت "داش مشدی ها" در اون نشانی
باقی نمانده، چون او هم یک گداست.
تماشای دهانها و چشمهای باز مانده مردمی که با این تابلوی متناقض روبرو شده اند، دیدنی است. برخی، مسخ شده، دست به جیب می کنند و با اسکناسی کم ارزش، این "جاهل بز آورده" را بدرقه می کنند و البته، بسیاری هم نیش خنده شان، دقایقی بعد از رفتن او، همچنان باز است.
تهران، این روزها، پاتوق گداهایی شده که هر کدام، با ترفندی، از فال فروشی تا قصه حسین کرد شبستری تعریف کردن، قصد جیب مردم را کرده اند. گدایی در این شهر، سن و سال نمی شناسد. گدایانی هستند که در قنداق، ابزار دلسوزی مردم برای دادن پول به مادر کرایه ای می شوند و گدایانی که با سر و موی سفید، روزی خود را با دست دراز کردن جلوی این و آن می جویند.