صراط: مادران شهدا سردمداران ایثار و از خود گذشتی هستند و با خلوص نیت فرزندانشان را تقدیم انقلاب و جمهوری اسلامی ایران کردند.
اینجا قصه دلدادگی است، دلدادگی مادر به فرزند شهیدش، اینجا خطه شهید پرور کردستان و مهد دلاوریهای فرزندان بیجار گروس است، مهد مادران شهدا این اسوههای مظلومیت و پاکدامنی است.
مادر شهید سخن از زندگینامه یا رنجنامه است بسیار دشوار است، بیا در تاریخ سفر کنیم و تاریخ مظلومیت تو را یک بار دیگر ورق بزنیم. بیا پا به پای تاریخ «جای پای » تو را بر روی جاده مظلومیت دنبال کنیم و ببینیم انتهای این جاده به کجا ختم میشود و آیا اصلا این جاده را انتهایی هست یا نه؟
بیا تازیانه مظلومیت را بر چهره نورانیات روشنتر کنیم و زخمهای کهنهات را همچون بذر در دشت فریاد بیفشانیم تا شاید روزی انسانیت خوابآلوده از خواب هزاران ساله خود چشم بگشاید و به آبیاری این دشت کمر همت ببندد و به باغبانی نهالی بنشیند که روزی سر ازاین خاک بر خواهد آورد.
نام آشنا و قصه دلدادگیهای «ما سیزده» نفر را همگان شنیدهاند، قصه دلدادگی 13 تن از دانشآموزان ممتاز و رزمنده بسیجی دبیرستان طالقانی شهرستان بیجار که در سال 61 عازم جنگ حق علیه باطل شده و به جبهه رفتند.
این کار دانشآموزان بسیجی ولایتمدار سرآغازی بود بر نمایاندن هدف این دانشآموزان که خالصانه و گمنام یکه و تنها برای لبیک به ندای امام خود درس، زندگی، خانواده و همه تعلقات را کنار زده و پا به عرصه جهاد و شهادت نهادند.
زندگینامه شهید محمد جعفر صادقی و مادرش دستمایه ساخت فیلم شیار 143 شد.
یکی از این دانشآموزان، شهید محمدجعفر رضایی است که زندگینامه وی و مادرش دست مایه ساخت فیلم شیار 143 و رمان چشم سوم از نرگس آبیار شد.
اکنون سخن از مادری است که به مدت 15 سال رادیوی کوچکش همنشین تنهایش بود تا شاید خبری از محمدجعفر برایش بگوید.
برای گفتگویی صمیمانه به منزل این مادر بزرگوار و صبور خطه شهید پرور کردستان رفتیم و گرمی نگاههایش خوش آمد گوی ما بود.
اختر نیازی مادر شهید محمدجعفر رضایی شیرزنی که زینت خانه محقرش نام شهیدی بود که بر تابلوی غبار گرفته دلها اکنون نیز همچون نگینی میدرخشید، خانهاش همچون وجود نارنینش ساده بود و بیآلایش.
مادر شهید والا مقام محمدجعفر رضایی، 82 سال سن دارد و با وجود کهولت سن به گرمی به تمام سوالهای ما پاسخ گفت، آغاز سخنش نام خدای مهربان و یاد شهیدان ایران و یاد فرزند عزیز تر از جانش شهید محمدجعفر صادقی بود.
از آغاز سخن تا پایان اشک از چشمان کمسویش سرازیر بود، یاد محمدجعفرش لبخندی بر لبانش مینهادند اما قلبش از دوریش مالامال حسرت بود.
با این سخن که محمد جعفرم را تقدیم انقلاب کردم و در راه اسلام شهید شد و اکنون جایش بهشت ابدی است آرامشی افزون در رخسارش نمایان میشود.
مادر شهید بزرگوار گفت: محمدجعفر متولد سال 43 بود و از دوران کودکی علاقه وافری به انجام فعالیتهای مذهبی داشت و پایگاه مسجد سیدالشهدا همواره در این زمینه فعالیت داشت.
وی از علاقه شهید محمدجفعر به امام خمینی (ره) سخن گفت و بیان کرد: فرزندم علاقه بسیاری به امام خمینی(ره) داشت و در دوران تحصیلی جزء دانش آموزان ممتاز دبیرستان طالقانی شهرستان بیجار بود.
در سال 61 به همراه 12 نفر از دوستانش که شش نفر آنها شهید و شش نفر دیگر به اسارت دشمن درآمدند و یک نفر دیگر از همرزمانش که به درجه جانبازی نایل آمد به جبهههای حق علیه باطل اعزام شدند.
محمد جعفر هر روز صبح بر دستان مادر بوسه میزد
مادر شهید در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود از عشق فرزندش به وی سخن گفت و بیان کرد: محمدجعفر فرزندی مظلوم، عادل و بینظیر بود در انجام فعالیتهای منزل مرا یاری میکرد و علاقه وافری به من داشت طوری که هر روز صبح قبل از خروج از منزل دست هایم را بوسه میزد و سپس بیرون میرفت.
مادر شهید بزرگوار دیگر تاب نیاورد و گریه امانش نداد و با صدایی بریده ادامه داد که محمد جعفر از کودکی منش مردانگی و بزرگواری در شخصیتش هویدا بود.
خانم نیازی این مادر رنج دیده و والامقام به خصوصیت اخلاقی فرزندش اشاره کرد و گفت: فرزند شهیدم فردی منضبط و وظیفهشناس بود و با ایمان، به خواهر و برادرهایش توصیه میکرد که همواره مرا در تمامی امور یاری دهند و کمک رسان من باشند برای همسایگان احترام زایدالوصفی قایل بود.
وی ادامه داد: فرزندم به کارهای هنری نیز علاقه بسیاری داشت بهگونهای که من گلیمبافی را از وی فرا گرفتم.
خانم نیازی در حالی با گوشه روسریاش اشکهایش را از رخسار رنجور و سالخوردهاش پاک میکرد از رفتن محمد شهیدش سخن گفت: «محمدجعفر همیشه واهمه داشت که از جبهه رفتنش سخنی با من در میان بگذارد زیرا می دانست به دلیل سن کمش وی را از رفتن باز خواهم داشت».
شب رفتنش محمدجعفر را در حال نگارش نامهای دیدم و صبح که از خواب بیدار شدم دیگر وی را ندیدم.
این مادر عزیز در پایان گفت: پسرم به همراه پنج نفر دیگر از دوستانش در سال 61 به درجه رفیع شهادت نایل شدند، اما محمدجعفر بعد از 15 سال دوری به آغوشم بازگشت و در این 15 سال تنها مونس تنهایم رادیوی کوچکی بود تا شاید نام پسرم را در لیست اسرا اعلام کند.
وی گفت: تابستان سال 76 پایانی بود بر چشم انتظاری 15 ساله از محمدجعفر، چند تکه استخوان و پوتینهایش که لابهلای یک تکه پارچه سفید بود، برایم آوردند.
این مادر شهید با مرواریدهای غلتانی که بر گونههایش جاری شد میگوید در این 15سال تنها مونس تنهاییام رادیوی کوچکی بود تا شاید نام پسرم را در لیست اسراء اعلام کند.
مادر شهید محمدجعفر رضایی نمونه بارز مادر شهیدی است که مریلا زارعی نقش وی را در فیلم شیار 143 به خوبی ایفا کرد و توانست با بازی هنرمندانهاش، افتخاری برای نرگس آبیار کارگردان این فیلم شود، بدون اینکه نامی از این مادر شهید برده شود.
اینجا قصه دلدادگی است، دلدادگی مادر به فرزند شهیدش، اینجا خطه شهید پرور کردستان و مهد دلاوریهای فرزندان بیجار گروس است، مهد مادران شهدا این اسوههای مظلومیت و پاکدامنی است.
مادر شهید سخن از زندگینامه یا رنجنامه است بسیار دشوار است، بیا در تاریخ سفر کنیم و تاریخ مظلومیت تو را یک بار دیگر ورق بزنیم. بیا پا به پای تاریخ «جای پای » تو را بر روی جاده مظلومیت دنبال کنیم و ببینیم انتهای این جاده به کجا ختم میشود و آیا اصلا این جاده را انتهایی هست یا نه؟
بیا تازیانه مظلومیت را بر چهره نورانیات روشنتر کنیم و زخمهای کهنهات را همچون بذر در دشت فریاد بیفشانیم تا شاید روزی انسانیت خوابآلوده از خواب هزاران ساله خود چشم بگشاید و به آبیاری این دشت کمر همت ببندد و به باغبانی نهالی بنشیند که روزی سر ازاین خاک بر خواهد آورد.
نام آشنا و قصه دلدادگیهای «ما سیزده» نفر را همگان شنیدهاند، قصه دلدادگی 13 تن از دانشآموزان ممتاز و رزمنده بسیجی دبیرستان طالقانی شهرستان بیجار که در سال 61 عازم جنگ حق علیه باطل شده و به جبهه رفتند.
این کار دانشآموزان بسیجی ولایتمدار سرآغازی بود بر نمایاندن هدف این دانشآموزان که خالصانه و گمنام یکه و تنها برای لبیک به ندای امام خود درس، زندگی، خانواده و همه تعلقات را کنار زده و پا به عرصه جهاد و شهادت نهادند.
زندگینامه شهید محمد جعفر صادقی و مادرش دستمایه ساخت فیلم شیار 143 شد.
یکی از این دانشآموزان، شهید محمدجعفر رضایی است که زندگینامه وی و مادرش دست مایه ساخت فیلم شیار 143 و رمان چشم سوم از نرگس آبیار شد.
اکنون سخن از مادری است که به مدت 15 سال رادیوی کوچکش همنشین تنهایش بود تا شاید خبری از محمدجعفر برایش بگوید.
برای گفتگویی صمیمانه به منزل این مادر بزرگوار و صبور خطه شهید پرور کردستان رفتیم و گرمی نگاههایش خوش آمد گوی ما بود.
اختر نیازی مادر شهید محمدجعفر رضایی شیرزنی که زینت خانه محقرش نام شهیدی بود که بر تابلوی غبار گرفته دلها اکنون نیز همچون نگینی میدرخشید، خانهاش همچون وجود نارنینش ساده بود و بیآلایش.
مادر شهید والا مقام محمدجعفر رضایی، 82 سال سن دارد و با وجود کهولت سن به گرمی به تمام سوالهای ما پاسخ گفت، آغاز سخنش نام خدای مهربان و یاد شهیدان ایران و یاد فرزند عزیز تر از جانش شهید محمدجعفر صادقی بود.
از آغاز سخن تا پایان اشک از چشمان کمسویش سرازیر بود، یاد محمدجعفرش لبخندی بر لبانش مینهادند اما قلبش از دوریش مالامال حسرت بود.
با این سخن که محمد جعفرم را تقدیم انقلاب کردم و در راه اسلام شهید شد و اکنون جایش بهشت ابدی است آرامشی افزون در رخسارش نمایان میشود.
مادر شهید بزرگوار گفت: محمدجعفر متولد سال 43 بود و از دوران کودکی علاقه وافری به انجام فعالیتهای مذهبی داشت و پایگاه مسجد سیدالشهدا همواره در این زمینه فعالیت داشت.
وی از علاقه شهید محمدجفعر به امام خمینی (ره) سخن گفت و بیان کرد: فرزندم علاقه بسیاری به امام خمینی(ره) داشت و در دوران تحصیلی جزء دانش آموزان ممتاز دبیرستان طالقانی شهرستان بیجار بود.
در سال 61 به همراه 12 نفر از دوستانش که شش نفر آنها شهید و شش نفر دیگر به اسارت دشمن درآمدند و یک نفر دیگر از همرزمانش که به درجه جانبازی نایل آمد به جبهههای حق علیه باطل اعزام شدند.
محمد جعفر هر روز صبح بر دستان مادر بوسه میزد
مادر شهید در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود از عشق فرزندش به وی سخن گفت و بیان کرد: محمدجعفر فرزندی مظلوم، عادل و بینظیر بود در انجام فعالیتهای منزل مرا یاری میکرد و علاقه وافری به من داشت طوری که هر روز صبح قبل از خروج از منزل دست هایم را بوسه میزد و سپس بیرون میرفت.
مادر شهید بزرگوار دیگر تاب نیاورد و گریه امانش نداد و با صدایی بریده ادامه داد که محمد جعفر از کودکی منش مردانگی و بزرگواری در شخصیتش هویدا بود.
خانم نیازی این مادر رنج دیده و والامقام به خصوصیت اخلاقی فرزندش اشاره کرد و گفت: فرزند شهیدم فردی منضبط و وظیفهشناس بود و با ایمان، به خواهر و برادرهایش توصیه میکرد که همواره مرا در تمامی امور یاری دهند و کمک رسان من باشند برای همسایگان احترام زایدالوصفی قایل بود.
وی ادامه داد: فرزندم به کارهای هنری نیز علاقه بسیاری داشت بهگونهای که من گلیمبافی را از وی فرا گرفتم.
خانم نیازی در حالی با گوشه روسریاش اشکهایش را از رخسار رنجور و سالخوردهاش پاک میکرد از رفتن محمد شهیدش سخن گفت: «محمدجعفر همیشه واهمه داشت که از جبهه رفتنش سخنی با من در میان بگذارد زیرا می دانست به دلیل سن کمش وی را از رفتن باز خواهم داشت».
شب رفتنش محمدجعفر را در حال نگارش نامهای دیدم و صبح که از خواب بیدار شدم دیگر وی را ندیدم.
این مادر عزیز در پایان گفت: پسرم به همراه پنج نفر دیگر از دوستانش در سال 61 به درجه رفیع شهادت نایل شدند، اما محمدجعفر بعد از 15 سال دوری به آغوشم بازگشت و در این 15 سال تنها مونس تنهایم رادیوی کوچکی بود تا شاید نام پسرم را در لیست اسرا اعلام کند.
وی گفت: تابستان سال 76 پایانی بود بر چشم انتظاری 15 ساله از محمدجعفر، چند تکه استخوان و پوتینهایش که لابهلای یک تکه پارچه سفید بود، برایم آوردند.
این مادر شهید با مرواریدهای غلتانی که بر گونههایش جاری شد میگوید در این 15سال تنها مونس تنهاییام رادیوی کوچکی بود تا شاید نام پسرم را در لیست اسراء اعلام کند.
مادر شهید محمدجعفر رضایی نمونه بارز مادر شهیدی است که مریلا زارعی نقش وی را در فیلم شیار 143 به خوبی ایفا کرد و توانست با بازی هنرمندانهاش، افتخاری برای نرگس آبیار کارگردان این فیلم شود، بدون اینکه نامی از این مادر شهید برده شود.