آيا «تشيع» مكتبي ايراني است؟
بر اساس يافتهها و ادله قطعي تشيع در عصر رسول خدا (ص) هستي پذيرفته و بذر آن به وسيله خود پيامبر (ص) افشانده شده است و گروهي در زمان پيامبر (ص) و پس از رحلت ايشان به نام شيعه علي (ع) شناخته ميشدند و همگي اين گروه، از تبار عرب عدناني يا قحطاني بودند. متن يادداشت آيتالله سبحاني كه توسط مركز خبر حوزه منتشر شده است در پي ميآيد.
بر اساس يافتهها و ادله قطعي تشيع در عصر رسول خدا (ص) هستي پذيرفته و بذر آن به وسيله خود پيامبر (ص) افشانده شده است و گروهي در زمان پيامبر (ص) و پس از رحلت ايشان به نام شيعه علي (ع) شناخته ميشدند و همگي اين گروه، از تبار عرب عدناني يا قحطاني بودند. متن يادداشت آيتالله سبحاني كه توسط مركز خبر حوزه منتشر شده است در پي ميآيد.
*نظر مستشرقان
برخي از «مستشرقان» غافل از ريشههاي تشيع، آن را زاييده فكر ايرانيان دانسته و ميگويند: در جامعه ايراني شاهان سلطنت ميكردند و سلطنت آنان موروثي بود، ايرانيان نيز پس از ورود به اسلام، اصل خود را در مورد اسلام پياده كرده و علي و فرزندان او را وارث پيامبر دانستند، بر اين اساس، هر امامي، وارث امام پيشين بوده و از اين طريق اصل وراثت حكومت را محفوظ نگاه داشتند.
*رد نظريه مستشرقان
اين انديشه به قدري نارسا و بيپايه است كه اصلا نبايد آن را جزو فرضيهها شمرد.
اولا در امتهاي گذشته كه نبوت بالاترين مقام ديني است، به ظاهر موروثي بود، چنان كه قرآن ميفرمايد: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آَتَيْنَا آَلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآَتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا» [1]
يا اين كه نسبت به پيامبر (ص) و خاندانش بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد ميورزند، ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمي در اختيار آنان نهاديم.
آنگاه كه ابراهيم به مقام امامت رسيد، از خدا خواست امامت را در ذريه او نيز قرار دهد، خدا نيز با درخواست او موافقت كرد اما مشروط بر اين كه در ميان فرزندان صالح و عادل او قرار گيرد چنان كه ميفرمايد:
«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» [2]
خدا گفت: من تو را پيشواي مردم ميسازم ابراهيم عرض كرد: از دودمانم نيز اماماني قرار بده فرمود: عهد و پيمان من به ستمكاران نميرسد.
اوصياي تمام پيامبران، از همان دودمان بودند و نه غير آن، حتي در جامعه عرب كه بتپرست بودند، آنچنان نبود كه با مرگ شيخ قبيله شيرازه قدرت پاشيده شود و فرد بيگانهاي جاي او را بگيرد، بنابراين موروثي بودن رهبري از ويژگيهاي ايرانيان نبود، بلكه اين اصل در جوامع ديگر نيز به نوعي حاكم بوده و اگر موروثي بودن حكومت، سبب گرايش ايرانيان به تشيع گردد، بايد سبب گرايش ديگر جوامع نيز بشود، زيرا اين اصل در چشمانداز تمام مردم آن زمان قرار داشت.
ثانيا، همانطوري كه گفته شد، تشيع در مدينه متولد شد و در زمان رسول خدا (ص) پيش رفت و اين؛ پيش از آن بود كه ايرانيان به اسلام مشرف شوند.
اميرمؤمنان (ع) آنگاه كه به منصب خلافت ظاهري رسيد، سه نبرد سنگين با پيمانشكنان و ستمكاران و خوارج داشت و لشكر او را عمدتاً عربهاي اصيل يمني و حجازي تشكيل ميدادند، تاريخ ميگويد: ستون فقرات ارتش علي را گروهي از قريش و گروه ديگري از اوس و خزرج و قبائلي از يمن مانند: «مذحج»، «همدان»، «طي»، «كنده»، «تميم» و «مضر» تشكيل ميدادند، سران و فرماندهان سپاه او همگان عرب اصيل بودند، مانند: «عمار ياسر»، «هاشم مرقال»، «مالك اشتر»، «صعصعة بن صوحان» و برادر او «زيد بن صوحان» و... امام علي (ع) با همين ارتش عربي، پيمانشكنان ستمكاران و خوارج را سركوب كرد، هرگز ايرانيان در ارتش علي (ع) حضور چشمگيري نداشتند از اين گذشته، تشيع را تنها ايرانيان نپذيرفتهاند، بلكه جمع عظيمي از عرب پذيراي آن شدند.
* شهادت برخي از خاورشناسان بر ضد اين انديشه
اگر خاورشناسي مانند «دوزي» انديشه ايراني بودن تشيع را مطرح ميكند، ولي در اين ميان بسياري از خاورشناسان، تشيع را كاملاً عربي دانسته و فرضيه ايراني بودن را بيپايه دانستهاند، خاورشناس معروف آلماني به نام «ولهاوزن» ميگويد: همه ملت عراق، در عصر معاويه خصوصا اهل كوفه، شيعه بودند، بلكه قبايل و روساي آنها نيز بر اين عقيده ميزيستند. [3]
خاورشناس ديگري به نام «گولدزيهر» ميگويد: يكي از خطاها اين است كه تشيع را مولود افكار ايراني بدانيم، اين نوع انديشه بر اساس فهم نادرست از تاريخ رويدادهاست در حالي كه حركتهاي علوي همه و همه در سرزمين عربي بوده است. [4]
خاورشناس سومي به نام «آدام متز» مينويسند: هرگز مذهب شيعه عكسالعمل كار ايرانيان در برابر تسلط اسلام بر آنان نبود، زيرا جزيرةالعرب به جز شهرهاي بزرگ مانند مكه، صنعا، عمان و هجر و صعده از شيعه موج ميزد، و در همان زمان اكثريت ملت ايران را جز مردم قم، اهل تسنن تشكيل ميدادند، حتي مردم اصفهان، درباره معاويه راه غلو در پيش گرفتند كه برخي از آنان او را «نبي مرسل» ميپنداشتند. [5]
اين افراد كه بيش از «دوزي» درباره تاريخ اسلام دقت كردهاند، انديشه ايراني بودن تشيع را به كلي رد كرده و هرگز تشيع را وامدار ايرانيان ندانستهاند، هر چند بعدها ايرانيان نسبت به آن علاقه بيشتري اظهار كردند خوشبختانه دو نويسنده مصري نيز به اين حقيقت اعتراف كردهاند كه اينك از آنان ياد ميكنيم:
«احمد امين» كه رابطه درستي با تشيع ندارد، ميگويد: پيروي از علي(ع) پيش از ورود ايرانيان به اسلام، آغاز شد، ولي بعدها تشيع به وسيله عناصري ايراني، رنگ جديدي به خود گرفت. [6]
سخن نخست احمد امين، سخن پابرجايي است، اما سخن ديگرش كاملاً بياساس است، زيرا تشيع يك معني بيش ندارد و آن پذيرش نسخه اصيل اسلام و پيروي از تمام تعليمات حضرت رسول اكرم (ص) است.
«شيخ محمد ابوزهره» نيز ميگويد: ايرانيان، تشيع را از عرب آموختند و تشيع پديدهاي ايراني نيست، گروهي از علماي اسلام كه پيرو اهلبيت (ع) بودند، از ظلم و ستم امويها و عباسيها به فارس و خراسان هجرت كرده و تشيع در اين سرزمينها پيش از سقوط امويها به ويژه پس از پناهنده شدن پيروان زيدبن علي(ع) به ايران منتشر گشت. [7]
چگونه ميتوان گفت: تشيع ساخته و پرداخته ايرانيهاست، در حالي كه بزرگان اهلسنت در قرون اول هجري برخاسته از ايران هستند مانند بخاري، مسلم، ترمذي، نسائي، ابن ماجه، حاكم نيشابوري و بيهقي. همچنين كساني كه پس از اين طبقه آمدهاند؟
اصولاً روزي كه ايرانيان اسلام را پذيرفتند آن را با صبغه تسنن قبول كردند و قرنها بر همان عقيده پا برجا بودند و شيعه را جز جمعيتهاي كوچك پراكنده در گوشه و كنار ايران تشكيل نميداد.
اصولاً بذر تشيع در ايران با مهاجرت عربهاي اشعري يمني به قم و كاشان، افشانده شد آن هم در اواخر قرن اول، در حالي كه اسلام در سال 17 هجري وارد ايران شد و پس از گذشت سالها جست و گريخته شيعيان در ايران ظهور كردند.
نتيجه اين تشيع، در منطقه عربي پا به عرصه نهاده و با همين صبغه اسلامي عرضه شده و هيچ رنگ و بويي جز اسلام نداشت.
* ورّاثي بودن خلافت
در آغاز بحث يادآور شديم كه وراثي بودن، امامت دستاويزي براي برخي از مستشرقان شده كه بگويند تشيع رنگ ايراني دارد، در حالي كه خلافت سني نيز پس از قتل عثمان تا قرن هفتم رنگ ورّاثي داشت و پس از درگذشت معاويه دوم خلافت به المروان رسيد و تا سال 132 به صورت وراثي دست به دست ميگشت، پس از روي كار آمدن عباسيان نيز خلافت موروثي گشت و تا سال 656 كه به وسيله هلاكو منقرض گشت، همچنان با وراثت انتقال مييافت، خلافت عثمانيها نيز از قرن نهم تا انقراض، حالت موروثي داشت.
بنابراين، نبايد موروثي بودن امامت، نشانه ايراني بودن تشيع باشد، اگر شيعيان امامت را در فرزندان علي (ع) منحصر ميدانند به خاطر نصوص نبوي بود كه در گذشته يادآور شديم و حالت وراثتي به معناي اصطلاحي نداشت.
گاهي با وجود فرزند بزرگتر، امام منصوص، فرزند كوچكتر بود پس از درگذشت امام صادق (ع) عبدالله افطح فرزند بزرگتر امام صادق (ع) بود، ولي امامت از آن موسيبنجعفر(ع) فرزند كوچكتر او شد.
* بررسي جغرافيايي انساني ايران پس از اسلام
كساني كه فكر ميكنند، تشيع ساخته و پرداخته ايرانيان است، از تاريخ مذهبي ايران تا آغاز قرن دهم ناآگاهند. اصولاً قبل از روي كار آمدن صفويان (905) جز شهرهاي ري و قم و كاشان و سبزوار، نقطه خاصي به نام مركز تشيع نبود، در حالي كه ديگر شهرها همه از تسنن موج ميزد، فقط از آغاز قرن دهم، تشيع رواج و گسترش بيشتري يافت، اينك ما جغرافياي انساني و سياسي شهرهاي ايران را از كتاب «احسن التقاسيم» نگارش مقدسي ذكر ميكنيم، مقدسي اين كتاب را در سال 375 نوشته است او ميگويد.
سرزمين خراسان از آن معتزله و شيعه ولي غلبه از آن اصحاب ابوحنيفه است، الا در نقطه «شاش» كه همگي شافعي مذهبند، و اقليم «رحاب» [8] مذهب درستي دارند، ولي اهل حديث حنبلي هستند، غالب مردم اربيل حنفي و همچنين مناطق كوهستاني غرب ايران چنين هستند، اما در ري مذاهب مختلفي است و غلبه با حنفيان است و در عين حال چنين هستند، اما در ري مذاهب مختلفي است و غلبه با حنفيان است و در عين حال حنبليها نيز فراوان هستند قميها شيعه و مردم «دينور» پيرو سفيان ثوري هستند و در اقليم خوزستان مذاهب مختلفي هست، بيشتر مردم اهواز و رامهرمز و دورق، حنبلي مذهبند و نيمي از مردم اهواز شيعهاند و در عين حال، حنفي و مالكي فراوان است.
بيشتر مردم سرزمين فارس اصحاب حديث و پيروان معاويهاند بيشتر مردم كرمان شافعي مذهب و در منطقه سند، اصحاب حديث نيز فراوان به چشم ميخورد، مردم «مُلتان» [9] شيعهاند و در اذان «حي علي خير العمل» ميگويند و جملات اقامه را تكرار ميكنند، ولي در روستاهاي آن فقهاي حنفي فراوانند [10].
ابن بَطُوطه جهانگرد معروف مينويسد:
پادشاه عراق، خدابنده بود و يك فقيه رافضي به نام «ابن مطهّر» [علامه حلي] با او رابطه دوستي پيدا كرد و او اسلام آورد و به دنبال او ارتش مغول نيز اسلام پذيرفتند. اين عالم رافضي مذهب، تشيع را در نظر او آراست از اين جهت خدابنده، مردم را به پيروي از مذاهب شيعه دعوت كرد. گروهي از شهرها فرمان خدابنده را پذيرفتند، ولي مردم بغداد، در برابر «درب ازج» گرد آمدند و گفتند: «لا سمعاً ولا طاعة» و خطيبي را كه پيام شاه را ميخواند، تهديد كردند. عين همين برنامه را مردم شيراز و اصفهان انجام دادند [11].
قاضي عياض در پيشگفتار كتاب «ترتيب المدارك» درباره انتشار مذهب مالكي مينويسد:
مذهب امام مالك به خراسان و ماوراي عراق از طريق يحيي بن يحيي تميمي و برخي ديگر راه يافت و ساليان درازي، اماماني به مذهب مالكي در آن جا فتوا ميدادند. آنگاه در قزوين و در نقاط كوهستاني ايران مانند همدان و كرمانشاهان نفوذ كرد و در عين حال برخي از اين شهرها مذهب ابوحنيفه و شافعي چيرگي داشت. [12]
«بروكلمان» خاورشناس مشهور اروپايي مينويسد:
آنگاه كه شاه اسماعيل صفوي بر تبريز دست يافت، اين شهر سيصد هزار نفر جمعيت داشت كه يك سوم آن را شيعه و دو سوم آن را سني تشكيل ميداد.[13]
اين كلمات كه خلاصه آن را از محققان تاريخ نقل كرديم، حاكي از آن است كه مذهب حاكم بر ايرانيان به صورت كلي، تا اواخر قرن دهم، تسنن بوده و از دوران صفويه به بعد، مذهب شيعه گسترش يافت.
ابناثير در «الكامل فيالتاريخ» مينويسد:
سلطان محمود بر خلاف روش پدر، بارگاه حضرت عليبنموسيالرضا(ع) را تعمير كرد در حالي كه پدر او آن را ويران كرده بود و مردم طوس هر كس را كه به زيارت آن حضرت ميرفت، اذيت ميكردند علت اين كه او راه خلاف پدر را در پيش گرفت، آن بود كه امير مومنان علي(ع) را در خواب ديد كه به او ميگويد: تا كي اين جريان به همين حالت، خواهد ماند؟ او در عالم رويا فهميد كه مولا از ويراني بارگاه فرزندش ناراحت است. [14]
مامون عباسي تصميم گرفت كتابي درباره زشتيهاي معاويه بنويسد ولي يحييبن اكثم قاضي القضاة، وي را از نوشتن اين كتاب، بازداشت و گفت: مردم خراسان، تاب شنيدن اين مطالب را در باره خليفه خود ندارند. [15]
از اين بيان نتيجه ميگيريم كه اين فرضيه نيز مانند دو فرضيه پيشين، اساس دوستي نداشته و گرايش ايرانيان به تشيع، قرنها پس از انتشار آن در حجاز و عراق بوده است.
---------------------------------------
[1] - نساء: 56.
[2] - بقره: 124
[3] - الخوارج و الشيعه، ص113.
[4] - العقيدة و الشريعه، ص204.
[5] - الحضارة الاسلاميه، ص102.
[6] - فجرالاسلام، ص176.
[7] - الامام جعفر بن محمدالصادق، ص545.
[8] - ناحيهاي است در آذربايجان و اين نام رو بهمرفته بر دربند و بيشتر ارمنستان، اطلاق ميشود (و اكثر ارمنستان است)(لعتنامه دهخدا، ج25، ص305، به نقل از معجم البلدان).
[9] - شهري ميان پنجاب و سند.
[10] - احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم، ص119.
[11] - الرحة ابن بطوطه، ص219-220.
[12] - ترتيب المدارك، ج1، ص53.
[13] - تاريخ المذاهب الاسلاميه، ج1، ص140.
[14] - الكامل فيالتاريخ ج5، ص139.
[15] - المحاسن و المساوي، ج1، ص108.