دوشنبه ۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۰ بهمن ۱۳۸۹ - ۱۰:۴۹

مجله‌اي كه شاه از آن مي‌ترسيد

بارها کوشیدند که ما را به سانسور قبل از چاپ مجبور کنند، ولی ما صریحاً اعلام داشتیم که به چنین امری تن در نخواهیم داد و مجله را تعطیل می‌کنیم، اما چون می‌دیدند تعطیلی تنها مجله اسلامی کشور و زبان حوزه علمیه قم سر و صدای زیادی بپا خواهد کرد و خشم مراجع بزرگ دینی را بر می‌انگیزد، از تعطیلی آن صرف‌نظر می‌کردند.
کد خبر : ۱۶۷۵۱
به گزارش صراط نيوز به نقل از حوزه نیوز: آیت الله العظمی مکارم شیرازی در مقاله‌ای با عنوان «سهم موثر مجله مکتب اسلام در پی‌ریزی انقلاب» به نقش کتب و نشریات از جمله، مجله «مکتب اسلام» در بستر سازی انقلاب پرداخته‌اند. این مقاله که در سال ۶۱ در شماره‌های فروردین و اردیبهشت این مجله منتشر شده، اینک تقدیم مخاطبان عزیز می‌شود.

از اینکه انقلاب اسلامی ملت ما از سال ۴۲ به دنبال بالا گرفتن ظلم و فساد نظام حاکم و خفقان فوق‌العاده اجتماعی و قتل‌ها و شکنجه‌ها و زندان‌ها و تبعیدها، وارد مرحله تازه‌ای شد، مخصوصاً رهبری امام امت در هر قدم جان و روح تازه‌ای به آن بخشید، شکی در آن نیست.

ولی در این مسأله نیز نباید تردید کرد که هیچ انقلابی را نباید و نمی‌توان بریده از گذشته مخصوصاً از گذشته‌های نه چندان دور، دانست. گذشته‌ای که سطح آگاهی‌ها در آن افزایش یافته، و بافت‌های انقلابی در مغزها شکل گرفته، و زمینه‌های مساعد برای افشاندن و بارور ساختن بذر انقلاب فراهم گشته است.

ما هرگز فراموش نمی‌کنیم که از همان دوران «رضاخان» که وسایل ارتباط جمعی بسیار ضعیف و محدود بود، گروهی از روحانیون بزرگ، وعاظ و قشرهای تحصیل کرده متعهد و با ایمان سعی داشتند با همبستگی باطنی، روح اسلامی را در مردم زنده کنند؛ و با استفاده از تعلیمات پرمایه اسلام اهداف زیر را تحقق بخشند:

۱- توجه دادن مردم به مظالم و غارتگری‌های استعمار غرب و شرق و لزوم استقلال واقعی کشورهای اسلامی و قطع دست‌های آلوده بیگانگان از فرهنگ و اقتصاد و نظام سیاسی مسلمانان.

۲- توجه دادن توده‌ها به خطرات تمدن یک بعدی و مادی غرب برای اسلام و مسلمین و لزوم تصفیه آثار تمدن غربی و گرفتن جنبه‌های مثبت و دور ریختن جنبه‌های منفی و آنچه منتهی به وابستگی و ماده گرایی می‌شود.

۳- توجیه عمومی در زمینه‌ استفاده از مذهب به عنوان یک سلاح برنده و اصیل برای وحدت بخشیدن به همه قشرها، خودآگاهی و آمادگی برای فداکاری تا سرحد شهادت، نظام حاکم جبّار وقت که این خطر را به خوبی احساس کرده بود به تضعیف مذهب و روحانیت و به گفته خودش، جداسازی مذهب از سیاست پرداخت، تا با خیالی آسوده به حکومت خودکامه‌اش ادامه دهد و محافل مذهبی و کتاب‌های دینی و مساجد را سخت تحت کنترل و سانسور در آورد.

برای پیروزی در این قسمت کوشید به حس «ناسیونالیسم» دامن بزند و روح ایرانی بودن را به شکل کاذبی برای جدا کردن ملت مسلمان ما از سایر کشورهای اسلامی و بازگرداندن آن‌ها به دوران قبل از اسلام، زنده کند و تا آنجا پیشروی کرد که حتی جنگ با واژه‌های عربی را که جز زبان فارسی روزمره شده بود، به شدت دنبال کرده و حتی زمزمه تغییر خط فارسی به لاتین که در صورت عملی شدن وسیله موثری برای بریدن جامعه ما از فرهنگ اصیل اسلامی بود، به میان آمد که خوشبختانه این آرزو را به گور بردند.

فرزند خلفش! «محمد رضا» نیز در تکمیل این برنامه استعماری و ضد اسلامی تا آنجا پیش رفت که تاریخ اسلامی را که امتیاز بزرگ تاریخ ما طی قرون متوالی بود و پایه همه تاریخ گذشته ما را تشکیل می‌داد در یک نشست و برخاست مجلس فرمایشی و دست نشانده‌اش، به تاریخ «من درآوردی» شاهنشاهی که معلوم نبود بر چه پایه و مأخذی است تبدیل نمود، و بر فراز قبر کوروش به او اطمینان داد که آرام بخوابد که او به پیمانش، دائر به بازگرداندن کشور به دوران سلاطین ستمگر ساسانی و قبل از آن وفادار خواهد ماند.

اما در برابر این اوضاع و احوال، چند تحول اساسی در صحنه بین‌المللی و در جبهه داخلی کشور ما نقشه‌های آن‌ها را به بن‌بست کشانید.

۱- کمونیستم به عنوان یک خطر جدی در صحنه‌ جهانی، مخصوصاً خطری برای رژیم‌های سلطنتی، آشکار گشت، و فکر می‌کردند از مذهب می‌توان به عنوان یک حربه موثر برای کوبیدن کمونیست استفاده کرد؛ چرا که کمونیسم نه الحاد و مادی‌گرایی‌اش را کتمان می‌کند و نه جنبه ضد مذهبی‌اش را !

ولی آن‌ها مذهبی را می‌خواستند، بی‌طعم و بی‌بو و بی‌خاصیت و فاقد همه چیز‌، جز مبارزه با کمونیسم برای حفظ نظام موجود شاهنشاهی، از همین جا بود که رژیم به آزادی یک نوع مذهب همت گماشت، و حتی برای کنترل روحانیون در خدمت چنین مذهبی اقدام به تاسیس یک دانشکده اسلامی نمود. بعدها دیدیم همان دانشکده بلای جانش شد.

برای تصفیه روحانیت و تبدیل روحانیون آزاد و پرخاشگر و مبارز به روحانیت وابسته و درباری عناوینی از قبیل خلع لباس ناصالحان و لزوم دادن امتحان و گرفتن جواز دولت برای پوشیدن لباس روحانیت، و کشتن و شکنجه دادن و به زندان افکندن و خانه‌نشین ساختن روحانیت اصیل و مبارز کمر بست که خوشبختانه هیچ یک از این‌ها موثر نیفتاد، بلکه سرچشمه امواج تازه‌ای از آگاهی و بیداری و مبارزه گشت.

۲- راه یافتن مذهب به دانشگاه، بر اثر توسعه دانشگاه‌ها که امری اجتناب ناپذیر بود و راه یافتن دانشمندان و اساتید با ایمان و انقلابی به دانشگاه‌ها که نتیجه‌اش تشکیل انجمن‌های اسلامی پرمقاومت در سطح دانشگاه‌ها شد، و شعار کهنه و پوسیده «مذهب مخالف علم است» که سدی میان مذهبیون و دانشگاهیان کشیده بود از میان رفت و دو گروه در کنار هم، به ریختن طرح‌های آینده پرداختند.

«بازار» که یک سنگر قدیمی مبارزه و استقلال بود با «دانشگاه» گره خورد و «مساجد» با «کتابخانه‌ها» و هر دو با قشرهای زحمت‌کش به هم پیوستند و سیلابی خروشان از انسان‌های بیدار به وجود آمد.

۳- توسعه وسایل ارتباط جمعی، مخصوصاً افزایش کتب مذهبی جدید که مسایل اسلامی را از دیدگاه‌ها و جریانات روز تعقیب می‌نمود به این هدف بزرگ کمک کرد، و بسیاری از روحانیون اصیل و مبارز و دانشگاهیان متعهد و مسئول دست به تألیف یک رشته کتب سازنده در اصول و فروع اسلامی زدند که اسلام راستین را به صورت کاملاً مسئول و انسان‌ساز، با کاربرد بسیار موثر در زمینه مبارزه با هر گونه وابستگی و استعمار معرفی می‌کرد.

هر یک از این کتاب‌ها بلکه هر سطر و هر کلمه آن گلوله‌ای بود که به قلب دشمن شلیک می‌شد، هر چند ظاهراً در بسیاری از آن‌ها حتی یک کلمه از فساد نظام حاکم به چشم نمی‌خورد و درست همین امر سبب غفلت رژیم از خطرات این کتاب‌ها بود. ولی مسلم است ساختن یک مسلمان آگاه، مفهومش ساختن یک دشمن قسم خورده برای نظام خودکامگان محسوب می‌شود.

نظام جبار سلطنت پهلوی این خطر را به خوبی احساس کرده بود که قدرت یافتن مذهب آن هم مذهبی؛ همچون اسلام که در تمام رشته‌های اجتماعی بشر برنامه‌ریزی گسترده کرده، سرانجام به نابودی او منتهی خواهد شد، به همین دلیل با تمام قوا به تضعیف مذهب و روحانیت پرداخت تا با خیال آسوده به خودکامگی‌ها ادامه دهد، و از همین جهت سانسور عجیب و وحشتناکی بر تمام مراسم مذهبی و مساجد و سخنرانی‌های وعاظ مخصوصاً مراسم انقلابی عاشورای امام حسین‌(ع) سایه افکنده بود.

اما از سوی دیگر احساس نیاز به مذهب برای مقابله با خطر کمونیسم (که با توجه به وسعت و قدرت همسایه شمالی بسیار جدی بود) می‌کرد، و در این تضاد «نیاز» و «خطر» راهی را که به «مذهب تشریفاتی» منتهی می‌شد برگزید.

فرزند رضاخان هم قرآن چاپ می‌کرد و هم به زیارت اماکن مقدس می‌رفت، و هم بانی مجالس سوگواری در ایام عاشورا بود و در عین حال مذهبیون واقعی را در گوشه زندان‌ها، تحت بدترین شکنجه‌ها قرار می‌داد و با تمام مظاهر اسلام راستین جز مسایل تشریفاتی شدیداً مبارزه می‌کرد.

در این میان طرفداران مذهب برای نابودی این رژیم خودکامه و گسترش اسلام در سطح کشور از دو راه استفاده کردند.

۱- مبارزه صریح و رویارویی با دشمن بی‌رحم، و قبول تمام لوازم آن از تبعید و زندان تا شکنجه و حتی شهادت.

۲- مبارزه غیر مستقیم، در عین حال ریشه‌دار و بنیان کن، یعنی پرورش دادن افراد مسلمان بیدار و تحکیم عقاید اسلامی، مخصوصاً در قشر جوان، هر چند ظاهراً مسایل حاد سیاسی به معنی خاص در آن مطرح نشود، چرا که می‌دانستند هر یک مسلمانی که در این کشور پرورش پیدا کند و ایدئولوژی و جهان‌بینی اسلام را در جان خود بپذیرد دشمن سرسختی برای دستگاه ظلم و جور خواهد بود، و یک روز ضربه خود را بر پایه‌های پوسیده آن وارد خواهد کرد.

بر اساس همین طرز تفکر،‌دانشمندان اسلامی به تاسیس جلسات برای تعلیم اصول عقائد اسلامی، تفسیر قرآن، نهج‌البلاغه و حدیث و اخلاق و حتی گاهی به عنوان دعا و عزاداری پرداختند.

و گروهی نوک قلم‌ها را تیز کرده و به نوشتن این مسایل به زبان روز مشغول شدند.

سانسور شدید

دستگاه جبار که احساس کرده بود این قلم‌ها رسالتی دارند، و ممکن است در لابلای این کتاب بزرگ دینی یا غیر دینی، فقط چند پیام حساس باشد که همان‌ها ضربه‌های جبران‌ناپذیری بر پایه رژیم بزند، مقرر داشته بود که همه کتاب‌ها قبل از چاپ به سانسورچیان تیزبین سپرده شود، و پس از آنکه مشاهده کردند که سانسور قبل از چاپ نمی‌تواند جلوی مطالبی را که آن‌ها از آن وحشت داشتند بگیرد، سانسور بعد از چاپ کتاب شروع شد.

یعنی نویسنده یا ناشر کتاب، مجبور بود قبلاً تمام کتاب خود را چاپ کند و بعد نسخه‌هایی از آن را تحویل سانسورچیان بدهد اگر آن‌ها با آن موافقت کردند، پخش شود وگرنه تمام کتاب و سرمایه‌ سنگینی که برای آن صرف شده بود نابود گردد، و گاهی که زیاد محبت می‌کردند، دستور عوض کردن صفحات متعددی را صادر می‌کردند که با توجه به اشکالات فنی گاهی منجر به از میان رفتن تمام کتاب می‌شد!

«ناشران کتاب» در بن‌بست عجیبی افتاده بودند؛ چرا که همیشه سرمایه خود را در خطر می‌دیدند و به همین جهت گرفتار خود سانسوری رقت‌باری شده بودند.

عجیب این که برخلاف تمام قوانین مربوط به مطبوعات مسأله سانسور قبل از چاپ دامن روزنامه‌ها را نیز شدیداً گرفته بود، و مأموران سانسور و ساواک در دفتر روزنامه‌ها و چاپخانه‌ها پرسه می‌زدند، و هر تیتر و حتی هر کلمه‌ای را مخالف میل خود می‌دیدند همان جا آن را حذف می‌کردند و در این رابطه وسوسه عجیبی هم داشتند و گاهی منجر به درگیری شدید میان آن‌ها و ناشران می‌شد که پیدا است برنده، آن‌ها بودند.

در این میان، مجله «مکتب اسلام» وضع فوق‌العاده استثنایی داشت؛ یعنی شاید تنها نشریه‌ای بود که بدون سانسور چاپ می‌شد و می‌توانست در آن جو خفقان‌بار، مطالبی را که روشنگر بود پخش کند.

بارها کوشیدند که ما را به سانسور قبل از چاپ مجبور کنند، ولی ما صریحاً اعلام داشتیم که به چنین امری تن در نخواهیم داد و مجله را تعطیل می‌کنیم، اما چون می‌دیدند تعطیلی تنها مجله اسلامی کشور و زبان حوزه علمیه قم سر و صدای زیادی بپا خواهد کرد و خشم مراجع بزرگ دینی را بر می‌انگیزد، از تعطیلی آن صرف‌نظر می‌کردند.

سراغ سانسور بعد از چاپ رفتند، بدون این که به ما اطلاع دهند، هنگامی که مجله برای توزیع به اداره پست فرستاده می‌شد،‌ اولین بسته را توسط مأموران ساواک اولین بسته را باز می‌کردند تا اگر مطلبی خلاف مقاصدشان باشد که نتوانند به هیچ‌وجه آن را تحمل کنند، جلوی مجله را همان جا بگیرند.

این امر سبب شد که ما درس تازه‌ای بیاموزیم و بر آن‌ها پیش‌دستی کنیم و مکتب اسلام را غالباً و تا آنجا که امکان داشت، به وسیله شرکت‌های مسافربری و نمایندگان مجله در شهرستان‌ها پخش می‌کردیم و پس از پخش آن‌ها اقدام به توزیع پستی کنیم تا اگر آن‌ها مجله را توقیف کنند، تعداد کمی در دستشان باشد.

فراموش نمی‌کنم یک بار سرمقاله‌ بسیار تندی در هشت صفحه تمام در مجله بود که به خاطر آن نیمی از شماره‌های مجله که به دست مأموران ساواک افتاده بود، توقیف شد و گفتند تنها راه این است که اوراق اولیه مجله پاره شود و اوراق تازه‌ای چاپ و به جای آن چسبانده شود تا اجازه نشر آن را بدهند.

مخصوصاً تاکید کرده بودند که باید به تعداد مجلات توقیف شده اوراق پاره شده را به ما تحویل دهید.

ما چاره‌ای جز این ندیدیم که از یک تاکتیک حساب شده استفاده کنیم سرمقاله ملایمی بنویسیم و آن را چاپ کرده و تعداد محدودی از مجله را عوض نموده و اوراق پاره شده را با اوراق باطله دیگر به طرز خاصی مخلوط کرده و به نماینده آن‌ها نشان دهیم.

بدیهی است آن‌ها وقت نداشتند که بنشینند هزاران هزار ورقه را یک‌یک کنترل کنند، و به این وسیله مجله را با همان سر مقاله اصلی منتشر ساختیم و اثر خود را گذارد.

وارد جزئیات نشوم که این رشته سر دراز دارد. ولی ذکر این نکته کاملاً ضروری است. سعی ما این بود که در مجله از طرق مختلف حتی تحت عنوان تاریخ اسلامی و یا داستان‌های سرگرم کننده و اشعار مربوط به شخصیت پیشوایان اسلام، روح مبارزه را در خوانندگان مخصوصاً نسل جوان، در سراسر کشور زنده کنیم، کسانی که داستان‌های مفصل ما را به نام «طاغوت» و «نقابداران» و مانند آن به خاطر دارند به خوبی می‌دانند که ما چگونه با استفاده از سوژه‌هایی مانند جنگ الجزایر و جنگ‌های آزادی‌بخش کشورهای آفریقایی و یا فیلیپین یا سوژه‌های تخیلی، هدف‌های خود را پیاده می‌کردیم.

ارائه فعالیت‌ انجمن‌های اسلامی در اروپا و آمریکا که آموزندگی خاصی برای جوانان کشور ما داشت یک راه تاکتیکی دیگری بود.

طرح سوالات از ناحیه اشخاص واقعی یا خیالی راه دیگری برای ذکر حقایق بود.

از همه این‌ها گذشته اصول ساختن یک جوان مذهبی مساوی بود با ساختن یک دشمن سرسخت برای دستگاه. سرانجام دیدیم مجله مکتب اسلام را به عنوان یک مجله« موذی و مخرّب» تعطیل کردند، و امتیاز آن را باطل نموده و نام صاحب امتیاز را در «لیست سیاه نویسندگان ممنوع» قرار دادند، که اگر اوج گرفتن انقلاب، پایه‌های نظام جبار را سست نکرده بود، معلوم نبود هرگز مجله آزاد گردد و به راه خود ادامه دهد.

به هر حال مکتب اسلام با مقاومت شدید بیست ساله خود توانست در تعمیم فرهنگ اسلامی و نفوذ آن در میان همه قشرها و ساختن جوانان معتقد و مقاوم در این کشورها گام‌های موثری بردارد.

مکتب اسلام حلقه اتصالی بود میان قشر تحصیل کرده و مذهبی در داخل و خارج؛ به طوری که در خارج از کشور که مبلغی وجود نداشت، جوانان ما مقاله‌های مجله را در جلسات خود می‌خواندند و از آن الهام می‌گرفتند.

علی‌رغم کوشش‌هایی که برای جدایی قشر تحصیل کرده دانشگاهی از غیر آن‌ها از طرف دستگاه به عمل می‌آمد مکتب اسلام، پلی بود که این دو را به هم پیوند می‌داد و به اوج گرفتن مبارزات کمک می‌کرد.

مکتب اسلام، تلاش دستگاه جبّار را برای منزوی کردن حوزه علمیه قم به سهم خود خنثی می‌کرد و زبان گویایی در تمام این دوران برای این کانون آگاهی و قیام محسوب می‌شد.

و به دلایل فوق سرانجام دیدیم رژیم استبدادی جبار آن را جزو اوراق مضرّه قلمداد کرد و مخصوصاً از ورود مجله به پادگان‌های نظامی کشور شدیداً جلوگیری نمود.