صراط: صغری پیلهچیها مادر شهید مجید روغنی در قزوین به بیان خاطراتی از فرزند شهیدش پرداخت و گفت: مرخصی آخرش که تمام شد توی حیاط جمع شده بودیم تا با او وداع کنیم. خواهرش برای او یک لیوان آب آورد. اما قبل از اینکه مجید آب را بگیرد لیوان شکست و آب ریخت.
با ریختن آب، دل ما هم ریخت؛ دست خودم نبود، خیلی نگران شدم. گفتم: مجید نرو. گفت: من برای اسلام به خدمت میروم، مادر برایم دعا کنید فقط اسیر نشوم، او رفت در حالی که اشکهایم بیاختیار جاری شده بود.
مدتی گذشت یکی از دوستانش خبر آورد که مجید زخمی شده و در منطقه حاج عمران عراق است من که حسابی دلشوره پیدا کرده بودم، گفتم: من باید به حاج عمران بروم تا پسرم را ببینم.
این را که گفتم، دوست مجید هول شد و گفت ترا به جان شهید نرو!
بسیجی شهید مجید روغنی تنها پسر خانواده در تاریخ هشتم شهریور سال 45 در قزوین به دنیا آمد و در سوم دی ماه سال 65 در ام الرصاص در عملیات کربلای 4 به شهادت رسید و پیکرش مدتها در منطقه بر جای ماند و سال 78 پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
پدر شهید مجید روغنی، محمدعلی نام داشت و کارمند بود، این شهید بزرگوار تا سوم متوسطه در رشته تجربی تحصیل کرد و به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت.
این شهید بزرگوار در یکی از وصیتنامههای خود مینویسد: بسمه تعالی «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله و اشهد ان علیاً ولی الله». «انی اتقرب الیک فی هذا الیوم و فی موقفی».
اینجانب مجید روغنی، فرزند محمدعلی روغنی، که در موقعیتی عالی از لحاظ فکری و روحی و سلامت کامل جسم برخوردارم، اقدام به نوشتن این وصیتنامه شرعی میکنم. اول خدای را شکر میکنم که مرا در چنین برهه از زمان آفرید که آدمی به خوبی میتواند راه نیک را از زشت تشخیص دهد.
و حمد میکنم خدای را که مرا در همچون خانوادهای که معتقد به محمد (ص) و آل او میباشد و شیعه فرزندانش میباشند رشد داد و حمد و ستایش میکنم خدای را که مرا توفیق راه یافتن و هم نشین شدن با چنین سربازانی فداکار و با اخلاص را داد تا یکایک آنها را به عنوان سرمشق و چراغ راه خود قرار دهم.
مادر و پدر عزیزم! میدانم که چه رنجی را متحمّل شدهاید تا مرا بدین سان رساندهاید و نیز هر مادر و پدری و هر فردی نسبت به فرزند خود یک دلبستگی دارد ولی چه خوب است که انسان این دلبستگیاش همچون دلبستگی امین باشد نسبت به امانت و چون زمان تحویل امانت فرا رسید بدان گونه که صاحب امانت میپسندد به تحویل امانت کوشا باشد و هم اکنون که صاحب خلقت خواستار تحویل امانت شده است پس در مورد انجام وظیفه خود کوچکترین تأملی نکنید که جایز نیست.
مادر و پدرم، پس در این مورد به گونهای رفتار کنید که دل امام امت و خدا را شاد و مشت محکمی بر دهان منافقین بزنید. مادرم، شیر پاکت را حلالم کن و از دعاهایی که ختم کردهاید تشکر میکنم چون همانا توکل شما به ائمه بود که مرا بدین نحوه زندگی و انتخاب راه هم آشنا کرد، مسیر و راهی که فناناپذیر است و همیشه جاوید است.
پدرم، از شما نیز حلالیت میطلبم که با گذاشتهایتان مرا هر چه بیشتر به خود آوردید و ما را از تمامی رفتار زشت و ناپسندم پوزش میخواهم و از شما طلب حلالیت میکنم. خواهرم، از تو نیز طلب بخشش و حلالیت دارم و از تو میخواهم که حجابت را هر چه بیشتر و کاملتر حفظ کرده و در راه تحصیل کوشا باشی. ای مادر و پدر عزیزم! به امید آنکه در دیار باقی حقیر شفاعت ائمه شامل حالم شود، خواستههای شما را تحقق عمل بخشم و خدمتگزار شما در جوار حق تعالی خواهم بود.
از همه اقوام و آشنایان طلب بخشش میکنم و خواستار ترحم و گذشت نسبت به این حقیر را دارم و از یکایک دوستان طلب بخشش میکنم و حلالیت میطلبم و از برخوردهای تند و ناپسندم پوزش میطلبم و از همگی آنها التماس دعا دارم.
در پایان هر فردی کلامی دارد که چکیده و تجربه سالیان عمر اوست و این کلامم حاکی از این است که در مورد شهید و شهادت آن گونه که فکر میکردم نبوده و چه آمادگی میخواهد که من ندارم و نداشتم و هم اکنون که به این راه قدم گذاشتهام فقط به فقط به امید این که لبیک به امر رهبری و ولایت امرم گفته باشم و نیز به امید شفاعت ائمه و دوستانم.
در خاتمه قروض شرعی که بر گردنم میباشد: یک ماه روزه است و چهل و پنج روز نماز که توسط پدرم خوانده شود و در پایان از هر که از من طلبی دارد و از قلم افتاده خواستارم که طلب کند و از هیچ کس طلبی ندارم.
با ریختن آب، دل ما هم ریخت؛ دست خودم نبود، خیلی نگران شدم. گفتم: مجید نرو. گفت: من برای اسلام به خدمت میروم، مادر برایم دعا کنید فقط اسیر نشوم، او رفت در حالی که اشکهایم بیاختیار جاری شده بود.
مدتی گذشت یکی از دوستانش خبر آورد که مجید زخمی شده و در منطقه حاج عمران عراق است من که حسابی دلشوره پیدا کرده بودم، گفتم: من باید به حاج عمران بروم تا پسرم را ببینم.
این را که گفتم، دوست مجید هول شد و گفت ترا به جان شهید نرو!
بسیجی شهید مجید روغنی تنها پسر خانواده در تاریخ هشتم شهریور سال 45 در قزوین به دنیا آمد و در سوم دی ماه سال 65 در ام الرصاص در عملیات کربلای 4 به شهادت رسید و پیکرش مدتها در منطقه بر جای ماند و سال 78 پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
پدر شهید مجید روغنی، محمدعلی نام داشت و کارمند بود، این شهید بزرگوار تا سوم متوسطه در رشته تجربی تحصیل کرد و به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت.
این شهید بزرگوار در یکی از وصیتنامههای خود مینویسد: بسمه تعالی «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله و اشهد ان علیاً ولی الله». «انی اتقرب الیک فی هذا الیوم و فی موقفی».
اینجانب مجید روغنی، فرزند محمدعلی روغنی، که در موقعیتی عالی از لحاظ فکری و روحی و سلامت کامل جسم برخوردارم، اقدام به نوشتن این وصیتنامه شرعی میکنم. اول خدای را شکر میکنم که مرا در چنین برهه از زمان آفرید که آدمی به خوبی میتواند راه نیک را از زشت تشخیص دهد.
و حمد میکنم خدای را که مرا در همچون خانوادهای که معتقد به محمد (ص) و آل او میباشد و شیعه فرزندانش میباشند رشد داد و حمد و ستایش میکنم خدای را که مرا توفیق راه یافتن و هم نشین شدن با چنین سربازانی فداکار و با اخلاص را داد تا یکایک آنها را به عنوان سرمشق و چراغ راه خود قرار دهم.
مادر و پدر عزیزم! میدانم که چه رنجی را متحمّل شدهاید تا مرا بدین سان رساندهاید و نیز هر مادر و پدری و هر فردی نسبت به فرزند خود یک دلبستگی دارد ولی چه خوب است که انسان این دلبستگیاش همچون دلبستگی امین باشد نسبت به امانت و چون زمان تحویل امانت فرا رسید بدان گونه که صاحب امانت میپسندد به تحویل امانت کوشا باشد و هم اکنون که صاحب خلقت خواستار تحویل امانت شده است پس در مورد انجام وظیفه خود کوچکترین تأملی نکنید که جایز نیست.
مادر و پدرم، پس در این مورد به گونهای رفتار کنید که دل امام امت و خدا را شاد و مشت محکمی بر دهان منافقین بزنید. مادرم، شیر پاکت را حلالم کن و از دعاهایی که ختم کردهاید تشکر میکنم چون همانا توکل شما به ائمه بود که مرا بدین نحوه زندگی و انتخاب راه هم آشنا کرد، مسیر و راهی که فناناپذیر است و همیشه جاوید است.
پدرم، از شما نیز حلالیت میطلبم که با گذاشتهایتان مرا هر چه بیشتر به خود آوردید و ما را از تمامی رفتار زشت و ناپسندم پوزش میخواهم و از شما طلب حلالیت میکنم. خواهرم، از تو نیز طلب بخشش و حلالیت دارم و از تو میخواهم که حجابت را هر چه بیشتر و کاملتر حفظ کرده و در راه تحصیل کوشا باشی. ای مادر و پدر عزیزم! به امید آنکه در دیار باقی حقیر شفاعت ائمه شامل حالم شود، خواستههای شما را تحقق عمل بخشم و خدمتگزار شما در جوار حق تعالی خواهم بود.
از همه اقوام و آشنایان طلب بخشش میکنم و خواستار ترحم و گذشت نسبت به این حقیر را دارم و از یکایک دوستان طلب بخشش میکنم و حلالیت میطلبم و از برخوردهای تند و ناپسندم پوزش میطلبم و از همگی آنها التماس دعا دارم.
در پایان هر فردی کلامی دارد که چکیده و تجربه سالیان عمر اوست و این کلامم حاکی از این است که در مورد شهید و شهادت آن گونه که فکر میکردم نبوده و چه آمادگی میخواهد که من ندارم و نداشتم و هم اکنون که به این راه قدم گذاشتهام فقط به فقط به امید این که لبیک به امر رهبری و ولایت امرم گفته باشم و نیز به امید شفاعت ائمه و دوستانم.
در خاتمه قروض شرعی که بر گردنم میباشد: یک ماه روزه است و چهل و پنج روز نماز که توسط پدرم خوانده شود و در پایان از هر که از من طلبی دارد و از قلم افتاده خواستارم که طلب کند و از هیچ کس طلبی ندارم.