صراط: «بیداری اسلامی» با دو انگاره در جهان اسلام شکل گرفته است، یک انگاره سلبی و یک انگاره ایجابی. جنبه سلبی این جنبش واکنش به سلطه بیش از 150 سال غرب بر بخش عمدهای از جهان اسلام است.
انگلیس، فرانسه و آمریکا در قرنهای 19 و 20 به جهان اسلام به چشم طعمه نگاه کرده و مانند یک توپ در دستهای خود چرخاندند و البته در این میان روسیه و آلمان نیز سهمی به عهده داشتند ولی این سهم به زمانهای خاص محدود بود و به اندازه سیطره سه کشور مورد اشاره استمرار پیدا نکرده است. در این دوران انگلیس، آمریکا و فرانسه تلاش کردند تا ضمن چپاول اقتصادی، جهان اسلام را از هویت خود جدا کرده و از نظر هویتی به غرب ملحق نمایند بر این اساس شبکهها و باشگاههای فراماسونری با پوستهای خیرخواهانه و آرمانگرایانه راه انداختند و در کنار آن احزاب چپ و راست را در کشورهای اسلامی فعال کردند. روزنامهها بر مبناهای سیاسی غرب متولد شدند، شبکهای از دانشجویان اعزام به خارج و اساتید عزیمت یافته از خارج پدید آمدند و به زودی سیستم دانشگاهی و تحصیلات عالیه و مدارس و دروس متوسطه را در دست گرفتند و از این مسیر سایه خود را بر سیستمهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و دیوانسالاری اداری پهن کردند. همین مسیر آموزشی و پرورشی درباره ارتش و نیروهای امنیتی نیز دنبال گردید.
جهان اسلام در یک دوره دستکم 150 ساله در حصار و قلاع این قدرتها و سیاستهای استعماری آنان قرار داشت نتیجه طبیعی این وضعیت به حاکمیت رسیدن کسانی بود که با جوامع خود بیگانه بودند و فرهنگ بومی را عقب افتاده و مطرود تلقی میکردند این آموزشها و پرورشها افرادی را بر جوامع اسلامی مسلط کرد که دو صفت مکمل داشتند؛ «استبداد و بیرحمی در مواجهه با داخل» و «تسلیم و نوکری در مواجهه با خارج»!
در چنین شرایطی فرهنگ بومی که عمیقاً از «اسلام متعالی» متأثر بود و پرچمداران فرهنگی بومی نه تنها به حاشیه رفتند بلکه با انواعی از اقدامات ویرانگر حکومتها مواجه بودند.
در جنبه ایجابی، مسلمانان، اسلام را در اختیار داشتند. اسلامی که حرفهای اساسی و بیبدیلی در باب نحوه اداره جامعه و مواجهه با مشکلات داشت. بر این اساس به موازات فشار دشمن و رژیمهای بومی وابسته به آنان، مردم به اسلام نزدیکتر شدند و راهحلهای اسلامی موضوعیت بیشتری یافتند. از این رو مبارزه و اسلام در بخشهای مختلف دنیا بهم پیوند خوردند به عبارت دیگر اسلامی که هویت فراگیر مبارزاتی داشت با نیاز به مقاومت در برابر برنامه غرب به هم پیوند خوردند و مبارزه خود را بشدت نیازمند اسلام یافت. بیداری اسلامی در وجه ایجابی در واقع به مثابه یک راه حل خود را نمایان کرد. راه حلی که شباهتی به راهحلهای شناخته شده از قبیل ناسیونالیسم، سکولاریزم، سوسیالیسم و کاپیتالیسم نداشت. بیداری اسلامی به مثابه راه حل قادر است کل منطقه اسلامی را بهم پیوند بزند و اختلافات موجود و مشکلات ناشی از سیطره غرب را حل کند چرا که همه ملتها در این منطقه وسیع روی لزوم غرب زدایی از منطقه و پاسخگو بودن اسلام اتفاق نظر دارند.
بر این اساس بیداری اسلامی موضوعی نیست که با یک برنامهریزی خاص به وجود نیامده تا با یکی دو رخداد محو شود. بیداری اسلامی محصول دو واقعیت است واقعیتی بنام 150 سال سیطره زیانبار غرب و واقعیتی ذیل عنوان «توانایی اسلام برای پاسخگویی». فعل و انفعالات سیاسی در جغرافیای جهان اسلام نمیتواند این دو واقعیت را دگرگون کند و چیزی از جلوههای سلبی و ایجابی آن بکاهد. بیداری اسلامی یک روند معطوف به بقدرت رساندن یک گروه سیاسی نیست بلکه معطوف به آزادسازی منطقه از سیطره آمریکا از یک سو و آمادهسازی منطقه برای حاکمیت ارزشها و موازین اسلامی از سوی دیگر است. برای اینکه بدانیم شکست بعضی از روندها در عمل چه اثری بر جای گذاشته است، میتوانیم به مصر نگاه کنیم. در این کشور، یک دولت که با موج بیداری اسلامی سرکارآمد توسط یک برنامه سیاسی که به یک موج اجتماعی پیوند خورده بود، سقوط کرد و بعضی از تحلیلگران سیاسی گفتند که اسلامگرایی در مصر با شکست مواجه شد! اما واقعیت این است که علیرغم شکست اخوانالمسلمین از فرایند سیاسی، دولت و سیستمی که پس از آن پدید آمد خود را در معرض سقوط میبیند و از این رو سعی میکند با یک سلسله مانورها وانمود کند که با آمریکا مشکل دارد و نمیخواهد راه مبارک را برود. خود این موضوع بیانگر آن است که دولت مرسی سقوط کرده ولی بیداری اسلامی باقی مانده و در کانون پر تحول سیاسی مصر خواهد بود.
روز گذشته در «همایش نقش دنیای اسلام در هندسه قدرت جهانی» کارشناسان مختلف جهان اسلام روی این نکته که تجربه سه سال اخیر و بعضی از آزمون و خطاها در این میان نشان داد که نمیتوان بخشی از تجربه امام خمینی که امروز آن را بیداری اسلامی میخوانیم را برگیریم ولی در هنگام عملی کردن این تجربه به دستهای بیگانه نظر بیاندازیم. «مجدی حسین» صاحبنظر برجسته پاکستانی دیروز در سخنرانی خود بر این موضوع اشاره کرد و گفت نمیتوان با تجزیه تجربه امام خمینی به دستاوردی که امام خمینی بدست آورد رسید، بلکه برای رسیدن به مقصد، علاوه بر تعقیب تجربه امام خمینی باید راه امام را نیز بپیمائيم. «اسامه حمدان» نماینده برجسته جنبش حماس نیز در این همایش گفت باید فلسطین را به صراطی بازگردانیم که احمد یاسین و فتحی شقاقی آن را بر مبنای تجربه امام یعنی «دینی کردن مبارزه» طراحی کرده بودند.
بیداری اسلامی بر مبنای آنچه که در صحنه عملی مشاهده میکنیم، در حال گسترش و عمیقتر شدن است. فشار بیداری اسلامی در افغانستان و پاکستان مانع آن شده است که آمریکا با این دو کشور همان کاری را انجام دهد که در پایان جنگ جهانی دوم با ژاپن و آلمان انجام داد.
آمریکا اگر چه نمیخواهد و هر روز هم اظهارنظری میکند مبنی بر اینکه میخواهد در این دو کشور بماند ولی به خوبی میداند که هزینة ماندن در افغانستان و پاکستان به هیچ وجه با هزینههای اندک حضور نظامی در مناطق متعلق به ژاپن و آلمان نیست و میداند که اگر بر ماندن در این دو کشور مسلمان پافشاری کند هر روز باید هزینه سنگینی بپردازد. کما اینکه هر دولتی که به نظامیان آمریکایی پایگاه و پادگان بدهد با ملت خود مواجه میشود و بقاء خود را به خطر میاندازد.
بیداری اسلامی بزرگترین مانع به فراموشی سپرده شدن فلسطین است. بعضی از تحلیلگران سیاسی گمان کردهاند تحولات شمالآفریقا، توجه به فلسطین را به حاشیه برده و یک فرصت طلایی را در اختیار رژيم اسرائيل قرار داده است. البته باید اذعان کرد که تحولات مصر و تونس و لیبی اولویت مردم این سه کشور را سر و سامان دادن به وضع داخلی خود قرار داده است ولی اگر به متن نگاه بیندازیم درمییابیم که در سطوح رسمی موقعیت رژیم جعلی تلآویو بهبود نیافته و جانشینان مبارک، بنعلی و قذافی از اینکه متمایل به اسرائیل دیده شوند، پرهیز کردهاند. در سطح ملی نیز مردم این سه کشور- براساس نظرسنجیها- مواضع تندی نسبت به این رژیم دارند با این وصف اگرچه بحث و گفتوگو درباره فلسطین در شمال آفریقا و منطقه عربی آسیا کاهش پیدا کرده است ولی نشانههای آشکاری در اردن، عراق، یمن، عربستان، بحرین، سوریه، لبنان، مصر، لیبی، تونس و... از تشدید نفرت از رژیم صهیونیستی خبر میدهند. پس اگر با شاخص فلسطین بخواهیم درجه بیداری «بیداری اسلامی» را اندازهگیری کنیم، فلسطین از حافظهها جدا نشده و اتفاقی به نفع اسرائيل در این منطقه نیفتاده و همانطور که دو روز پیش برژینسکی در نیویورک تایمز نوشت: «زمان به هیچ وجه به نفع اسرائیل پیش نمیرود و از احتمال فروپاشی اسرائیل کاسته نشده است.»
بیداری اسلامی از یک منظر دیگر نیز قابل اندازهگیری است و آن منظر رهبری است.
«بیداری اسلامی» پدیدهای است که با انقلاب اسلامی ایران شناخته شده و با آن معنا پیدا کرده است. این با پدیدههایی که یک دولت در حوزه سیاستهای داخلی یا خارجی طراحی میکند و حوادث، آنها را دفعتاً یا تدریجی از صحنه خارج میکنند، تفاوت بنیادی دارد.
سلسلهجنبان بیداری اسلامی، ایران است. وقتی به نفوذ منطقهای و بینالمللی ایران نگاه شود عمق بیداری اسلامی به عنوان یک نهضت معین میشود. ما در این مقاله نمیخواهیم بگوییم که انقلاب اسلامی پدیدآورنده بیداری اسلامی است تا عدهای بگویند انقلاب اسلامی خود مولود بیداری اسلامی است. ما کاری به این بحث نداریم کما این که هر دو گزاره در جای خود درست هستند، ما میگوییم چیزی که امروز از آن به «بیداری اسلامی» یاد میکنیم توسط یک نظام سیاسی مستحکم و میلیونها هوادار آن در داخل و خارج پشتیبانی میشود. هواداران تفکر «انقلاب اسلامی» از مناطق غیراسلامی نظیر آمریکای لاتین تا مسلمانان و غیرمسلمانان شبهقاره هند و تا اقصی نقاط آسیای جنوب شرقی از این ایده به طور جدی حمایت میکنند با این وصف بیداری اسلامی در یک بستر قوی سیاسی و فرهنگی قرار دارد و از آن سیراب میشود. از سوی دیگر به موازات این که ممکن است در جهان اسلام سنگری فرو بریزد، سنگر دیگری برپا میشود و کار به ضعف نمیگراید.
بیداری اسلامی از منظر دیگر در نقطه مقابل دو جریان «افراطیگری» و «لائیتیسه» است و این موضوع جاذبه زیادی برای بیداری اسلامی ایجاد میکند. بیداری اسلامی یک روند فعال ولی اخلاقی در سطح جوامع است و لذا در سطوح مختلف قابلیت دفاع حقوقی- اخلاقی دارد. مسلمانان شکی ندارند که اگر بیداری اسلامی نبود شاهد خشونت بیشتری بودند. افراطیگری از آنجا که از «رفتار عالمانه» بیبهره است، از بیداری اسلامی دور میشود کما این که لائیتیسه و سکولاریزم در حوزه اقدام راه خود را از بیداری اسلامی جدا میکنند. افراطیگری به جای آن که نسخه برای حل مشکلی باشد خود یک مشکل بنیادی است کما این که لائیسم و سکولاریزم راهحل نبوده بلکه خود یک زخم عمیق محسوب میشود. در این وانفسا بیداری اسلامی میگوید: نه خشونت نه وادادگی بلکه «مقاومت عالمانه». این تفاوت اصولی جاذبه زیادی دارد. اتفاقا مشکل غرب در مواجهه با مسلمانان نه «افراطگرایی مذهبی» و نه «سکولاریزم دینی» است چرا که در هر دوی این رفتارها، خود مسلمانان و میراث و آینده آنان هدف قرار میگیرد نه غرب! غرب با بیداری عالمانهای که دست رد به سینه غرب بزند و در درون منادی برادری و وحدت باشد، مشکل دارد. غرب هیچگاه نمیتواند با بیداری اسلامی به جمعبندی برسد.
انگلیس، فرانسه و آمریکا در قرنهای 19 و 20 به جهان اسلام به چشم طعمه نگاه کرده و مانند یک توپ در دستهای خود چرخاندند و البته در این میان روسیه و آلمان نیز سهمی به عهده داشتند ولی این سهم به زمانهای خاص محدود بود و به اندازه سیطره سه کشور مورد اشاره استمرار پیدا نکرده است. در این دوران انگلیس، آمریکا و فرانسه تلاش کردند تا ضمن چپاول اقتصادی، جهان اسلام را از هویت خود جدا کرده و از نظر هویتی به غرب ملحق نمایند بر این اساس شبکهها و باشگاههای فراماسونری با پوستهای خیرخواهانه و آرمانگرایانه راه انداختند و در کنار آن احزاب چپ و راست را در کشورهای اسلامی فعال کردند. روزنامهها بر مبناهای سیاسی غرب متولد شدند، شبکهای از دانشجویان اعزام به خارج و اساتید عزیمت یافته از خارج پدید آمدند و به زودی سیستم دانشگاهی و تحصیلات عالیه و مدارس و دروس متوسطه را در دست گرفتند و از این مسیر سایه خود را بر سیستمهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و دیوانسالاری اداری پهن کردند. همین مسیر آموزشی و پرورشی درباره ارتش و نیروهای امنیتی نیز دنبال گردید.
جهان اسلام در یک دوره دستکم 150 ساله در حصار و قلاع این قدرتها و سیاستهای استعماری آنان قرار داشت نتیجه طبیعی این وضعیت به حاکمیت رسیدن کسانی بود که با جوامع خود بیگانه بودند و فرهنگ بومی را عقب افتاده و مطرود تلقی میکردند این آموزشها و پرورشها افرادی را بر جوامع اسلامی مسلط کرد که دو صفت مکمل داشتند؛ «استبداد و بیرحمی در مواجهه با داخل» و «تسلیم و نوکری در مواجهه با خارج»!
در چنین شرایطی فرهنگ بومی که عمیقاً از «اسلام متعالی» متأثر بود و پرچمداران فرهنگی بومی نه تنها به حاشیه رفتند بلکه با انواعی از اقدامات ویرانگر حکومتها مواجه بودند.
در جنبه ایجابی، مسلمانان، اسلام را در اختیار داشتند. اسلامی که حرفهای اساسی و بیبدیلی در باب نحوه اداره جامعه و مواجهه با مشکلات داشت. بر این اساس به موازات فشار دشمن و رژیمهای بومی وابسته به آنان، مردم به اسلام نزدیکتر شدند و راهحلهای اسلامی موضوعیت بیشتری یافتند. از این رو مبارزه و اسلام در بخشهای مختلف دنیا بهم پیوند خوردند به عبارت دیگر اسلامی که هویت فراگیر مبارزاتی داشت با نیاز به مقاومت در برابر برنامه غرب به هم پیوند خوردند و مبارزه خود را بشدت نیازمند اسلام یافت. بیداری اسلامی در وجه ایجابی در واقع به مثابه یک راه حل خود را نمایان کرد. راه حلی که شباهتی به راهحلهای شناخته شده از قبیل ناسیونالیسم، سکولاریزم، سوسیالیسم و کاپیتالیسم نداشت. بیداری اسلامی به مثابه راه حل قادر است کل منطقه اسلامی را بهم پیوند بزند و اختلافات موجود و مشکلات ناشی از سیطره غرب را حل کند چرا که همه ملتها در این منطقه وسیع روی لزوم غرب زدایی از منطقه و پاسخگو بودن اسلام اتفاق نظر دارند.
بر این اساس بیداری اسلامی موضوعی نیست که با یک برنامهریزی خاص به وجود نیامده تا با یکی دو رخداد محو شود. بیداری اسلامی محصول دو واقعیت است واقعیتی بنام 150 سال سیطره زیانبار غرب و واقعیتی ذیل عنوان «توانایی اسلام برای پاسخگویی». فعل و انفعالات سیاسی در جغرافیای جهان اسلام نمیتواند این دو واقعیت را دگرگون کند و چیزی از جلوههای سلبی و ایجابی آن بکاهد. بیداری اسلامی یک روند معطوف به بقدرت رساندن یک گروه سیاسی نیست بلکه معطوف به آزادسازی منطقه از سیطره آمریکا از یک سو و آمادهسازی منطقه برای حاکمیت ارزشها و موازین اسلامی از سوی دیگر است. برای اینکه بدانیم شکست بعضی از روندها در عمل چه اثری بر جای گذاشته است، میتوانیم به مصر نگاه کنیم. در این کشور، یک دولت که با موج بیداری اسلامی سرکارآمد توسط یک برنامه سیاسی که به یک موج اجتماعی پیوند خورده بود، سقوط کرد و بعضی از تحلیلگران سیاسی گفتند که اسلامگرایی در مصر با شکست مواجه شد! اما واقعیت این است که علیرغم شکست اخوانالمسلمین از فرایند سیاسی، دولت و سیستمی که پس از آن پدید آمد خود را در معرض سقوط میبیند و از این رو سعی میکند با یک سلسله مانورها وانمود کند که با آمریکا مشکل دارد و نمیخواهد راه مبارک را برود. خود این موضوع بیانگر آن است که دولت مرسی سقوط کرده ولی بیداری اسلامی باقی مانده و در کانون پر تحول سیاسی مصر خواهد بود.
روز گذشته در «همایش نقش دنیای اسلام در هندسه قدرت جهانی» کارشناسان مختلف جهان اسلام روی این نکته که تجربه سه سال اخیر و بعضی از آزمون و خطاها در این میان نشان داد که نمیتوان بخشی از تجربه امام خمینی که امروز آن را بیداری اسلامی میخوانیم را برگیریم ولی در هنگام عملی کردن این تجربه به دستهای بیگانه نظر بیاندازیم. «مجدی حسین» صاحبنظر برجسته پاکستانی دیروز در سخنرانی خود بر این موضوع اشاره کرد و گفت نمیتوان با تجزیه تجربه امام خمینی به دستاوردی که امام خمینی بدست آورد رسید، بلکه برای رسیدن به مقصد، علاوه بر تعقیب تجربه امام خمینی باید راه امام را نیز بپیمائيم. «اسامه حمدان» نماینده برجسته جنبش حماس نیز در این همایش گفت باید فلسطین را به صراطی بازگردانیم که احمد یاسین و فتحی شقاقی آن را بر مبنای تجربه امام یعنی «دینی کردن مبارزه» طراحی کرده بودند.
بیداری اسلامی بر مبنای آنچه که در صحنه عملی مشاهده میکنیم، در حال گسترش و عمیقتر شدن است. فشار بیداری اسلامی در افغانستان و پاکستان مانع آن شده است که آمریکا با این دو کشور همان کاری را انجام دهد که در پایان جنگ جهانی دوم با ژاپن و آلمان انجام داد.
آمریکا اگر چه نمیخواهد و هر روز هم اظهارنظری میکند مبنی بر اینکه میخواهد در این دو کشور بماند ولی به خوبی میداند که هزینة ماندن در افغانستان و پاکستان به هیچ وجه با هزینههای اندک حضور نظامی در مناطق متعلق به ژاپن و آلمان نیست و میداند که اگر بر ماندن در این دو کشور مسلمان پافشاری کند هر روز باید هزینه سنگینی بپردازد. کما اینکه هر دولتی که به نظامیان آمریکایی پایگاه و پادگان بدهد با ملت خود مواجه میشود و بقاء خود را به خطر میاندازد.
بیداری اسلامی بزرگترین مانع به فراموشی سپرده شدن فلسطین است. بعضی از تحلیلگران سیاسی گمان کردهاند تحولات شمالآفریقا، توجه به فلسطین را به حاشیه برده و یک فرصت طلایی را در اختیار رژيم اسرائيل قرار داده است. البته باید اذعان کرد که تحولات مصر و تونس و لیبی اولویت مردم این سه کشور را سر و سامان دادن به وضع داخلی خود قرار داده است ولی اگر به متن نگاه بیندازیم درمییابیم که در سطوح رسمی موقعیت رژیم جعلی تلآویو بهبود نیافته و جانشینان مبارک، بنعلی و قذافی از اینکه متمایل به اسرائیل دیده شوند، پرهیز کردهاند. در سطح ملی نیز مردم این سه کشور- براساس نظرسنجیها- مواضع تندی نسبت به این رژیم دارند با این وصف اگرچه بحث و گفتوگو درباره فلسطین در شمال آفریقا و منطقه عربی آسیا کاهش پیدا کرده است ولی نشانههای آشکاری در اردن، عراق، یمن، عربستان، بحرین، سوریه، لبنان، مصر، لیبی، تونس و... از تشدید نفرت از رژیم صهیونیستی خبر میدهند. پس اگر با شاخص فلسطین بخواهیم درجه بیداری «بیداری اسلامی» را اندازهگیری کنیم، فلسطین از حافظهها جدا نشده و اتفاقی به نفع اسرائيل در این منطقه نیفتاده و همانطور که دو روز پیش برژینسکی در نیویورک تایمز نوشت: «زمان به هیچ وجه به نفع اسرائیل پیش نمیرود و از احتمال فروپاشی اسرائیل کاسته نشده است.»
بیداری اسلامی از یک منظر دیگر نیز قابل اندازهگیری است و آن منظر رهبری است.
«بیداری اسلامی» پدیدهای است که با انقلاب اسلامی ایران شناخته شده و با آن معنا پیدا کرده است. این با پدیدههایی که یک دولت در حوزه سیاستهای داخلی یا خارجی طراحی میکند و حوادث، آنها را دفعتاً یا تدریجی از صحنه خارج میکنند، تفاوت بنیادی دارد.
سلسلهجنبان بیداری اسلامی، ایران است. وقتی به نفوذ منطقهای و بینالمللی ایران نگاه شود عمق بیداری اسلامی به عنوان یک نهضت معین میشود. ما در این مقاله نمیخواهیم بگوییم که انقلاب اسلامی پدیدآورنده بیداری اسلامی است تا عدهای بگویند انقلاب اسلامی خود مولود بیداری اسلامی است. ما کاری به این بحث نداریم کما این که هر دو گزاره در جای خود درست هستند، ما میگوییم چیزی که امروز از آن به «بیداری اسلامی» یاد میکنیم توسط یک نظام سیاسی مستحکم و میلیونها هوادار آن در داخل و خارج پشتیبانی میشود. هواداران تفکر «انقلاب اسلامی» از مناطق غیراسلامی نظیر آمریکای لاتین تا مسلمانان و غیرمسلمانان شبهقاره هند و تا اقصی نقاط آسیای جنوب شرقی از این ایده به طور جدی حمایت میکنند با این وصف بیداری اسلامی در یک بستر قوی سیاسی و فرهنگی قرار دارد و از آن سیراب میشود. از سوی دیگر به موازات این که ممکن است در جهان اسلام سنگری فرو بریزد، سنگر دیگری برپا میشود و کار به ضعف نمیگراید.
بیداری اسلامی از منظر دیگر در نقطه مقابل دو جریان «افراطیگری» و «لائیتیسه» است و این موضوع جاذبه زیادی برای بیداری اسلامی ایجاد میکند. بیداری اسلامی یک روند فعال ولی اخلاقی در سطح جوامع است و لذا در سطوح مختلف قابلیت دفاع حقوقی- اخلاقی دارد. مسلمانان شکی ندارند که اگر بیداری اسلامی نبود شاهد خشونت بیشتری بودند. افراطیگری از آنجا که از «رفتار عالمانه» بیبهره است، از بیداری اسلامی دور میشود کما این که لائیتیسه و سکولاریزم در حوزه اقدام راه خود را از بیداری اسلامی جدا میکنند. افراطیگری به جای آن که نسخه برای حل مشکلی باشد خود یک مشکل بنیادی است کما این که لائیسم و سکولاریزم راهحل نبوده بلکه خود یک زخم عمیق محسوب میشود. در این وانفسا بیداری اسلامی میگوید: نه خشونت نه وادادگی بلکه «مقاومت عالمانه». این تفاوت اصولی جاذبه زیادی دارد. اتفاقا مشکل غرب در مواجهه با مسلمانان نه «افراطگرایی مذهبی» و نه «سکولاریزم دینی» است چرا که در هر دوی این رفتارها، خود مسلمانان و میراث و آینده آنان هدف قرار میگیرد نه غرب! غرب با بیداری عالمانهای که دست رد به سینه غرب بزند و در درون منادی برادری و وحدت باشد، مشکل دارد. غرب هیچگاه نمیتواند با بیداری اسلامی به جمعبندی برسد.