صراط: حسین قدیانی در وطن امروز نوشت: لبو بیاغراق، بخشی از خوشمزهترین خاطرات زمستانی هر ایرانی است، چه آن زمان که لبوفروش در ظروف استیل و ملامین به ملت لبو میداد، چه آن زمان که نمیدانم چه شد لبو پیچیده شد در کاغذ روزنامه، چه این سالیان که لبوی سرخ، سر از ظروف یکبارمصرف درآورده، برای ما بهداشتی شده است! مهم آن ظرفی نیست که لبو در آن خورده میشود، مهم خود لبو است که خورده میشود. لبو داغ است و شیرین، حسابی میچسبد. لبو در هر زمستانی میچسبد. لبو در زمهریر هر سرمایی فاز میدهد. حُسن لبو به سادگی و روراستی آن است، به اینکه با سیلی زمستان، صورت خود را سرخ نگه میدارد. لبو ایرانی است، اصالت دارد. نیازی به دک و پز «ذرت مکزیکی» ندارد! خوردن لبو سس نمیخواهد! قند لبو طبیعی است! لبو خودش رنگ دارد، خودش رنگ میگیرد، خودش از هُرم آتش رنگ میپذیرد؛ نیازی به اسانس ندارد! در دست مرد لبوفروش، همه اسکناسها از آن مردم دوستداشتنی کوچه و بازار است. اسکناسهایی که بوی نویی ندارد اما سرشار از زحمت دست و عرق جبین کارگر است. غیرت آدمی تا نخورد، اسکناس تانخورده که ملاک نیست! چرخ هیچ لبوفروشی «پلاک سیاسی» ندارد! لبو «منو» ندارد! و ارزانتر از آن است که با منت تخفیف، مشتری خود را خوار و خفیف کند! دیپلماتها خیال میکنند «شکلاتهای سوییسی» حتی از لبو هم شیرینتر است! موقع خوردن لبو نیازی به بستن دستمالگردن نیست! لبو بخار دارد، و صدالبته هیچ لبوفروشی پای هیچ توافق ضعیفی را امضا نمیکند چرا که لبوفروش هم بخار دارد. بعضیها هنگام درشتگویی علیه لبوفروشها ابتدا باید تامل کنند که آیا تخصص زندگی با تودههای نازنین این مردم را دارند یا نه، اگر ندارند، وارد این حوزه مقدس نشوند! و بعضیهای دیگر خوب بدانند «دژ پولادین» ما میرزابنویسهای ملت، دعای اقشار مستضعفی مثل همین لبوفروشهاست. ما آزادی قلم ملی خود را از صدقه سر نظام مردمسالار جمهوری اسلامی داریم و این مهم، محترمانه بگویم که به هیچ دولتی اندک ارتباطی ندارد. برچسبی به رنگ «بنفش» شاید بتواند دهان ما را ببندد، شاید بتواند از ما شکایت کند، شاید بتواند ما را فقط با قید وثیقه آزاد نگه دارد اما هرگز نخواهد توانست زبان سرخ قلم شهدایی ما را ببندد. قوهمجریه، نه قیم ماست، نه قیم دستگاه قضا. دستگاه قضا چه گناهی کرده است اگر که بعضیها، «شکایت صدقهای» از ما میکنند و بیمبنا؟! و دستگاه قضا چه گناهی کرده است که حامیان بعضیها، علیه احکام قرآنی، لجنپراکنی میکنند؟! دستگاه قضا، به عدالت، به مر قانون باید جواب پس دهد، نه به دستگاه اجرا. ما صدالبته باز هم با مناعت طبع، زنجیرهایها را «حامی دولت» نمیدانیم و داعیهمان بر این است که شارلاتانهای مطبوعات، بیش از آنکه هوادار «اعتدال» باشند، هواخواه «ابتذال»اند. زنجیرهایها در همین 6 ماه اخیر، از رنگ لوگو بگیر تا متن سرمقاله، مکرر دولت جناب روحانی را به سران کاخ سفید فروختهاند، ما اما نقدی هم اگر به دولت کردهایم از زاویه اقتدار ملی مردم خودمان بوده. دوست، دشمن، خیرخواه و بدخواه را اینگونه تشخیص میدهند آقایان؟! حقا که دولت باید علاج بیتدبیریهای خود کند و الا بدترین بیتدبیری، شکستن دل آینه است. این، ما نبودیم که با «خوداظهاری» خارج از تدبیر، تودههای ملت را از دست تصمیمات خود عاصی کنیم، کار بعضیهای دیگر بود! کار ما روشنگری است. اسامی مفسدان اقتصادی، بینیاز به تمنای رئیس قوه مجریه، در جیب ما روزنامهنگاران هست اما شگفتا! خواستیم در «وطنامروز» برای لبوفروش و لبوخور، از «فساد نفتی کرسنت» بنویسیم، در دادگاه را نشانمان دادند! دولت اگر بگذارد، ما حرفهای خود را به ملت میزنیم لیکن دولت اگر هم نگذارد، ما باز حرفهای خود را به ملت میزنیم چرا که این مملکت فقط دولت ندارد بلکه مهمتر از دولت، قانون دارد. قوه مجریه، نه فقط قوهقضائیه نیست بلکه به طریق اولی، قیم دستگاه قضا هم نیست. اعتدال، کاریکاتور عدالت است، نه قیم آن! دولت خود را قیم اهل قلم نداند، سریعالقلم کردن، پیشکش! بعضیها بهتر است به جای آنکه یک روز به لبوفروش بتوپند، روز دیگر به ما، دمی بر خشم و عصبانیت خود غلبه کنند، آرام باشند که اخم و تخم، فرجامی جز ندامت ندارد. قوه مجریه همان به که به جای اقدام علیه منتقد، فیالواقع «قوه مجریه» باشد و لااقل وضعیت اتوبوسهای اسکانیا را سر و سامان دهد. گفت؛ «آله الریاسه، سعهالصدر». ما دولت را توصیه به شرح صدر میکنیم، به آشتی. دولت باید آشتی باشد با ما. دولت باید اعتماد داشته باشد به ملت. دولت باید نرنجاند اقشار زحمتکشی مثل رانندگان تاکسی و لبوفروشان را. دولت باید تغییر رویه دهد. دولت باید بداند که روزنامههای منتقد برای ملت درمیآید، نه برای او. معالاسف بعضیها «وطن» را با «بولتن» اشتباه گرفتهاند و رسما از ما مجیزگویی میخواهند. دولت، روزنامههای ما را البته عیبی ندارد بخواند، منتهی اولا با آرامش بخواند، ثانیا فراموش نکند که ما برای ملت، برای خدمت، برای کار جهادی و برای حفظ روحیه انقلابی درمیآییم، نه برای او. ما «آینه» هستیم؛ «آینه چون روی تو بنمود راست/ خود شکن، آیینه شکستن خطاست». ایراد از توافق ژنو است، نه آیینگی ما. ایراد از بیتدبیریها و عصبانیتهاست، نه آیینگی ما. ایراد از افراط و تفریط است، نه آیینگی انقلابی ما. توافق ژنو را لبوفروشها نبستهاند که ما از ایشان انتقاد کنیم! تقسیم بر 2 کردن ملت، سخن رانندگان تاکسی نبود که ما از بچههای خط انقلاب– آزادی انتقاد کنیم! ما مشاور جمهوریم و دلسوز رئیسجمهور. نشان به نشان لباس آقای روحانی، این ما هستیم که حامی دولتیم، نه روزنامههایی که علیه احکام نورانی و روحانی قرآن مطلب مینویسند. دوباره تاکید میکنم؛ این جماعت، هوادار دولت نیستند، هوادار خودشانند. واقعا حیف است اگر هر دولتی از دولتهای جمهوری اسلامی، زنجیرهایها را حامی خود فرض کند! زنجیرهایها اگر لوگوی خود را با شال و کلاه آن سوی میز مذاکره، ست میکنند، پس هرگز حامی دولت نیستند، هرچند در این افه حمایت، خود دولت نیز بشدت مقصر است! با این همه «صلاح مملکت خویش خسروان دانند». ما یک حرف را صد بار نمیزنیم و شأن حرف را زمین نمیزنیم. ما منتقد معایب هستیم، نه دولت. دولت بماهو دولت، برای ما موضوعیت ندارد. موضوع ما ملت است. موضع ما ملت است. همه ملت. تاکید میکنم؛ «همه ملت». ما هرگز فکر نمیکنیم لبوفروش چون لبوفروش است، بنابراین گفتوگو با او بیکلاسی است. بیکلاسی از نظر ما، فروختن تجربه گرانقدر این ملت، پای ترجمه رسانههای نظام سلطه است! بیکلاسی از نظر ما، دقیقا سخنان بعضی از مشاوران ارشد است! بیکلاسی از نظر ما، ست کردن رنگ لوگو با رنگ پرچم تروریستهای جلاد سوریه است! و ما کاسبی با تحریم را، بیکلاسی میدانیم، آنجا که «پرزیدنت مودب و باهوش» آن حرف را که نباید میزد، عاقبت زد تا نشان دهد نه مودب است و نه باهوش. ما غیرت داریم و حتی، آری، حتی چرک دست لبوفروش ایرانی را به ادوکلن جادوگری به نام وندی شرمن نمیفروشیم. من بارها به لبوفروش ایرانی با افتخار دست دادهام، بیآنکه عالمی سرد و گرم چشیده روزگار، تذکرم دهد که بعد از دست دادن به لبوفروش باید انگشتان دست خود را بشمری! در گذر روزگار، خیلی آدمها عوض شدهاند، خیلی چیزها عوض شده اما لبوفروش همچنان لبو را روی چرخ میفروشد! و لاستیک چرخ لبوفروش، بلانسبت ارابه دیپلماسی بعضیها، جوری است که هرگز پنچر نمیشود! من از همان روزی که مشاور عالی مستعجل(!) پرده از ادب دولت اعتدال برانداخت و علیه جماعت لبوفروش تاخت، به سرم زد با یک لبوفروش مصاحبه مطبوعاتی کنم. بهتر آن دیدم، گفتوگو بیفتد اواخر سال، بلکه زمستان، چند روز دیگرش برود و روسیاهی بماند برای زغال! قیل و قال کم کنم و دعوت کنم شما عزیزان را برای خواندن این مصاحبه، که من با وزیر، وکیل، مدیر و حتی رئیس مجمع تشخیص مصلحت، کم گفتوگوی مطبوعاتی نکردهام اما شیرینی همصحبتی با لبوفروش، آن هم ساعت یک بامداد در چهارراه دردشت شهر درندشت تهران، اعتراف میکنم حلاوت مضاعفی داشت.
***
آقا سلام!
سلام
لبو چنده؟
5 تومن
یه ظرف به ما بده!
5 تومنی یا 8 تومنی؟!
فرقش چیه؟!
8 تومنی بیشتره؟!
کیفیتش که فرقی نمیکنه؟
فقط بیشتره!
میتونم اسمت رو بپرسم؟ بیزحمت 5 تومنی!
هیوا
هیوا چی؟
هیوا محمودزاده
اجازه میدین یه مصاحبه باهاتون بکنم؟
با من؟!
بله، با شما!
برای کجا؟
برای روزنامه «وطن امروز».
خطتون چیه؟
خطمون؟ چه سوال سختی! بگذار کمی فکر کنم؛ خطمون اینه که حتی ساعت یک بعد نیمهشب، لبوفروشی به نام «هیوا» رو تنها نگذاریم.
بفرما، این لبوی شما، ما در خدمتیم!
کُردی؟
از کجا فهمیدی؟
اسمت!
هیوا در زبان کردی یعنی امید و آرزو.
یه آرزو کن!
هیچ پدری شرمنده اولادش نشه.
خودت پدری؟
من اصلا ازدواج نکردم!
چند سالته؟
24 سال
اهل کجای کردستانی؟
سقز
پس اینجا چیکار میکنی؟
9 ماه از سال، توی سقز با پدرم کشاورزی میکنم، 3 ماه زمستون هم میام تهران لبو میفروشم.
چی میکارین؟
بیشتر گندم و جو، البته چوپانی هم کردم، قبلنا! یه باغ سیب هم داریم. سیب کردستان، بهترین سیب دنیاست!
لبوی کجا، بهترین لبوی دنیاست؟
شک نکن شیراز. یه بیت از حافظ بخونم، توی مصاحبه چاپ میکنی؟
بخون!
عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراستهام
حالا این هیوای ما که به چندین هنر آراسته است تا چه مقطعی درس خونده؟
تا سوم راهنمایی
چرا درس رو ادامه ندادی؟
اون ایام، چوپانی همراه پدرم رو بیشتر دوست داشتم! توی چوپانی، یه چیزایی رو یاد میگیری که عمرا توی مدرسه و دانشگاه یاد بگیری! کار عجیبی است!
پس پشیمون نیستی؟
اصلا!
اما چرا زمستون میای تهران لبو میفروشی؟
زمینمون زمستون خوابه، چوپانی هم سخت بود گذاشتیم کنار، سر همین 3 ماه آخر سال میام تهران لبو میفروشم.
حالا چرا لبوفروشی؟
یه آشنایی داشتیم توی شیراز کشت لبو داشت، اون پیشنهاد داد، منم قبول کردم.
چند ساله لبو میفروشی؟
الان دیگه 5 سال شده.
چرا توی همون سقز لبو نمیفروشی؟
بازار اینجا خب بهتره.
از ساعت چند میای تا ساعت چند؟
از 5 بعدازظهر تا یک نیمه شب، دو نیمهشب؛ بستگی داره.
لبوفروشی اتحادیه داره؟
نه!
چرخت پلاک داره؟
نه!
ولی توی بازار، همه چرخها پلاک دارنها؟
چرخ ما، گاو پیشونیسفیده!
چند خریدیش؟
چند سال پیش از مولوی 160 هزار تومن.
الان چنده؟
نمیفروشم!
یعنی اگه الان یکی بیاد بگه من چرخت رو 10 میلیون میخرم، نمیفروشی؟!
اصلا بگو 100 میلیون! فروشی نیست! آدم که روی ابزار کارش قیمت نمیذاره.
ای گفتی! درآمدت از فروش لبو در تهران بیشتره یا از کشاورزی در سقز؟
بعضی سالها یر به یر میشه، بعضی سالها لبو!
و این خیلی بده!
به مسؤولین بگو، به دولت بگو!
وزیر کشاورزی رو میشناسی؟!
کشاورزی مگه وزیر هم داره؟!
یه چیزایی شنیدم! فکر کنم!
اگه وزیر داره، پس چرا دولت باید به چایکارا و برنجکارای شمال بدهکار باشه، به گندمکارای کرد بدهکار باشه، اون وقت محصول مرغوب، روی دست کشاورز خودمون باد کنه، دولت بره توی سبد کالا برنج هندی بده دست ملت؟!
توی این 6 ماه دولت جدید، وضع کشاورزیتون بهتر نشده؟
نه!
بعد از توافق ژنو؟
نه!
بعد از پلمب تاسیسات هستهای؟
نه!
لبوفروشها هم اکبر مشتی خودشون را دارن؟!
نه!
چی سوال بپرسم، جواب «بله» میدی؟
[از فرط خنده، قهقهه میزند!] لبوفروشها همه مشتیاند، حالا اسمشون میخواد اکبر باشه، میخواد اصغر باشه، میخواد هیوا باشه!
چرا لبو رو فقط روی چرخ میفروشن؟!
اصالتش به اینه! از اول، اینطوری بوده، تا آخرم همین طوری میمونه.
بیام سقز، بگم با هیوا محمودزاده کار دارم، واکنش مردم چیه؟
همه «بهارستان بالا» رو نشونت میدن.
پس همه سقز میشناسنت؟
کشاورز و کشاورززاده هر شهری رو، همه مردم اون شهر میشناسن.
همیشه همینجا لبو میفروشی؟
هفتحوض میرم، سبلان میرم، فرجام میرم اما بیشتر همین جام.
خونه چی؟
توی شمیراننو با یکی از لبوفروشها، یه جا رو اجاره کردیم.
چند متره؟
55 متر!
چرخت رو چیکار میکنی؟
با وانت میبرم، با وانت میارم.
یعنی هر شب، این کارته؟!
خب هر کاری، سختیهای خودش رو داره!
وانت از کجا گیر میاری؟!
مال همون شریکمه!
نگاه نکرده بگو امشب تا الان چقدر فروختی؟
فکر کنم 80 تومن!
شده یه شب، هیچی نفروشی؟
دیگه کمتر از 20 تومن، 30 تومن نشده. شکر خدا، مردم لبو رو دوست دارن!
بیشتر لبو میخرن یا باقالی؟
اول زمستون، بیشتر لبو، الان بیشتر باقالی، اما برکت پول لبو کلا بیشتره! هیچ فکر کردی که اغلب لبوفروشها، به جز لبو، باقالی هم میفروشن اما همه به ما میگن لبوفروش؟!
نمیدونستم، چه جالب! در بهترین حالت، چقدر لبو میفروشی؟
شب یلدا نزدیک 200 هزار تومن فروختم، البته نه! توی 22 بهمن، فکر کنم 300!
پس رکوردت رو توی 22 بهمن زدی؟!
دقیقا!
خداوکیلی توی 22 بهمن، علاوه بر کاسبی که نوشجونت، شعار هم دادی یا نه؟!
جلوی دوربین صدا و سیما به خانوم خبرنگار گفتم؛ «اگه این اوبامای ولدچموش، دست از پا خطا کنه، خرخرهاش رو میجوم!» که پخش نکردند، هر چی دیدم!
ما هر چی بگی، پخش(!) میکنیم.
توی مزرعهمون در «بهارستان بالا» یه «مترسک» خوشقد و بالا گذاشتیم تا حیوونی، پرندهای، نانجیبی، چیزی به مزرعه حمله نکنه. این قانون شامل حال اوبامای ولد چموش هم میشه! اوباما از سایه مترسک ما هم میترسه، چه برسه به خودمون!
شنیدی مشاور عالی رئیسجمهور گفته لبوفروشها حق اظهارنظر درباره توافق ژنو رو ندارن؟!
نه! جدی گفته؟
جدی!
حالا کی بوده؟!
اگه اجازه بدی اسمش رو نیارم.
اما واقعا مشاور آقای روحانی بوده؟
6 ماه که خودشون میگفتن بود، بعد یهو گفتن نیست! به نظر تو، چرخیدن چرخ سانتریفیوژهای انرژی هستهای با چرخیدن چرخ لبوی تو یا چرخ هر کارخانه و کارگر دیگری مغایرت داره؟!
نه! اونکه مهمتره اصلا! شهید بالاش دادیم!
تو به این مذاکره هستهای با دولت آمریکا، خوشبین هستی یا نه؟
من گاهی یک چیزهایی میبینم که متاسفانه به همین دولت خودمان هم خوشبین نیستم، چه برسه به دولت آمریکا! الان واقعا پدرم مونده، یارانه به ما تعلق میگیره، نمیگیره، روش حساب کنیم، نکنیم! من توی فامیل خودمون، توی همون سقز، کسایی رو سراغ دارم که وضع مالیشون خوب نبود اما سبد کالا بهشون تعلق نگرفت! و برعکسش! چیکار داره میکنه دولت؟!
الان هم آب گرون شده، هم برق. نمیخوای لبو رو گرون کنی؟
ما اگه میخواستیم مثل دولت کار کنیم که اصلا کسی لبو نمیخورد!
زمستون داره تموم میشه. دلت برای لبو تنگ نمیشه؟
تنگ میشه، واقعا تنگ میشه! الان جنگ، میان لبو و سمنوست!! نزدیک بهاره دیگه.
مشتری ثابت هم داری؟
بله که دارم، آندو تیموریان!
خودت هر شب چقدر لبو میخوری؟
یه ظرف، گاهی 2 ظرف!
یعنی هر شب لبو میخوری؟
هر شب!
باقالی چی؟!
اونم هر شب!
اینترنت میری؟
نه!
کامپیوتر داری؟
لازم ندارم.
وزیر فرهنگ را میشناسی؟
نه، من اونقدرها سیاسی نیستم! خیلی توی سیاست نیستم اما از وزیر فرهنگ، حالا هر کی هست، میخواهم جواب دشمن را بدهد.
ببین هیوا! ما یه وزارت خارجه داریم، یه وزارت فرهنگ!
اما این ولدچموشها علیه فرهنگ ما دارند حرف میزنند.
به عنوان یک لبوفروش، به عنوان یک شهروند، به عنوان یک هموطن، اصلا به عنوان یک ایرانی، چه توصیهای به تیم مذاکرهکننده کشورت داری؟
مراقب باشند گول نخورند... من یک چیزی روی مخم است؛ اونکه گفت ما حق نداریم درباره مذاکره حرف بزنیم اسمش چی بود؟!
حالا هر کی!
پس اون هم نباید درباره ما لبوفروشها حرف بزنه! شما در روزنامه، واکنشی نشان ندادید؟!
واکنش که نشان دادیم اما شکایت کردند و رفتیم دادگاه. من الان با قرارآزادم!
کار شما هم سخت است ها!
بیا این 5 تومن لبو!
عمرا بگیرم!
خسته نباشی!
شرمنده نباشی!
من برم از ماشین، دوربینم را بیاورم چندتا عکس ازت بندازم...
ببینم؛ اسم اون یارو چی بود؟!
***
آقا سلام!
سلام
لبو چنده؟
5 تومن
یه ظرف به ما بده!
5 تومنی یا 8 تومنی؟!
فرقش چیه؟!
8 تومنی بیشتره؟!
کیفیتش که فرقی نمیکنه؟
فقط بیشتره!
میتونم اسمت رو بپرسم؟ بیزحمت 5 تومنی!
هیوا
هیوا چی؟
هیوا محمودزاده
اجازه میدین یه مصاحبه باهاتون بکنم؟
با من؟!
بله، با شما!
برای کجا؟
برای روزنامه «وطن امروز».
خطتون چیه؟
خطمون؟ چه سوال سختی! بگذار کمی فکر کنم؛ خطمون اینه که حتی ساعت یک بعد نیمهشب، لبوفروشی به نام «هیوا» رو تنها نگذاریم.
بفرما، این لبوی شما، ما در خدمتیم!
کُردی؟
از کجا فهمیدی؟
اسمت!
هیوا در زبان کردی یعنی امید و آرزو.
یه آرزو کن!
هیچ پدری شرمنده اولادش نشه.
خودت پدری؟
من اصلا ازدواج نکردم!
چند سالته؟
24 سال
اهل کجای کردستانی؟
سقز
پس اینجا چیکار میکنی؟
9 ماه از سال، توی سقز با پدرم کشاورزی میکنم، 3 ماه زمستون هم میام تهران لبو میفروشم.
چی میکارین؟
بیشتر گندم و جو، البته چوپانی هم کردم، قبلنا! یه باغ سیب هم داریم. سیب کردستان، بهترین سیب دنیاست!
لبوی کجا، بهترین لبوی دنیاست؟
شک نکن شیراز. یه بیت از حافظ بخونم، توی مصاحبه چاپ میکنی؟
بخون!
عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراستهام
حالا این هیوای ما که به چندین هنر آراسته است تا چه مقطعی درس خونده؟
تا سوم راهنمایی
چرا درس رو ادامه ندادی؟
اون ایام، چوپانی همراه پدرم رو بیشتر دوست داشتم! توی چوپانی، یه چیزایی رو یاد میگیری که عمرا توی مدرسه و دانشگاه یاد بگیری! کار عجیبی است!
پس پشیمون نیستی؟
اصلا!
اما چرا زمستون میای تهران لبو میفروشی؟
زمینمون زمستون خوابه، چوپانی هم سخت بود گذاشتیم کنار، سر همین 3 ماه آخر سال میام تهران لبو میفروشم.
حالا چرا لبوفروشی؟
یه آشنایی داشتیم توی شیراز کشت لبو داشت، اون پیشنهاد داد، منم قبول کردم.
چند ساله لبو میفروشی؟
الان دیگه 5 سال شده.
چرا توی همون سقز لبو نمیفروشی؟
بازار اینجا خب بهتره.
از ساعت چند میای تا ساعت چند؟
از 5 بعدازظهر تا یک نیمه شب، دو نیمهشب؛ بستگی داره.
لبوفروشی اتحادیه داره؟
نه!
چرخت پلاک داره؟
نه!
ولی توی بازار، همه چرخها پلاک دارنها؟
چرخ ما، گاو پیشونیسفیده!
چند خریدیش؟
چند سال پیش از مولوی 160 هزار تومن.
الان چنده؟
نمیفروشم!
یعنی اگه الان یکی بیاد بگه من چرخت رو 10 میلیون میخرم، نمیفروشی؟!
اصلا بگو 100 میلیون! فروشی نیست! آدم که روی ابزار کارش قیمت نمیذاره.
ای گفتی! درآمدت از فروش لبو در تهران بیشتره یا از کشاورزی در سقز؟
بعضی سالها یر به یر میشه، بعضی سالها لبو!
و این خیلی بده!
به مسؤولین بگو، به دولت بگو!
وزیر کشاورزی رو میشناسی؟!
کشاورزی مگه وزیر هم داره؟!
یه چیزایی شنیدم! فکر کنم!
اگه وزیر داره، پس چرا دولت باید به چایکارا و برنجکارای شمال بدهکار باشه، به گندمکارای کرد بدهکار باشه، اون وقت محصول مرغوب، روی دست کشاورز خودمون باد کنه، دولت بره توی سبد کالا برنج هندی بده دست ملت؟!
توی این 6 ماه دولت جدید، وضع کشاورزیتون بهتر نشده؟
نه!
بعد از توافق ژنو؟
نه!
بعد از پلمب تاسیسات هستهای؟
نه!
لبوفروشها هم اکبر مشتی خودشون را دارن؟!
نه!
چی سوال بپرسم، جواب «بله» میدی؟
[از فرط خنده، قهقهه میزند!] لبوفروشها همه مشتیاند، حالا اسمشون میخواد اکبر باشه، میخواد اصغر باشه، میخواد هیوا باشه!
چرا لبو رو فقط روی چرخ میفروشن؟!
اصالتش به اینه! از اول، اینطوری بوده، تا آخرم همین طوری میمونه.
بیام سقز، بگم با هیوا محمودزاده کار دارم، واکنش مردم چیه؟
همه «بهارستان بالا» رو نشونت میدن.
پس همه سقز میشناسنت؟
کشاورز و کشاورززاده هر شهری رو، همه مردم اون شهر میشناسن.
همیشه همینجا لبو میفروشی؟
هفتحوض میرم، سبلان میرم، فرجام میرم اما بیشتر همین جام.
خونه چی؟
توی شمیراننو با یکی از لبوفروشها، یه جا رو اجاره کردیم.
چند متره؟
55 متر!
چرخت رو چیکار میکنی؟
با وانت میبرم، با وانت میارم.
یعنی هر شب، این کارته؟!
خب هر کاری، سختیهای خودش رو داره!
وانت از کجا گیر میاری؟!
مال همون شریکمه!
نگاه نکرده بگو امشب تا الان چقدر فروختی؟
فکر کنم 80 تومن!
شده یه شب، هیچی نفروشی؟
دیگه کمتر از 20 تومن، 30 تومن نشده. شکر خدا، مردم لبو رو دوست دارن!
بیشتر لبو میخرن یا باقالی؟
اول زمستون، بیشتر لبو، الان بیشتر باقالی، اما برکت پول لبو کلا بیشتره! هیچ فکر کردی که اغلب لبوفروشها، به جز لبو، باقالی هم میفروشن اما همه به ما میگن لبوفروش؟!
نمیدونستم، چه جالب! در بهترین حالت، چقدر لبو میفروشی؟
شب یلدا نزدیک 200 هزار تومن فروختم، البته نه! توی 22 بهمن، فکر کنم 300!
پس رکوردت رو توی 22 بهمن زدی؟!
دقیقا!
خداوکیلی توی 22 بهمن، علاوه بر کاسبی که نوشجونت، شعار هم دادی یا نه؟!
جلوی دوربین صدا و سیما به خانوم خبرنگار گفتم؛ «اگه این اوبامای ولدچموش، دست از پا خطا کنه، خرخرهاش رو میجوم!» که پخش نکردند، هر چی دیدم!
ما هر چی بگی، پخش(!) میکنیم.
توی مزرعهمون در «بهارستان بالا» یه «مترسک» خوشقد و بالا گذاشتیم تا حیوونی، پرندهای، نانجیبی، چیزی به مزرعه حمله نکنه. این قانون شامل حال اوبامای ولد چموش هم میشه! اوباما از سایه مترسک ما هم میترسه، چه برسه به خودمون!
شنیدی مشاور عالی رئیسجمهور گفته لبوفروشها حق اظهارنظر درباره توافق ژنو رو ندارن؟!
نه! جدی گفته؟
جدی!
حالا کی بوده؟!
اگه اجازه بدی اسمش رو نیارم.
اما واقعا مشاور آقای روحانی بوده؟
6 ماه که خودشون میگفتن بود، بعد یهو گفتن نیست! به نظر تو، چرخیدن چرخ سانتریفیوژهای انرژی هستهای با چرخیدن چرخ لبوی تو یا چرخ هر کارخانه و کارگر دیگری مغایرت داره؟!
نه! اونکه مهمتره اصلا! شهید بالاش دادیم!
تو به این مذاکره هستهای با دولت آمریکا، خوشبین هستی یا نه؟
من گاهی یک چیزهایی میبینم که متاسفانه به همین دولت خودمان هم خوشبین نیستم، چه برسه به دولت آمریکا! الان واقعا پدرم مونده، یارانه به ما تعلق میگیره، نمیگیره، روش حساب کنیم، نکنیم! من توی فامیل خودمون، توی همون سقز، کسایی رو سراغ دارم که وضع مالیشون خوب نبود اما سبد کالا بهشون تعلق نگرفت! و برعکسش! چیکار داره میکنه دولت؟!
الان هم آب گرون شده، هم برق. نمیخوای لبو رو گرون کنی؟
ما اگه میخواستیم مثل دولت کار کنیم که اصلا کسی لبو نمیخورد!
زمستون داره تموم میشه. دلت برای لبو تنگ نمیشه؟
تنگ میشه، واقعا تنگ میشه! الان جنگ، میان لبو و سمنوست!! نزدیک بهاره دیگه.
مشتری ثابت هم داری؟
بله که دارم، آندو تیموریان!
خودت هر شب چقدر لبو میخوری؟
یه ظرف، گاهی 2 ظرف!
یعنی هر شب لبو میخوری؟
هر شب!
باقالی چی؟!
اونم هر شب!
اینترنت میری؟
نه!
کامپیوتر داری؟
لازم ندارم.
وزیر فرهنگ را میشناسی؟
نه، من اونقدرها سیاسی نیستم! خیلی توی سیاست نیستم اما از وزیر فرهنگ، حالا هر کی هست، میخواهم جواب دشمن را بدهد.
ببین هیوا! ما یه وزارت خارجه داریم، یه وزارت فرهنگ!
اما این ولدچموشها علیه فرهنگ ما دارند حرف میزنند.
به عنوان یک لبوفروش، به عنوان یک شهروند، به عنوان یک هموطن، اصلا به عنوان یک ایرانی، چه توصیهای به تیم مذاکرهکننده کشورت داری؟
مراقب باشند گول نخورند... من یک چیزی روی مخم است؛ اونکه گفت ما حق نداریم درباره مذاکره حرف بزنیم اسمش چی بود؟!
حالا هر کی!
پس اون هم نباید درباره ما لبوفروشها حرف بزنه! شما در روزنامه، واکنشی نشان ندادید؟!
واکنش که نشان دادیم اما شکایت کردند و رفتیم دادگاه. من الان با قرارآزادم!
کار شما هم سخت است ها!
بیا این 5 تومن لبو!
عمرا بگیرم!
خسته نباشی!
شرمنده نباشی!
من برم از ماشین، دوربینم را بیاورم چندتا عکس ازت بندازم...
ببینم؛ اسم اون یارو چی بود؟!