"توازن قوا" (Balance Power) یک نظریه و اصطلاح سیاسی پرکاربرد و مربوط به روابط بینالملل است.
برمبنای این نظریه، زمانی امنیت جهانی تامین میشود که امکانات سیاسی-امنیتی و مخصوصا نظامی، به گونهای متعادل میان کشورها توزیع شود و هیچ کشور و دولتی قدرت تسلط کامل بر سایر کشورها را نداشته باشد.
این نظریه پیشبینی میکند؛ اگر قدرت و توان امنیتی و نظامی دولتی به حد قابل ملاحظهای افزایش یابد، این امر منجر به ایجاد انگیزه در آن دولت برای برهم زدن نظم و ثبات موجود در منطقهاش میکند(Kegley & Wittkopf 2005, p. 503).
توازن قوا، طی دهههای گذشته بخش قابل توجهی از راهبرد امنیتی آمریکا را برای کنترل و تسلط این کشور بر مناطق گوناگون جهان، از جمله "خاورمیانه" و "خلیجفارس" تشکیل داده است.
درواقع تصور ایالات متحده این است که برای تامین منافع خود در منطقهای که صاحب بخش اعظم ذخایر انرژی جهان است،(براساس استراتژی امنیت ملی آمریکا، امنیت خلیجفارس جزئی از امنیت ملی این کشور به حساب میآید) باید به هر شکل ممکن از قدرتمند شدن بیش از اندازه یکی از بازیگران منطقهای جلوگیری شود.
با نگاهی به راهبردهای عملیاتی آمریکا طی دهههای گذشته، میتوان دید این کشور برای اجرای تئوری خود در خاورمیانه تاکنون سه روش را آزموده است.
واگذاری امنیت به کشورهای منطقه
این روش برخواسته از استراتژی سنتی آمریکا در خلیجفارس است که طی آن، وظیفه حفظ امنیت به بازیگران خود منطقه سپرده میشود.
گفتنی است؛ تجربه به کارگیری این استراتژی، اولینبار در خلیجفارس و با سیاست "دو ستونی نیکسون" رخ داد.
در این سیاست، ایران(عصر دیکتاتوری پهلوی) و عربستان سعودی هر یک، ستون نظامی-امنیتی و ستون مالی را برای تحقق اهداف آمریکا در منطقه بردوش داشتند.
این روش آمریکا با بروز "انقلاب اسلامی" و خروج ایران از مجموعه ائتلافی تحت حاکمیت آمریکا شکست خورد.
حضور مستقیم آمریکا و دخالت نظامی
روش دوم مبتنی بر حضور مستقیم آمریکا در منطقه است.
این روش، استراتژی "جرج بوش" بود که با ابزارهایی همچون استفاده از قدرت نظامی عریان و جابجایی حکومتها به پیشبرد اهداف آمریکا در منطقه میپرداخت.
این استراتژی به دلیل ناتوانی کامل آمریکا در کنترل بحران عراق که از سال 2003 آغاز شده و تاکنون نیز ادامه دارد در هم شکست.
ابعاد شکست این استراتژی تا حدی بود که "باراک اوباما"، در زمان کاندیداتوری خود از نقد صریح سیاستهای دولت آمریکا در حمله به عراق برای پیروزی در انتخابات به نفع خود استفاده کرد.
روش سوم اما ایجاد نوعی توازن قوا میان کشورهای منطقه است.
تمامی شواهد نشان میدهد که در حال حاضر این استراتژی و برداشت از توازن قوا در دستور کار مقامات کاخ سفید برای حفظ توازن در خاورمیانه قرار گرفته است.
گفتنی است؛ یکی از اصلیترین نتایج این برداشت کاخ سفید از توازن قوا، 8 سال جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود.
براساس این نگاه سنتی، پس از انقلاب اسلامی ایران و خروج این کشور از مجموعه ائتلافی آمریکا، تنها عامل حفظ توازن قوا میان کشورهای منطقه، قرار دادن عراق در برابر ایران بود، چراکه از این منظر، عراق به نمایندگی از اعراب منطقه و با پشتیبانی آمریکا در برابر ایران و پیام انقلابش ایستادگی میکرد.
در همین راستا؛ آمریکا به حمایتهای نظامی و مالی گسترده از عراق پرداخت، اما این حمایتها در نهایت منجر به حمله صدام به کویت شد و به این ترتیب، ابزار آمریکا برای مهار ایران تبدیل به معضلی برای خود آمریکا و متحدان نزدیکتر این کشور در منطقه شد.
پس از سقوط صدام و به همریختن کامل توازن قوا در خاورمیانه به نفع ایران، آمریکا برای اولینبار با این پرسش روبرو شد که آیا اساسا استراتژی توازن قوا برای حفظ تسلط این کشور بر خاورمیانه کارآمد است یا خیر؟
سیاست کاخ سفید اما طی دهه گذشته، تاکید بر حفظ توازن قوا در منطقه "به هر نحو ممکن" بوده است.
برهمین اساس، ایالات متحده تلاش بیوقفهای را برای تضعیف موقعیت ایران از یک سو و قدرتبخشیدن به کشورهای مخالف ایران در منطقه از سوی دیگر داشته است.
این روش در زمینههای مختلف سیاسی، اقتصادی و حتی نظام امنیتی در حال اجراست.
به عقیده کارشناسان امور بینالملل، توازن قوا نیازمند سه اهرم عملیاتی برای اجرایی شدن است که عبارتند از "بازدارندگی تهدید"، "مهار بازیگر مورد نظر به هر شکل ممکن" و درنهایت "ایجاد تعادل قدرت میان بازیگران جدید".
از دید استراتژی امنیت ملی آمریکا، "جمهوری اسلامی ایران" اصلیترین تهدید برای منافع آمریکا در خاورمیانه به شمار میرود.
به این ترتیب؛ نقش این کشور و متحدان منطقهایاش باید به هر شکل ممکن مهار شود.
اما سوال اصلی این است که آمریکا پس از سقوط صدام چگونه میخواهد اهرم سوم توازن قوا (تعادل قدرت) را در منطقه اجرایی کند؛ به عبارت دیگر جانشین عراق برای مهار ایران کیست؟
از راهبردهای عملیاتی آمریکا طی دهه گذشته اینطور به نظر میآید که کاندیدای اصلی این نقش در منطقه "ترکیه" و "عربستان سعودی" هستند.
در مورد ترکیه، به نظر میرسد این کشور در حال حاضر به هیچ وجه "میل" و "توان" رویارویی با ایران در منطقه را ندارد.
این سخنان اوغلو از آن رو داراری اهمیت است که ترکیه در زمان آغاز بحران سوریه یکی از اصلیترین حامیان مخالفان دولت بشار اسد به شمار میرفت، اما در حال حاضر و با توجه به تضعیف موقعیت مخالفان در صحنه نبرد داخلی سوریه و همچنین بحرانهای داخلی ترکیه، راهی جز همکاری و تعامل با ایران برای برونرفت از وضعیت فعلیاش نمیبیند.
اما عربستان سعودی، هرچند یکی از بازیگران جدی منطقه به شمار میرود و حتی برخلاف ترکیه میتوان گفت که برای مقابله با ایران، چندان بیمیل و بی انگیزه نیست، اما به عقیده کارشناسان خاورمیانه این کشور به دلیل ظرفیتهای سیاسی- امنیتی، جمعیتی، فرهنگی و البته نظامی خود توان ورود به یک "رقابت استراتژیک" با ایران را علیرغم حمایتهای آمریکا ندارد.
با توجه به تمامی این مسائل، به نظر میرسد، کاخ سفید باید بپذیرد که سیاست توازن قوا برای همیشه در خاورمیانه با شکست مواجه شده و دیگر هیچ کارکردی جز افزایش هزینه آمریکا و متحدان منطقهایاش را نخواهد داشت.
پذیرش این امر از سوی آمریکا به معنای پذیرش سیطره ایران بر خاورمیانه به عنوان قدرتی انکارناپذیر خواهد بود.
برمبنای این نظریه، زمانی امنیت جهانی تامین میشود که امکانات سیاسی-امنیتی و مخصوصا نظامی، به گونهای متعادل میان کشورها توزیع شود و هیچ کشور و دولتی قدرت تسلط کامل بر سایر کشورها را نداشته باشد.
نمودار توازن قوای نظامی در خاورمیانه
این نظریه پیشبینی میکند؛ اگر قدرت و توان امنیتی و نظامی دولتی به حد قابل ملاحظهای افزایش یابد، این امر منجر به ایجاد انگیزه در آن دولت برای برهم زدن نظم و ثبات موجود در منطقهاش میکند(Kegley & Wittkopf 2005, p. 503).
توازن قوا، طی دهههای گذشته بخش قابل توجهی از راهبرد امنیتی آمریکا را برای کنترل و تسلط این کشور بر مناطق گوناگون جهان، از جمله "خاورمیانه" و "خلیجفارس" تشکیل داده است.
درواقع تصور ایالات متحده این است که برای تامین منافع خود در منطقهای که صاحب بخش اعظم ذخایر انرژی جهان است،(براساس استراتژی امنیت ملی آمریکا، امنیت خلیجفارس جزئی از امنیت ملی این کشور به حساب میآید) باید به هر شکل ممکن از قدرتمند شدن بیش از اندازه یکی از بازیگران منطقهای جلوگیری شود.
با نگاهی به راهبردهای عملیاتی آمریکا طی دهههای گذشته، میتوان دید این کشور برای اجرای تئوری خود در خاورمیانه تاکنون سه روش را آزموده است.
واگذاری امنیت به کشورهای منطقه
این روش برخواسته از استراتژی سنتی آمریکا در خلیجفارس است که طی آن، وظیفه حفظ امنیت به بازیگران خود منطقه سپرده میشود.
گفتنی است؛ تجربه به کارگیری این استراتژی، اولینبار در خلیجفارس و با سیاست "دو ستونی نیکسون" رخ داد.
در این سیاست، ایران(عصر دیکتاتوری پهلوی) و عربستان سعودی هر یک، ستون نظامی-امنیتی و ستون مالی را برای تحقق اهداف آمریکا در منطقه بردوش داشتند.
این روش آمریکا با بروز "انقلاب اسلامی" و خروج ایران از مجموعه ائتلافی تحت حاکمیت آمریکا شکست خورد.
حضور مستقیم آمریکا و دخالت نظامی
روش دوم مبتنی بر حضور مستقیم آمریکا در منطقه است.
این روش، استراتژی "جرج بوش" بود که با ابزارهایی همچون استفاده از قدرت نظامی عریان و جابجایی حکومتها به پیشبرد اهداف آمریکا در منطقه میپرداخت.
دیدار جرج بوش ار نیروهای آمریکایی در عراق
این استراتژی به دلیل ناتوانی کامل آمریکا در کنترل بحران عراق که از سال 2003 آغاز شده و تاکنون نیز ادامه دارد در هم شکست.
ابعاد شکست این استراتژی تا حدی بود که "باراک اوباما"، در زمان کاندیداتوری خود از نقد صریح سیاستهای دولت آمریکا در حمله به عراق برای پیروزی در انتخابات به نفع خود استفاده کرد.
اوباما در دوران تبلیغات ریاست جمهوری از رویکرد آمریکا در قبال دخالت نظامی در عراق انتقاد کرد
ایجاد توازن از خارج
روش سوم اما ایجاد نوعی توازن قوا میان کشورهای منطقه است.
تمامی شواهد نشان میدهد که در حال حاضر این استراتژی و برداشت از توازن قوا در دستور کار مقامات کاخ سفید برای حفظ توازن در خاورمیانه قرار گرفته است.
گفتنی است؛ یکی از اصلیترین نتایج این برداشت کاخ سفید از توازن قوا، 8 سال جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود.
براساس این نگاه سنتی، پس از انقلاب اسلامی ایران و خروج این کشور از مجموعه ائتلافی آمریکا، تنها عامل حفظ توازن قوا میان کشورهای منطقه، قرار دادن عراق در برابر ایران بود، چراکه از این منظر، عراق به نمایندگی از اعراب منطقه و با پشتیبانی آمریکا در برابر ایران و پیام انقلابش ایستادگی میکرد.
در همین راستا؛ آمریکا به حمایتهای نظامی و مالی گسترده از عراق پرداخت، اما این حمایتها در نهایت منجر به حمله صدام به کویت شد و به این ترتیب، ابزار آمریکا برای مهار ایران تبدیل به معضلی برای خود آمریکا و متحدان نزدیکتر این کشور در منطقه شد.
پس از سقوط صدام و به همریختن کامل توازن قوا در خاورمیانه به نفع ایران، آمریکا برای اولینبار با این پرسش روبرو شد که آیا اساسا استراتژی توازن قوا برای حفظ تسلط این کشور بر خاورمیانه کارآمد است یا خیر؟
سیاست کاخ سفید اما طی دهه گذشته، تاکید بر حفظ توازن قوا در منطقه "به هر نحو ممکن" بوده است.
برهمین اساس، ایالات متحده تلاش بیوقفهای را برای تضعیف موقعیت ایران از یک سو و قدرتبخشیدن به کشورهای مخالف ایران در منطقه از سوی دیگر داشته است.
این روش در زمینههای مختلف سیاسی، اقتصادی و حتی نظام امنیتی در حال اجراست.
به عقیده کارشناسان امور بینالملل، توازن قوا نیازمند سه اهرم عملیاتی برای اجرایی شدن است که عبارتند از "بازدارندگی تهدید"، "مهار بازیگر مورد نظر به هر شکل ممکن" و درنهایت "ایجاد تعادل قدرت میان بازیگران جدید".
از دید استراتژی امنیت ملی آمریکا، "جمهوری اسلامی ایران" اصلیترین تهدید برای منافع آمریکا در خاورمیانه به شمار میرود.
به این ترتیب؛ نقش این کشور و متحدان منطقهایاش باید به هر شکل ممکن مهار شود.
اما سوال اصلی این است که آمریکا پس از سقوط صدام چگونه میخواهد اهرم سوم توازن قوا (تعادل قدرت) را در منطقه اجرایی کند؛ به عبارت دیگر جانشین عراق برای مهار ایران کیست؟
از راهبردهای عملیاتی آمریکا طی دهه گذشته اینطور به نظر میآید که کاندیدای اصلی این نقش در منطقه "ترکیه" و "عربستان سعودی" هستند.
در مورد ترکیه، به نظر میرسد این کشور در حال حاضر به هیچ وجه "میل" و "توان" رویارویی با ایران در منطقه را ندارد.
"احمد
داوود اوغلو"، وزیر خارجه دولت اسلامگرای ترکیه، در سفر اخیر "محمدجواد
ظریف"، وزیر امور خارجه کشورمان به ترکیه، ضمن حمایت از مذاکرات هستهای
میان ایران و 1+5 گفته بود "دو کشور ایران و ترکیه درباره سوریه همکاریهای نزدیکی دارند".
این سخنان اوغلو از آن رو داراری اهمیت است که ترکیه در زمان آغاز بحران سوریه یکی از اصلیترین حامیان مخالفان دولت بشار اسد به شمار میرفت، اما در حال حاضر و با توجه به تضعیف موقعیت مخالفان در صحنه نبرد داخلی سوریه و همچنین بحرانهای داخلی ترکیه، راهی جز همکاری و تعامل با ایران برای برونرفت از وضعیت فعلیاش نمیبیند.
اما عربستان سعودی، هرچند یکی از بازیگران جدی منطقه به شمار میرود و حتی برخلاف ترکیه میتوان گفت که برای مقابله با ایران، چندان بیمیل و بی انگیزه نیست، اما به عقیده کارشناسان خاورمیانه این کشور به دلیل ظرفیتهای سیاسی- امنیتی، جمعیتی، فرهنگی و البته نظامی خود توان ورود به یک "رقابت استراتژیک" با ایران را علیرغم حمایتهای آمریکا ندارد.
دیدار عبدالله با "مقام معظم رهبری" در زمانی که وی ولیعهد عربستان بود
از
سوی دیگر، راهبردهای سیاسی آل سعود در سطح منطقه، جذابیت و توان لازم برای
ایجاد یک ائتلاف و در نتیجه تقویت نقش منطقهای این کشور در مقابله با
ایران را ندارد.
گفتنی است؛ پیشنهاد
عربستان برای ارتقای "شورای همکاری خلیجفارس" به اتحادیه، به طرز مضحکی
با شکست مواجه شد، به طوری که همسایگان کوچک آلسعود نیز حاضر به پذیرش
سیطره این کشور بر امور خود نبودند.
با توجه به تمامی این مسائل، به نظر میرسد، کاخ سفید باید بپذیرد که سیاست توازن قوا برای همیشه در خاورمیانه با شکست مواجه شده و دیگر هیچ کارکردی جز افزایش هزینه آمریکا و متحدان منطقهایاش را نخواهد داشت.
پذیرش این امر از سوی آمریکا به معنای پذیرش سیطره ایران بر خاورمیانه به عنوان قدرتی انکارناپذیر خواهد بود.